بخش ۵ - در معراج
نیم شبی کان ملک نیمروز
کرد روان مشعل گیتی فروز
نه فلک از دیده عماریش کرد
زهره و مه مشعلهداریش کرد
کرد رها در حرم کاینات
هفت خط و چار حد و شش جهات
روز شده با قدمش در وداع
زآمدنش آمده شب در سماع
دیدهٔ اغیار گرانخواب گشت
کاو سبک از خواب عنانتاب گشت
با قفس قالب ازین دامگاه
مرغ دلش رفته به آرامگاه
مرغ پر انداخته یعنی ملَک
خرقه در انداخته یعنی فلک
مرغ الهیش قفس پر (بَر) شده
قالبش از قلب سبکتر شده
گام به گام او چو تحرک نمود
میل به میلش به تبرک ربود
چون دو جهان دیده بر او داشتند
سر ز پی سجده فرو داشتند
پایش ازآن پایه که سر پیش داشت
مرحله بر مرحله صد بیش داشت
رخش بلند آخورش افکند پست
غاشیه را بر کتف هر که هست
بحر زمین کان شد و او گوهرش
برد سپهر از پی تاج سرش
گوهر شب را به شب عنبرین
گاو فلک برد ز گاو زمین
او ستده پیشکش آن سفر
از سرطان تاج و ز جوزا کمر
خوشه کزو سنبل تر ساخته
سنبله را بر اسد انداخته
تا شب او را چهقَدر قدر هست
زهرهٔ شبسنج ترازو به دست
سنگ ورا کرده ترازو سجود
زآنکه به مقدار ترازو نبود
ریخته نوش از دم سیسنبری
بر دُم این عقربِ نیلوفری
چون ز کمان تیرِ شکر زخمه ریخت
زهر ز بزغالهٔ خوانَش گریخت
یوسفِ دلوی شده چون آفتاب
یونسِ حوتی شده چون دلو آب
تا به حمل تخت ثریا زده
لشگر گل خیمه به صحرا زده
از گل آن روضه باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع
عُشرِ ادب خوانده ز سبعِ سما
عذر قدم خواسته از انبیا
ستر کواکب قدمش میدرید
سُفت ملایک علمش میکشید
ناف شب آکنده ز مُشک لبش
نعل مه افکنده سم مرکبش
در شب تاریک بدان اتفاق
برق شده پویهٔ پای براق
کبکوش آن باز کبوتر نمای
فاختهرَو گشت به فر همای
سِدره شده صُدرهٔ پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش
شب شده روز اینت نهاری شگرف
گل شده سرو اینت بهاری شگرف
زآن گل و زآن نرگس کان باغ داشت
نرگس او سرمهٔ مازاغ داشت
چون گل ازین پایهٔ فیروزه فرش
دست به دست آمد تا ساق عرش
همسفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند
او به تحیّر چو غریبان راه
حلقه زنان بر در آن بارگاه
پرده نشینان که درش داشتند
هودج او یکتنه بگذاشتند
رفت بدان راه که همره نبود
این قدمش زآن قدم آگه نبود
هر که جز او بر در آن راز ماند
او هم از آمیزش خود باز ماند
بر سر هستی قدمش تاج بود
عرش بدان مائده محتاج بود
چون به همه حرق قلم در کشید
ز آستی عرش علم برکشید
تا تن هستی دم جان میشمرد
خواجهٔ جان راه به تن میسپرد
چون بنه عرش به پایان رسید
کار دل و جان به دل و جان رسید
تن به گهرخانهٔ اصلی شتافت
دیده چنان شد که خیالش نیافت
دیده که نور ازلی بایدش
سر به خیالات فرو نایدش
راه قِدَم پیشِ قَدَم درگرفت
پردهٔ خلقت ز میان برگرفت
کرد چو ره رفت ز غایت فزون
سر ز گریبان طبیعت برون
همّتش از غایت روشندلی
آمده در منزلِ بیمنزلی
غیرت ازین پرده میانش گرفت
حیرت ازآن گوشه عنانش گرفت
پرده در انداخته دست وصال
از در تعظیم سرای جلال
