بخش ۱۴ - پادشاهی اسکندر به جای پدر
بیا ساقی از خود رهاییم ده
ز رخشنده می روشناییم ده
میی کاو ز محنت رهایی دهد
به آزردگان مومیایی دهد
سخن سنجی آمد ترازو به دست
درست زر اندود را میشکست
تصرف در آن سکه بگذاشتم
کزان سیم در زر خبر داشتم
گر انگشت من حرفگیری کند
ندانم کسی کاو دبیری کند
ولی تا قوی دست شد پشت من
نشد حرف گیر کس انگشت من
نبینم به بدخواهی اندر کسی
که من نیز بدخواه دارم بسی
ره من همه زهر نوشیدنست
هنر جستم و عیب پوشیدنست
بدان ره که خود را نمودم نخست
قدم داشتم تا به آخر درست
دباغت چنان دادم این چرم را
که برتابد آسیب و آزرم را
چنان خواهم از پاک پروردگار
کزین ره نگردم سرانجام کار
گزارای نقش گزارش پذیر
که نقش از گزارش ندارد گزیر
چنین نقش بندد که چون شاه روم
به ملک جهان نقش برزد به موم
ولایت ز عدلش پر آوازه گشت
بدو تاج و تخت پدر تازه گشت
همان رسمها کز پدر دیده بود
نمود آنچه رایش پسندیده بود
همان عهد دیرینه برجای داشت
علَمهای پیشینه بر پای داشت
به دارا همان گنج زر میسپرد
بران عهد پیشینه پی میفشرد
ز فرمانبران ملک فیلقوس
نشد کس در آن شغل با وی شموش
که بود از پدر دوست انگیزتر
به دشمن کشی تیغ او تیزتر
چنان شد که با زور بازوی او
نچربید کس در ترازوی او
چو در زور پیچیدی اندام را
گره برزدی گوش ضرغام را
کباده ز چرخه کمان ساختی
بهر گشتنی تیری انداختی
به نخجیرگه شیری کردی شکار
ز گور و گوزنش نرفتی شمار
ربود از دلیران تواناتری
سر زیرکان شد به داناتری
چو خطش قلم راند بر آفتاب
یکی جدول انگیخت از مشک ناب
فلک زان خط جدول انگیخته
سواد حبش را ورق ریخته
حساب جهانگیری آورد پیش
جهان را زبون دید در دست خویش
هَمَش هوش دل بود و هم زور دست
بدین هر دو بر تخت شاید نشست
به هر کاری کاو جست نام آوری
در آن کار دادش فلک یاوری
همه روم از آن سرو نوخاسته
به ریحان سرسبزی آراسته
ازو بسته نقشی به هر خانهای
رسیده به هر کشور افسانهای
گهی راز با انجمن مینهاد
گه از راز انجم گره میگشاد
به انبوه می با جوانان گرفت
به خلوت پی کار دانان گرفت
نه آن کرد با مردم از مردمی
که آید در اندیشهٔ آدمی
به آزردن کس نیاورد رای
برون از خط عدل ننهاد پای
به بازارگانان رها کرد باج
نجست از مقیمان شهری خراج
ز دیوان دهقان قلم برگرفت
به بیمایگان هم درم درگرفت
عمارت همی کرد و زر میفشاند
همه خار میکند و گل مینشاند
به هر ناحیت نام داغش کشید
به مصر و حبش بوی باغش کشید
گشاده دو دستش چو روشن درخش
یکی تیغ زن شد یکی تاج بخش
ترازو خود آن به که دارد دو سر
یکی جای آهن یکی جای زر
هر آن کار اقبال را درخورست
به آهن چو آهن به زر چون زرست
چنان دادگر شد که هر مرز و بوم
زدی داستان کای خوشا مرز روم
ارسطو که دستور درگاه بود
به هر نیک و بد محرم شاه بود
سکندر به تدبیر دانا وزیر
به کم روزگاری شد آفاق گیر
وزیری چنین شهریاری چنان
جهان چون نگیرد قراری چنان
همه کار شاهان گیتی نکوه
ز رای وزیران پذیرد شکوه
ملک شاه و محمود و نوشیروان
که بردند گوی از همه خسروان
پذیرای پند وزیران شدند
که از جملهٔ دور گیران شدند
شه ما که بدخواه را کرد خرد
برای وزیر از جهان گوی برد
مرا و تو را گه شود پای سست
تن شاه باید که ماند درست
مبادا که شه را رسد پای لغز
که گردد سر ملک شوریده مغز
چو باشد کند چشم بد بازیی
کند دیو با فتنه دم سازیی
جهان دادخواهست و شه دادگیر
ز داور نباشد جهان را گزیر
جهان را به صاحب جهان نور باد
وزین داوری چشم بد دور باد
بخش ۱۳ - دانش آموختن اسکندر از نقوماجس حکیم، پدر ارسطو: بیا ساقی آن راح ریحانسرشتبخش ۱۵ - تظلم مصریان از زنگیان پیش اسکندر: بیا ساقی آن شربت جانفزای
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی از خود رهاییم ده
ز رخشنده می روشناییم ده
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، ما را از قید و بند رهایی بخش و از نوشیدنی زلال و درخشان خود به ما بده.
