گنجور

بخش ۱۱ - رغبت نظامی به نظم شرف‌نامه

بیا ساقی از خنب دهقان پیر
میی در قدح ریز چون شهد و شیر
نه آن می‌که آمد به مذهب حرام
میی که‌اصل مذهب بدو شد تمام
بیا باغبان‌، خرمی ساز‌کن
گل آمد‌، در باغ را باز کن
نظامی به باغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند
ز جعد بنفشه برانگیز تاب
سر نرگس مست برکش ز خواب
لب غنچه را کایدش بوی شیر
ز کام گل سرخ در دَم عبیر
سهی سرو را یال برکش فراخ
به قمری خبر ده که سبزست شاخ
یکی مژده ده سوی بلبل به راز
که مهد گل آمد به میخانه باز
ز سیمای سبزه فروشوی گرد
که روشن به شستن شود لاجورد
دل لاله را کامد از خون به جوش
فرو مال و خونی به خاکی بپوش
سر نسترن را ز موی سپید
سیاهی ده از سایه مشک‌بید
لب نارون را می‌آلود کن
به خیری زمین را زراندود کن
سمن را درودی ده از ارغوان
روان کن سوی گلبن آب روان
به نو رستگان چمن باز بین
مکش خط در آن خطه نازنین
به سرسبزی از عشق چون من کسان
سلامی به هر سبزه‌ای می‌رسان
هوا معتدل‌، بوستان دلکش است
هوای دل دوستان زان خوش است
درختان شکفتند بر طرْف باغ
برافروخته هر گلی چون چراغ
به مرغ زبان‌بسته آواز ده
که پرواز پارینه را ساز ده
سراینده کن نالهٔ چنگ را
درآور به رقص این دل تنگ را
سر زلف معشوق را طوق ساز
درافکن بدین گردن آن طوق باز
ریاحین سیراب را دسته‌بند
برافشان به بالای سرو بلند
از آن سیم‌گون سکهٔ نوبهار
درم‌ریز کن بر سر جویبار
به پیرامن برکه آبگیر
ز سوسن بیفکن بساط حریر
در آن بزمهٔ خسروانی خرام
درافکن می خسروانی به جام
به من ده که می خوردن آموختم
خورم خاصه‌، کز تشنگی سوختم
به یاد حریفان غربت‌گرای
کز ایشان نبینم یکی را به‌جای
چو دوران ما هم نمانَد بسی
خورد نیز بر یاد ما هر کسی
به فصلی چنین فرخ و سازمند
به بستان شدم زیر سرو بلند
ز بوی گل و سایهٔ سرو‌بن
به بلبل درآمد نشاط سخن
به گل‌چیدن آمد عروسی به باغ
فروزنده‌رویی چو روشن‌چراغ
سر زلف در عطف‌دان‌ کشان
ز چهره گل از خنده شکر‌فشان
رخی چون گل و بر گل آورده خوی
به من داد جامی پر از شیر و می
که بر یاد شاه جهان نوش‌کن
جز این هر‌چه داری فراموش کن
نشستم همی با جهاندیدگان
زدم داستان پسندیدگان
به چندین سخن‌های زیبا و نغز
که پالودم از چشمه خون و مغز
هنوزم زبان از سخن سیر نیست
چو بازو بوَد‌، باک شمشیر نیست
بسی گنج‌های کهن ساختم
درو نکته‌های نو انداختم
سوی مخزن آوردم اول بسیچ
که سستی نکردم در آن کار هیچ
وزو چرب و شیرینی انگیختم
به شیرین و خسرو درآمیختم
وز آنجا سرا پرده بیرون زدم
در عشق لیلی و مجنون زدم
وزین قصه چون باز پرداختم
سوی هفت‌پیکر فرس تاختم
کنون بر بساط سخن‌پروری
زنم کوس اقبال اسکندری
سخن رانم از فرّ و فرهنگ او
برافرازم اکلیل و اورنگ او
پس از دورهایی که بگذشت پیش
کنم زنده‌ش از آب حیوان خویش
سکندر که راه معانی گرفت
پی چشمهٔ زندگانی گرفت
مگر دید کز راه فرخندگی
شود زنده از چشمهٔ زندگی
سوی چشمهٔ زندگی راه جست
کنون یافت آن چشمه کانگاه جست
چنین زد مثل شاه گویندگان
که یابندگانند جویندگان
نظامی چو می با سکندر خوری
نگهدار ادب تا ز خود برخوری
