گنجور

بخش ۹ - نعت چهارم

ای گهر‌ِ تاج‌ِ فرستادگان
تاج‌ده‌ِ گوهر ِ آزادگان
هر چه ز بیگانه و خیل تواند
جمله در این خانه طفیل تواند
اول بیت ار چه به نام تو بست
نام تو چون قافیه آخر نشست
این ده ویران چو اشارت رسید
از تو و آدم به عمارت رسید
آنچه بدو خانه نو آیین بوَد
خشت پسین دای نخستین بود
آدم و نوحی نه‌ به از هر دوی
مرسلهٔ یک‌گره از هر دوی
آدم از آن دانه که شد هیضه‌دار
توبه شدش گل‌شکر‌ِ خوشگوار
توبهٔ دل در چمنش بوی توست
گلشکر‌ش خاک سر کوی توست
دل ز تو چون گلشکر توبه خوَرد
گلشکر از گلشکری توبه کرد
گوی قبولی ز ازل ساختند
در صف میدان دل انداختند
آدم‌ ِ نو‌زخمه درآمد به پیش
تا برَد آن گوی به چوگان خویش
بارگی‌اش چون عقبِ خوشه رفت
گوی فرو ماند و فرا گوشه رفت
نوح که لب‌تشنه به حیوان رسید
چشمه غلط کرد و به طوفان رسید
مهد براهیم چو رای اوفتاد
نیم ره آمد دو سه جای اوفتاد
چون دل داود نفس تنگ داشت
در خورِ این زیر‌، بم‌ آهنگ داشت
داشت سلیمان ادب خود نگاه
مملکت آلوده نَجُست این کلاه
یوسف از آن چاه عیانی ندید
جز رسن و دلو نشانی ندید
خضر عنان زین سفر خشک تافت
دامن خود تر شدهٔ چشمه یافت
موسی از این جام تهی دید دست
شیشه به کُهپایه «ارنی» شکست
عزم مسیحا نه به این دانه بود
کاو ز درون تهمتیِ خانه بود
هم تو «فلک طرح» درانداختی
سایه بر این کار برانداختی
مهر شد این نامه به عنوان تو
ختم شد این خطبه به دوران تو
خیز و به از چرخ مداری بکن
او نکند کار تو کاری بکن
خط فلک خطه میدان توست
گوی زمین در خم چوگان توست
تا ز عدم گرد فنا برنخاست
می‌تک و می‌تاز که میدان تراست
کیست فنا که‌آب ز جامت برد‌؟
یا عدم سفله که نامت برد‌؟
پای عدم در عدم آواره کن
دست‌ِ فنا را به فنا پاره کن
ای نفست نطق‌ِ زبان‌بستگان
مرهم سودا‌ی جگر خستگان
عقل به شرع تو ز دریای خون
کشتی جان برد به ساحل درون
قبلهٔ نُه چرخ به کویت در است
عبهر شش روزه به مویت در است
ملک چو مویت همه درهم شود
گر سر مویی ز سرت کم شود
بی قلم از پوست برون خوان تویی
بی سخن از مغز درون دان تویی
ز‌آن بزد انگشت تو بر حرف پای
تا نشود حرف تو انگشت سای
حرف همه خلق شد انگشت رس
حرف تویی زحمت انگشت کس
پِست شکر گشت غبار درت
پسته و عناب شده شکرت
یک کف پِست تو به صحرای عشق
برگ چهل روزه تماشای عشق
تازه‌ترین صبح نجاتی مرا
خاک توام کآب حیاتی مرا
خاک تو خود روضهٔ جان من است
روضهٔ تو جان و جهان من است
خاک تو در چشم نظامی کشم
غاشیه بر دوش غلامی کشم
بر سر آن روضهٔ چون جان پاک
خیزم چون باد و نشینم چو خاک
تا چو سران غالیهٔ تر کنند
خاک مرا غالیهٔ سر کنند

