گنجور

بخش ۳۸ - مقالت دهم در نمودار آخرالزمان

ای فلک آهسته‌تر این دور چند؟
وی زمی آسوده‌تر این جور چند؟
از پس هر شامگهی چاشتی‌ست
آخرِ برداشت فرو داشتی‌ست
در طبقات زمی افکنده بیم
زلزلةِ الساعةُ شَيئٌ عظیم
شیفتن خاک سیاست نمود
حلقه زنجیر فلک را بسود
باد تن شیفته درهم شکست
شیفته زنجیر فراهم گسست
با که گرو بست زمین کز میان
باز گشاید کمر آسمان‌؟
شام ز رنگ و سحر از بوی رَست
چرخ ز چوگان‌‌، زمی‌ از گوی جَست
خاک درِ چرخِ برین می‌زند
چرخ میان‌بسته کمین می‌زند
حادثهٔ چرخ کمین برگشاد
یک به یک اندام زمین برگشاد
پیرِ فلک خرقه بخواهد درید
مُهره گِل رشته بخواهد برید
چرخ به زیر آید و یکتا شود
چرخ‌زنان خاک به بالا شود
رسته شود هر دو سر از درد ما
پاک شود هر دو ره از گرد ما
هم فلک از شغل تو ساکن شود
هم زمی از مکر تو ایمن شود
شرم گرفت انجم و افلاک را
چند پرستند کفی خاک را؟
مار صفت شد فلک حلقه‌وار
خاک خورَد مار سرانجام کار
ای جگر ِخاک به‌خون از شما
کیست در این خاک برون از شما؟
خاک در این خنبرهٔ غم چراست؟
رنگ خُمش ازرق ماتم چراست؟
گر نتوانید کمین ساختن
این گِل ازین خم به در انداختن
دامن ازین خنبرهٔ دودناک
پاک بشویید به هفت آب و خاک
خرقهٔ انجُم ز فلک برکشید
خطِ خرابی به جهان درکشید
بر سرِ خاک از فلکِ تیزگشت
واقعهٔ تیز بخواهد گذشت
تعبیه‌ای را که درو کارهاست
جنبش افلاک نمودار‌هاست
سر بجهد چونکه بخواهد شکست
وین جهش امروز درین خاک هست
دشمن تست این صدفِ مشک‌رنگ
دیده پر از گوهر و دل پر نهنگ
این نه صدف‌، گوهر دریایی است
وین نه گهر‌، معدن بینایی است
هر که در او دید دماغش فسرد
دیده چو افعی به زمرد سپرد
لاجرمش نور نظر هیچ نیست
دیده هزار است و بصر هیچ نیست
راه عدم را نپسندیده‌ای
زانکه به چشم دگران دیده‌ای
پایت را درد سری می‌رسان
ره نتوان رفت به پای کسان
گر به فلک برشود از زر و زور
گور بود بهرهٔ بهرام گور
در نتوان بستن ازین کوی در
بر نتوان کردن ازین بام سر
باش درین خانهٔ زندانیان
روزن و دربسته چو بحرانیان
چند حدیث فلک و یاد او؟
خاک تهی بر سرِ پُر باد او
از فلک و راه مجره‌اش مرنج
کاهکشی را به یکی جو مسنج
بر پَر از این گنبد دولاب رنگ
تا رهی از گردشِ پرگار تنگ
وهم که باریکترین رشته‌ایست
زین رهِ باریک خجل گشته‌ایست
عاجزیِ وهم ِ خجل‌روی بین
موی‌به‌موی این ره ِ چون موی بین
بر سر مویی سر مویی مگیر
ورنه برون آی چو موی از خمیر
چون به ازین مایه به دست آوری
بد بود اینجا که نشست آوری
پشتهٔ این گِل چو وفادار نیست
روی بدو مصلحت کار نیست
هر کُلَهی جایِ سر افکندگی‌ست
هر کمر آلودهٔ صد بندگی‌ست
هر هنری طعنهٔ شهری درو
هر شکری زحمت زهری درو
آتش صبحی که در این مطبخ است
نیم شراری ز تف دوزخ است
مه که چراغ فلکی شد تنش
هست ز دریوزه خور روغنش
ابر که جانداروی پژمردگی‌ست
هم قدری بلغم افسردگی‌ست
آب که آسایش جانها در اوست
کشتی داند چه زیان‌ها در اوست
خانهٔ پُرعیب شد این کارگاه
خود نکنی هیچ به عیبش نگاه‌!
چشم فرو بسته‌ای از عیب خویش
عیب کسان را شده آیینه پیش
عیب‌نمایی مکن آیینه‌وار
تا نشوی از نفَسی عیب‌دار
یا به‌در افکن هنر از جیب خویش
یا بشکن آینهٔ عیب خویش
دیده ز عیب دگران کن فراز
صورتِ خود بین و درو عیب ساز
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست
می‌نتوان یافت به شب در چراغ
در قفس روز توان دید زاغ
در پر طاووس که زر پیکر است
سرزنشِ پای کجا درخوَر است؟
زاغ که او را همه تن شد سیاه
دیده سپید است در او کن نگاه

