گنجور

بخش ۴۶ - مقالت چهاردهم در نکوهش غفلت

ای شده خشنود به یکبارگی
چون خر و گاوی به علف‌خوارگی
فارغ ازین مرکزِ خورشید گَرد
غافل از این دایرهٔ لاجورد
از پیِ صاحب‌خبر‌ان است کار
بی‌خبران را چه غم از روزگار‌؟!
بر سر کار آی، چرا خفته‌ای‌؟
کار چنان کن که پذیرفته‌ای
مست چه خسبی‌؟ که کمین کرده‌اند
کارشناسان نه چنین کرده‌اند
بر نگر این پشتهٔ غم پیش‌بین
در نگر و عاجز‌ی خویش بین
عقل تو پیر‌ی‌ست فراموش‌کار
تا ز تو یاد آرد، یادش بیار
گر شرف عقل نبودی تورا
نامْ که بُردی؟ که ستودی تورا؟
عقلْ مسیحا‌ست ازو سر مکش
گرنه خر‌ی‌، خر به وَحَل درمکش
یا به رهِ عقل بُرو نور گیر
یا ز درش دامن خود دور گیر
مست مکن عقلِ ادب‌ساز را
طعمهٔ گنجشک مکن باز را
می که حلال آمده در هر مقام
دشمنیِ عقلِ تو کردش حرام
می که بوَد؟ کآبِ تو در جام اوست
عقل شد آن چشمه که آن نام اوست
گرچه می اندوه جهان را بَرد
آن مخور ای خواجه که آن را برد
می، نمکی دان جگر آمیخته
بر جگرِ بی‌نمکان ریخته
گر خبرت باید چیزی مخور
کز همه چیزیت کند بی‌خبر
بی‌خبر آن مرد که چیزی چشید
که‌ش قلم ِ بی‌خبری درکشید
میل‌کش چشم خیالات شو
کُند نِهِ پایِ خرابات شو
ای چو اَلِف عاشقِ بالای خویش
اِلْفِ تو با وحشت سودا‌ی خویش
گر الفی مرغ پر افکنده باش
ورنه چو ب حرف سرافکنده باش
چون اَلف آراستهٔ مجلسی
هیچ نداری چو الف مفلسی
خار نه‌ای که‌اوج گرایی کنی
به که چو گل بی سر و پایی کنی
طفل نه‌ای پای به بازی مکش
عمر نه‌ای سر به درازی مکش
روز به آخر شد و خورشید دور
سایه شود بیش چو کم گشت نور
روز شنیدم چو به پایان شود
سایهٔ هر چیز دو چندان شود
سایه پرستی چه کنی همچو باغ‌؟
سایه‌شکن باش چو نور چراغ
گر تو ز خود سایه توانی برید
عیب تو چون سایه شود ناپدید
سایه‌نشینی نه فن هر کَس است
سایه‌نشین چشمهٔ حیوان بس است
ای زبر و زیر سر و پای تو
زیر و زبر‌تر ز فلک رای تو
صبح بدان می‌دهدت تشت زر
تا تو ز خود دست بشویی مگر
چونکه درین تشت شوی جامه‌شو‌ی
آب ز سرچشمهٔ خورشید جوی
قرصهٔ خورشید که صابون توست
شوخگن از جامهٔ پر خون توست
از بس آتش که طبیعت فشاند
در جگر عمر تو آبی نماند
گر تنت از چرک غرض پاک نیست
زر نه همه سرخ بوَد باک نیست
گر سخن از پاکی عنصر شود
معده دوزخ ز کجا پر شود؟
گر چو ترازو شده‌ای راست‌کار
راستی دل به ترازو گمار
هر جو و هر حبه که بازوی تو
کم کند از کیل و ترازو‌ی تو
هست یکایک همه بر جای خویش
روز پسین جمله بیارند پیش
با تو نمایند نهانی‌ت را
کم‌دهی و بیش‌ستانی‌ت را
خود مکن این تیغ ترازو روان
گرنه فزون می‌ده و کم می‌سِتان
گُل ز کژی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت
راستی آنجا که عَلَم بر زند
یاری حق دست به هم بر زند
از کجی افتی به کم و کاستی
از همه غم رستی اگر راستی
ز‌آتش تنها نه‌، که از گرم و سرد
راستی مرد بود دِرع مرد

