گنجور

بخش ۱۳ - دانش آموختن اسکندر از نقوماجس حکیم‌، پدر ارسطو

بیا ساقی آن راح ریحان‌سرشت
به من ده که بر یادم آمد بهشت
مگر ز آن می آباد کشتی شوم
وگر غرقه گردم بهشتی شوم
خوشا روزگارا که دارد کسی
که بازار حرصش نباشد بسی
به قدر بسندش یساری بود
کند کاری ار مرد کاری بود
جهان می‌گذارد به خوش‌خوارگی
به اندازه دارد تک بارگی
نه بذلی که طوفان برآرد ز مال
نه صرفی که سختی درآرد به حال
همه سختی از بستگی لازم است
چو در بشکنی خانه پر هیزم است
چنان زی کزان زیستن سالیان
تو را سود و کس را نباشد زیان
گزارنده درج دهقان نورد
گزارندگان را چنین یاد کرد
که چون شاه یونان ملک فیلقوس
برآراست ملک جهان چون عروس
به فرزانه فرزند شد سر‌بلند
که فرخ بوَد گوهر ارجمند
چو فرزند خود را خردمند یافت
شد ایمن که شایسته فرزند یافت
ندارد پدر هیچ بایسته‌تر
ز فرزند شایسته شایسته‌تر
نشاندش به دانش در آموختن
که گوهر شود سنگ از افروختن
نقوماجس آنکو خردمند بود
ارسطوی داناش فرزند بود
به آموزگاری بر او رنج برد
بیاموختش آنچه نتوان شمرد
ادب‌های شاهی‌، هنر‌های نغز
که نیروی دل باشد و نور مغز
ز هر دانشی کاو بوَد در قیاس
وزو گردد اندیشه معنی‌شناس
برآراست آن گوهر پاک را
چو انجم که آراید افلاک را
خبر دادش از هر چه در پرده بود
کسی کم چنان طفل پرورده بود
همه ساله شهزاده تیزهوش
به جز علم را ره ندادی به گوش
به باریک‌بینی چو بشتافتی
سخن‌های باریک دریافتی
ارسطو که هم‌درس شه‌زاده بود
به خدمت‌گر‌ی دل بدو داده بود
هر آنچ از پدر مایه اندوختی
گزارش‌کنان در وی آموختی
چو استاد دانا به فرهنگ و رای
ملک‌زاده را دید بر گنج پای
به تعلیم او بیشتر برد رنج
که خوش‌دل کند مرد را پاس گنج
چو منشور اقبال او خواند پیش
درو بست عنوان فرزند خویش
به روزی که طالع پذیرنده بود
نگین سخن مُهر گیرنده بود
به شهزاده بسپرد فرزند را
به پیمان در افزود سوگند را
که چون سر بر‌آری به چرخ بلند
ز مکتب به میدان جهانی سمند
سر دشمنان بر زمین آوری
جهان زیر مُهر نگین آوری
همایون کنی تخت را زیر تاج
فرستندت از هفت کشور خراج
بر آفاق کشور خدایی کنی
جهان در جهان پادشایی کنی
به یاد آری این درس و تعلیم را
پرستش نسازی زر و سیم را
نظر بر نداری ز فرزند من
به جای آوری حق پیوند من
به دستوری او شوی شغل سنج
که دستور دانا به از تیغ و گنج
تو را دولت او را هنر یاور است
هنرمند با دولتی در خور است
هنر هر کجا یافت قدری تمام
به دولت خدایی برآورد نام
همان دولتی که‌ارجمندی گرفت
ز رای بلندان بلندی گرفت
چو خواهی که بر مه رسانی سریر
ازین نردبان باشدت ناگزیر
ملک‌زاده با او به‌هم داد دست
به پذرفتگاری بر آن عهد بست
که شاهی چو بر من کند شغل راست
وزیر او بوَد‌، بر من ایزد گواست
نتابم سر از رای و پیمان او
نبندم کمر جز به فرمان او
سرانجام که‌اقبال یاری نمود
برآن عهد شاه استواری نمود
چو استاد دانست کان طفل خرد
بخواهد ز گردن‌کشان گوی برد
از آن هندسی حرف شکلی کشید
که مغلوب و غالب درو شد پدید
بدو داد کاین حرف را وقت کار
به نام خود و خصم خود برشمار
اگر غالب از دایره نام توست
شمار ظفر در سرانجام توست
وگر ز آنکه ناغالبی در قیاس
ز غالب‌تر از خویشتن در هراس
شه آن حرف بستد ز دانای پیر
شد آن داوری پیش او دلپذیر
چو هر وقت کان حرف بنگاشتی
ز پیروزی خود خبر داشتی
بر اینگونه می‌زیست با‌رای و هوش
ز هر دانش آورده دیگی به جوش
هم او همّتی زیرک‌اندیش داشت
هم اندیشهٔ زیرکان پیش داشت
به فرمان کار‌آگهان کار کرد
بدین آگهی بخت را یار کرد
هنر‌پیشه فرزند استاد او
که هم‌درس او بود و هم‌زاد او
عجب مهربان بود بر مرزبان
دل مرزبان هم بدو مهربان
نکردی یکی مرغ بر بابزن
که‌ارسطو نبودی بر آن رای‌زن
نجستی ز تدبیر او دوری‌یی
به‌هر کار ازو خواست دستوری‌یی
چو پرگار چرخ از بر کوه و دشت
برین دایره مدتی چند گشت
ملک فیلقوس از جهان رخت برد
جهان را به شاهنشه نو سپرد
جهان چیست‌، بگذر ز نیرنگ او
رهایی به چنگ آور از چنگ او
درختی است شش پهلو و چاربیخ
تنی چند را بسته بر چار میخ
یکایک ورق‌های ما زین درخت
به زیر اوفتد چون وزد باد سخت
مقیمی نبینی درین باغ کس
تماشا کند هر یکی یک نفس
در او هر دمی نوبری می‌رسد
یکی می‌رود دیگری می‌رسد
جهان کام و ناکام خواهی سپرد
به خود کامگی پی چه خواهی فشرد‌؟
درین چارسو هیچ هنگامه نیست
که کیسه بر مرد خودکامه نیست
به دام جهان هستی از وام او
بده وام او‌، رَستی از دام او
شبی نعل‌بند‌ی و پالان‌گر‌ی
حق خویشتن خواستند از خری
خر از پای رنجیده و پشت ریش
بیفکندشان نعل و پالان به پیش
چو از وام‌داری خر آزاد گشت
بر آسود و از خویشتن شاد گشت
تو نیز ای به خاکی شده گَرد‌ناک
بده وام و بیرون جَه از گرد و خاک