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای فلک آهسته‌تر این دور چند؟
وی زمی آسوده‌تر این جور چند؟
هوش مصنوعی: ای آسمان، چرا این دورها اینقدر تند می‌گذرند؟ آیا زمین نمی‌تواند کمی آرام‌تر باشد؟
از پس هر شامگهی چاشتی‌ست
آخرِ برداشت فرو داشتی‌ست
هوش مصنوعی: پس از هر شب تیره و تار، در پایان کار، میوه‌ای می‌چینی که قبلاً آن را برداشت کرده‌ای.
در طبقات زمی افکنده بیم
زلزلةِ الساعةُ شَيئٌ عظیم
هوش مصنوعی: در سطح زمین، ترس و وحشتی از وقوع زلزله‌ای بزرگ وجود دارد.
شیفتن خاک سیاست نمود
حلقه زنجیر فلک را بسود
هوش مصنوعی: به خاطر جذابیت و زیبایی‌های سیاست، انسان اجازه می‌دهد که به زنجیرهای محدود کننده آن گرفتار شود.
باد تن شیفته درهم شکست
شیفته زنجیر فراهم گسست
هوش مصنوعی: باد به شدت وزید و باعث شد که تن شیفته و عاشق در هم پیچیده و زنجیرهایی که آن را بسته بود، گسسته شود.
با که گرو بست زمین کز میان
باز گشاید کمر آسمان‌؟
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به زندگی و ارتباطات انسان‌ها اشاره دارد. در آن سؤال می‌شود که چه کسی می‌تواند زمین را به هم پیوند دهد و در عین حال، آسمان را از میان برطرف سازد؟ به عبارت دیگر، از چه راهی می‌توان به هماهنگی و توازن در جهان دست یافت در حالی که موانع و کشش‌های طبیعی وجود دارند؟
شام ز رنگ و سحر از بوی رَست
چرخ ز چوگان‌‌، زمی‌ از گوی جَست
هوش مصنوعی: غروب، زیبایی‌ها و رنگ‌ها را در خود دارد و صبح، عطر و بوی تازگی را به همراه می‌آورد. همچنین، حرکت چرخ زندگی و زمین به گونه‌ای است که گویی از گوی بازی، به جلو می‌جهد.
خاک درِ چرخِ برین می‌زند
چرخ میان‌بسته کمین می‌زند
هوش مصنوعی: خاک به دور آن چرخ بزرگ می‌چرخد و در همان حال، میان چرخ‌ها کمین می‌کند و منتظر فرصتی است.
حادثهٔ چرخ کمین برگشاد
یک به یک اندام زمین برگشاد
هوش مصنوعی: چرخ زمان باعث شد که حادثه‌ای رخ دهد و آنچه در دل زمین پنهان بود، به آرامی نمایان شده و خود را نشان دهد.
پیرِ فلک خرقه بخواهد درید
مُهره گِل رشته بخواهد برید
هوش مصنوعی: اگر زمانه بخواهد و تغییراتی بزرگ ایجاد کند، حتی بزرگ‌ترین و محکم‌ترین چیزها هم در هم می‌شکنند یا از بین می‌روند.
چرخ به زیر آید و یکتا شود
چرخ‌زنان خاک به بالا شود
هوش مصنوعی: زمین زیر پا خواهد رفت و همه چیز به یک حالت واحد خواهد رسید، در حالی که افرادی که در حال تلاشند و زحمت می‌کشند، از خاک به سمت بالا صعود خواهند کرد.
رسته شود هر دو سر از درد ما
پاک شود هر دو ره از گرد ما
هوش مصنوعی: اگر هر دو طرف از رنج و درد ما رهایی یابند، آن‌گاه هر دو راه از غبار ناشی از مشکلات ما پاک خواهد شد.
هم فلک از شغل تو ساکن شود
هم زمی از مکر تو ایمن شود
هوش مصنوعی: از کار تو آسمان آرام می‌گیرد و زمین از دسیسه‌های تو در امان می‌شود.
شرم گرفت انجم و افلاک را
چند پرستند کفی خاک را؟