میی کاو ز محنت رهایی دهد
به آزردگان مومیایی دهد
هوش مصنوعی: نوشیدنیای که از زحمت آزاد کند و به دلشکستگان آرامش بخشد.
سخن سنجی آمد ترازو به دست
درست زر اندود را میشکست
هوش مصنوعی: یک قاضی عادل با دقت و انصاف، به اندازهگیری و ارزیابی میپردازد و در روند قضاوت، حتی طلاهای زرد و با ارزش را نیز زیر سوال میبرد و حقیقت را مشخص میکند.
تصرف در آن سکه بگذاشتم
کزان سیم در زر خبر داشتم
هوش مصنوعی: من در سکهای که در آن چیزی دیدهام، تصرف کردهام، زیرا از همان نقرهای که به طلا تبدیل شده، اطلاعی دارم.
گر انگشت من حرفگیری کند
ندانم کسی کاو دبیری کند
هوش مصنوعی: اگر انگشت من بر روی چیزی اشاره کند، نمیدانم چه کسی آن را توضیح میدهد یا تفسیر میکند.
ولی تا قوی دست شد پشت من
نشد حرف گیر کس انگشت من
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که قوی و توانا شدم، هیچکس جرأت نکرد به من سخنی بگوید و به من انگشت اشاره کند.
نبینم به بدخواهی اندر کسی
که من نیز بدخواه دارم بسی
هوش مصنوعی: نمیخواهم کسی را بدخواه ببینم، چون خودم هم افرادی را دارم که برایشان بدخواهی میکنم.
ره من همه زهر نوشیدنست
هنر جستم و عیب پوشیدنست
هوش مصنوعی: راه من پر از مشکلات و رنجهاست، ولی من توانستم هنری بیاموزم که در برابر سختیها و عیوب، صبر و خویشتنداری کنم.
بدان ره که خود را نمودم نخست
قدم داشتم تا به آخر درست
هوش مصنوعی: من در مسیری که خودم را نشان دادم، از ابتدا تا انتهای آن قدم برداشتم.
دباغت چنان دادم این چرم را
که برتابد آسیب و آزرم را
هوش مصنوعی: چرم را به گونهای آماده کردم که در برابر آسیب و سختیها مقاوم باشد و هیچ گونه اذیتی نتواند به آن آسیب بزند.
چنان خواهم از پاک پروردگار
کزین ره نگردم سرانجام کار
هوش مصنوعی: من به قدری از خداوند پاک و بینقص میخواهم که در این مسیر به هیچ وجه به بیراهه نروم و به هدفم برسم.
گزارای نقش گزارش پذیر
که نقش از گزارش ندارد گزیر
هوش مصنوعی: نقش و اثری که تنها از دیگران روایت میشود، خود نداشته و به سمت آن تغییر مسیری نیست.