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای شده خشنود به یکبارگی
چون خر و گاوی به علف‌خوارگی
هوش مصنوعی: تو به راحتی و بی‌زحمت خوشحال می‌شوی، مانند یک خر یا گاو که به سادگی از علف خوردن لذت می‌برد.
فارغ ازین مرکزِ خورشید گَرد
غافل از این دایرهٔ لاجورد
هوش مصنوعی: بی‌خبر از این دایره آبی رنگ و از مرکز تابش خورشید دوری می‌کنی.
از پیِ صاحب‌خبر‌ان است کار
بی‌خبران را چه غم از روزگار‌؟!
هوش مصنوعی: کسانی که آگاه و باخبر هستند، بر کار بی‌خبران نظارت دارند. بنابراین بی‌خبران نباید نگران شرایط و اوضاع خود باشند.
بر سر کار آی، چرا خفته‌ای‌؟
کار چنان کن که پذیرفته‌ای
هوش مصنوعی: به فعالیت و تلاش مشغول شو، چرا که در خواب به سر می‌بری؟ کار خود را به گونه‌ای انجام بده که مورد تأیید و قبول قرار گیرد.
مست چه خسبی‌؟ که کمین کرده‌اند
کارشناسان نه چنین کرده‌اند
هوش مصنوعی: مست چه خوابیده‌ای؟ که کارشناسان در کمین هستند و این کارها را نکرده‌اند.
بر نگر این پشتهٔ غم پیش‌بین
در نگر و عاجز‌ی خویش بین
هوش مصنوعی: به این تودهٔ غم و اندوه بنگر و در آن فکر کن، سپس به ناتوانی خود در برابر آن توجه کن.
عقل تو پیر‌ی‌ست فراموش‌کار
تا ز تو یاد آرد، یادش بیار
هوش مصنوعی: عقل تو مانند یک فرد مسن است که چیزها را فراموش می‌کند. بنابراین، اگر می‌خواهی آن چیزها را به یاد آورد، خودت به او یادآوری کن.
گر شرف عقل نبودی تورا
نامْ که بُردی؟ که ستودی تورا؟
هوش مصنوعی: اگر عقل و فهم تو نبود، پس چگونه نامی از تو به یادگار می‌ماند؟ چه کسی تو را ستایش می‌کرد؟
عقلْ مسیحا‌ست ازو سر مکش
گرنه خر‌ی‌، خر به وَحَل درمکش
وَحَل یعنی گِل و لای
یا به رهِ عقل بُرو نور گیر
یا ز درش دامن خود دور گیر
هوش مصنوعی: به دو راهی روشنایی و دوری از مشکلات اشاره دارد. می‌گوید که یا از طریق عقل و درک خود به جایی روشن و امیدوارکننده برو، یا اینکه از قسمت‌های ناامیدکننده و سخت زندگی فاصله بگیر.
مست مکن عقلِ ادب‌ساز را
طعمهٔ گنجشک مکن باز را
هوش مصنوعی: عقل و ادب را از مستی و شهوات دور نگه‌دار و اجازه نده که به آسانی فریب بخورند. مانند اینکه خود را طعمه و شکار کسی نکن که قدر و ارزش تو را درک نمی‌کند.
می که حلال آمده در هر مقام
دشمنیِ عقلِ تو کردش حرام
هوش مصنوعی: شرابی که به هر حال حلال است، در هر موقعیتی عقل تو آن را ممنوع کرده است.
می که بوَد؟ کآبِ تو در جام اوست
عقل شد آن چشمه که آن نام اوست
«می» کیست که آب و آبروی تو در جام و دست اوست؟ آن چشمه‌ای که «چشمه می» نامش نهاده‌اند عقل است.
گرچه می اندوه جهان را بَرد
آن مخور ای خواجه که آن را برد
اگر‌چه می‌، اندوه و غصه دنیا را کم می‌کند اما مخور از آن چیزی که ‌«چشمه می» را از تو بدزد.
می، نمکی دان جگر آمیخته
بر جگرِ بی‌نمکان ریخته
هوش مصنوعی: شراب را همچون نمکی بدان که بر جگر در حال خوردن و آمیخته با غم و اندوهی که در دل بی‌خانمانی ریخته شده است.