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای گهر‌ِ تاج‌ِ فرستادگان
تاج‌ده‌ِ گوهر ِ آزادگان
هوش مصنوعی: ای گوهر درخشان و ارزشمند مانند تاج فرستادگان، تو تاج‌دار و مایه افتخار آزادگان هستی.
هر چه ز بیگانه و خیل تواند
جمله در این خانه طفیل تواند
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دیگران و جمعیت به سمت این خانه بیاید، می‌تواند به شکل طفلی در اینجا وجود داشته باشد.
اول بیت ار چه به نام تو بست
نام تو چون قافیه آخر نشست
هوش مصنوعی: اگرچه در ابتدا نام تو را در بیت آورده‌ام، اما نام تو مانند قافیه‌ای در پایان، خود را واضح‌تر نشان می‌دهد.
این ده ویران چو اشارت رسید
از تو و آدم به عمارت رسید
هوش مصنوعی: این مکان ویران بود تا وقتی که اشاره‌ای از تو و آدم باعث شد به آبادانی برسد.
آنچه بدو خانه نو آیین بوَد
خشت پسین دای نخستین بود
هوش مصنوعی: هر چیزی که در خانه‌ای تازه به وجود می‌آید، پایه‌های آن از اصول و بنیان‌های اولیه تشکیل شده است.
آدم و نوحی نه‌ به از هر دوی
مرسلهٔ یک‌گره از هر دوی
هوش مصنوعی: آدم و نوح هیچ‌کدام برتر از هم نیستند، هر دو در نقش‌های خود دارای اهمیت و ارزش هستند.
آدم از آن دانه که شد هیضه‌دار
توبه شدش گل‌شکر‌ِ خوشگوار
هوش مصنوعی: انسان وقتی از دانه‌ای که به او خوشی و لذت می‌دهد جدا شد، به توبه و بازگشت به خود مشغول می‌شود و این توبه برای او همچون گلی شیرین و خوشبو می‌نماید.
توبهٔ دل در چمنش بوی توست
گلشکر‌ش خاک سر کوی توست
هوش مصنوعی: دل من در فضای باطراوت چمن بوی تو را حس می‌کند و زیبایی‌اش مانند گل است که خاک سر کوی تو را مزین کرده است.
دل ز تو چون گلشکر توبه خوَرد
گلشکر از گلشکری توبه کرد
هوش مصنوعی: دل من مانند گلی است که به خاطر تو رنجیده‌خاطر شده و از زیبایی‌اش دست برداشته است. آن گل نیز از زیبایی‌اش پشیمان شده است.
گوی قبولی ز ازل ساختند
در صف میدان دل انداختند
هوش مصنوعی: از آغاز، گوی قبولی را ساخته‌اند و در صف میدان دل قرار داده‌اند.
آدم‌ ِ نو‌زخمه درآمد به پیش
تا برَد آن گوی به چوگان خویش
هوش مصنوعی: آدم تازه‌کار به میدان آمد تا توپ را با چوب خود به حرکت درآورد.
بارگی‌اش چون عقبِ خوشه رفت
گوی فرو ماند و فرا گوشه رفت
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند خوشه‌ای است که به سمت عقب می‌خورد و در چنین حالتی، گوی و مرکز توجه از نظرها پنهان می‌ماند.
نوح که لب‌تشنه به حیوان رسید
چشمه غلط کرد و به طوفان رسید
هوش مصنوعی: نوح که در حالت تشنگی به حیوانات رسید، چشمه‌ای‌ که پیدا کرد، به طوفانی تبدیل شد.
مهد براهیم چو رای اوفتاد
نیم ره آمد دو سه جای اوفتاد
هوش مصنوعی: وقتی سرنوشت ابراهیم مشخص شد، او در نیمه راه بارها دچار لغزش و تزلزل شد.
چون دل داود نفس تنگ داشت
در خورِ این زیر‌، بم‌ آهنگ داشت
هوش مصنوعی: زمانی که دل داود دچار فشار و تنگی بوده، در برابر چنین زیر و بم‌هایی، به نوای خاصی گوش داده است.
داشت سلیمان ادب خود نگاه
مملکت آلوده نَجُست این کلاه