هوش مصنوعی: ستارگان و آسمان از این وضعیت شرمنده شدند که چه کسی می‌تواند به این حد از خاک و خاکی بودن توجه کند؟
مار صفت شد فلک حلقه‌وار
خاک خورَد مار سرانجام کار
هوش مصنوعی: فلک مانند ماری است که دور خود می‌چرخد و در نهایت، خود را به خاک می‌زند و از بین می‌رود.
ای جگر ِخاک به‌خون از شما
کیست در این خاک برون از شما؟
هوش مصنوعی: ای دل عاشق، در این خاک چه کسی وجود دارد که همچون تو از غم و درد پر از خون باشد؟
خاک در این خنبرهٔ غم چراست؟
رنگ خُمش ازرق ماتم چراست؟
هوش مصنوعی: چرا در این دشت غم، خاکی وجود دارد؟ چرا رنگ خمره‌اش به رنگ غم و ماتم درآمده است؟
گر نتوانید کمین ساختن
این گِل ازین خم به در انداختن
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانید از این گل، کمینگاهی درست کنید، پس نمی‌توانید آن را از این خم خارج کنید.
دامن ازین خنبرهٔ دودناک
پاک بشویید به هفت آب و خاک
در قدیم درکنار جوی‌ها و چشمه‌ها برای شستن ظروف و البسه از خاک و گِل به عنوان ماده شوینده استفاده می‌کرده‌اند. خنبره یعنی ظرف سفالین. بیت یعنی دامن خود را از آلودگی‌های این خنبره دنیا هفت بار با آب و خاک بشویید.
خرقهٔ انجُم ز فلک برکشید
خطِ خرابی به جهان درکشید
هوش مصنوعی: لباس ستارگان از آسمان به زمین آمده و نشانه‌های ویرانی را به دنیا آورده است.
بر سرِ خاک از فلکِ تیزگشت
واقعهٔ تیز بخواهد گذشت
هوش مصنوعی: بر روی خاک، حادثه‌ای که به سرعت رخ می‌دهد، از آسمان پرشتاب عبور خواهد کرد.
تعبیه‌ای را که درو کارهاست
جنبش افلاک نمودار‌هاست
هوش مصنوعی: در این بیت، به این موضوع اشاره شده که وضعیت و تحرکات آسمانی نشان‌دهنده‌ی حال و اوضاع در اینجا و هم چنین تأثیر آنها بر کارها و حرکت‌های زندگی ماست. به نوعی، هر تغییر در آسمان می‌تواند نمادی از تغییرات و فعالیت‌های زندگی انسان‌ها باشد.
سر بجهد چونکه بخواهد شکست
وین جهش امروز درین خاک هست
هوش مصنوعی: سر بخواهد بلند شود و شکسته شود، این حرکت امروز در این زمین است.
دشمن تست این صدفِ مشک‌رنگ
دیده پر از گوهر و دل پر نهنگ
هوش مصنوعی: دشمن تو، این صدف زیبای رنگی است که پر از گنجینه‌هاست و دلش مانند دل نهنگ، بزرگ و پر احساس است.
این نه صدف‌، گوهر دریایی است
وین نه گهر‌، معدن بینایی است
هوش مصنوعی: این نه یک صدف است، بلکه جواهری از دریا است و این نه تنها یک گوهر است، بلکه سرچشمه‌ی دانایی و بینش است.
هر که در او دید دماغش فسرد
دیده چو افعی به زمرد سپرد
هوش مصنوعی: هر کسی که در وجودش حس خودپسندی و غرور را ببیند، مانند افعی که به زمرد چشم دوخت، در احساس او پژمردگی و سردی احساساتش به وجود می‌آید.
لاجرمش نور نظر هیچ نیست
دیده هزار است و بصر هیچ نیست
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که تنها نوری که به چشم انسان می‌تابد، توجه و نظر کسی است که به او علاقه دارد. بدون آن نگاه، بینایی و دیدن چیزی معنا ندارد و در واقع در برابر محبت و توجه، همه چیز بی‌اهمیت می‌شود.
