گنجور

بخش ۲۸ - مقالت پنجم در وصف پیری

روز خوش عمر به شب‌خوش رسید
خاک به باد‌، آب به آتش رسید
صبح برآمد چه شوی مستِ خواب‌؟
کز سر دیوار گذشت آفتاب
بگذر از این پی که جهانگیری است
حکم جوانی مکن این پیری است
خشک شد آن دل که ز غم ریش بود
کان نمکش نیست کزین پیش بود
شیفته شد عقل و تبه گشت رای
آبله شد دست و زَمن گشت پای
با تو زمین را سر بخشایش است
پای فروکش، گَهِ آسایش است
نیست درین پاکی و آلودگی
خوش‌تر از آسودگی‌، آسودگی
چشمهٔ مهتابِ تو سرد‌ی گرفت
لالهٔ سیرابِ تو زردی گرفت
موی به مویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترک‌تاز
پیر دو مویی که شب و روز تست
روز جوانی ادب‌آموز تست
کز تو جوان‌تر به جهان چند بود
خود نشود پیر درین بند بود
پرهٔ گل باد خزانیش برد
آمده پیری و جوانی‌ش برد
عیب جوانی نپذیرفته‌اند
پیری و صد عیب، چنین گفته‌اند
دولت اگر دولت جمشیدی است
موی سپید آیت نومیدی است
موی سپید از اجل آرد پیام
پشت خم از مرگ رساند سلام
ملک جوانی و نکویی که‌راست‌؟
نیست مرا یارب گویی که‌راست
رفت جوانی به تغافل به سر
جای دریغ‌ست دریغی بخوَر
گم‌شدهٔ هر که چو یوسف بُوَد
گم شدنش جای تأسف بُوَد
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
شاهد باغ است درخت جوان
پیر شود بشکندش باغبان
گرچه جوانی همه خود آتش است
پیری تلخ است و جوانی خوش است
شاخ‌ِ تر از بهر گل نوبر است
هیزم خشک از پی خاکستر است
موی سیه غالیهٔ سر بُوَد
سنگ سیه صیرفی زر بُوَد
عهد جوانی به‌سر آمد مخسب
شب شد و اینک سحر آمد مخسب
آتش طبع تو چو کافور خوَرد
مشک ترا طبع چو کافور کرد
چونکه هوا سرد شود یک دو ماه
برف سپید آوَرَد ابر سیاه
گازری از رنگرزی دور نیست
کلبه خورشید و مسیحا یکی است
گازر‌کاری صفت آب شد
رنگ‌رزی پیشه مهتاب شد
رنگ‌خر است این کره لاجورد
عیسی از‌آن رنگ‌رزی پیشه کرد
تا پی ازین زنگی و رومی توراست
داغ جهولی و ظلومی توراست
در کمر کوه ز خوی دو رنگ
پشت بریده است میان پلنگ
تا چو عروسان‌ِ درخت از قیاس
گاه قصب پوشی و گاهی پلاس
داری از این خوی مخالف بسیچ
گرمی و صد جبه و سردی و هیچ
آن خور و آن پوش چو شیر و پلنگ
که‌آوری آن را همه ساله به چنگ
تا شکمی نان و دمی آب هست
کفچه مکن بر سر هر کاسه دست
نان اگر آتش نَنِشانَد ز تو
آب و گیا را که ستانَد ز تو؟
زانکه زنی نان کسان را صلا
بِه که خوری چون خر عیسی گیا
آتشِ این خاک خَم ِ بادگَرد
نان ندهد تا نبَرَد آبِ مرد
گر نه درین دخمه زندانیان
بی‌تبش است آتش روحانیان
گرگ‌دَمی یوسف جانش چراست‌؟
شیر‌دلی گربهٔ خوانش چراست‌؟
از پی مشتی جو گندم‌نمای
دانهٔ دل چون جو و گندم مسای
نان‌خورش از سینه خود کن چو آب
وز دل خود ساز چو آتش کباب
خاک خور و نان بخیلان مخور
خاک نه‌ای زخم ذلیلان مخور
بر دل و دستت همه خاری بزن
تن مزن و دست به کاری بزن
به که به کاری بکنی دستخوش
تا نشوی پیش کسان دستکش

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روز خوش عمر به شب‌خوش رسید
خاک به باد‌، آب به آتش رسید
هوش مصنوعی: عمر خوب و شیرین به پایانش نزدیک شد و همه چیز به سرعت در حال تغییر و فراموشی است؛ خاک با باد و آب با آتش مواجه شده و به نوعی در حال از بین رفتن و نابودی است.
