برگردان به زبان ساده
خیز و بساط فلکی درنورد
زانکه وفا نیست درین تختهنرد
هوش مصنوعی: بپا خیز و خود را از محدودیتهای دنیوی رها کن، زیرا در این بازی زندگی، وفا و ثباتی وجود ندارد.
نقش مراد از در وصلش مجوی
خصلت انصاف ز خصلش مجوی
هوش مصنوعی: در پی یافتن جلوههای مطلوب از وصال عشق نباش، چرا که برای رسیدن به چنین خواستهای، باید انصاف و تعدیل را در رفتار و کردار خود سرلوحه قرار دهی.
پای درین بحر نهادن که چه؟
بار درین موج گشادن که چه؟
هوش مصنوعی: وارد این دریا شدن چه فایدهای دارد؟ و در این امواج بار گذاشتن چه سودی دارد؟
باز به بط گفت که «صحرا خوش است»
گفت «شبت خوش که مرا جا خوش است»
هوش مصنوعی: پرندهای به جوجهاش گفت که دشت و صحرا زیباست، اما جوجه پاسخ داد که من در اینجا احساس راحتی میکنم و همین برایم کافی است.
ای که درین کشتی غم جای توست
خون تو در گردن کالای توست
هوش مصنوعی: ای کسی که در این کشتی غم نشستهای، تو مسئول دردها و مشکلاتی هستی که بر دوش خود تحمل میکنی.
بار درافکن که عذابت دهد
نان ندهد تا که به آبت دهد
هوش مصنوعی: باری را که بر دوش داری، از آن کم کن تا عذابی نچشید. نانی به تو نمیدهد تا زمانی که به آب نیاز پیدا کنی.
کنج امان نیست در این خاکدان
مغز وفا نیست درین استخوان
هوش مصنوعی: در این دنیای خاکی، جایی برای آرامش و امان وجود ندارد و وفاداری در این بدن و استخوانها کم پیداست.
نیست یکی ذره جهان نازکش
پای ز انبازی او بازکش
هوش مصنوعی: هیچ ذرهای در این جهان وجود ندارد که از زیبایی و جذابیت او آزاد باشد.
آنچه بر این مائدهٔ خرگهی است
کاسهٔ آلوده و خوان تهی است
هوش مصنوعی: آنچه روی این سفرهٔ پربرکت وجود دارد، تنها ظرفی کثیف و یک سفره خالی است.
هر که درو دید دهانش بدوخت
هر که بدو گفت زبانش بسوخت
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا چیزی دید، دهانش بسته شد و هر کسی هم که چیزی گفت، زبانش از بین رفت.
هیچ نه در محمل و چندین جرس
هیچ نه در کاسه و چندین مگس
خاکدان دنیا همچون کاروانی است که با بانگ جرس و پُر هیاهو میرود اما هیچ زیبارویی در محمل و کجاوه ندارد؛ عسلی در کاسه ندارد و مگسها بر گرد آن.
هر که ازین کاسه یک انگشت خوَرد
کاسهٔ سر، حلقهٔ انگشت کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از این کاسه کمی بخورد، سرش به اندازهای میشود که انگشتش به دور آن حلقه میشود.
نیست همه ساله درین ده صواب
فتنهٔ اندیشه و غوغای خواب
هوش مصنوعی: در این ده هر سال، درگیری و نگرانیای که ناشی از افکار و خوابهای پریشان باشد، وجود ندارد.
خلوت خود ساز عدمخانه را
باز گذار این ده ویرانه را
هوش مصنوعی: در دل خود به آرامش دست یاب و فضای خالی را برای تفکر و اندیشه آزاد بگذار، تا این دنیای خالی و ویران را بهتر درک کنی.
روزن این خانه رها کن به دود
خانه فروشی به زن آخر چه سود؟
هوش مصنوعی: بهتر است از این مکان خارج شوی، چون این خانه به دود و آتش کشیده شده و هیچ فایدهای در فروش آن برای زن وجود ندارد.
دست به عالم چه درآوردهای؟
نز شکم خود به در آوردهای
چرا دنیا را در آغوش گرفتهای؟ آخر آنرا نزادهای
خط به جهان درکش و بیغم بزی
دور شو از دَور و مسلّم بزی
هوش مصنوعی: به دنیا با نگاه مثبت و بیغم زندگی کن و از مشکلات و دایرههای محدود دوری کن تا زندگیات بهتر شود.