هوش مصنوعی: سلیمان با ادب و آراستگی خود، هیچگاه به سرپوشی که بر سر داشت، بی‌اعتنا نبود و همواره مراقب بود که مملکتش در معرض آلودگی قرار نگیرد.
یوسف از آن چاه عیانی ندید
جز رسن و دلو نشانی ندید
هوش مصنوعی: یوسف در چاه تنها چیزی که دید، نشانه‌هایی از یک طناب و سطل آب بود و چیز دیگری نمی‌توانست ببیند.
خضر عنان زین سفر خشک تافت
دامن خود تر شدهٔ چشمه یافت
هوش مصنوعی: خضر در این سفر سخت و دشوار، دامن خود را از چشمه‌ای که تر شده بود، پاک کرد و از آن طرف می‌توانست از آب زلال بهره‌مند شود.
موسی از این جام تهی دید دست
شیشه به کُهپایه «ارنی» شکست
مصرع دوم اشاره است به آیه ۱۴۳ سوره اعراف
عزم مسیحا نه به این دانه بود
کاو ز درون تهمتیِ خانه بود
هوش مصنوعی: عزم و اراده مسیحا به چنین دانه‌ای نبود، زیرا این دانه از درون نقشه‌های کثیف و ناپسند نشأت گرفته بود.
هم تو «فلک طرح» درانداختی
سایه بر این کار برانداختی
هوش مصنوعی: تو طرحی را به وجود آوردی که سایه‌اش بر این کار افتاده است.
مهر شد این نامه به عنوان تو
ختم شد این خطبه به دوران تو
هوش مصنوعی: این نامه با نام تو پایان یافت و این خطبه به دوران تو ختم شد.
خیز و به از چرخ مداری بکن
او نکند کار تو کاری بکن
هوش مصنوعی: از جا برخیز و چرخ زندگی را تغییر بده، چون او (چرخ فلک) هیچ کاری برای تو نمی‌کند، این تو هستی که باید دست به کار شوی و اقدام کنی.
خط فلک خطه میدان توست
گوی زمین در خم چوگان توست
هوش مصنوعی: داستان از این قرار است که سرنوشت و تقدیر هر فردی به نوعی به تلاش و کوشش او بستگی دارد. زمین و جهان مانند میدان بازی است که در آن ما نقش خود را ایفا کرده و با مهارت و کوشش، می‌توانیم در زندگی به موفقیت‌هایی دست پیدا کنیم. اینجا به نوعی اشاره به قدرت و اراده انسان در شکل‌دهی به زندگی‌اش می‌شود.
تا ز عدم گرد فنا برنخاست
می‌تک و می‌تاز که میدان تراست
هوش مصنوعی: تا زمانی که از نیستی و فنا به وجود نیامده‌ای، به شادی و سرور بپرداز که این زمان برای توست.
کیست فنا که‌آب ز جامت برد‌؟
یا عدم سفله که نامت برد‌؟
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند از جام تو آب بردارد و تو را ویران کند؟ یا چه ضعف و نبودن بی‌ارزشی می‌تواند نام تو را از یاد ببرد؟
پای عدم در عدم آواره کن
دست‌ِ فنا را به فنا پاره کن
هوش مصنوعی: وجود نداشتن را در عدم سرگردان کن و دست ماندگار را به زوال بسپار.
ای نفست نطق‌ِ زبان‌بستگان
مرهم سودا‌ی جگر خستگان
هوش مصنوعی: ای نفس تو مایه نجات زبان‌هایی هستی که خاموشند، تو مرهمی برای دل‌هایی هستی که از غم و دلتنگی رنج می‌برند.
عقل به شرع تو ز دریای خون
کشتی جان برد به ساحل درون
هوش مصنوعی: عقل با پیروی از دستورات دین مانند کشتی‌ای است که از دریای خون عبور کرده و به ساحل امنی می‌رسد. در اینجا منظور از "دریای خون" مشکلات و چالش‌های زندگی است که با عقل و ایمان به شرع، می‌توان بر آن‌ها غلبه کرد و به امنیت و آرامش دست یافت.
قبلهٔ نُه چرخ به کویت در است