چو همخوان خضری برین طرْف جوی
به هفتاد و هفت آب‌، لب را بشوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی از خنب دهقان پیر
میی در قدح ریز چون شهد و شیر
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، از دیگ پیر خرمندی شراب را در جام بریز، مانند شهد و شیر که شیرین و خوشمزه است.
نه آن می‌که آمد به مذهب حرام
میی که‌اصل مذهب بدو شد تمام
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن چیزی که به طور طبیعی و بر اساس اصول و بنیادهای یک مذهب، حرام و ممنوع شده، نمی‌تواند با آمدن یک فرد یا آرایی خاص تغییر کند. به عبارتی، اصول و مبانی مذهب ثابت و فراتر از نظرات شخصی هستند و نمی‌توان آنها را به سادگی در هم شکست.
بیا باغبان‌، خرمی ساز‌کن
گل آمد‌، در باغ را باز کن
هوش مصنوعی: بیا ای باغبان، خوشی و سرزندگی را به وجود بیاور. گل‌ها به باغ آمده‌اند، پس درب باغ را باز کن تا آن‌ها بیا‌یند و زیبایی را به ارمغان بیاورند.
نظامی به باغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند
هوش مصنوعی: نظامی به باغی رفت که از درهای شهر به آنجا می‌رسید، و بستان را با پرنده‌های زیبا آراسته است.
ز جعد بنفشه برانگیز تاب
سر نرگس مست برکش ز خواب
هوش مصنوعی: از زیبایی و حالت جادوگرانه بنفشه بهره‌بر، و خواب نرگس مست را از سرش برطرف کن و او را بیدار کن.
لب غنچه را کایدش بوی شیر
ز کام گل سرخ در دَم عبیر
هوش مصنوعی: بوی شیرین گل سرخ به لب غنچه می‌رسد و آن را به شوق می‌آورد.
سهی سرو را یال برکش فراخ
به قمری خبر ده که سبزست شاخ
هوش مصنوعی: سرو سهی و زیبایی را ببین که با قد بلندش به سمت بالا ایستاده و درختان سبز را به پرنده‌ای خبر می‌دهد.
یکی مژده ده سوی بلبل به راز
که مهد گل آمد به میخانه باز
هوش مصنوعی: به یک پرنده خوشخبر بگو که رمز و رازی در دلش دارد، چرا که باغ گل بار دیگر به زندگی و شادابی خود برگشته و به میخانه آمده است.
ز سیمای سبزه فروشوی گرد
که روشن به شستن شود لاجورد
هوش مصنوعی: از چهره سبزه دوری کن، زیرا که با شستن آن، لاجورد روشنی به دست می‌آید.
دل لاله را کامد از خون به جوش
فرو مال و خونی به خاکی بپوش
هوش مصنوعی: دل لاله به خاطر خون و رنجی که کشیده به شدت به جوش آمده است. بیایید با خون و گرد و غبار آن را بپوشانیم.
سر نسترن را ز موی سپید
سیاهی ده از سایه مشک‌بید
نسترن سفید‌موی را با سایهٔ مشک‌بید‌، سیه‌موی و جوان (و شاداب) بگردان.
لب نارون را می‌آلود کن
به خیری زمین را زراندود کن
خیری‌: گل همیشه‌بهار.
سمن را درودی ده از ارغوان
روان کن سوی گلبن آب روان
هوش مصنوعی: گل را با عطری خوش و زیبا به درختان برسون و آب زلالی را به سوی باغ گل‌ها هدایت کن.
به نو رستگان چمن باز بین
مکش خط در آن خطه نازنین
هوش مصنوعی: به تازگی روییدگان در چمن را ببین و در آن سرزمین زیبا، خطی را نکش.
به سرسبزی از عشق چون من کسان
سلامی به هر سبزه‌ای می‌رسان
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و سرسبزی‌ای که دارم، به هر سبزه‌ای سلامی می‌فرستم.
هوا معتدل‌، بوستان دلکش است
هوای دل دوستان زان خوش است