پایِ شدآمد بسر انداخته
جان به تماشا نظر انداخته
رفت، ولی زحمت پایی نداشت
جَست، ولی رخصت جایی نداشت
چون سخن از خود به در آمد تمام
تا سخنش یافت قبول سلام
آیت نوری که زوالش نبود
دید به چشمی که خیالش نبود
دیدن او بی عرض و جوهر است
کز عرض و جوهر از آنسوتر است
مطلق از آنجا که پسندیدنیست
دید خدا را و خدا دیدنیست
دیدنش از دیده نباید نهفت
کوری آنکس که بدیده نگفت
دید پیمبر نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر این چشم سر
دیدن آن پرده مکانی نبود
رفتن آن راه زمانی نبود
هر که در آن پرده نظرگاه یافت
از جهت بی جهتی راه یافت
هست ولیکن نه مقرر بهجای
هرکه چنین نیست نباشد خدای
کفر بوَد نفیِ ثباتش مکن
جهل بوَد وقفِ جهاتش مکن
خورد شرابی که حق آمیخته
جرعهٔ آن در گِل ما ریخته
لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازکش او نازنین
لب به شکرخنده بیاراسته
امت خود را به دعا خواسته
همّتش از گنج توانگر شده
جملهٔ مقصود میسر شده
پشتْقوی گشته از آن بارگاه
روی درآورد بدین کارگاه
زآن سفر عشق نیاز آمده
در نفسی رفته و باز آمده
ای سخنت مهر زبانهای ما
بوی تو جانداروی جانهای ما
دور سخا را به تمامی رسان
ختم سخن را به نظامی رسان
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نیم شبی کان ملک نیمروز
کرد روان مشعل گیتی فروز
هوش مصنوعی: در نیمه شب که آن فرشته، نور را در آسمان پخش کرد و روشنی دنیا را به ارمغان آورد.
نه فلک از دیده عماریش کرد
زهره و مه مشعلهداریش کرد
هوش مصنوعی: ستارهها و ماه در آسمان به زیبایی و درخشش او نیاز دارند و بدون وجود او، حتی آسمان هم زیبا نیست.
کرد رها در حرم کاینات
هفت خط و چار حد و شش جهات
هوش مصنوعی: او در حرم هستی، هفت خط و چهار حد و شش جانب را رها کرده است.
روز شده با قدمش در وداع
زآمدنش آمده شب در سماع
هوش مصنوعی: روز شده و او با قدمهایش برای وداع به استقبال آمده، و شب در حال شادی و جشن است.
دیدهٔ اغیار گرانخواب گشت
کاو سبک از خواب عنانتاب گشت
هوش مصنوعی: چشمان دیگران خواب سنگینی به آنها دادهاند، زیرا آنها از خوابشان بیتوجه و بیخیال شدهاند.
با قفس قالب ازین دامگاه
مرغ دلش رفته به آرامگاه
هوش مصنوعی: با وجود محدودیتها و مشکلات، دل پرندهای که در قفس است به جایی آرام و امن پرواز کرده است.
مرغ پر انداخته یعنی ملَک
خرقه در انداخته یعنی فلک
هوش مصنوعی: مرغ پر افکنده یعنی فرشتهای که لباس عیب و نقص را کنار گذاشته است، و به دنبال آن آسمان هم به نوعی حذف شده است.
مرغ الهیش قفس پر (بَر) شده
قالبش از قلب سبکتر شده
مصرع دوم یعنی قالب و تن او، سبکتر از دل و جان شده بود.
گام به گام او چو تحرک نمود
میل به میلش به تبرک ربود
هوش مصنوعی: او با هر قدمی که برمیدارد، حرکتی انجام میدهد و با هر تمایل و ارادهاش، برکتی به همراه میآورد.
چون دو جهان دیده بر او داشتند
سر ز پی سجده فرو داشتند
هوش مصنوعی: چون همه توجه خود را به او معطوف کردند، به احترام او سر به زمین گذاشتند.