چنین نقش بندد که چون شاه روم
به ملک جهان نقش برزد به موم
هوش مصنوعی: این هنرمند چنان طرحی میزند که وقتی شاه روم به سرزمینهای خود وارد میشود، به مانند نقش و نگارهایی که بر روی موم حک میشود، در دلها و ذهنها جاودانه باقی بماند.
ولایت ز عدلش پر آوازه گشت
بدو تاج و تخت پدر تازه گشت
هوش مصنوعی: به دلیل انصاف و عدالت او، آوازهاش در همه جا پخش شد و سبب شد که جایگاه و مقام پدرش نیز دوباره شکوه و زیبایی بیشتری پیدا کند.
همان رسمها کز پدر دیده بود
نمود آنچه رایش پسندیده بود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فرد به رسم و رسوم پدری خود پایبند است و آنچه را که پدرش خوب میدانسته و پسندیده، خودش نیز انجام میدهد. به عبارت دیگر، او از سنتها و ارزشهای خانوادهاش پیروی میکند.
همان عهد دیرینه برجای داشت
علَمهای پیشینه بر پای داشت
هوش مصنوعی: او همچنان از گذشته های دور به وعده های خود وفادار مانده و پرچم های پیشینیان را بر افراشته نگه داشته است.
به دارا همان گنج زر میسپرد
بران عهد پیشینه پی میفشرد
هوش مصنوعی: دارا، همان گنج طلایی را به او میسپارد؛ او هم در پی تصویب و تأیید گذشته است.
ز فرمانبران ملک فیلقوس
نشد کس در آن شغل با وی شموش
هوش مصنوعی: هیچکس در کار فرمانروایی ملک فیلقوس مانند او نتوانسته است به خوبی عمل کند.
که بود از پدر دوست انگیزتر
به دشمن کشی تیغ او تیزتر
هوش مصنوعی: هیچ کس در محبت نسبت به دوستان، از پدر بهتر نیست و همچنین در آزار دشمنان، او شمشیری تیزتر دارد.
چنان شد که با زور بازوی او
نچربید کس در ترازوی او
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست در برابر قدرت و توانایی او برابری کند و به اندازهی او وزن کند.
چو در زور پیچیدی اندام را
گره برزدی گوش ضرغام را
هوش مصنوعی: وقتی که در قدرت و شدت واقع شدی، مانند این است که در چمش زدی و در عین حال گوش شیر را هم گرفتی.
کباده ز چرخه کمان ساختی
بهر گشتنی تیری انداختی
هوش مصنوعی: تو با هنر و مهارت، کمانهای درست کردی و برای حرکت، تیر را پرتاب کردی.
به نخجیرگه شیری کردی شکار
ز گور و گوزنش نرفتی شمار
هوش مصنوعی: در پارک شکار، تو شیر را شکار کردی و از دور خستگی و بیحالیات کم نشد.
ربود از دلیران تواناتری
سر زیرکان شد به داناتری
هوش مصنوعی: خود را از دلیران قویتر و زیرکان بهتر برداشته و در برابر آنها به کسی داناتر تبدیل شدی.
چو خطش قلم راند بر آفتاب
یکی جدول انگیخت از مشک ناب
هوش مصنوعی: وقتی که قلم او بر آفتاب کشید، گویی جدولی از مشک خالص به وجود آورد.
فلک زان خط جدول انگیخته
سواد حبش را ورق ریخته
هوش مصنوعی: سماوات به سرخطی آراسته شده که نشاندهندهی زیبایی و شباهت به رنگ تیرهای مثل حبش است. گویی دنیای بالا به مانند صفحهای جدید از زیبایی و هنر آراسته شده است.
حساب جهانگیری آورد پیش
جهان را زبون دید در دست خویش
هوش مصنوعی: جهان را در کنترل و قدرت خود دید و متوجه شد که همه چیز در دست اوست، به همین خاطر دنیا را در برابر خود کوچک و ضعیف احساس کرد.
هَمَش هوش دل بود و هم زور دست
بدین هر دو بر تخت شاید نشست
هوش مصنوعی: انسان برای دستیابی به موفقیت و نشستن بر جایگاه بالاتر نیازمند هم چیزی فراتر از ذهن هوشمند و دل آگاه است و هم قدرت عمل و تلاش. در واقع، هر دو این عوامل میتوانند او را به هدفش برسانند.