صبح برآمد چه شوی مستِ خواب‌؟
کز سر دیوار گذشت آفتاب
هوش مصنوعی: صبح فرارسید، پس چرا هنوز خواب‌آلودی؟ زیرا نور خورشید از بالای دیوار به داخل آمده است.
بگذر از این پی که جهانگیری است
حکم جوانی مکن این پیری است
هوش مصنوعی: از این راه عبور کن که سلطه‌گر است، در جوانی این مسیر را نرو زیرا اینجا به پیری می‌انجامد.
خشک شد آن دل که ز غم ریش بود
کان نمکش نیست کزین پیش بود
آن دل، (دیگر مثل گذشته) عاشق نیست و دیگر آن آب و لطف را ندارد و آن نمک و لذتی را که پیش از این داشت.
شیفته شد عقل و تبه گشت رای
آبله شد دست و زَمن گشت پای
زَمن‌: افگار (دهخدا)
با تو زمین را سر بخشایش است
پای فروکش، گَهِ آسایش است
هوش مصنوعی: با تو، زمین مفتخر به بخشش و مهربانی است و هر زمان که بر ما رفقا و دوستانی داشته باشیم، آرامش به وجود می‌آید.
نیست درین پاکی و آلودگی
خوش‌تر از آسودگی‌، آسودگی
هوش مصنوعی: در میان پاکی و ناپاکی، هیچ چیز بهتر از آرامش و آسودگی نیست.
چشمهٔ مهتابِ تو سرد‌ی گرفت
لالهٔ سیرابِ تو زردی گرفت
هوش مصنوعی: ماه نورانی تو باعث شده که گل لاله رنگ و روی خود را از دست بدهد و پژمرده به نظر برسد.
موی به مویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترک‌تاز
موی حبش و طراز کنایه است از موی جو‌گندمی و سیاه و سفید. (طَراز شهر‌ی بوده‌است بر جادهٔ ابریشم‌؛ امروزه در قزاقستان‌)
پیر دو مویی که شب و روز تست
روز جوانی ادب‌آموز تست
هوش مصنوعی: پیرمردی با موهای سفید و کم، که همواره در کنار توست، در دوران جوانی تو نقش آموزگار را دارد.
کز تو جوان‌تر به جهان چند بود
خود نشود پیر درین بند بود
هوش مصنوعی: در این جهان، چند نفر جوان‌تر از تو وجود دارد که به پیری نمی‌رسند و به نوعی در این سرگرمی باقی می‌مانند.
پرهٔ گل باد خزانیش برد
آمده پیری و جوانی‌ش برد
هوش مصنوعی: پره‌های گل در باد پاییزی ریخته شده‌اند و این نشانه‌ای از گذر زمان و تغییرات دوران جوانی و پیری است.
عیب جوانی نپذیرفته‌اند
پیری و صد عیب، چنین گفته‌اند
هوش مصنوعی: جوانی را عیب‌ نادیده می‌گیرند و وقتی به پیری می‌رسند، حتی با وجود داشتن عیب‌های بسیار، چنین گفته‌اند که این عیوب پذیرفته نمی‌شوند.
دولت اگر دولت جمشیدی است
موی سپید آیت نومیدی است
هوش مصنوعی: اگر خوشبختی و سعادت مانند دوران پادشاهی جمشید باشد، پس موی سفید نشانه ناامیدی و پژمردگی است.
