گنجور

بخش ۳۴ - مقالت هشتم در بیان آفرینش

پیشتر از پیشتران وجود
کآب نخوردند ز دریای جود
در کف این ملک یسار‌ی نبود
در ره این خاک غبار‌ی نبود
وعدهٔ تاریخ به سر نامده
لعبتی از پرده به در نامده
روز و شب آویزش پستی نداشت
جان و تن آمیزش‌ِ هستی نداشت
کشمکش جور در اعضا هنوز
کن مکنِ عدل نه پیدا هنوز
فیض کرم کرد مواسای خویش
قطره‌ای افکند ز دریای خویش
حالی از آن قطره که آمد برون
گشت روان این فلک‌ِ آبگون
زآب روان گرد برانگیختند
جوهر تو ز آن عرض آمیختند
چونکه تو برخیزی ازین کارگاه
باشد برخاسته گردی ز راه
ای خُنُک آن شب که جهان بی تو بود
نقش تو بی‌صورت و جان بی‌تو بود
چشم فلک فارغ ازین جستجو‌ی
گوش زمین رَسته ازین گفتگو‌ی
تا تو درین ره ننهادی قدم
شکر بسی داشت وجود از عدم
فارغ از آبستنی‌ات روز و شب
نامیه عنین و طبیعت عزب
باغ جهان زحمت خار‌ی نداشت
خاکْ سرآسیمه غباری نداشت
طالع جوزا که کمر بسته بود
از ورم رگ زدنت رسته بود
مه که سیه‌رو‌ی شدی در زمین
تشت تو رسواش نکردی چنین
زُهره هنوز آب درین گِل نریخت
شهپر هاروت به بابل نریخت
از تو مجرد زمی و آسمان
تو به کنار و غم تو در میان
تا به تو طغرا‌ی جهان تازه گشت
گنبد پیروزه پر آوازه گشت
از بدی چشم تو کوکب نَرَست
کوکبهٔ مهدِ کواکب شکست
بود مه و سال ز گردش بری
تا تو نکردیش تعرف‌گری
روی جهان که‌آینهٔ پاک شد
زین نفسی چند خلل‌ناک شد
مشعلهٔ صبحْ تو بردی به شام
صادق و کاذب تو نهادیش نام
خاک زمین در دهن آسمان
تا که چرا پیش تو بندد میان
بر فلکت میوهٔ جان گفته‌اند
می‌شنوَش کآن به زبان گفته‌اند
تاج تو افسوس که از سر‌، بِه است
جل ز سگ و توبره از خر‌، بِه است
لاف بسی شد که درین لاف‌گاه
بر تو جهانی به جوی خاک‌ِ راه
خود تو کفی خاک به جانی دهی
یک جوِ کَهگِل به جهانی دهی
ای ز تو بالای زمین زیر رنج
جای تو هم زیر زمین بِه چو گنج
روغن مغز تو که سیمابی است
سرد بدین فندق سنجابی است
تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر ازین فندق سنجاب رنگ
روز و شب از قاقُم و قُندُز جداست
این دَلهٔ پیسه پلنگ اژدها‌ست
گُربه نِه‌ای دست درازی مکن
با دَلهٔ دَه‌دِله‌ بازی‌مکن
شیر تَنیده‌ست درین ره لعاب
سر چو گَوَزنان چه نهی سوی آب؟
گر فلکت عشوهٔ آبی دهد
تا نفریبی که سرابی دهد
تیز مران کآب فلک دیده‌ای
آب دهن خور که نمک دیده‌ای
تا نشوی تشنه به تدبیر باش
سوخته خرمن‌، چو تباشیر باش
یوسف تو تا ز بر چاه بود
مصر الهیش نظرگاه بود
زرد رخ از چرخ‌ِ کبود آمدی
چونکه درین چاه فرود آمدی
این‌همه صفرای تو بر روی زرد
سرکهٔ ابروی تو کاری نکرد
پیه تو چون روغن صد ساله بود
سرکهٔ ده ساله بر ابرو چه سود‌؟
خون پدر دیده درین هفت‌خوان
آب مریز از پی این هفت نان
آتش در خرمن خود می‌زنی
دولت خود را به لگد می‌زنی
می‌تک و می‌تاز که میدان تُراست
کار بفرمای که فرمان تُراست
این دو سه روزی که شدی جام گیر
خوش خور و خوش خُسب و خوش آرام گیر
هم به تو بر سخت جفا کرده‌اند
ز‌آن رسنت سست رها کرده‌اند
لنگ شده پای و میان گشته کوز
سوختهٔ روغن خویشی هنوز
لاجرم اینجا دغل مطبخی
روز قیامت علف دوزخی
پر شده گیر این شکم از آب و نان
ای سبک آنگاه نباشی گران‌؟
گر به خُورِش‌، بیش کسی زیستی
هر که بسی خورد بسی زیستی
عمر کم است از پی آن پر بها‌ست
قیمت عمر از کمی عمر خاست
کم خور و بسیاری راحت نگر
بیش خور و بیش جراحت نگر
عقل تو با خورد چه بازار داشت؟
حرص تو‌را بر سر این‌کار داشت
حرص تو از فتنه بود نا‌شکیب
بگذر ازین ابله زیرک فریب
حرص تو را عقل بدان داده‌اند
کآن نخوری که‌ت نفرستاده‌اند
ترسم ازین پیشه که پیشت کند
رنگ پذیرندهٔ خویشت کند
هر بد و نیکی که درین محضر‌ند
رنگ پذیرندهٔ یکدیگر‌ند