راه تو دور آمد و منزل دراز
برگ ره و توشهٔ منزل بساز
هوش مصنوعی: راه تو طولانی و مقصد دور است، پس از توشه و امکانات خود برای سفر استفاده کن و با تدبیر پیش برو.
خاصه درین بادیهٔ دیو سار
دوزخ محرورکُش تشنهخوار
هوش مصنوعی: خصوصاً در این بیابان که دیوان، گرمای جهنم را حس میکنند و در عطش به سر میبرند.
کآب جگر چشمهٔ حیوان اوست
چشمهٔ خورشید نمکدان اوست
هوش مصنوعی: چشمهٔ حیات و زندگی او مانند آبی است که از جگر میجوشد، و نور خورشید همچون نمک اوست که طعم زندگی را افزون میکند.
شورهٔ او بینمکان را شراب
شور نمکدیده درو چون کباب
هوش مصنوعی: آن شور و حال او که در جایی بی آب و علف به سر میبرد، مانند شراب تلخی است که از نمک جذب کرده و به صورت کبابی آماده شده است.
آب نه و زین نمک آبگون
زهرهٔ دل آب و دلِ زهره خون
هوش مصنوعی: آب پاک نیست و از این نمک، دلِ زهره به درد آمده و دلِ آب هم به خاطر او خون است.
ره که دل از دیدن او خون شود
قافلهٔ طبع درو چون شود؟
هوش مصنوعی: اگر دل از دیدن او به درد بیفتد، caravan of expression چگونه میتواند در آن مسیر حرکت کند؟
در تف این بادیهٔ دیولاخ
خانهٔ دل تنگ و غمِ دل فراخ
هوش مصنوعی: در این بیابان خشک و سرد، خانهام پر از تنگی و نگرانی است و دلتنگیام به اندازهای زیاد شده که احساس سنگینی بر روی آن دارم.
هر که درین بادیه با طبع ساخت
چون جگر افسرد و چو زَهره گداخت
مصرع اول: هرکه در این بادیه با بدن و طبع همنشین شد و ساخت.
تا چه کنی این گل دوزخ سرشت
خیز و بده دوزخ و بستان بهشت
هوش مصنوعی: هرچقدر میخواهی این گل را که نشانهی دنیای پر از رنج است، بپرورش بده و آن را به اوج برسانی، در عوض دوزخ را رها کن و به بهشت برو.
تا شود این هیکل خاکی غبار
پای به پایت سِپَرَد روزگار
هوش مصنوعی: تا زمانی که این جسم خاکی ما تبدیل به غبار شود، از تو به عنوان حامی و محافظی برای ما یاد خواهد شد.
عاقبتت چونکه به مردم کند
دست به دستت ز میان گم کند
«دست به دستت ز میان گم کند» یعنی مرحلهبه مرحله نابودت میکند. مردم یعنی آدمی
چونکه سوی خاک بود بازگشت
بر سر این خاک چه باید گذشت
هوش مصنوعی: وقتی که از خاک برمیگردیم، هنگام بازگشت به این خاک باید با چه چیزهایی روبرو شویم؟
زیر کف پایْ کسی را مسای
کاو چو تو سودهست بسی زیر پای
کسی را زیر پایت له مکن (ستم نکن) که عاقبتِ تو، مرگ است (او در مصراع دوم یعنی دنیا)
کس به جهان در ز جهان جان نبرد
هیچکس این رقعه به پایان نبرد
هوش مصنوعی: هیچ کس از دنیا و زندگی خود خارج نمیشود و هیچ کس هم این نامه را به پایان نمیرساند.
پای منه بر سر این خارخیز
خویشتن از خار نگهدار خیز
هوش مصنوعی: پاهایم را بر روی این خاری که خودم آوردهام قرار نده، بلکه با دقت از این خاری که خودم تولید کردهام بگذر.
آنچه مقام تو نباشد مقیم
بیمگهی شد چه کنی جای بیم؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که در توان تو نیست و به جایگاه تو مربوط نمیشود، چرا باید در آن جا بمانی و نگران آن باشی؟
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین
هوش مصنوعی: این دنیا ماندگار نیست و نباید به آن دلبستگی داشت. مانند بهار که زودگذر است و بعد از آن فصل خزان میآید، پس باید از زیباییهای این دنیا آگاه بود اما در عین حال، به فانی بودن آن نیز توجه داشت.