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی آن راح ریحان‌سرشت
به من ده که بر یادم آمد بهشت
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن نوشیدنی معطر را به من بده که یاد بهشت را برایم زنده کرده است.
مگر ز آن می آباد کشتی شوم
وگر غرقه گردم بهشتی شوم
هوش مصنوعی: آیا ممکن است با نوشیدن آن می، سفرم را به سرزمین خوشبختی برسانم و اگر غرق شوم، لااقل بهشتی خواهم شد؟
خوشا روزگارا که دارد کسی
که بازار حرصش نباشد بسی
خوش‌است و خوشا، روزگار و حال کسی که حرص ندارد و قناعت‌پیشه است.
به قدر بسندش یساری بود
کند کاری ار مرد کاری بود
بسندش‌: مخفف بسنده‌اش است. بیت یعنی‌: به قدر بسنده و کفایت‌، ثروت و یسار دارد و (برای این منظور) پیشه‌ای داشته باشد اگر کاری بداند.
جهان می‌گذارد به خوش‌خوارگی
به اندازه دارد تک بارگی
جهان را به خوشی و خوش‌خوارگی می‌گذراند و مرکب و اسب زندگی را به‌آرامی ‌می‌راند. (به اندازه دارد یعنی تند نمی‌رود)
نه بذلی که طوفان برآرد ز مال
نه صرفی که سختی درآرد به حال
(اعتدال پیشه کند؛) در خرج و بخشش، نه‌چنان دست باز‌نگه‌دارد که همچون طوفان مال را بر باد دهد نه چنان دست را بسته‌‌کند که زندگی را سخت کند.
همه سختی از بستگی لازم است
چو در بشکنی خانه پر هیزم است
بخل و خساست مانند در بسته‌ای است که روزگار را بر آدمی سخت می‌کند اگر درب خساست را بشکنی، خانه‌ات پر هیزم می‌شود و از سرما و سختی در امان می‌مانی.
چنان زی کزان زیستن سالیان
تو را سود و کس را نباشد زیان
(در کسب مال و خرج) چنان زندگی‌کن که در سال‌ها زیستن تو‌، به تو سود برسد و به کسی زیان نرسانی. ( از سودی که زیان دیگران در آن است بپرهیز)
گزارنده درج دهقان نورد
گزارندگان را چنین یاد کرد
هوش مصنوعی: حرفه‌ای که در کار خود باتجربه است و زنجیره‌ای از افرادی را که این کار را انجام می‌دهند به یاد می‌آورد و در موردشان صحبت می‌کند.
که چون شاه یونان ملک فیلقوس
برآراست ملک جهان چون عروس
هوش مصنوعی: وقتی که شاه یونان، فیلقوس، سلطنت را برقرار کرد، دنیا مانند عروسی زیبا و باشکوه جلوه کرد.
به فرزانه فرزند شد سر‌بلند
که فرخ بوَد گوهر ارجمند
هوش مصنوعی: فرزندان باهوش و با استعداد به خوبی نشان‌دهنده‌ی ارزش و بزرگی خانواده‌ی خود هستند و دلیلی بر افتخار آن‌ها به شمار می‌آیند.
چو فرزند خود را خردمند یافت
شد ایمن که شایسته فرزند یافت
هوش مصنوعی: وقتی انسان فرزند خود را باهوش و خردمند می‌بیند، احساس راحتی و امنیت می‌کند که او شایستگی و لیاقت لازم را دارد.
ندارد پدر هیچ بایسته‌تر
ز فرزند شایسته شایسته‌تر
هوش مصنوعی: هیچ چیزی برای پدر از داشتن یک فرزند شایسته‌تر و با ارزش‌تر نیست.
نشاندش به دانش در آموختن
که گوهر شود سنگ از افروختن