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیشتر از پیشتران وجود
کآب نخوردند ز دریای جود
هوش مصنوعی: در گذشته‌های دورتر، افرادی بودند که از دریای سخاوت و generosity بهره‌مند نشدند و چیزی دریافت نکردند.
در کف این ملک یسار‌ی نبود
در ره این خاک غبار‌ی نبود
هوش مصنوعی: در این سرزمین ثروت و فراوانی وجود ندارد و در این راه هم هیچ نشانه‌ای از سختی و رنج نیست.
وعدهٔ تاریخ به سر نامده
لعبتی از پرده به در نامده
هوش مصنوعی: وعدهٔ زمان هنوز فرا نرسیده و زیبایی‌هایی که هنوز از پشت پرده آشکار نشده‌اند.
روز و شب آویزش پستی نداشت
جان و تن آمیزش‌ِ هستی نداشت
هوش مصنوعی: روز و شب برای او ارزش و منزلتی نداشت، چون روح و جسم او در جوهر زندگی درهم آمیخته نشده بودند.
کشمکش جور در اعضا هنوز
کن مکنِ عدل نه پیدا هنوز
هوش مصنوعی: در تلاش برای ایجاد توازن و انصاف در زندگی، هنوز هم درگیری‌ها و مشکلاتی وجود دارد که باید حل شود و هنوز نتیجه نهایی و عدالت به طور کامل آشکار نشده است.
فیض کرم کرد مواسای خویش
قطره‌ای افکند ز دریای خویش
هوش مصنوعی: نعمت و بخشش الهی به گونه‌ای است که از دریای وسیع محبت و رحمت خود، تنها یک قطره را به بندگانش عطا می‌کند.
حالی از آن قطره که آمد برون
گشت روان این فلک‌ِ آبگون
هوش مصنوعی: حالت آن قطره را تصور کن که از درون بیرون می‌آید و جریان این دنیای آبی را به حرکت در می‌آورد.
زآب روان گرد برانگیختند
جوهر تو ز آن عرض آمیختند
هوش مصنوعی: از آب روان، گرداب به وجود آوردند و جوهر وجود تو را از آن مخلوط کردند.
چونکه تو برخیزی ازین کارگاه
باشد برخاسته گردی ز راه
هوش مصنوعی: وقتی که تو از این محیط و مشغله‌ها بلند شوی، به نوعی از راه و مسیر خود جدا می‌شوی.
ای خُنُک آن شب که جهان بی تو بود
نقش تو بی‌صورت و جان بی‌تو بود
هوش مصنوعی: ای شب دلپذیر که دنیا بدون تو بود، تصویری از تو بدون شکل و وجود بی‌تو بود.
چشم فلک فارغ ازین جستجو‌ی
گوش زمین رَسته ازین گفتگو‌ی
هوش مصنوعی: چشم آسمان از جستجو و پرسش بی‌نیاز است و زمین از این صحبت‌ها و بحث‌ها رهایی یافته است.
تا تو درین ره ننهادی قدم
شکر بسی داشت وجود از عدم
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در این مسیر قدم نگذاشتی، وجود چیزهای زیادی شکر دارد که از عدم به وجود آمده‌اند.
فارغ از آبستنی‌ات روز و شب
نامیه عنین و طبیعت عزب
هوش مصنوعی: از نگرانی‌های روز و شب خود آزاد هستی و به یاد آوردن نام‌ها و طبیعت تنها می‌پردازی.
باغ جهان زحمت خار‌ی نداشت
خاکْ سرآسیمه غباری نداشت
هوش مصنوعی: درختان و گل‌های جهان از درد و رنج خار بی‌نیاز بودند و خاک نیز در این باغ آرام و بدون غبار بود.
طالع جوزا که کمر بسته بود
از ورم رگ زدنت رسته بود
هوش مصنوعی: سرنوشت متولدین برج جوزا به‌گونه‌ای بود که در اثر تغییرات و فشارهای روحی و جسمی، از مشکلات و سختی‌هایی که آنها را تحت فشار قرار می‌دهد، رهایی یافته بودند.
مه که سیه‌رو‌ی شدی در زمین
تشت تو رسواش نکردی چنین
قبل از وجود تو در عالم هیچ ننگ و رسواییی وجود نداشت. (در قدیم وقتی که ماه‌گرفتگی می‌شد مردم بر تشت می‌کوبیدند که «ماه سیاه‌رو و رسوا شد» در واقع کوس و تشت رسوایی ماه را می‌زدند، به این قصد که ماه‌گرفتگی تمام شود)