هوش مصنوعی: هوا دلپذیر و باغ پر از زیبایی است، فضایی که دل دوستان از آن شاد و خوشحال می‌شود.
درختان شکفتند بر طرْف باغ
برافروخته هر گلی چون چراغ
هوش مصنوعی: درختان در طرف باغ شکوفه زده‌اند و هر گل مانند چراغی روشن و درخشان است.
به مرغ زبان‌بسته آواز ده
که پرواز پارینه را ساز ده
مرغ زبان‌بسته‌: پرنده خاموش و ساکت‌، همچنین این کلمه از راه شفقت و مهربانی بکار می‌رود.   آواز ده‌: خبر بده‌، بانگ ده.
سراینده کن نالهٔ چنگ را
درآور به رقص این دل تنگ را
هوش مصنوعی: نوازنده، صدای چنگ را به گوش برسان و دل غمگینم را به رقص درآور.
سر زلف معشوق را طوق ساز
درافکن بدین گردن آن طوق باز
طوق اول‌: گِرد و حلقه‌.    مصرع دوم کنایه است از اسیر (دل‌) کردن.   باز‌: دوباره.
ریاحین سیراب را دسته‌بند
برافشان به بالای سرو بلند
هوش مصنوعی: گل‌های خوشبو و تازه را به طور مرتب و زیبا بر روی درختان بلند قرار بده.
از آن سیم‌گون سکهٔ نوبهار
درم‌ریز کن بر سر جویبار
هوش مصنوعی: سکه‌های نقره‌ای را که نماد بهار است، بر سر جویبار بریز.
به پیرامن برکه آبگیر
ز سوسن بیفکن بساط حریر
هوش مصنوعی: در اطراف برکه، فرش حریر را با گل‌های سوسن تزیین کن.
در آن بزمهٔ خسروانی خرام
درافکن می خسروانی به جام
بزمه خسروانی‌: بزم شاهانه‌ و پر‌شکوه‌.
به من ده که می خوردن آموختم
خورم خاصه‌، کز تشنگی سوختم
هوش مصنوعی: به من بده که نوشیدن را یاد گرفته‌ام، زیرا از تشنگی در حال سوختن هستم.
به یاد حریفان غربت‌گرای
کز ایشان نبینم یکی را به‌جای
حریفان غربت‌گرای‌: یاران رفته.
چو دوران ما هم نمانَد بسی
خورد نیز بر یاد ما هر کسی
هوش مصنوعی: زمانی که ما نیز در این دنیا نخواهیم بود، باز هم نام‌مان در یاد دیگران خواهد ماند.
به فصلی چنین فرخ و سازمند
به بستان شدم زیر سرو بلند
سازمند‌: ساخته و آراسته.
ز بوی گل و سایهٔ سرو‌بن
به بلبل درآمد نشاط سخن
هوش مصنوعی: به خاطر عطر گل و سایهٔ درخت سرو، بلبل شاد و سرزنده به صحبت و شعر گویی مشغول شد.
به گل‌چیدن آمد عروسی به باغ
فروزنده‌رویی چو روشن‌چراغ
هوش مصنوعی: عروسی به باغ آمده است تا گل بچیند، و زیبایی او مانند چراغی درخشان است.
سر زلف در عطف‌دان‌ کشان
ز چهره گل از خنده شکر‌فشان
هوش مصنوعی: موهای زیبای او که به شکلی دلربا به سمت چهره‌اش می‌افتد، مانند گلی است که از شادی و خوشحالی، شکر می‌پاشد.
رخی چون گل و بر گل آورده خوی
به من داد جامی پر از شیر و می
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا و مانند گل دارد و با لطافتی که به من بخشیده، جامی پر از شیر و شراب به من داده است.
که بر یاد شاه جهان نوش‌کن
جز این هر‌چه داری فراموش کن
(و گفت) که بر یاد شاه جهان بنوش و جز این، هرچه داری و هست را فراموش کن.
نشستم همی با جهاندیدگان
زدم داستان پسندیدگان
هوش مصنوعی: من نشستم و با افرادی که دنیای اطراف را می‌شناسند، صحبت کردم و داستان کسانی را روایت کردم که مورد پسند و علاقه‌ی من هستند.
به چندین سخن‌های زیبا و نغز
که پالودم از چشمه خون و مغز