گر خبرت باید چیزی مخور
کز همه چیزیت کند بی‌خبر
هوش مصنوعی: اگر به چیزی علاقه‌مندی، بهتر است که از آن دوری کنی، چون ممکن است اطلاعاتی درباره‌اش به دست آوری که تو را از همه چیز باخبر کند.
بی‌خبر آن مرد که چیزی چشید
که‌ش قلم ِ بی‌خبری درکشید
هوش مصنوعی: مردی که از واقعیت‌ها بی‌خبر است، نمی‌داند چه ذاتی را تجربه کرده که بر کاغذش تأثیر گذاشته است.
میل‌کش چشم خیالات شو
کُند نِهِ پایِ خرابات شو
چشم اوهام باطل را میل‌کش و کورکننده باش، و کُندنهنده‌ی قدم و کندروِ راه خرابات باش
ای چو اَلِف عاشقِ بالای خویش
اِلْفِ تو با وحشت سودا‌ی خویش
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند حرف الف، عاشق اوج و مقام خود هستی، تو دچار حیرت و ترس ناشی از عشق خود شده‌ای.
گر الفی مرغ پر افکنده باش
ورنه چو ب حرف سرافکنده باش
اگر مثل الف (سودای بالا داری) پرنده‌ی بال‌گستر و پروازی باش وگرنه مثل حرف ب سرافکنده و شرمسار باش (شکل حرف ب سرافکنده به معنی سربُریده نیز هست)
چون اَلف آراستهٔ مجلسی
هیچ نداری چو الف مفلسی
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و آراستگی بیفتی، مانند الفی در یک مجلس با شکوه، هیچ ارزشی نخواهی داشت مانند الفی که بی‌پول و بی‌چیز است.
خار نه‌ای که‌اوج گرایی کنی
به که چو گل بی سر و پایی کنی
در بعضی نسخ، بجای خار، خاک و بجای گُل، گِل آمده است که در اینصورت معنی می‌شود: مانند خاک و غبار نیستی که اوج‌گرایی و بی‌نیازی کنی بهتر که مانند گِل بی‌سر و پایی و نیازمندی کنی
طفل نه‌ای پای به بازی مکش
عمر نه‌ای سر به درازی مکش
هوش مصنوعی: ای کودک، پا به بازی نگذار، زیرا عمرت را به هدر نده و طوری زندگی نکن که طولانی و بی‌فایده بگذرد.
روز به آخر شد و خورشید دور
سایه شود بیش چو کم گشت نور
هوش مصنوعی: روز به پایان رسید و خورشید به سمت افق رفت، با کم شدن نور، سایه‌ها بزرگ‌تر شدند.
روز شنیدم چو به پایان شود
سایهٔ هر چیز دو چندان شود
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که وقتی زمان به پایان خود نزدیک می‌شود، سایه هر چیزی طولانی‌تر و بیشتر می‌شود.
سایه پرستی چه کنی همچو باغ‌؟
سایه‌شکن باش چو نور چراغ
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد که در سایه بمانی مانند درختان باغ؟ بهتر است مانند نور یک چراغ باشی و سایه‌ها را از خود دور کنی.
گر تو ز خود سایه توانی برید
عیب تو چون سایه شود ناپدید
هوش مصنوعی: اگر بتوانی از خودت فاصله بگیری و مشکلاتت را کنار بگذاری، عیوب و نواقص شما نیز تلاش می‌کنند که ناپدید شوند.
سایه‌نشینی نه فن هر کَس است
سایه‌نشین چشمهٔ حیوان بس است
هوش مصنوعی: نشستن در سایه برای هر کسی مناسب نیست، بلکه این کار فقط برای کسی که شایسته است، کافی و کافی‌ست.
ای زبر و زیر سر و پای تو
زیر و زبر‌تر ز فلک رای تو