زُهره هنوز آب درین گِل نریخت
شهپر هاروت به بابل نریخت
هوش مصنوعی: زُهره هنوز هیچ آبی در این خاک نریخته و پرواز هاروت هنوز به بابل نرسیده است.
از تو مجرد زمی و آسمان
تو به کنار و غم تو در میان
هوش مصنوعی: تو از زمین و آسمان جدا هستی و غمت در دل من حضور دارد.
تا به تو طغرا‌ی جهان تازه گشت
گنبد پیروزه پر آوازه گشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو به دنیا آمدی، همه‌چیز تغییر کرد و آسمان به خاطر تو زیباتر و مشهورتر شد.
از بدی چشم تو کوکب نَرَست
کوکبهٔ مهدِ کواکب شکست
حتی آسمان نیز از چشم‌زخم تو دور نماند و گهواره جلال و حشمتش شکست. (در قدیم شکستن گهواره نوزاد را نشان چشم‌زخم خوردنش می‌دانستند. ممکن است در این بیت به یکی از صور فلکی اشاره شده باشد. کواکب یعنی ستارگان)
بود مه و سال ز گردش بری
تا تو نکردیش تعرف‌گری
هوش مصنوعی: ماه و سال در حال چرخش‌اند، اما تو به این تغییرات توجهی نکرده‌ای.
روی جهان که‌آینهٔ پاک شد
زین نفسی چند خلل‌ناک شد
هوش مصنوعی: وقتی که روی زمین به پاکی و صافی برسد، در آن صورت، برخی نقص‌ها و مشکلاتی که وجود دارد، آشکار می‌شود.
مشعلهٔ صبحْ تو بردی به شام
صادق و کاذب تو نهادیش نام
هوش مصنوعی: شما شعلهٔ صبح را به شام رسانده‌اید و نام صادق و کاذب را بر آن گذاشته‌اید.
خاک زمین در دهن آسمان
تا که چرا پیش تو بندد میان
(از وقتی که تو به وجود آمدی) آسمان احساس شکست و خواری می‌کند که چرا باید پیش زمین خاکی که تو باشی کمر به خدمت ببندد. (خاک در دهان شدن کنایه است از زمین خوردن و شکست خوردن)
بر فلکت میوهٔ جان گفته‌اند
می‌شنوَش کآن به زبان گفته‌اند
هوش مصنوعی: در آسمان، میوه‌ای از جان وجود دارد که گفته‌اند آن را بشنوید، زیرا به زبان بیان شده است.
تاج تو افسوس که از سر‌، بِه است
جل ز سگ و توبره از خر‌، بِه است
هوش مصنوعی: افسوس که تاج تو بر روی سر است، اما ارزش آن کمتر از وجود یک سگ است. و همچنین اِنگِشت (توبره) که از یک خر می‌آید، بهتر از آن است.
لاف بسی شد که درین لاف‌گاه
بر تو جهانی به جوی خاک‌ِ راه
درباره تو بسیار لاف زدند( یا زدی) که ( آنقدر بلند‌همت و سخاوتمند هستی که) جهانی در چشم تو مثل ذره‌ای خاک راه بی‌ارزش است. (جو یا جوسنگ واحدی از وزن در قدیم بوده است برای مقادیر کم)
خود تو کفی خاک به جانی دهی
یک جوِ کَهگِل به جهانی دهی
اما (تو خسیس هستی و) حاضر نیستی که دست از این یک کف خاک برداری و حتی آن را به بهای جان نمی‌دهی. و این یک جو کاهگل را به بهای جهانی نمی‌دهی (و دست از آن بر نمی‌داری)
ای ز تو بالای زمین زیر رنج
جای تو هم زیر زمین بِه چو گنج
هوش مصنوعی: تو برتر از زمین و آسمان هستی و در عین حال، در زیر زمین نیز در جایگاهی باارزش و قابل ستایش قرار داری. همچون گنجی که ارزش و اهمیت آن در عمق زمین نهفته است.
روغن مغز تو که سیمابی است
سرد بدین فندق سنجابی است
هوش مصنوعی: روغن مغز تو مانند مایع خنکی است که در فندق سنجاب وجود دارد.
تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر ازین فندق سنجاب رنگ
هوش مصنوعی: اگر شخصی مثل سنجاب رنگی می‌خواهد از فندق عبور کند، بهتر است که در فضاهای تنگ نماند، چرا که برای او محدودیت ایجاد می‌کند. پس باید از این فضاهای تنگ گذر کند و به مکان‌های وسیع‌تر برود.
