برگردان به زبان ساده
ای به زمین بر چو فلک نازنین
ناز کِشَت هم فلک و هم زمین
ای کسی که بر زمین هستی اما همچون آسمان، بلندمرتبه و نازنین هستی؛ هم زمین ناز تو را میکشد، هم آسمان.
کار تو زآنجا که خبر داشتی
برتر از آن شد که تو پنداشتی
کار و قسمت تو از آنچه که میدانستی و از آنچه تصور میکردی، بهتر شد.
اول از آن دایه که پروردهای
شیر نخوردی که شکر خوردهای
(اول سعادتی که یافتی این بود) که از آن دایه که تو را پرورد، شیر نخوردی بلکه شیری همچون شکر خوردی (یا شیر و شکر خوردی)
نیکوییات باید کهافزون بود
نیکویی افزونتر ازین چون بود؟
(طبیعی است و کمتر از این از تو انتظار نمیرفت) که نیکویی و تناسب و زیبایی تو زیاد باشد؛ آیا بهتر از این میشد که هستی؟
کز سر آن خامه که خاریدهاند
نغز نگاریت نگاریدهاند
از همان اول و از اولین قلم که تو را نقاشی کردند، بت و نگاری نغز و زیبا خلق کردند
رشتهٔ جان بر جگرت بستهاند
گوهر تن بر کمرت بستهاند
رشته جان به جگر تو بستند (تو را دوستداشتنی آفریدند) و گوهر تن را بر کمر تو بستند. (یعنی هم از جان و هم از تن بهرمند هستی)
به که ضعیفی که درین مرغزار
آهوی فربه ندود با نزار
در این مَرغزار و بیشه هستی، ضعیفی بهتر است زیرا آهوی قوی و آهوی مریض با هم نمیدوند.
جانورانی که غلام تواند
مرغ علفخوارهٔ دام تواند
موجوداتی که تحت فرمان تو هستند، همگی در دام و دست تو گرفتار هستند.
چون تو همایی شرف کار باش
کم خور و کم گوی و کمآزار باش
پس وقتی که هما و شاه هستی، شایستگی نشان بده؛ کم بخور، کم بگوی و کمآزار باش.
هر که تو بینی ز سپید و سیاه
بر سر کاری است در این کارگاه
هرچه در این دنیا میبینی از سفید و سیاه، همگی حکمتی دارند و وظیفهای را انجام میدهند.
جغد که شوم است به افسانه در
بلبل گنج است به ویرانه در
جغد (بوف) که در داستانها نماد شومی و نحسی است؛ در ویرانه نشان گنج است و در آنجا بلبل است!
هر که در این پرده نشانیش هست
در خور تن قیمت جانیش هست
هر کسی و چیزی که در این پرده و نقاشی هستی دیده میشود، در حد خود، شایسته و لیاقت داشتن جان را دارد.
گرچه ز بحرِ تو به گوهر کمند
چون تو همه گوهریِ عالَمند
اگرچه (موجودات دیگر) در این دریای هستی از تو پایینتر هستند، اما همه مانند تو صاحبگوهر هستند و ارزش دارند.
بیش و کمی را که کشی در شمار
رنج به قدر دیَتَش چشم دار
وقتی قضاوت میکنی و بیشی و کمی موجودات را میسنجی؛ رنج به قدر دیَتَش چشم دار
نیک و بد ملک به کار تواند
در بد و نیک آینهدار تواند
تمام این کم و بیشها و این نیک و بدها، در خدمت تو هستند؛ و در بد و نیک خدمتگزار تو هستند. (آینهدار به معنی غلام و خدمتکار است اما در اینجا یعنی هر کاری کنی، مانند آینه همان را بهتو بر میگردانند)
کفش دهی باز دهندت کلاه
پردهدری پرده درندت چو ماه
اگر کفش دهی (احترام بگذاری) به تو کلاه میدهند (تو را آبرومند میکنند)؛ اگر پردهدری کنی (و تحقیر کنی و آبرو ببری) آبرویت را میبرند (آشکار همچون ماه آسمان)
خیز و مکن پردهدری صبحوار
تا چو شبت نام بود پردهدار
تلاش کن و پردهدری مکن و آبروی کسی را مبر؛ تا همچون «شب» تو را پوشاننده عیب بدانند و تو را پردهدار بدانند.
پردهٔ زنبور گل سوری است
وآنِ تو این پردهٔ زنبوری است
کارهای تو در این دنیا آشکارتر و هویداتر از یک زنبور است زیرا پردهٔ زنبور، گل سرخ است ولی پردهٔ تو این آسمان زنبوری و توری است که همه چیز از پشت آن هویداست.
چند پری چون مگس از بهر قوت؟
در دهن این تنهٔ عنکبوت
تا کی برای قوت و غذای بدن، در این دنیا که مثل دام عنکبوت است میپری و میگردی؟ (تنه یعنی تنیده که منظور تار عنکبوت است)
پردگیانی که جهان داشتند
راز تو در پرده نهان داشتند
پردگیان و فرشتگانی که جهان را گرداندند و میگردانند، راز تو را بر ملا نکردند.