پایش ازآن پایه که سر پیش داشت
مرحله بر مرحله صد بیش داشت
هوش مصنوعی: به خاطر پایه و اساس محکمی که داشت، هر مرحلهای که طی کرد، به طرز چشمگیری بیشتر از آنچه که در ابتدا نشان میداد، پیشرفت کرد.
رخش بلند آخورش افکند پست
غاشیه را بر کتف هر که هست
هوش مصنوعی: اسب بلند آنها را به زیر میاندازد و بار سنگینی را بر دوش هر کسی که در آخور است، قرار میدهد.
بحر زمین کان شد و او گوهرش
برد سپهر از پی تاج سرش
هوش مصنوعی: زمین مانند دریایی وسیع شد و او (انسان) جواهرات آسمانی را به دنبال تاجی که بر سر دارد، برداشت.
گوهر شب را به شب عنبرین
گاو فلک برد ز گاو زمین
هوش مصنوعی: شب را با زیبایی و درخشش خود مانند گوهری با ارزش توصیف میکند که از زمین به آسمان منتقل شده است. در اینجا، آسمان به عنوان جایی پر از نور و جذابیت معرفی میشود که شب را زیباتر میکند. زمین نیز به عنوان منبع این زیبایی معرفی شده است، اما در نهایت، آن زیبایی به آسمان میرسد و درخشندگی بیشتری پیدا میکند.
او ستده پیشکش آن سفر
از سرطان تاج و ز جوزا کمر
هوش مصنوعی: او به سفر رفته است و از سرطان با تاج و از جوزا با کمر به ما هدیه آورده است.
خوشه کزو سنبل تر ساخته
سنبله را بر اسد انداخته
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت گل سنبل اشاره شده است، به گونهای که این گل به شکوهمندی و جذابیت خود، بر روی اسد (نماد قدرت) تأکید میکند. به عبارتی، زیبایی و لطافت گل سنبل توانسته است توجه و افتخار را به خود جلب کند.
تا شب او را چهقَدر قدر هست
زهرهٔ شبسنج ترازو به دست
هوش مصنوعی: به شب چقدر ارزش و اهمیت دارد که او با ستارههای درخشانش همچون ترازویی در دستان زهره، زیبایی و زیبایی اش را نشان میدهد.
سنگ ورا کرده ترازو سجود
زآنکه به مقدار ترازو نبود
هوش مصنوعی: سنگها برای او به احترام سجده کردهاند، زیرا هیچ چیزی به اندازه او نیست و وزن او به تمام چیزها میارزد.
ریخته نوش از دم سیسنبری
بر دُم این عقربِ نیلوفری
هوش مصنوعی: نوشیدنی تهیه شده از دُم سیسنبر، بر روی دُم عقرب نیلوفر خواهد ریخت.
چون ز کمان تیرِ شکر زخمه ریخت
زهر ز بزغالهٔ خوانَش گریخت
هوش مصنوعی: وقتی که تیر شیرین از کمان رها شد، زهر آن در هنگام آسیب به بزغالهاش فرار کرد.
یوسفِ دلوی شده چون آفتاب
یونسِ حوتی شده چون دلو آب
هوش مصنوعی: یوسف که در چاه افتاده، مثل آفتاب درخشان شده و یونس که در دل ماهی بود، مانند آب در دریا بیرون آمده است.
تا به حمل تخت ثریا زده
لشگر گل خیمه به صحرا زده
هوش مصنوعی: تا زمانی که لشکری از گل به تپههای سرسبز به عنوان خیمه بر پا شده، ستارهها در آسمان رژه میروند.
از گل آن روضه باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع
هوش مصنوعی: به خاطر گلِ آن باغِ زیبا، فصل بهار به این سرزمین رنگ و روح تازهای بخشیده است.
عُشرِ ادب خوانده ز سبعِ سما
عذر قدم خواسته از انبیا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ادب و آداب اجتماعی به اندازهای اهمیت دارند که تنزل نکردن به سطوح پایینتر و رعایت آنها، تحسینبرانگیز است؛ به گونهای که حتی بزرگان و پیامبران نیز در پی عذرخواهی و عذر سنگینی برای حضور در محافل مختلف خود هستند. این نشاندهنده این است که ادب و احترام به دیگران ارزش و جایگاه ویژهای دارد.
