گنجور

بخش ۴۱ - داستان موبد صاحب‌نظر

موبد‌ی از کشور هندوستان
رهگذر‌ی کرد سوی بوستان
مرحله‌ای دید مُنَقَّش رباط
مملکتی یافت مُزَوَّر بساط
غنچه به خون بسته چو گردون کمر
لالهٔ کم عمر ز خود بی‌خبر
از چمن انگیخته گل رنگ رنگ
وز شکر آمیخته می تنگ تنگ
گل چو سپر خستهٔ پیکان خویش
بید به لرزه شده بر جان خویش
زلف بنفشه رسن گردنش
دیدهٔ نرگس درم دامنش
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روزه گل
مهلت کس تا نفسی بیش نه
کس نفسی عاقبت‌اندیش نه
پیر چو ز‌آن روضهٔ مینو گذشت
بعد مهی چند بدان سو گذشت
ز‌آن گل و بلبل که در آن باغ دید
نالهٔ مشتی زغن و زاغ دید
دوزخی افتاده به‌جای بهشت
قیصر آن قصر شده در کنشت
سبزه به تحلیل به خاری شده
دستهٔ گل پشتهٔ خاری شده
پیر در آن تیز‌رو‌ان بنگریست
بر همه خندید و به خود برگریست
گفت به هنگام نمایندگی
هیچ ندارد سر پایندگی
هر چه سر از خاکی و آبی کشد
عاقبتش سر به خرابی کشد
به ز خرابی چو دگر کوی نیست
جز به خرابی شدنم روی نیست
چون نظر از بینش توفیق ساخت
عارف خود گشت و خدا را شناخت
صیرفی گوهر آن راز شد
تا به عدم سوی گهر باز شد
ای که مسلمانی و گبریت نیست
چشمه‌ای و قطرهٔ ابر‌یت نیست
کمتر از آن موبد هندو مباش
ترک جهان گوی و جهان‌ گو مباش
چند چو گل خیره‌سری ساختن‌؟
سر به کلاه و کمر افراختن‌؟
خیز و رها کن کمر گل ز دست
کاو کمر خویش به خون تو بست
هست کلاه و کمر آفات عشق
هر دو گرو کن به خرابات عشق
گه کلهت خواجگی گِل دهد
گه کمرت بندگی دل دهد
کوش کزین خواجه غلامی رهی
یا چو نظامی ز نظامی رهی

