گنجور

بخش ۳۹ - داستان عیسی

پای مسیحا که جهان می‌نَبَشت
بر سر بازارچه‌ای می‌گذشت
گرگ‌سگی بر گذر افتاده دید
یوسفش از چه به‌در افتاده دید
بر سر آن جیفه گروهی نظار
بر صفتِ کرکسِ مردار‌خوار
گفت یکی «وحشت این در دماغ
تیرگی آرد چو نفس در چراغ»
وان دگری گفت «نه بس حاصل است
کوری چشم است و بلای دل است»
هر کس ازآن پرده نوایی نمود
بر سر آن جیفه جفایی نمود
چون به سخن نوبتِ عیسی رسید
عیب رها کرد و به معنا رسید
گفت «ز نقشی که در ایوان اوست
دُر به سپیدی نه چو دندان اوست»
وان دو سه تن کرده ز بیم و امید
زان صدف سوخته دندان سپید
عیب کسان منگر و احسان خویش
دیده فرو کن به گریبان خویش
آینه روزی که بگیری به دست
خود شکن آن روز مشو خودپرست
خویشتن‌آرای مشو چون بهار
تا نکند در تو طمع روزگار
جامهٔ عیبِ تو تنُک رشته‌اند
زان به تو نُه پرده فروهشته‌اند
چیست درین حلقه انگشتری
کان نبود طوق تو چون بنگری؟
گر نه سگی طوق ثریا مکش
گر نه خری بار مسیحا مکش
کیست فلک؟ پیرشده بیوه‌ای
چیست جهان؟ دود‌ زده میوه‌ای
جملهٔ دنیا ز کهن تا به نو
چون گذرنده است، نَیَرزد دو جو
اَندُه دنیا مخور ای خواجه خیز
ور تو خوری بخش نظامی بریز

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پای مسیحا که جهان می‌نَبَشت
بر سر بازارچه‌ای می‌گذشت
عیسی در سیر و سفرش (روزی) از گذر بازارچه‌ای می‌گذشت. (می‌نبشت‌: می‌نوَردید‌)
گرگ‌سگی بر گذر افتاده دید
یوسفش از چه به‌در افتاده دید
گر‌گ‌سگی را بر راه (افتاده) دید که جانش از کالبد رفته بود
بر سر آن جیفه گروهی نظار
بر صفتِ کرکسِ مردار‌خوار
 (و) در اطراف لاشه‌، چند نفر ،مانند کرکس‌های اطراف مردار، ایستاده بودند و به لاشه نگاه می‌کردند
گفت یکی «وحشت این در دماغ
تیرگی آرد چو نفس در چراغ»
یکی گفت: خیلی ترسناک است و (این ترس) برای فکر و ذهن زیان دارد همچنانکه باد، شعله و چراغ را خاموش می‌کند.
وان دگری گفت «نه بس حاصل است
کوری چشم است و بلای دل است»
دیگری گفت: فقط این نیست، بلکه نگاه کردن به آن برای چشم مضر است و به قلب و احساس صدمه می‌زند.
هر کس ازآن پرده نوایی نمود
بر سر آن جیفه جفایی نمود
هر کدام از آن افراد، در این مایه آهنگی زد و به لاشه‌ی سگ بد گفت
چون به سخن نوبتِ عیسی رسید
عیب رها کرد و به معنا رسید
اما عیسی عیب را ندید و به معنا رسید
گفت «ز نقشی که در ایوان اوست
دُر به سپیدی نه چو دندان اوست»
(عیسی) گفت دندان‌های لاشه از مروارید، درخشان‌تر و سپیدتر است
وان دو سه تن کرده ز بیم و امید
زان صدف سوخته دندان سپید
«صدف سوخته» منظور کالبد سگ است. «آن دو سه تن، دندان سپید کرده» یعنی آن دو سه نفر می‌خندیدند. در قدیم با صدف سوخته، دندان را سفید می‌کرده‌اند. معنی بیت: آن دو سه نفر با عیب‌جویی می‌خواستند عیب‌های خود را پنهان کنند.
عیب کسان منگر و احسان خویش
دیده فرو کن به گریبان خویش
در عیب دیگران منگر و در آن سخن مگو بلکه به عیب‌های خود توجه کن
آینه روزی که بگیری به دست
خود شکن آن روز مشو خودپرست
وقتی به خود و احوال خود می‌نگری عیب‌های خود را ببین
خویشتن‌آرای مشو چون بهار
تا نکند در تو طمع روزگار
خودنمایی مکن تا روزگار به تو صدمه نرساند.
جامهٔ عیبِ تو تنُک رشته‌اند
زان به تو نُه پرده فروهشته‌اند
تو خود پُر از عیب هستی بدین سبب است که نُه پرده برای پوشاندن عیب‌هایت بر تو فروهشته‌اند.
چیست درین حلقه انگشتری
کان نبود طوق تو چون بنگری؟
خوب نگاه کن؛ در این دنیای تنگ چه هست که مانند طوق نباشد.
گر نه سگی طوق ثریا مکش
گر نه خری بار مسیحا مکش
توضیح: مصرع اول اشاره است به صور فلکی کلب (سگ) و هفت ستاره ثریا (خوشه‌ی پروین). معنی مصرع دوم: مسیح باش نه خر مسیح. (اهل معنا باش نه جسم)
کیست فلک؟ پیرشده بیوه‌ای
چیست جهان؟ دود‌ زده میوه‌ای
فلک چه کسی است؟ مانند زن بیوه‌‌شده‌ای کهنسال است. و دنیا چیست؟ میوه‌ای است خشک و دود‌زده و زشت‌رو‌.
جملهٔ دنیا ز کهن تا به نو
چون گذرنده است، نَیَرزد دو جو
تمام دنیا از گذشته تا حال‌، چونکه گذرنده و موقتی است‌، ارزش دو جَو (بسیار کم) را ندارد.
اَندُه دنیا مخور ای خواجه خیز
ور تو خوری بخش نظامی بریز
ای دوست، غم داشتن و یا نداشتن دنیا را کنار بگذار و برخیز، اگر هم غم می‌خوری سهم نظامی را کم کن و بریز.