هوش مصنوعی: اگر کسی را به علم و دانش راهنمایی کنی و او را در یادگیری کمک سازی، آن شخص به ارزش و معنای بالایی دست پیدا می‌کند، حتی اگر در ابتدا وضعیت او عادی باشد، با تلاش و کوشش در علم، می‌تواند به اوج برسد.
نقوماجس آنکو خردمند بود
ارسطوی داناش فرزند بود
هوش مصنوعی: نقوماجس کسی است که عقل و دانش دارد، مانند ارسطو که فرزندی دانا و خردمند است.
به آموزگاری بر او رنج برد
بیاموختش آنچه نتوان شمرد
هوش مصنوعی: آموزگار به سختی و زحمت به او آموزش داد و به او اصول و دانشی را آموخت که قابل شمارش نیست.
ادب‌های شاهی‌، هنر‌های نغز
که نیروی دل باشد و نور مغز
هوش مصنوعی: آداب و رفتارهای سلطنتی، هنرهای زیبا و هنرمندانه‌ای هستند که از احساسات عمیق و عقل روشن فرد سرچشمه می‌گیرند.
ز هر دانشی کاو بوَد در قیاس
وزو گردد اندیشه معنی‌شناس
هوش مصنوعی: هر دانشی که در مقایسه با دیگر دانش‌ها وجود دارد، به درک و شناخت عمیق‌تری از معنا منجر می‌شود.
برآراست آن گوهر پاک را
چو انجم که آراید افلاک را
هوش مصنوعی: آن گوهر با ارزش و ناب را مانند ستاره‌ها می‌آراید که آسمان را زیبا کند.
خبر دادش از هر چه در پرده بود
کسی کم چنان طفل پرورده بود
مصرع دوم‌: کمتر کسی چون او، کودک را (به‌خوبی‌) پرورش داده و بزرگ‌کرده بود.
همه ساله شهزاده تیزهوش
به جز علم را ره ندادی به گوش
هوش مصنوعی: هر ساله، شهزاده باهوش تنها به علم توجه نکرد و به چیزهای دیگر هم اهمیت داد.
به باریک‌بینی چو بشتافتی
سخن‌های باریک دریافتی
هوش مصنوعی: اگر با دقت و زیرکی به موضوعاتی بپردازی،یقیناً مطالب عمیق و دقیقی را خواهی فهمید.
ارسطو که هم‌درس شه‌زاده بود
به خدمت‌گر‌ی دل بدو داده بود
هوش مصنوعی: آریستوتل، که معلم شاهزاده بود، دلی به خدمت او سپرده و به او خدمت می‌کند.
هر آنچ از پدر مایه اندوختی
گزارش‌کنان در وی آموختی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از پدر خود به ارث برده‌ای و یاد گرفته‌ای، باید به‌خوبی آن را بازگو کنی و بیان کنی.
چو استاد دانا به فرهنگ و رای
ملک‌زاده را دید بر گنج پای
هوش مصنوعی: وقتی استاد فرهیخته با دانش و تدبیر، پسر شاه را دید که بر روی گنج نشسته، به او توجه کرد.
به تعلیم او بیشتر برد رنج
که خوش‌دل کند مرد را پاس گنج
هوش مصنوعی: آموزش او بیشتر از سختی‌هایی که تحمل می‌کند، او را شاداب و خوشحال می‌کند و باعث می‌شود که مرد به ارزش‌های واقعی زندگی پی ببرد.
چو منشور اقبال او خواند پیش
درو بست عنوان فرزند خویش
هوش مصنوعی: چون برگه‌ی شانس و موفقیت او را به نمایش گذاشت، به سرعت نام فرزند خود را در آن ثبت کرد.
به روزی که طالع پذیرنده بود
نگین سخن مُهر گیرنده بود
هوش مصنوعی: در روزی که سرنوشت مناسب بود، کلامی به یاد ماندنی و با ارزش به وجود آمد.