به هر کاری کاو جست نام آوری
در آن کار دادش فلک یاوری
هوش مصنوعی: هر کسی که در یک کار تلاش کند و نامی از خود به جا بگذارد، در آن مسیر از حمایت آسمانی برخوردار خواهد شد.
همه روم از آن سرو نوخاسته
به ریحان سرسبزی آراسته
هوش مصنوعی: تمام سرزمین روم به خاطر آن سرو تازهریخته، با گلهای خوشبو و سبز مزین شده است.
ازو بسته نقشی به هر خانهای
رسیده به هر کشور افسانهای
هوش مصنوعی: او از خود تصویری به جا گذاشته که به هر خانه و هر سرزمینی رسیده و در هر مکانی قصهای از خود نقل شده است.
گهی راز با انجمن مینهاد
گه از راز انجم گره میگشاد
هوش مصنوعی: گاهی با جمعی از دوستان، رازی را در میان میگذاشت و گاهی هم از پردهٔ رازها پردهبرداری میکرد.
به انبوه می با جوانان گرفت
به خلوت پی کار دانان گرفت
هوش مصنوعی: در جمعیت جوانان مشغول نوشیدن مشروب شد، اما در تنهایی به دنبال علم و دانایی رفت.
نه آن کرد با مردم از مردمی
که آید در اندیشهٔ آدمی
هوش مصنوعی: کسی که با انسانها رفتار نیکو میکند، به هیچ وجه به کسانی که در دل انسانها هستند، آسیب نمیزند.
به آزردن کس نیاورد رای
برون از خط عدل ننهاد پای
هوش مصنوعی: به کسی آسیب نرساند و از مسیر انصاف خارج نشود.
به بازارگانان رها کرد باج
نجست از مقیمان شهری خراج
هوش مصنوعی: بازرگانان از پرداخت مالیات معاف شدند و از ساکنان شهر هم خراجی دریافت نشد.
ز دیوان دهقان قلم برگرفت
به بیمایگان هم درم درگرفت
هوش مصنوعی: یکی از دهقانان، دیوان خود را برداشت و در دستانش گرفت. او به کسانی که ارزش و اعتبار ندارند، به طعنه گفت که حتی یک درم هم از من نمیگیرند.
عمارت همی کرد و زر میفشاند
همه خار میکند و گل مینشاند
هوش مصنوعی: او مشغول ساخت و ساز بود و طلا خرج میکرد، اما در عین حال تمام زحماتش به جایی نمیرسید و فقط خار درمیآورد و گل نمیکاشت.
به هر ناحیت نام داغش کشید
به مصر و حبش بوی باغش کشید
هوش مصنوعی: در هر جا که نام و نشانی از او وجود داشت، بوی خوش آن باغ به مصر و حبشه هم رسید.
گشاده دو دستش چو روشن درخش
یکی تیغ زن شد یکی تاج بخش
هوش مصنوعی: دستهای او بهگونهای باز و نمایان است که یکی مانند شمشیری تیز و بران شده و دیگری مانند تاجی است که بر سر مینشیند و نعمتها و برکتها را ارزانی میدارد.
ترازو خود آن به که دارد دو سر
یکی جای آهن یکی جای زر
هوش مصنوعی: ترازو باید دو سر داشته باشد، یکی برای وزن کردن آهن و دیگری برای وزن کردن طلا.
هر آن کار اقبال را درخورست
به آهن چو آهن به زر چون زرست
هوش مصنوعی: هر کاری که سرنوشت برای انسان رقم زده، همانند آهن دارای ارزش و ویژگیهای خاص خود است. همانطور که آهن در برابر طلا، جایگاه و ارزش خود را دارد، سرنوشت نیز در زندگی هر کسی خاص و منحصر به فرد است.