خوانش ها

بخش ۳۹ - داستان عیسی به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/02/09 07:05
رهام

جیفه به معنی مردار است ولاشه بدبو

1392/02/09 07:05
رهام

عیب کسان منکر و احسان خویش
دیده فرو بر به گریبان خویش صحیح است

1392/11/17 11:02
سعدی ملکی

نظامی در ادبیات پارسی استاد اعظم است و فرهیخته تر و زیبنده تر از کلام وی کس را نشاید و نباید.
بقول ایرج میرزا شاعر شیرین سخن دوره قاجار
بدرود.

1392/11/17 11:02
سعدی ملکی

بیت ایرج میرزا
چه خوش گفت این سخن فرزانه جامی مهین استاد کل بعد از نظامی.

1395/06/20 17:09
عادل

جامه ی عیب تو تُنُک رشته اند
به نظر صحیح تر و موزون تر میاد.

1399/06/22 18:08
ناهید

جامه عیب تو تُنُک رشته اند

1399/06/06 22:09
ناصر احمدزاده

با درود. منکر در اینجا مناسب نیست. اگرچه در برخی نسخ چنین آمده و بی شک یکی از دلایلش کتابت ناسخان است. درستش این است: عیب کسان "منگر" و احسان خویش/ دیده فرو بر به گریبان خویش. دکتر ثروتیان نیز در تصحیح خود، "منگر" آورده است. بنگرید به: مخزن الاسرار مصحح ایشان، ص: 148.

1399/06/06 22:09
ناصر احمدزاده

گنجوریان ارجمند!
لطفاً تصحیح کنید : "جامه ی عیب تو تُنُک رشته اند". تنگ درست نیست.

1400/07/25 06:09
رضا رئیسیان

عیب کسان منگر صحیح است

1403/05/16 23:08
فرهود

خندهٔ بیم و امید یعنی آنچه که امروزه بعضا خنده عصبی می‌گویند، خنده‌ای که از روی شادی و خرسندی نیست.

 

1403/08/26 00:10
امین آب آذرسا

خاطرم هست که در دوران راهنمایی، در کتاب فارسی شعری داشتیم از نظامی که از قضا حفظ کردنش اجبار بود. هنوز هم آن را از برم!

اندکی قبل که در گوگل دنبالش می گشتم متوجه شدم آن هفت بیت شعر در حقیقت ترکیبی پراکنده از دو شعر نظامی است که البته هر دو از کتاب وزین مخزن‌الاسرار می باشند. یکی همین داستان عیسی، و دیگری حکایت نوشیروان با وزیر خود.

البته این اختلاط کاملا هوشمندانه انجام شده است. بیوت کاملا به هم مرتبط هستند و یک هدف و پیام را دنبال می کنند.

متن شعر موجود در کتاب فارسی راهنمایی دهه هشتاد بدین شرح است:

عیب کسان منگر و احسان خویش / دیده فرو بر به گریبان خویش (بر به جای کن)

آینه روزی که بگیری به دست / خود شکن آن روز مشو خودپرست

خویشتن آرای مشو چون بهار / تا نکند در تو طمع روزگار

عمر به خشنودی دلها گذار / تا ز تو خشنود شود کردگار

درد رسانی کن و درماندهی / تات رسانند به فرماندهی

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش / چون مَه و خورشید جوانمرد باش

هر که به نیکی عمل آغاز کرد / نیکی او روی بدو باز کرد