روز و شب از قاقُم و قُندُز جداست
این دَلهٔ پیسه پلنگ اژدها‌ست
شب و روز را با قاقم و قندز اشتباه نگیر این دلهٔ سیاه و سفید (شب و روز)، موجودی است بی‌رحم و خطرناک مثل پلنگ‌اژدها! (قاقم و قندز به نرمی و ظرافت معروفند. منظور این است که روزگار مثل قاقم و قندز و پوستشان نرم و مهربان نیست بلکه بی‌رحم و خطرناک است. قاقم سفید، قندز سیاه و دله جانوری است دورنگ و پیسه (سیاه و سپید). اما در بیت بعد دله یعنی ماده‌سگ)
گُربه نِه‌ای دست درازی مکن
با دَلهٔ دَه‌دِله‌ بازی‌مکن
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده و در کارهای دیگران دخالت نکن، بازی با دل‌ها می‌تواند خطرناک باشد.
شیر تَنیده‌ست درین ره لعاب
سر چو گَوَزنان چه نهی سوی آب؟
چرا به سوی لذات دنیا می‌روی خطر در کمین تو نشسته است. (در قدیم معتقد بودند که شیر برای محاصره کردن گوزن از بوی لعاب دهانش که بر زمین می‌ریزد استفاده می‌کند و گوزن تا وقتی که تشنه است آن بو را حس نمی‌کند. آب در اشعار نظامی گاهی سمبل لذت و هوس است)
گر فلکت عشوهٔ آبی دهد
تا نفریبی که سرابی دهد
هوش مصنوعی: اگر آسمان زیبا و دلکش نگاهی به تو کند، خواهش نکن که فریب نخورده باشی، زیرا این زیبایی ممکن است فقط یک سراب باشد.
تیز مران کآب فلک دیده‌ای
آب دهن خور که نمک دیده‌ای
هوش مصنوعی: سخت نران که آب آسمان را دیده‌ای، خود را آزار نده که تلخی را تجربه کرده‌ای.
تا نشوی تشنه به تدبیر باش
سوخته خرمن‌، چو تباشیر باش
هوش مصنوعی: برای اینکه به خواسته‌هایت برسی، باید با تدبیر و بیداری عمل کنی. مانند کسی باش که در آتش سوخته و در عین حال آرام و هوشیار است.
یوسف تو تا ز بر چاه بود
مصر الهیش نظرگاه بود
هوش مصنوعی: وقتی یوسف در چاه بود، همه توجه و نگاه الهی به سمت او بود و به او توجه ویژه‌ای داشت.
زرد رخ از چرخ‌ِ کبود آمدی
چونکه درین چاه فرود آمدی
هوش مصنوعی: خورشید تو را زرد و رنگ‌پریده نشانده، مانند کسی که به درون چاهی فرو رفته باشد.
این‌همه صفرای تو بر روی زرد
سرکهٔ ابروی تو کاری نکرد
اخم کردن، با این همه غم و ترس که تو را روی‌زرد کرده‌است کاری نمی‌تواند بکند. ( یعنی غم و حسرت دنیا را از ریشه باید مداوا کنی وگرنه تظاهر، کمکی به تو نمی‌کند. سرکه‌ی ابرو کنایه است از اخم کردن. زردرو کنایه است از آدمی که حسرت دنیا و غم دنیا را می‌خورَد. در طب سنتی از خوردن سرکه یا سرکه‌انگبین برای درمان مزاج صفراوی استفاده می‌کردند.)
پیه تو چون روغن صد ساله بود
سرکهٔ ده ساله بر ابرو چه سود‌؟
چربی و پیه صدساله را سرکه ده ساله چطور درمان می‌کند؟ (یعنی بیماری مال‌اندوزی با بخشش‌ها و احسان‌های کم (صدی‌دَه؟) جبران نمی‌شود. در طب قدیم کسانی‌که بلغمی مزاج بوده، چاق شده و ابروهایشان کم‌پشت می‌شد سرکه کهنه بر ابرو می‌مالیدند که بهترین آن سرکه ده‌ساله بوده است. روغن کهنه، نامرغوب و گندیده است که در اینجا روغن صد‌ساله کنایه است مال‌اندوزی و خساست)
خون پدر دیده درین هفت‌خوان
آب مریز از پی این هفت نان