حاشیه ها
دیولاخ جت و مکان دیو را گویند مانند سنگ لاخ که جای سنگ است
با سلام گهی عزت گهی خوار دارد از این بازیچها بسیار دارد گهی ساید سر انسان به مریخ گهی در مقعد انسان کند میخ بنابراین باید از وابستگی به این عروس هزار داماد رها شد وبه ان یکتای بی همتا رسید ومن الله التوفیق
جناب شایق،
می فرماید:
پای منه بر سر این خار خیز
خویشتن از خار نگه دار خیز
به گمان همین باید کرد ، در رویارویی با میخ
1395/06/20 23:09
مهناز ، س
حکیم نظامی ست
اما ، اینهمه بد بینی چرا
از این زندگانی تنها مرگ را مجسمه پیش رو داشتن چرا
مگر دندان اسب پیش کشی را می شمرند ؟
زندگی نعمتی ست که به ما ارزانی شده . اینگونه نگاه را نمی پسندم ،
آقای نظامی ، مانا هستید ، ولی ،،،،،
1395/06/21 01:09
مهناز ، س
چند اشتباه تایپی
بیت سوم : بار درین موج گشادن که چه
بیت هشتم : پای ز انبازی او بازکش
بیت : عاقبت چونکه به مردم کند، به گمانم چنین باشد : عاقبتت چونکه به مردن کند
امید که اشتباه نکرده باشم
مانا باشید
با شما موافقم مهناز بانو
اغلب می نالیم و گله مندیم ، طلبکاریم ، خود کرده را تدبیر می خواهیم ، تمام شیرینی های زندگی را به تلخی یک دلتنگی می فروشیم ،
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
نظامی تنها نیست ، چه بسیارند که دست تقدیر را علیه خود می بینند و دنیای زیبا و شاد را با زبان بی وفایی به دوزخی غیر قابل زندگی تعبیر می کنند، این همه نعمت ، این همه جنب و جوش ، این همه زندگی را ، من ، به ابد نادیده نمی فروشم ، اگر چه حکیم نظامی گفته باشد،
به قول شما گرامی
مانا باشید
مهناز و آ حسین گرامی،
گمان میبرم در سرشت ماست، تا کنون ایرانیی را دیده اید که از زندگی خشنود باشد؟؟
شاید از چشم بد می ترسند!!
از شوخی گذشته از دیدی خوب است، به وضع موجود رضایت ندادن و امید به بهبود ( هتا اگر بوی بهبود نمی شنوید )
آرزوی ظهور ! که مردی از خویش برون آید
از سویی از دست دادن اکنون است! راست میگویید،
حالیا فکر سبو کن که لبی تازه کنیم . همه در جستجوی خوشبختی که روی سفره مان است
گرده ای نان ( امید که داشته باشیم )و پیاله ای ترس محتسب خورده،
نوشتان باد
استاد مجید سلیمانی در کانال تلگرام کاریز راجع به این بیت و نقل قول مولانا از آن چنین نوشتهاند:
... در مخزن الاسرار نظامی آمده که باز بط را ملامت میکند که آخر این چه «سبک زندگی» است؟
پای در این بحر نهادن که چه؟ بار در این موج گشادن که چه؟
پس مثلِ من «خیز و بساط فلکی درنورد...»
و چون بط همراهی نمیکند، به این ختم میکند و میرود:
ای که درین کشتی غم جای توست / خون تو در گردن کالای توست
منتهی شما که میدانید بط و مرغابی و اُنسشان با دریا نزد مولانا چیست! مرغ خاکی که خبر از بطن دریا ندارد به مرغابی فخر خروشد؟ پس همان بیت نظامی را در دیوان آورده امّا با این پاسخ بط که:
سر بنهم من که مرا سر خوش است / راه تو پیما که سرت ناخوش است!
دوست چو در چاه بود چَه خوش است / دوست چو بالاست، به بالا خوش است...
و همین گفتگو و معنی باز در مثنوی:
باز گوید بطّ را کز آب خیز / تا ببینی دشتها را قندریز!
بطّ عاقل گویدش ای باز، دور / آب ما را حِصن و امن است و سرور
حِصن ما را، قند و قندستان تو را / من نخواهم هدیهات، بِستان، تو را...
متن کامل نوشتهٔ ایشان را اینجا بخوانید.