به شهزاده بسپرد فرزند را
به پیمان در افزود سوگند را
هوش مصنوعی: به شاهزاده مراجعه کرد و فرزندش را به او سپرد و برای تأیید این کار، سوگند یاد کرد.
که چون سر بر‌آری به چرخ بلند
ز مکتب به میدان جهانی سمند
مصرع دوم‌: از مدرسه به میدان کارزار‌، اسب بجهانی و بتازی.
سر دشمنان بر زمین آوری
جهان زیر مُهر نگین آوری
هوش مصنوعی: خود را به گونه‌ای قوی و تسلط پیدا کن که بر دشمنان پیروز شوی و بر جهان سلطه و authority داشته باشی.
همایون کنی تخت را زیر تاج
فرستندت از هفت کشور خراج
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگوار، تخت سلطنت را برای تو از هفت سرزمین مختلف، مالیات و هدیه خواهند آورد.
بر آفاق کشور خدایی کنی
جهان در جهان پادشایی کنی
هوش مصنوعی: در دنیای وسیع، می‌توانی قدرت خداوند را به نمایش بگذاری و در این گستره، سلطنت و حکمرانی کنی.
به یاد آری این درس و تعلیم را
پرستش نسازی زر و سیم را
(از او قول گرفت که) این تعلیم‌ها که گرفتی (را فراموش نکنی) و زر و سیم را نپرستی.
نظر بر نداری ز فرزند من
به جای آوری حق پیوند من
هوش مصنوعی: به نظر نمی‌رسد که به فرزند من توجهی داشته باشی، پس جایگزین آن، حق رابطه و پیوند ما را رعایت کن.
به دستوری او شوی شغل سنج
که دستور دانا به از تیغ و گنج
هوش مصنوعی: به فرمان او، شغل و کار انسان باید با سنجش و تدبیر باشد؛ زیرا دانش و هدایت یک انسان دانا از شمشیر و ثروت بهتر و ارزشمندتر است.
تو را دولت او را هنر یاور است
هنرمند با دولتی در خور است
هوش مصنوعی: شما به شایستگی یک قدرت و توانایی دارید که هنرمند را یاری می‌دهد. هنرمند باید دارای قدرتی متناسب با هنر خود باشد.
هنر هر کجا یافت قدری تمام
به دولت خدایی برآورد نام
هوش مصنوعی: هر جا که هنر به شکل کامل وجود داشته باشد، نام آن به وسیله قدرت خداوند برجسته و مشهور می‌شود.
همان دولتی که‌ارجمندی گرفت
ز رای بلندان بلندی گرفت
هوش مصنوعی: دولتی که از نظر و تدبیر بزرگانش ارزش و اعتبار پیدا کرده، در حقیقت به جایگاه بلندی دست یافته است.
چو خواهی که بر مه رسانی سریر
ازین نردبان باشدت ناگزیر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به عرش و بلندی‌ها بروی، باید از این نردبان بالا بروی و این کار جزو ضرورت‌هاست.
ملک‌زاده با او به‌هم داد دست
به پذرفتگاری بر آن عهد بست
هوش مصنوعی: فرزند پادشاه با او به توافقی رسید و دست دادند تا به این پیمان وفادار بمانند.
که شاهی چو بر من کند شغل راست
وزیر او بوَد‌، بر من ایزد گواست
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاهی نزد من می‌آید و به کارهای درست می‌پردازد، به نوعی وزیر او محسوب می‌شوم و در این حال، خداوند شاهد من است.
نتابم سر از رای و پیمان او