راه عدم را نپسندیده‌ای
زانکه به چشم دگران دیده‌ای
هوش مصنوعی: تو به خاطر اینکه دیگران راه عدم را دیده‌اند، آن را نمی‌پسندی.
پایت را درد سری می‌رسان
ره نتوان رفت به پای کسان
هوش مصنوعی: اگر پایت بر اثر درد و مشکلاتی نتواند تو را به جلو ببرد، پس نباید به پای دیگران بیفتی و از آن‌ها پیروی کنی.
گر به فلک برشود از زر و زور
گور بود بهرهٔ بهرام گور
هوش مصنوعی: اگر کسی با ثروت و قدرت به عرش آسمان برسد، در نهایت تمام این دارایی‌ها و مقام‌ها به قبر و مرگ او می‌انجامد.
در نتوان بستن ازین کوی در
بر نتوان کردن ازین بام سر
هوش مصنوعی: در این دنیا نمی‌توان از این راه بیرون رفت و نمی‌توان از این بلندی فاصله گرفت.
باش درین خانهٔ زندانیان
روزن و دربسته چو بحرانیان
هوش مصنوعی: در این خانه‌ای که مانند زندانی‌هاست، تو مانند دریا در حال غم و بی‌پناهی هستی، در حالی که همه چیز بسته و مسدود است.
چند حدیث فلک و یاد او؟
خاک تهی بر سرِ پُر باد او
هوش مصنوعی: چندین داستان درباره آسمان و یاد او می‌توان گفت؟ در حالی که زمین بی‌حضور او خالی و تنهاست.
از فلک و راه مجره‌اش مرنج
کاهکشی را به یکی جو مسنج
از فلک و نحوست آن نترس، این کاهکش را اصلا به حساب میاور (منظور از کاهکش، کهکشان است)
بر پَر از این گنبد دولاب رنگ
تا رهی از گردشِ پرگار تنگ
هوش مصنوعی: از این گنبد بزرگ و رنگارنگ بال پرواز بزن، تا بتوانی از محدودیت‌های دایره‌ای و تنگی که در آن هستی، رهایی پیدا کنی.
وهم که باریکترین رشته‌ایست
زین رهِ باریک خجل گشته‌ایست
هوش مصنوعی: تردید که ضعیف‌ترین و نازک‌ترین رشته‌ای است، به خاطر این مسیر باریک، شرم‌سار شده است.
عاجزیِ وهم ِ خجل‌روی بین
موی‌به‌موی این ره ِ چون موی بین
هوش مصنوعی: ناتوانی و شرم ناشی از خیال و تصور را در محلی می‌بینم که مانند مویی در بین راه است و این مسیر نیز به موزونی شبیه مویی در هم تنیده است.
بر سر مویی سر مویی مگیر
ورنه برون آی چو موی از خمیر
هوش مصنوعی: بر سر یک تار موی، با کسی مشاجره نکن، وگرنه همانند مو از خمیر بیرون می‌آیی و از هم متلاشی می‌شوی.
چون به ازین مایه به دست آوری
بد بود اینجا که نشست آوری
چون بهتر از اینجا (دنیا) می‌توانی بدست بیاوری، بد و زیان است که در اینجا بنشینی
پشتهٔ این گِل چو وفادار نیست
روی بدو مصلحت کار نیست
هوش مصنوعی: این زمین که زیر پا است مانند یک وفادار نیست و اگر به او خیانت کنی، به نفع تو نخواهد بود.
هر کُلَهی جایِ سر افکندگی‌ست
هر کمر آلودهٔ صد بندگی‌ست
هوش مصنوعی: هر کلاهی نشان‌دهنده‌ی شرمساری و خجالت است و هر کمر، نشانه‌ای از در بند بودن به خاطر بندگی و طاقت‌فرسایی است.
هر هنری طعنهٔ شهری درو
هر شکری زحمت زهری درو
هوش مصنوعی: هر هنری که در جامعه‌ای وجود دارد، ممکن است به نوعی مورد انتقاد قرار گیرد، و هر زیبایی و قدردانی که از آن هنر می‌شود، معمولاً نیازمند تلاش و زحمتی است که به نوعی لطمه یا درد را به همراه دارد.