از ره این پرده فزون آمدی
لاجرم از پرده برون آمدی
هوش مصنوعی: با عبور از این حجاب و پرده، تو به مرحلهای رسیدی که اکنون از آن پرده خارج شدهای.
دل که نه در پرده، وداعش مکن
هر چه نه در پرده، سماعش مکن
آدمی که رازدار نیست و بیحیاست را ترک کن (حتی بدون وداع و خداحافظی)؛ هرچه که زیبا نیست و آهنگی که ناموزون است شایسته رقص و سماع نیست.
شعبدهبازی که در این پرده هست
بر سرت این پرده به بازی نبست
شعبدهباز و چیرهدستی که در پس این پرده عالم هست این نقش را برای سرگرمی و بیخود به تو نداد.
دست جز این پرده به جایی مزن
خارج از این پرده نوایی مزن
جز این پرده و مقام (که داری، به چیزی کمتر) مشغول مشو، همیشه در این مایه زیبا و متناسب (شان خود) بنواز.
بشنو از این پرده و بیدار شو
خلوتیِ پردهٔ اسرار شو
این راز را بشنو و از این نوا بشنو و از خواب بیدار شو؛ و با بیداری، محرم و یار پرده اسرار شو.
جسمت را پاکتر از جان کنی
چونکه چهل روز به زندان کنی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی جسمت از روح هم پاکتر شود، باید چهل روز خودت را تحت انضباط و دوری از دنیا قرار دهی.
مرد به زندان شرف آرد به دست
یوسف ازین روی به زندان نشست
مرد در زندان (و ریاضت) شرف بهدست میآورد؛ از این رو بود که یوسف به زندان نشست.
قدر دل و پایهٔ جان یافتن
جز به ریاضت نتوان یافتن
برای دانستن ارزش دل و مرتبه جان، جز ریاضت راهی نیست.
سیم طبایع به ریاضت سپار
زر طبیعت به ریاضت برآر
نقره طبایع (خواهشهای نفسانی) را به ریاضت بسپار و پاک کن؛ زر و گنج سرشت را از راه ریاضت بهدست آور.
تا ز ریاضت به مقامی رسی
کهت به کسی درکشد این ناکسی
تا از راه ریاضت و سختی جایگاهی شایسته بیابی و این ناکسی به شرف و بزرگی برسد.
توسنی طبع چو رامت شود
سکهٔ اخلاص به نامت شود
نفس سرکش و توسن را وقتی که رام کردی آنگاه پادشاه تقوی خواهی شد و سکه اخلاص و پاکی بهنام تو میشود.
عقل و طبیعت که تورا یار شد
قصهٔ آهنگر و عطار شد
وقتی که عقل و طبیعت هر دو یار تو شوند آنگاه شبیه کار آهنگر و عطار میشود.
کاین ز تبش آینهرویت کند
وآن ز نفس غالیه بویت کند
از بیت قبل: وقتی که عقل و طبیعت در اثر ریاضت یار تو شوند این، مثل آهنگر که آینه جلا میدهد از آتشش تو را زیبا کند و آن، مانند عطار تو را خوشعطر. (غالیه ترکیبی است عنبر و مشک و ...)
در بُنهِ طبع نجات اندکی است
در قفس مرغ حیات اندکی است
نفس و بدن چیزی ندارد که بهتو بدهد و در بُنه و کیسه او توشهای نیست که تو را نجات دهد؛ در قفس تن (که پرنده جان هست)، زندگی کوتاه است.
هر چه خلافآمدِ عادت بوَد
قافلهسالارِ سعادت بود
آنچه که برخلاف عادت و امیال نفسانی است؛ همان، راهنما و قافلهسالار تو به خوشبختی و سعادت است.
سر ز هوا تافتن از سروری است
ترک هوا قوت پیغمبری است
سرپیچی از هوا و هوس نشان بزرگی و سروری است؛ ترک هوا از جنس قوّت و نیروی پیامبران است.
گر نفسی نفس به فرمان توست
کفش بیاور که بهشت آن توست
اگر دمی نفس را بهزیر فرمان درآوری، پس بیدرنگ کفش بیاور و حرکت کن که بهشت در انتظار توست.
از جرس نفس برآور غریو
بندهٔ دین باش نه مزدور دیو
نفْس را بکوب و از او بانگی بلند همچون زنگ و جرس دربیاور؛ بنده و رهرو دین باش نه نوکر دیو.
در حرم دین به حمایت گریز
تا رهی از کش مکش رستخیز
به دین پناه ببر و از حمایت دین بهرمند شو تا از دردسرها و مجازات قیامت در امان بمانی.
زآتش دوزخ که چنان غالب است
بوی نبی شحنهٔ بوطالب است
از آن آتش دوزخ که بسیار بزرگ و شعلهور است، عطر رسول اکرم، از ابوطالب محافظت خواهد کرد.
هست حقیقت نظر مقبلان
درع پناهنده روشندلان
(آنچه میگویند) نظر مقبلان و سعادتمندان از آدمی محافظت میکند، حقیقت دارد؛ زره پناهدهنده صاحبدلان پاکدل (حقیقت دارد)