ستر کواکب قدمش میدرید
سُفت ملایک علمش میکشید
هوش مصنوعی: ستارگان به خاطر قدمهای او به زحمت افتادهاند و فرشتگان به خاطر دانشی که او دارد در حال پرواز هستند.
ناف شب آکنده ز مُشک لبش
نعل مه افکنده سم مرکبش
هوش مصنوعی: شبی پر از عطر خوش بوی لب اوست و آن بوی دلپذیر به زمین مینشیند مانند نعل سوارکاری که بر زمین میافتد.
در شب تاریک بدان اتفاق
برق شده پویهٔ پای براق
هوش مصنوعی: در شبی تاریک، به خاطر یک اتفاق، نوری همچون برق، حرکت پای براق را روشن کرده است.
کبکوش آن باز کبوتر نمای
فاختهرَو گشت به فر همای
هوش مصنوعی: پرندهای زیبا و دلربا مانند کبک، که به خاطر ویژگیهایش شبیه به کبوتر به نظر میرسد، آنچنان در مسیر زندگیاش پیشرفت کرده که به مقام بلندی همچون همای دست یافته است.
سِدره شده صُدرهٔ پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش
هوش مصنوعی: پیراهن او به قدری زیبا و خاص است که گویی به آسمانها رفته و در دامنش، زیبایی و عظمت آسمانی را به نمایش گذاشته است.
شب شده روز اینت نهاری شگرف
گل شده سرو اینت بهاری شگرف
هوش مصنوعی: شب شده و روز تو دگر باری شگفتانگیز است، گل برای تو سرو بهاری شگفتانگیز است.
زآن گل و زآن نرگس کان باغ داشت
نرگس او سرمهٔ مازاغ داشت
هوش مصنوعی: از آن گلی و از آن نرگسی که در باغ وجود داشت، نرگس او سرمهای برای چشمان ما داشت.
چون گل ازین پایهٔ فیروزه فرش
دست به دست آمد تا ساق عرش
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزش گلهایی که از فرش فیروزهای به وجود آمدهاند اشاره دارد و نشان میدهد که آنها به اندازهای قیمتی و زیبا هستند که حتی تا بالای آسمانها نیز میرسند. این تصویر نشاندهنده زیبایی و شکوهی است که از زمین تا آسمان را در بر میگیرد.
همسفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند
هوش مصنوعی: همسفران او خسته و ناتوان شدند، دیگر از همراهی نمیتوانستند ادامه دهند و تسلیم شدند.
او به تحیّر چو غریبان راه
حلقه زنان بر در آن بارگاه
هوش مصنوعی: او همچون بیگانگان، حیران و سرگردان به دور آن بارگاه در حال چرخش و انتظار است.
پرده نشینان که درش داشتند
هودج او یکتنه بگذاشتند
هوش مصنوعی: پردهنشینان که مسئولیت او را به عهده داشتند، به تنهایی پرده را کنار زدند و او را ترک کردند.
رفت بدان راه که همره نبود
این قدمش زآن قدم آگه نبود
هوش مصنوعی: او به راهی رفت که در آن کسی همراهش نبود و این قدم او ناشی از آگاهی نداشتن به قدم قبلیاش بود.
هر که جز او بر در آن راز ماند
او هم از آمیزش خود باز ماند
هوش مصنوعی: هر کسی که غیر از او در آن راز بماند، خود نیز از ارتباط و نزدیکی به حقیقت محروم خواهد ماند.
بر سر هستی قدمش تاج بود
عرش بدان مائده محتاج بود
هوش مصنوعی: بر روی زمین، قدمهای او چون تاجی بر سر هستی است و عرش آسمان به نعمتهای او نیازمند بود.
چون به همه حرق قلم در کشید
ز آستی عرش علم برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که قلم به آتش درآمد و نابود شد، از آسمان علم و دانش، دانش و حکمت به اوج رسید.