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان احساسی عمیق و تجربه‌ای تلخ از رنج و سرگذشت اشاره شده است. به نظر می‌رسد شخصی از سختی‌ها و خون‌دل خوردن‌های گذشته سخن می‌گوید و در عین حال به دنبال نان و معیشت خود است. او در مسیری دشوار می‌کوشد تا به زندگی ادامه دهد، در حالی که از یادآوری فداکاری‌ها و زحمات پدرش غافل نیست. در واقع، این عبارت نشان‌دهنده ترکیبی از کوشش در زندگی و تقدیر از یاد انسان‌های بزرگ و دوران گذشته است.
آتش در خرمن خود می‌زنی
دولت خود را به لگد می‌زنی
هوش مصنوعی: خودت باعث نابودی موفقیت‌هایت می‌شوی و به جایی که باید برسی، آسیب می‌زنی.
می‌تک و می‌تاز که میدان تُراست
کار بفرمای که فرمان تُراست
هوش مصنوعی: به میدان برو و به جنگ بپرداز، چون این میدان متعلق به توست. باید فرماندهی کنی، چون این مسئولیت بر عهده توست.
این دو سه روزی که شدی جام گیر
خوش خور و خوش خُسب و خوش آرام گیر
هوش مصنوعی: در این چند روز که به دل خوش می‌گذرد، از زندگی لذت ببر و آرامش را در خود حس کن.
هم به تو بر سخت جفا کرده‌اند
ز‌آن رسنت سست رها کرده‌اند
هوش مصنوعی: به تو نیز سخت ظلم و ستم شده است و به خاطر این که تو به آن‌ها آسیب نرسانده‌ای، از تو دست برداشته‌اند.
لنگ شده پای و میان گشته کوز
سوختهٔ روغن خویشی هنوز
هوش مصنوعی: پایت آسیب دیده و میان تو به خاطر سوختن کوز روغن خویش، هنوز در زحمت و درد به سر می‌بری.
لاجرم اینجا دغل مطبخی
روز قیامت علف دوزخی
هوش مصنوعی: بنابراین، در این مکان، تزویر و خدعه‌گری وجود دارد و در روز قیامت، نتیجه‌اش عذاب و رنجی همچون علف‌های دوزخی خواهد بود.
پر شده گیر این شکم از آب و نان
ای سبک آنگاه نباشی گران‌؟
هوش مصنوعی: به خود بیا و فکر کن که شکمت از خوراک و آشامیدنی پر شده است. آیا واقعاً لازم است که در این حالت سنگین و ناراحت باشی؟
گر به خُورِش‌، بیش کسی زیستی
هر که بسی خورد بسی زیستی
هوش مصنوعی: اگر کسی به خوردن مشغول باشد، آن‌قدر زندگی می‌کند که از خوراک بهره‌مند شود. هر کس بیشتر بخورد، بیشتر زنده می‌ماند.
عمر کم است از پی آن پر بها‌ست
قیمت عمر از کمی عمر خاست
هوش مصنوعی: عمر انسان محدود است و باید به دنبال ارزش‌ها و اهداف باارزش باشد؛ زیرا ارزش واقعی عمر به خاطر محدودیت آن بیشتر می‌شود.
کم خور و بسیاری راحت نگر
بیش خور و بیش جراحت نگر
کم‌خور و قناعت پیشه کن تا سالم و در امان نگه باشی، حریص باش و پر بخور تا بیشتر زخم و صدمه ببینی (آدم پرخور بیمار شده و از رگ‌زن و حجام زخم می‌خورد)
عقل تو با خورد چه بازار داشت؟
حرص تو‌را بر سر این‌کار داشت
هوش مصنوعی: عقل تو چه ارتباطی به این مسئله دارد؟ فقط طمع تو باعث این کار شده است.
حرص تو از فتنه بود نا‌شکیب
بگذر ازین ابله زیرک فریب
هوش مصنوعی: حرص و طمع تو ناشی از فتنه‌هاست، بنابراین باید از این فرد فریبکار و زیرک که فقط به فکر خود است، عبور کنی.
حرص تو را عقل بدان داده‌اند
کآن نخوری که‌ت نفرستاده‌اند
عقل را برای این به تو داده‌اند تا که مفتون‌ِ حرص نشوی و نگیری آنچه که روزی تو نیست‌.
ترسم ازین پیشه که پیشت کند
رنگ پذیرندهٔ خویشت کند
هوش مصنوعی: من نگرانم که این شغل یا کار باعث شود که تو رنگ و شکل دیگری به خود بگیری و خود واقعی‌ات را فراموش کنی.
هر بد و نیکی که درین محضر‌ند
رنگ پذیرندهٔ یکدیگر‌ند
هوش مصنوعی: هر خوبی و بدی که در این مکان وجود دارد، به نوعی تحت تأثیر یکدیگر قرار می‌گیرند و بر یکدیگر اثر می‌گذارند.