نبندم کمر جز به فرمان او
هوش مصنوعی: من از تصمیم و اراده او خارج نمی‌شوم و هیچ عهد و پیمانی جز طبق دستور او نمی‌بندم.
سرانجام که‌اقبال یاری نمود
برآن عهد شاه استواری نمود
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که شانس و سرنوشت به یاری آمد، بر روی پیمان و عهدی که با پادشاه بسته شده بود، استقامت و پایداری نشان داد.
چو استاد دانست کان طفل خرد
بخواهد ز گردن‌کشان گوی برد
هوش مصنوعی: وقتی استاد متوجه شد که این کودک کوچک نیاز دارد که از زیر فشارها و سختی‌ها رهایی یابد، سعی کرد به او کمک کند و از مشکلاتش بکاهد.
از آن هندسی حرف شکلی کشید
که مغلوب و غالب درو شد پدید
هوش مصنوعی: شخصی به بیان نکته‌ای در بارهٔ شکل هندسی پرداخت که در آن، مفاهیم برتری و شکست به وضوح نمایان شد.
بدو داد کاین حرف را وقت کار
به نام خود و خصم خود برشمار
هوش مصنوعی: او گفت که در زمان عمل، این موضوع را به نام خود و دشمن‌ات به حساب بیاور.
اگر غالب از دایره نام توست
شمار ظفر در سرانجام توست
هوش مصنوعی: اگر پیروزی و موفقیت به نام تو وابسته باشد، پس تعداد موفقیت‌ها و پیروزی‌ها در نهایت به تو مربوط می‌شود.
وگر ز آنکه ناغالبی در قیاس
ز غالب‌تر از خویشتن در هراس
هوش مصنوعی: اگر به این خاطر که برتری دیگری را در مقایسه با خود شاهد هستی، دچار ترس و نگرانی شوی، بدان که تنها خود را به زحمت انداخته‌ای.
شه آن حرف بستد ز دانای پیر
شد آن داوری پیش او دلپذیر
هوش مصنوعی: پادشاه صحبت را با حکیم کهن قطع کرد و آن قضاوتی که پیش او بود، برایش خوش آیند شد.
چو هر وقت کان حرف بنگاشتی
ز پیروزی خود خبر داشتی
هوش مصنوعی: هر زمان که آن سخن را به یاد می‌آوری، از پیروزی خود مطلع خواهی بود.
بر اینگونه می‌زیست با‌رای و هوش
ز هر دانش آورده دیگی به جوش
هوش مصنوعی: او با ذکاوت و درایت زندگی می‌کرد و از هر دانشی، مجموعه‌ای از تجربیات و علم را به دست آورده بود که همچون دیگی در حال جوش به نظر می‌رسید.
هم او همّتی زیرک‌اندیش داشت
هم اندیشهٔ زیرکان پیش داشت
هوش مصنوعی: او هم اراده و عزم بالایی داشت و هم به فکر و اندیشه‌ی زیرکان و باهوش توجه داشت.
به فرمان کار‌آگهان کار کرد
بدین آگهی بخت را یار کرد
هوش مصنوعی: به دستور افرادی که دارای تجربه و دانایی هستند، کار پیش می‌رود و این آگاهی موجب می‌شود که بخت به یاری انسان بیاید.
هنر‌پیشه فرزند استاد او
که هم‌درس او بود و هم‌زاد او
هوش مصنوعی: این هنرپیشه، فرزند استاد خود است و همچنین هم‌درسی و هم‌زادی او به شمار می‌آید.
عجب مهربان بود بر مرزبان
دل مرزبان هم بدو مهربان
هوش مصنوعی: عجب که دل مرزبان نیز به او مهربان بود و او نیز بر دل مرزبان محبت می‌ورزید.
نکردی یکی مرغ بر بابزن
که‌ارسطو نبودی بر آن رای‌زن