تا تن هستی دم جان میشمرد
خواجهٔ جان راه به تن میسپرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که بدن وجود دارد، نفس زندگی شمرده میشود و صاحب جان، راه و مدیریت وجود را به بدن میسپارد.
چون بنه عرش به پایان رسید
کار دل و جان به دل و جان رسید
هوش مصنوعی: زمانی که ساختار و پایههای عرش به اتمام رسید، امور مربوط به دل و جان به حقیقت خود رسید.
تن به گهرخانهٔ اصلی شتافت
دیده چنان شد که خیالش نیافت
هوش مصنوعی: او به محل اصلی و واقعی خود شتافت، اما چشمانش به قدری متحیر و شگفتزده شد که نتوانست تصوری از آنجا را در ذهن خود شکل دهد.
دیده که نور ازلی بایدش
سر به خیالات فرو نایدش
هوش مصنوعی: چشم او باید همواره به نور جاودانی توجه داشته باشد و به خیالات و تصورات بیمورد نپردازد.
راه قِدَم پیشِ قَدَم درگرفت
پردهٔ خلقت ز میان برگرفت
هوش مصنوعی: راه قدم با هر قدم پیشرفت کرد و پردهٔ خلقت را از میان برداشت.
کرد چو ره رفت ز غایت فزون
سر ز گریبان طبیعت برون
هوش مصنوعی: وقتی که او از مرزهای طبیعی فراتر رفت و در مسیر خود پیش رفت، سرش را از دنیای مادی و گرفتاریهای آن بیرون آورد.
همّتش از غایت روشندلی
آمده در منزلِ بیمنزلی
هوش مصنوعی: همت او از نیکنظری و روشنفکریاش نشأت گرفته و در جایی است که هیچگونه پناهگاهی ندارد.
غیرت ازین پرده میانش گرفت
حیرت ازآن گوشه عنانش گرفت
هوش مصنوعی: غیرت و غیرتورزی او از این پرده یا حجاب خواب او را به حیرت و شگفتی انداخت و از آن گوشه، مایه تسلط و کنترل او شد.
پرده در انداخته دست وصال
از در تعظیم سرای جلال
هوش مصنوعی: پردهای میان عشق و دوستی کشیده شده و به خاطر احترام به عظمت و شکوه این مکان، سر را خم کردهاند.
پایِ شدآمد بسر انداخته
جان به تماشا نظر انداخته
هوش مصنوعی: پایش را به نشانهی آمدن بر روی زمین گذاشته و جانش به تماشای آنچه در اطرافش میگذرد، نگاه میکند.
رفت، ولی زحمت پایی نداشت
جَست، ولی رخصت جایی نداشت
هوش مصنوعی: رفتن او بدون زحمت بود و حرکت کردنش نیاز به اجازه نداشت.
چون سخن از خود به در آمد تمام
تا سخنش یافت قبول سلام
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از خود صحبت کند، تمام حرفهایش مورد قبول واقع میشود و مورد استقبال قرار میگیرد.
آیت نوری که زوالش نبود
دید به چشمی که خیالش نبود
هوش مصنوعی: نوری که هرگز از بین نمیرود را با چشمی دید که هیچ تصوری از آن نداشت.
دیدن او بی عرض و جوهر است
کز عرض و جوهر از آنسوتر است
هوش مصنوعی: دیدن او بیفایده و بدون ارزش است، زیرا آنچه که در آن سو وجود دارد، فراتر از ارزشهای ظاهری و مادی است.
مطلق از آنجا که پسندیدنیست
دید خدا را و خدا دیدنیست
هوش مصنوعی: خداوند هر چیزی را که بخواهد و پسندش باشد، میبیند، و خود او نیز قابل مشاهده است.
دیدنش از دیده نباید نهفت
کوری آنکس که بدیده نگفت
هوش مصنوعی: اگر کسی را ببینی و آن را از نگاه خود پنهان کنی، این نشانهی نادانی و جهالت توست، مانند کسی که چیزی را دیده اما حرفی دربارهاش نزده است.