آتش صبحی که در این مطبخ است
نیم شراری ز تف دوزخ است
هوش مصنوعی: این صبحی که در این آشپزخانه وجود دارد، آتش آن کمی شبیه به آتش جهنم است.
مه که چراغ فلکی شد تنش
هست ز دریوزه خور روغنش
مصرع دوم: روغن چراغش را از گدایی و دریوزگی بدست می‌آورد (ماه به برج‌های مختلف می‌رود.)
ابر که جانداروی پژمردگی‌ست
هم قدری بلغم افسردگی‌ست
هوش مصنوعی: ابر، نمایانگر حالتی از کسالت و پژمردگی است و به نوعی نمادی از اندوه و افسردگی به شمار می‌رود.
آب که آسایش جانها در اوست
کشتی داند چه زیان‌ها در اوست
هوش مصنوعی: آب که آرامش زندگی‌ها در آن نهفته است، کشتی می‌داند که در این آب چه خطراتی وجود دارد.
خانهٔ پُرعیب شد این کارگاه
خود نکنی هیچ به عیبش نگاه‌!
هوش مصنوعی: این خانه به خاطر عیب و نقص‌هایش پر از مشکل شده است، اما اگر خودت به عیوبش توجه نکنید، هیچ‌چیز نمی‌تواند این وضع را تغییر دهد!
چشم فرو بسته‌ای از عیب خویش
عیب کسان را شده آیینه پیش
هوش مصنوعی: اگر به عیب‌های خود توجه نداشته باشی و فقط عیب‌های دیگران را ببینی، در واقع مانند آینه‌ای هستی که فقط نقص‌های دیگران را نشان می‌دهد.
عیب‌نمایی مکن آیینه‌وار
تا نشوی از نفَسی عیب‌دار
هوش مصنوعی: عیب‌جویی نکن مثل آینه، چرا که ممکن است خودت هم به عیب‌هایی دچار شوی.
یا به‌در افکن هنر از جیب خویش
یا بشکن آینهٔ عیب خویش
هوش مصنوعی: یا هنرت را به نمایش بگذار و با افتخار نشان بده، یا بهتر است عیب‌ها و نواقص خود را بپوشانی و در آینه خود را نبینی.
دیده ز عیب دگران کن فراز
صورتِ خود بین و درو عیب ساز
فراز کردن یعنی بستن
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست
هوش مصنوعی: در هرچیزی هم زیبایی و هم نقص وجود دارد. به جای اینکه فقط نقص‌ها را ببینی، تمرکز کن بر روی زیبایی‌ها و هنر آن چیز.
می‌نتوان یافت به شب در چراغ
در قفس روز توان دید زاغ
با یک چراغ کوچک در شب‌ِ تاریک نمی‌توانی زاغ را (در تاریکی) ببینی بلکه زاغ را در روز پُرنور توان دید.
در پر طاووس که زر پیکر است
سرزنشِ پای کجا درخوَر است؟
هوش مصنوعی: در پر طاووس که با طلا پوشیده شده است، چگونه می‌توان پاهای آن را سرزنش کرد؟
زاغ که او را همه تن شد سیاه
دیده سپید است در او کن نگاه
هوش مصنوعی: زاغی که جثه‌اش کاملاً سیاه است، اما در چشمانش رنگ سپید دیده می‌شود؛ کمی به او خوب دقت کن.

حاشیه ها

1393/09/20 07:12
مهدی پزوهنده

سلام
مصرع نخست بیت ششم از آخر ، اختلال وزنی دارد و بدین صورت درست است:
یا به در افکن هنر از جیب خویش

1394/09/22 18:11
ناشناس

بیت سوم از پایین
علامت سوال ها اضافی است
غلط دوم
تواندید = توان دید

1398/01/31 12:03
شهریار همتی

یا بدر افکن هنر از غیب خویش
یا بشکن آینه عیب خویش

1400/07/03 17:10
پری

خوانش درست این بیت اینگونه است : می نتوان یافت به شب در ، چراغ ، در قفس روز توان دید زاغ 

ناشناس درست گفتن که پرسشی نیست