حاشیه ها

1395/02/10 15:05
محسن حیدرزاده جزی

مصراع دوم بیت 26 مشکل وزنی دارد ظاهرا این گونه درست است
جل ز سگ و توبره از خر بهست

1396/08/30 18:10
میم.کاف.مهریار

وعده تاریخ به سر نامده
طبق نظریه انیشتین و استیفن هاوکینگ تاریخ از زمان بیگ بنگ شروع شده و زمان زاییده ذهن ماست .
چقدر عرفان و علم مکمل و موید همند . عالم و عارفی با یکدیگر به صحبت میشینن پس از چند روز که حلقه آنها تمام میشود از عالم میپرسند چه شد ؟ میگوید آنچه من میدانم او میبیند . از عارف میپرسند ، میگوید : آنچه من میبینم او میداند ...
***
لعبتی از پرده به در نامده : اشاره به خلقت آدم و خوردن نیو ممنوعه دارد

1399/06/14 18:09
علی

ابیات دو،سه و چهار اشاره به Big Bang ندارد؟یعنی عرفان و فیزیک در پی یافتن حقیق واحدند...که آن تجلی حق تعالی است

1402/10/22 23:12
فرهود

برای درک بهتر اشعار نظامی مقداری آشنایی با نجوم و ستاره‌شناسی، اطلاعات درباره صور فلکی و مفهوم و شکل‌ آنها و ... لازم است. 

در لینک زیر اسامی صورت‌های فلکی نوشته شده است:

پیوند به بیرون

در فرهنگ دهخدا هم اسامی صور فلکی در نظر قدما شرح داده شده است.

1403/03/23 05:05
کیهان

تانشوی تشنه، به تدبیر باش

سوخته خرمن چو تباشیر باش

یعنی برای آنکه تشنه آب فلک نشوی و حاجت به آسمان نبری، بر هستی پشت پا بزن و خرمن علایق خود را تباشیروار بسوز تا چون تباشیر دافع عطش خود شوی.تباشیر از نی مخصوصی گرفته میشود  و طریق گرفتن آن است که نی ها را خرمن کرده آتش میزنند، پس تباشیر را میان خاکستر پیدا میکنند.تباشیر در طب قدیم برای دفع عطش به کار میرفته.