هوش مصنوعی: هیچ مرغی بر درخت نمی‌خوابد مگر اینکه بر اساس تدبیر و فکر عمیق باشد، بنابراین اگر ارسطو کنار نیامده باشد، کسی به آن فکرها نمی‌رسد.
نجستی ز تدبیر او دوری‌یی
به‌هر کار ازو خواست دستوری‌یی
هوش مصنوعی: تو از تدبیر و اداره او دور هستی و در هر کاری که بخواهی، باید از او کمک و راهنمایی بگیری.
چو پرگار چرخ از بر کوه و دشت
برین دایره مدتی چند گشت
هوش مصنوعی: مانند پرگار که دور کوه و دشت می‌چرخد، این دایره نیز مدت زمانی طولانی در حال گردش است.
ملک فیلقوس از جهان رخت برد
جهان را به شاهنشه نو سپرد
هوش مصنوعی: ملک فیلقوس از دنیا رفت و سرزمین را به شاهنشاهی نو واگذار کرد.
جهان چیست‌، بگذر ز نیرنگ او
رهایی به چنگ آور از چنگ او
هوش مصنوعی: جهان چه معنا دارد؟ از فریب‌های آن عبور کن و آزادی را از چنگال آن به دست آور.
درختی است شش پهلو و چاربیخ
تنی چند را بسته بر چار میخ
هوش مصنوعی: درختی وجود دارد که شش ضلع دارد و چند تنه را به چهار میخ متصل کرده است.
یکایک ورق‌های ما زین درخت
به زیر اوفتد چون وزد باد سخت
هوش مصنوعی: هر یک از برگ‌های ما از این درخت به زمین خواهد افتاد زمانی که باد شدید بوزد.
مقیمی نبینی درین باغ کس
تماشا کند هر یکی یک نفس
هوش مصنوعی: در این باغ کسی را نمی‌بینی که مدت طولانی تماشا کند؛ هر کس فقط به اندازه یک نفس در اینجا می‌ماند.
در او هر دمی نوبری می‌رسد
یکی می‌رود دیگری می‌رسد
هوش مصنوعی: در هر لحظه از وجود او، تازگی و نوظهوری وجود دارد؛ هر چیزی که به پایان می‌رسد، چیزی تازه و جدید جایگزین آن می‌شود.
جهان کام و ناکام خواهی سپرد
به خود کامگی پی چه خواهی فشرد‌؟
خواهی سپرد‌: می‌گذرانی‌‌.
درین چارسو هیچ هنگامه نیست
که کیسه بر مرد خودکامه نیست
در این بازار جهان و زندگی‌، هیچ‌روز و هنگامه‌ای نمی‌بینی که بار و خرج و زحمت بر آدم خود‌کامه (و حریص‌) نباشد.
به دام جهان هستی از وام او
بده وام او‌، رَستی از دام او
تو اگر در دام (و اسیر) جهان هستی، از این است که از او وام گرفته‌ای؛ وام (و چشمداشت) را بده و آزاد بمان.
شبی نعل‌بند‌ی و پالان‌گر‌ی
حق خویشتن خواستند از خری
شبی، یک نعل‌بند و یک پالان‌دوز قرض و وام‌شان را از خری طلب‌کردند.
خر از پای رنجیده و پشت ریش
بیفکندشان نعل و پالان به پیش
خر، از پای زخم‌شده از نعل و پشت‌ِ زخمی از پالان، نعل و پالان را کَند و جلوی آنها انداخت.
چو از وام‌داری خر آزاد گشت
بر آسود و از خویشتن شاد گشت
همان‌دَم که خر از وام‌داری (و بدهی) آزاد شد، راحت شد و از (وجود و کار) خود شاد گشت.
تو نیز ای به خاکی شده گَرد‌ناک
بده وام و بیرون جَه از گرد و خاک
تو نیز ای کسی که به خاک (و وام) دنیا گردناک و غمناک شده‌ای، وام را بده (بی‌نیاز شو) و از این گرد و خاک (غمبار و غم‌آلود) بیرون جَه.