چنان دادگر شد که هر مرز و بوم
زدی داستان کای خوشا مرز روم
هوش مصنوعی: او به قدری دادگستر و عادل شد که هر سرزمین و کشور به داستان او افتخار کرد. چه خوب است که مرزهای روم چنین حالتی دارند.
ارسطو که دستور درگاه بود
به هر نیک و بد محرم شاه بود
هوش مصنوعی: ارسطو که دربار را مدیریت میکرد، به همه خوبیها و بدیها در نزد شاه آگاه بود.
سکندر به تدبیر دانا وزیر
به کم روزگاری شد آفاق گیر
هوش مصنوعی: سکندر با تدبیر وزیر دانایش به مدت کوتاهی به قدرت و نفوذ زیادی دست یافت.
وزیری چنین شهریاری چنان
جهان چون نگیرد قراری چنان
هوش مصنوعی: وقتی وزیری در چنین شهری دارای قدرت و مقام باشد، چگونه ممکن است که دنیا به آرامش و ثبات برسد؟
همه کار شاهان گیتی نکوه
ز رای وزیران پذیرد شکوه
هوش مصنوعی: تمام کارهایی که شاهان در جهان انجام میدهند، به خاطر مشورت و نظر وزیران است که در آن صورت با شکوه و عظمت به نظر میرسد.
ملک شاه و محمود و نوشیروان
که بردند گوی از همه خسروان
هوش مصنوعی: پادشاهان بزرگ چون شاه، محمود و نوشیروان، که در مقام و قدرت بر دیگر پادشاهان برتری داشتند، همیشه در یاد و تاریخ باقی خواهند ماند.
پذیرای پند وزیران شدند
که از جملهٔ دور گیران شدند
هوش مصنوعی: آنها قبول کردند که نصیحتهای وزیران را بپذیرند و به جمع کسانی که از دیگران دوری کرده بودند، پیوستند.
شه ما که بدخواه را کرد خرد
برای وزیر از جهان گوی برد
هوش مصنوعی: شه ما برای وزیر، اندیشهای سنجیده به کار برد که از جهان، قدرت و مقام را به دست آورد و بدخواه را خرد کرد.
مرا و تو را گه شود پای سست
تن شاه باید که ماند درست
هوش مصنوعی: زمانی ممکن است که من و تو، ناپایدار و آسیبپذیر شویم، اما باید به شاه عزت و اعتبار خودمان، ماندگاری و استواری را بیاموزیم.
مبادا که شه را رسد پای لغز
که گردد سر ملک شوریده مغز
هوش مصنوعی: مبادا که پادشاه به لغزش و اشتباهی بیفتد، که در آن صورت، حکمرانی او به بینظمی و آشفتگی میانجامد.
چو باشد کند چشم بد بازیی
کند دیو با فتنه دم سازیی
هوش مصنوعی: زمانی که چشم بد وجود داشته باشد، شیطان با حیله و فریب کارهایی انجام میدهد و فتنهای به پا میکند.
جهان دادخواهست و شه دادگیر
ز داور نباشد جهان را گزیر
هوش مصنوعی: دنیا به دنبال عدالت است و پادشاه نیز مأمور اجرای آن است، نمیتوان از دادگری فرار کرد.
جهان را به صاحب جهان نور باد
وزین داوری چشم بد دور باد
هوش مصنوعی: به امید اینکه جهان تحت هدایت صاحبش روشن و نورانی باشد و از بدخواهی و چشم زخم دور بماند.
حاشیه ها
1392/03/25 04:05
مینا
چربیدن در توازن دو چیز به کار میرود که یکی بر دیگری فایق شود و متضاد خشکیدن است
1393/04/20 16:07
ابراهیم نوربخش
ره من همه زهر نوشیدن است
هنر جستن و عیب پوشیدن است
در متن، به جای جستن-جستم -آمده و اشتباهی فاحش می باشد.
1399/09/07 05:12
lvcfhk
دباغت چنان دادم این چرم را
که برتابد آسیب آذرم را
اذرم و آدرم نمد زین باشد میگوید چنان چرمی دباغداده ام که اسیب نبینی نصیحت خود را همچون زین خانه دانسته که در گردش روزگار بران سوار شود