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

موبد‌ی از کشور هندوستان
رهگذر‌ی کرد سوی بوستان
هوش مصنوعی: موبدی از سرزمین هندوستان در حال گذر به سمت یک باغ بود.
مرحله‌ای دید مُنَقَّش رباط
مملکتی یافت مُزَوَّر بساط
کوچگاهی دید پر نقش و نگار همچون کاروان‌سرا و مهمان‌سرا‌، و سرزمینی دید پر زینت‌. (مرحله‌: منزل‌گاه‌، کوچگاه‌.   منقّش‌: نقاشی‌شده‌.    رباط‌: کاروانسرا‌.   مزو‌ّر‌: پر زینت || پر مکر و حیله )
غنچه به خون بسته چو گردون کمر
لالهٔ کم عمر ز خود بی‌خبر
هوش مصنوعی: غنچه‌ای که به خون خود آغشته شده است، مانند آسمان، به دور خود چرخ می‌زند و لاله‌ای که عمرش کوتاه است، از حال خود بی‌خبر است.
از چمن انگیخته گل رنگ رنگ
وز شکر آمیخته می تنگ تنگ
در آن چمن بزمی بود پر از گل‌های زیباروی و رنگارنگ و پر از مستی و نشاط‌. (‌تَنگ‌تَنگ یعنی شیشه‌شیشه‌، قرابه‌قرابه‌‌.)
گل چو سپر خستهٔ پیکان خویش
بید به لرزه شده بر جان خویش
هوش مصنوعی: گل به مانند سپری که در برابر تیرهای خویش خسته است، در برابر خطرات و مشکلاتی که او را تهدید می‌کند، به لرزه درآمده و بر وجود خود احساس ترس و اضطراب می‌کند.
زلف بنفشه رسن گردنش
دیدهٔ نرگس درم دامنش
هوش مصنوعی: زلف‌های زیبا و مثل بنفشه او مانند ریسمانی دور گردنش پیچیده شده و چشم‌های نرگس بر دامن او می‌نگرند.
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روزه گل
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و لطافت گل‌ها اشاره دارد. لاله و گل فیروزه‌ای هر دو نماد زیبایی و طراوت هستند. شاعر به نوعی بیان می‌کند که هر یک از این گل‌ها، زیبایی خاص خود را دارند و با وجود متفاوت بودن، هر کدام به نوبه خود دلنشین و چشم نواز هستند. این ابراز احساس، نشان‌دهنده‌ی ارزش و زیبایی‌های طبیعی است که در یک روز معمولی قابل مشاهده‌اند.
مهلت کس تا نفسی بیش نه
کس نفسی عاقبت‌اندیش نه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را فرصتی بیشتر از یک نفس نیست؛ بنابراین هیچ‌کس به عاقبت کارهای خود فکر نمی‌کند.
پیر چو ز‌آن روضهٔ مینو گذشت
بعد مهی چند بدان سو گذشت
هوش مصنوعی: پس از مدتی که آن پیر از باغ بهشت گذشت، به سوی دیگری رفت.
ز‌آن گل و بلبل که در آن باغ دید
نالهٔ مشتی زغن و زاغ دید
هوش مصنوعی: از آن گل و بلبل‌هایی که در آن باغ مشاهده کردم، صدای ناله‌ای از چند کلاغ و زاغ شنیدم.
دوزخی افتاده به‌جای بهشت
قیصر آن قصر شده در کنشت
هوش مصنوعی: دوزخی که در قصر قیصر بوده، اکنون به جای بهشت در یک کنشگاه افتاده است.
سبزه به تحلیل به خاری شده
دستهٔ گل پشتهٔ خاری شده
هوش مصنوعی: سبزه به دلیل تحلیل و کاهش، به وضعیت نامطلوبی رسیده و گل‌ها نیز به نوعی به خارها تبدیل شده‌اند.
پیر در آن تیز‌رو‌ان بنگریست
بر همه خندید و به خود برگریست
هوش مصنوعی: سالمند به جوانان شتابان نگریست، به همه لبخند زد و دوباره به خود برگشت.
گفت به هنگام نمایندگی
هیچ ندارد سر پایندگی
هوش مصنوعی: در زمانی که نمایندگی و وکالت انجام می‌شود، هیچ چیزی برای ماندگاری و پایندگی وجود ندارد.
هر چه سر از خاکی و آبی کشد
عاقبتش سر به خرابی کشد
هوش مصنوعی: هرچه از زمین یا آب برآید، در نهایت به ویرانی و نابودی می‌رسد.
به ز خرابی چو دگر کوی نیست
جز به خرابی شدنم روی نیست
هوش مصنوعی: اگر در این جهان جایی دیگر برای زندگی نیست، پس بهتر است که به ویرانی اینجا عادت کنم و با آن زندگی کنم.
چون نظر از بینش توفیق ساخت
عارف خود گشت و خدا را شناخت
هوش مصنوعی: زمانی که نگاه و بصیرت انسان به درستی شکل گیرد، او به مقام عرفان می‌رسد و درک عمیق‌تری از وجود خدا پیدا می‌کند.
صیرفی گوهر آن راز شد
تا به عدم سوی گهر باز شد
صیرَفی‌: جدا کننده و سره‌کننده زر و گوهر سره از ناسره، گوهر‌شناس‌.
ای که مسلمانی و گبریت نیست
چشمه‌ای و قطرهٔ ابر‌یت نیست
هوش مصنوعی: ای که تو مسلمان هستی و در خود هیچ نشانه‌ای از آتش و خشم نداری، تو همچون چشمه‌ای هستی که هیچ رطوبتی از ابر در آن وجود ندارد.
کمتر از آن موبد هندو مباش
ترک جهان گوی و جهان‌ گو مباش
هوش مصنوعی: بهتراست که همچون آن موبد هندو نباشی، یعنی از دنیا و مسائل آن دست بکش و خود را درگیر این جهان نکن.
چند چو گل خیره‌سری ساختن‌؟
سر به کلاه و کمر افراختن‌؟
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی به زیبا رویی و ناز و کرشمه پردازی؟ مگر با ظاهر و زیبایی تنها ممکن است خود را بالا ببری؟
خیز و رها کن کمر گل ز دست
کاو کمر خویش به خون تو بست
هوش مصنوعی: بلند شو و کمربند گل را رها کن، زیرا او کمر خود را به خون تو گره زده است.
هست کلاه و کمر آفات عشق
هر دو گرو کن به خرابات عشق
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در عشق مشکلات و خطراتی وجود دارد. برای مقابله با این چالش‌ها، لازم است که خود را به عشق و احساسات عمیق بسپاریم و از وابستگی‌های دنیوی و مادی چشم‌پوشی کنیم. در واقع، عشق واقعی نیازمند فداکاری و رها کردن برخی از امور دنیوی است.
گه کلهت خواجگی گِل دهد
گه کمرت بندگی دل دهد
هوش مصنوعی: هر زمانی ممکن است احساس برتری و قدرت داشته باشی و در زمان دیگری احساس تسلیم و وابستگی. این نوسان بین خودخواهی و خدمت به دیگران طبیعی است و به تغییرات در زندگی و وضعیت روانی تو بستگی دارد.
کوش کزین خواجه غلامی رهی
یا چو نظامی ز نظامی رهی
هوش مصنوعی: تلاش کن که مانند خواجه‌ای، خدمتگذاری کنی یا مانند نظامی، به مقام و منزلتی برسی.

حاشیه ها

1397/07/23 12:09
کیان

سه بیت مونده به آخر:
"گرو" درست است نه "گروه"

1402/07/03 12:10
فرهود

نظامی در این شعر از نگاه یک موبد، جهان را شرح می‌کند که این موبد عمر را زودگذر می‌بیند. به بنفشه نگاه می‌کند که از خود خبر ندارد زلفش به مثال رسنی است که او را به دار می‌کشد و نرگس خبر ندارد که زیبایی درم‌گونش را از دست خواهد داد و گلبرگهایش به دامنش خواهد ریخت. (درم به دامن ریختن گویا کنایه است از تنگدست شدن‌)

از وجه شباهت درهم به گل نرگس آن است که گل نرگس شبیه درهم سیمگون و سپید است و نیز آنکه نرگس شش پر دارد. واحد پول درهم در قدیم شش دانگ بوده است.

1402/07/03 12:10
فرهود

کمر بستن یعنی قصد کردن

1402/07/03 12:10
فرهود

مصرع دوم دو جمله است. چشمه هستی اما قطره‌ای آب نداری.