هوش مصنوعی: من با صحبت‌های زیبا و دلنشین زیادی آشنا شدم که از عمق احساسات و تفکراتم به دست آورده‌ام.
هنوزم زبان از سخن سیر نیست
چو بازو بوَد‌، باک شمشیر نیست
هوش مصنوعی: هنوز هم زبان از گفت و گو خسته نشده است، مثل اینکه وقتی بازو وجود دارد، از شمشیر ترسی نیست.
بسی گنج‌های کهن ساختم
درو نکته‌های نو انداختم
هوش مصنوعی: من در دل این گنجینه‌های قدیمی، چیزهای تازه و نیکویی را ایجاد کرده‌ام.
سوی مخزن آوردم اول بسیچ
که سستی نکردم در آن کار هیچ
مخزن‌: گنج‌، در اینجا منظور سرودن ‌«مخزن‌الاسرار‌» است.
وزو چرب و شیرینی انگیختم
به شیرین و خسرو درآمیختم
هوش مصنوعی: با شیرینی و لطافت به شیرین و خسرو دست یافتم و آنها را به هم پیوند زدم.
وز آنجا سرا پرده بیرون زدم
در عشق لیلی و مجنون زدم
هوش مصنوعی: از آنجا بیرون آمدم و در عشق لیلی و مجنون غوطه‌ور شدم.
وزین قصه چون باز پرداختم
سوی هفت‌پیکر فرس تاختم
هوش مصنوعی: و از این داستان که بازگو کردم، به سوی هفت‌پیکر شیرینی سفر کردم.
کنون بر بساط سخن‌پروری
زنم کوس اقبال اسکندری
هوش مصنوعی: اکنون در فضای سخن‌سرایی، من موفقیت و خوشبختی مانند اسکندر را به نمایش می‌گذارم.
سخن رانم از فرّ و فرهنگ او
برافرازم اکلیل و اورنگ او
اکلیل‌: تاج‌، دیهیم.   اورنگ‌: تخت شاهی.
پس از دورهایی که بگذشت پیش
کنم زنده‌ش از آب حیوان خویش
هوش مصنوعی: پس از گذشت زمان و دورانی، دوباره به زندگی و شادابی خود بازمی‌گردم و از منابع حیات خود بهره‌مند می‌شوم.
سکندر که راه معانی گرفت
پی چشمهٔ زندگانی گرفت
هوش مصنوعی: اسکندر که به جستجوی معنا و فلسفه زندگی پرداخت، به سرچشمه‌ای از زندگی حقیقی دست یافت.
مگر دید کز راه فرخندگی
شود زنده از چشمهٔ زندگی
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بیند که با خوشحالی و شادابی، انسان می‌تواند از منابع زندگی بهره‌مند شود و زنده بماند؟
سوی چشمهٔ زندگی راه جست
کنون یافت آن چشمه کانگاه جست
هوش مصنوعی: به دنبال سرچشمهٔ حیات باش، اکنون که آن را یافته‌ای، در گذشته نیز در جستجویش بوده‌ای.
چنین زد مثل شاه گویندگان
که یابندگانند جویندگان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که افرادی که در جستجوی دانش و حقیقت هستند، مانند شاهانی هستند که بر دیگران تأثیر می‌گذارند و به دیگران نشان می‌دهند که چگونه می‌توان به یافته‌ها و موفقیت‌ها دست یافت. به عبارت دیگر، کسانی که به دنبال آموختن و شناختن هستند، می‌توانند به دیگران راه را نشان دهند و در نتیجه به موفقیت‌های بیشتری دست پیدا کنند.
نظامی چو می با سکندر خوری
نگهدار ادب تا ز خود برخوری
هوش مصنوعی: نظامی می‌گوید که وقتی با افراد بزرگ و سرآمد مانند سکندر هم‌نشینی، باید ادب و احترام را رعایت کنی تا از خودت دور نشوی و به غرور و تکبر نروی.
چو همخوان خضری برین طرْف جوی
به هفتاد و هفت آب‌، لب را بشوی
هم‌خوان‌: هم‌سفره‌، هم‌نشین.

حاشیه ها

1392/03/24 23:05
مینا

خنب همان خم است که ن ساکن به ب ساکن برخورد کرده و میم تلفظ شده همینطور خنبره که شده خمره

1392/03/24 23:05
مینا

اکلیل به معنی تاج و دیهیم و افسر است