حاشیه ها

1392/03/25 04:05
مینا

سریر همان اریکه و تخت شاهی است

1395/05/30 22:07
ایوب

ضمن ادای احترام به همه اساتید شعر و ادب
به نظر می رسد در اولین مصرع "بیار" صحیح باشد
در نتیجه "بیار ساقی آن راح ریحان سرشت" منطقی تر به نظر می آید.

1403/04/25 23:06
فرهود

بیا ساقی درست است.

و نظامی اولین شاعری است که این‌گونه سروده است.

 

1400/10/29 13:12
محسن جهان

تفسیر ابیات ۶۱ الی ۶۸:

این اشعار نغز نظامی حاکی از افسونگری این دنیا دارد که هر چه سریعتر بایست از آن رهایی یافت. و آنرا تشبیه به درختی تنومند می‌کند که تن انسانها به آن چهار میخ شده است. بر اثر گذشت زمان برگهای آن به زیر افتاده و سپس جوانه های تازه می‌روید. و لذا نبایست به آن دلبسته و وام دار شد. وام خود را که همان تعلقات ذهنی ماست به آن پس بده و رهایی پیدا کن.

1402/12/17 22:03
رضا از کرمان

سلام

در مصرع آخر بیرون جه صحیحتر بنظر میرسه شاید اشکال در تایپ (چه )باشه لطفا بازبینی بفرمایید