عبهر شش روزه به مویت در است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که برای کسوت و عشق معشوق، کائنات و جهان جهت قبله‌اش به سوی اوست و زیبایی و جذابیت او آنقدر عمیق و بی‌نظیر است که مانند دریایی از تجربه‌های گوناگون به موی او ارتباط دارد. این بیان به نوعی نشان‌دهنده‌ی ارزش و اهمیت معشوق در زندگی و جهان است.
ملک چو مویت همه درهم شود
گر سر مویی ز سرت کم شود
هوش مصنوعی: اگر موهای تو در هم ریخته شود، حتی اگر یک تار مو هم از سرت کم شود، دیگر سلطنت و شکوه تو از بین می‌رود.
بی قلم از پوست برون خوان تویی
بی سخن از مغز درون دان تویی
هوش مصنوعی: تو مانند نوشته‌ای هستی که بدون قلم و از پوستش خارج شده، و مانند دانشی هستی که بدون سخن، از عمق مغز بیرون آمده.
ز‌آن بزد انگشت تو بر حرف پای
تا نشود حرف تو انگشت سای
هوش مصنوعی: اگر انگشت تو بر حرفی بیفتد، ممکن است به آن حرف آسیب برسد. بنابراین، احتیاط کن تا کلمات و حرف‌ها را بی‌دقتی خراب نکنی.
حرف همه خلق شد انگشت رس
حرف تویی زحمت انگشت کس
هوش مصنوعی: همه مردم در مورد تو صحبت می‌کنند، اما تنها تویی که معنای واقعی این حرف‌ها را می‌فهمی و کسی دیگر زحمت این درک را ندارد.
پِست شکر گشت غبار درت
پسته و عناب شده شکرت
هوش مصنوعی: گرد غبار بر درت مانند شکر شیرین شده و پسته و عناب به شکر تبدیل شده‌اند.
یک کف پِست تو به صحرای عشق
برگ چهل روزه تماشای عشق
هوش مصنوعی: یک دست کوچک تو در دشت عشق، همانند برگ‌های چهل روزه، نشان‌دهنده زیبایی و شگفتی عشق است.
تازه‌ترین صبح نجاتی مرا
خاک توام کآب حیاتی مرا
هوش مصنوعی: بهترین و صبح نوینی که به من امید و نجات می‌دهد، این است که من با خاک تو پیوند دارم، زیرا این خاک برای من چون آب حیات است.
خاک تو خود روضهٔ جان من است
روضهٔ تو جان و جهان من است
هوش مصنوعی: خاک تو به نوعی محل آرامش و شادی من است، و باغ تماشای تو برای من اهمیت و ارزش زیادی دارد.
خاک تو در چشم نظامی کشم
غاشیه بر دوش غلامی کشم
هوش مصنوعی: من از خاک تو در چشمانم استفاده می‌کنم و برای این کار، بار سنگینی را بر دوش یک خدمتگزار می‌گذارم.
بر سر آن روضهٔ چون جان پاک
خیزم چون باد و نشینم چو خاک
هوش مصنوعی: من به محض اینکه به آن باغ خوشبو نزدیک می‌شوم، مانند روح پاکی برمی‌خیزم و سپس آرام و با سکون به گونه‌ای می‌نشینم که چون خاک باشم.
تا چو سران غالیهٔ تر کنند
خاک مرا غالیهٔ سر کنند
هوش مصنوعی: تا زمانی که مانند افراد بزرگ و با نفوذ، مرا به بهترین شکل ممکن ارزیابی کنند، باید اهمیت و ارزش من به بالاترین سطح خود برسد.

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"آسمان شب ۲"
با صدای شهریار بلوچستانی (آلبوم آسمان شب)

حاشیه ها

1389/05/22 16:08
الهه

واژه غالیه‌تر صفت تفضیلی نیست بلکه این واژه باید به صورت غالیه تر نوشته شود.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1393/07/28 18:09
میر هدایت

در متن چاپ سنگی صسال 1316 بیت مزبور چنین امده: تا چو سران غالیه را تر کنند
خاک مرا غالیه بر سر کنند

و بدین صورت ایراد بجای سرکار خانم الهه نیز رفع و اهنگینی شعر حفظ و معنی ان قابل فهمتر میگردد

1402/07/02 12:10
فرهود

عهد بَراهیم چو رای اوفتاد