دید پیمبر نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر این چشم سر
هوش مصنوعی: پیمبر را نه با چشم دیگری دیدم، بلکه با همین چشم سر دیدم.
دیدن آن پرده مکانی نبود
رفتن آن راه زمانی نبود
هوش مصنوعی: دیدن آن زیبایی و جلوه، در یک مکان خاص اتفاق نمیافتد و پیمودن آن مسیر، به زمان خاصی وابسته نیست.
هر که در آن پرده نظرگاه یافت
از جهت بی جهتی راه یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که توانست به عمق فکر و دیدگاه خود پی ببرد، از طریق فهم بیپایانی که پیدا کرد، مسیر روشنی برای خود بوجود آورد.
هست ولیکن نه مقرر بهجای
هرکه چنین نیست نباشد خدای
هوش مصنوعی: وجود دارد اما هر کسی که چنین نیست، نمیتواند بهجای خداوند قرار گیرد.
کفر بوَد نفیِ ثباتش مکن
جهل بوَد وقفِ جهاتش مکن
هوش مصنوعی: انکارِ ثباتش به معنی کفر است و از نادانی باید جلوگیری کرد از متوقف کردن جهاتش.
خورد شرابی که حق آمیخته
جرعهٔ آن در گِل ما ریخته
هوش مصنوعی: مردی شرابی نوشید که در آن حق و حقیقت به خوبی وجود داشت و این حقیقت به نوعی در وجود او و در ذاتش جریان یافته است.
لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازکش او نازنین
هوش مصنوعی: محبت خداوند همیشه با رحمت و لطف الهی همراه است، و این عشق و محبت باعث شده که روح انسان در کنار این رحمت الهی آرامش و نازش را تجربه کند.
لب به شکرخنده بیاراسته
امت خود را به دعا خواسته
هوش مصنوعی: با لبخند شیرین، برکت و خوشبختی را برای مردمش آرزو کرده است.
همّتش از گنج توانگر شده
جملهٔ مقصود میسر شده
هوش مصنوعی: انگیزه و عزم او باعث شده که به تمام اهدافش دست پیدا کند و به موفقیت برسد.
پشتْقوی گشته از آن بارگاه
روی درآورد بدین کارگاه
هوش مصنوعی: بدنه قوی و محکم شده از آن کاخ، اکنون به این کارگاه آمده است.
زآن سفر عشق نیاز آمده
در نفسی رفته و باز آمده
هوش مصنوعی: از سفر عشق، نیازی در دل ایجاد شده که در یک نفس وارد شده و دوباره برگشته است.
ای سخنت مهر زبانهای ما
بوی تو جانداروی جانهای ما
هوش مصنوعی: سخن تو همچون هدایتی است که در دل و جان ما اثر میگذارد و زندگی میبخشد.
دور سخا را به تمامی رسان
ختم سخن را به نظامی رسان
هوش مصنوعی: برای به پایان بردن سخاوت و بخشش، باید به کلام نظامی نیز توجه کرد و آن را به سرانجام رساند.
حاشیه ها
1394/03/29 11:05
شایق
باسلام چرخ گردون بحال اماده باش در امد و ملایک وتمام کروبیان به صف ایستادند تا نتیجه خلقت و هدف خلقت را به تماشا بایستند و محمد همه را بشت سر گذاشت و بر بام هستی ایستاد به قاب قوسین رسید وحجاب وبرده کاینات را درید و اسرار هستی را عریان تر از عریان دید و ابوالبشر به خود بالید که می تواند نردبان وجود را تا بله اخر بالا رود و وارث ادم تا خاتم شود به شرط اینکه دنیا وعقبی را بیفکند و فقط او را بخواهد وانسانهای کامل مثل نظامی عطار و مولوی این مسیر را طی کردند والسلام
1397/06/25 17:08
کیان
در بیت 39:
واژه "حرف" به اشتباه "حرق" نوشته شده
1399/03/04 17:06
تا حالا این شعر رو درباره معراج نخونده بودم .بسیار زیبا و آهنگین بود
1402/07/02 01:10
فرهود
سیسنبر یا سوسنبر علاج عقربگزیدگی است.