هوش مصنوعی: تو که وجودت به قدری باارزش است که سر و پای تو از هر چیزی در آسمان هم بیشتر جاذبه و جذابیت دارد.
صبح بدان می‌دهدت تشت زر
تا تو ز خود دست بشویی مگر
آفتاب زرین صبح هر روز بدین جهت تشتی از طلا برایت می‌آورد که مگر دست از خود بشویی
چونکه درین تشت شوی جامه‌شو‌ی
آب ز سرچشمهٔ خورشید جوی
اگر جامه‌ات آلوده است (تشت آب کافی نیست) باید به سرچشمه بروی
قرصهٔ خورشید که صابون توست
شوخگن از جامهٔ پر خون توست
قرص صابون خورشید (هر روز غروب) سرخ  و آلوده از شستن جامه‌ی پرخون و پرگناه توست
از بس آتش که طبیعت فشاند
در جگر عمر تو آبی نماند
هوش مصنوعی: به دلیل شدت احساسات و تجربیات زندگی، دیگر جانی برای ادامه عمر باقی نمانده است.
گر تنت از چرک غرض پاک نیست
زر نه همه سرخ بوَد باک نیست
زر باش حتی اگر زر خالص و سرخ نیستی باک نیست
گر سخن از پاکی عنصر شود
معده دوزخ ز کجا پر شود؟
هوش مصنوعی: اگر صحبت از پاکی و طهارت باشد، پس این سوال پیش می‌آید که چطور جهنم پر می‌شود؟
گر چو ترازو شده‌ای راست‌کار
راستی دل به ترازو گمار
هوش مصنوعی: اگر تو به درستی و انصاف عمل می‌کنی، دل خود را هم بر اساس صداقت و درستکاری بسنج.
هر جو و هر حبه که بازوی تو
کم کند از کیل و ترازو‌ی تو
هوش مصنوعی: هر چیزی که باعث شود قدرت تو در اندازه‌گیری کمتر شود، باعث می‌شود که اعتبار تو هم کاهش یابد.
هست یکایک همه بر جای خویش
روز پسین جمله بیارند پیش
هوش مصنوعی: در پایان روز، هر چیز به جای خود بازمی‌گردد و همه چیز به موقع خود خواهد آمد.
با تو نمایند نهانی‌ت را
کم‌دهی و بیش‌ستانی‌ت را
هوش مصنوعی: با تو به طور پنهانی رفتار کنند و از تو چیزی کم نگذرانند و بیشتر هم از تو بگیرند.
خود مکن این تیغ ترازو روان
گرنه فزون می‌ده و کم می‌سِتان
هوش مصنوعی: اگر تیغ ترازو را خودت حرکت ندهی، ممکن است نتیجه‌اش ناپایدار شود و به جای عدالت، نابرابری ایجاد کند.
گُل ز کژی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت
هوش مصنوعی: گل به خاطر زشتی و ناپسندی خار در آغوش خودش را پیدا کرد، و نیشکر به خاطر راست و درست بودنش، آن شیرینی را به دست آورد.
راستی آنجا که عَلَم بر زند
یاری حق دست به هم بر زند
جایی که راستی باشد دست یاری خدا هم می‌رسد (عَلَم بر زدن یعنی مقیم شدن)
از کجی افتی به کم و کاستی
از همه غم رستی اگر راستی
از دروغ و ناراستی به زیان و کمی می‌افتی، اگر راست‌گفتار و راست‌کردار هستی هیچ غمی نداشته باش
ز‌آتش تنها نه‌، که از گرم و سرد
راستی مرد بود دِرع مرد
زره و پناه آدمی نه‌تنها از آتش بلکه حتی از (کمترین) گرمی و سردی، راستی است. (دِرع یعنی زره و جامه جنگی)

حاشیه ها

1395/09/17 23:12
امیراحسان

بی‌خبر آن مرد که چیزی چشید
کش قلم بی‌خری درکشید
مصراع دوم بی خبری درسته فکر می کنم.

1395/09/19 14:12
فرزان شجاعی

صورت صحیح بیت پنجم بدین شکل است :
مست چه خسبی که کمین می کنند
کارشناسان نه چنین می کنند