موی سپید از اجل آرد پیام
پشت خم از مرگ رساند سلام
هوش مصنوعی: موهای سپید نشانه‌ای از نزدیک شدن مرگ است و این ناتوانی و خمیدگی بدن نیز به ما سلامی از سوی مرگ می‌فرستد.
ملک جوانی و نکویی که‌راست‌؟
نیست مرا یارب گویی که‌راست
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی به من بگویی که جوانی و زیبایی از آن کیست؟ من که هیچ چیزی از آن ندارم.
رفت جوانی به تغافل به سر
جای دریغ‌ست دریغی بخوَر
هوش مصنوعی: جوانی به بی‌توجهی گذشت و حالا به یادش می‌آید که چقدر حیف است که این دوران را از دست داده است.
گم‌شدهٔ هر که چو یوسف بُوَد
گم شدنش جای تأسف بُوَد
هوش مصنوعی: هر کس که مانند یوسف گم شده باشد، باید برای او از دست رفتن و گم شدنش احساس تاسف کرد.
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
هوش مصنوعی: اگر از ارزش جوانی خود غافل باشی، تا زمانی که پیر شوی و فشار زمان را احساس کنی، نمی‌فهمی که جوانی چه اهمیت و ارزشی دارد.
شاهد باغ است درخت جوان
پیر شود بشکندش باغبان
هوش مصنوعی: در باغ، درختی جوان وجود دارد که زمانی می‌رسد که پیر شده و شکسته می‌شود، و این اتفاق به دست باغبان می‌افتد.
گرچه جوانی همه خود آتش است
پیری تلخ است و جوانی خوش است
هوش مصنوعی: هرچند که جوانی پرشور و انرژی است، اما پیری سخت و تلخ می‌باشد؛ از طرفی جوانی شیرین و دلنشین است.
شاخ‌ِ تر از بهر گل نوبر است
هیزم خشک از پی خاکستر است
هوش مصنوعی: شاخه‌ی تازه برای گل تازه است، همان‌طور که هیزم خشک بعد از خاکستر به وجود می‌آید.
موی سیه غالیهٔ سر بُوَد
سنگ سیه صیرفی زر بُوَد
جوانی به‌خودی خود ارزشمند است و مانند سنگ سیاه صیرفی که با آنکه یک تکه سنگ است معیار ارزش‌ زر است و همنشین زر. (سنگ صیرفی یعنی سنگ محک. غالیه‌، ترکیب خوش‌بویی است مرکب از مشک و عنبر و غیره، سیاه رنگ که موی را با آن خضاب کنند.)
عهد جوانی به‌سر آمد مخسب
شب شد و اینک سحر آمد مخسب
هوش مصنوعی: دوران جوانی به پایان رسید و شب به سر آمده، حالا صبح در حال روشن شدن است.
آتش طبع تو چو کافور خوَرد
مشک ترا طبع چو کافور کرد
هوش مصنوعی: آتش روح تو مثل کافور می‌سوزد، و طبیعت تو مانند کافور عطر و بویی دلپذیر به خود گرفته است.
چونکه هوا سرد شود یک دو ماه
برف سپید آوَرَد ابر سیاه
هوش مصنوعی: وقتی که هوا سرد می‌شود، ابرهای سیاه برف سپیدی را برای یک یا دو ماه به همراه می‌آورند.
گازری از رنگرزی دور نیست
کلبه خورشید و مسیحا یکی است
هوش مصنوعی: در نزدیکی رنگرزی، جایی که رنگ‌ها و نور به هم نزدیکند، کلبه‌ای وجود دارد که به خورشید و مسیح شباهت دارد.
گازر‌کاری صفت آب شد
رنگ‌رزی پیشه مهتاب شد
هوش مصنوعی: گازرکاری به ویژگی آب تبدیل شد و رنگرزی به حرفه ماهتاب تغییر پیدا کرد.
رنگ‌خر است این کره لاجورد
عیسی از‌آن رنگ‌رزی پیشه کرد
هوش مصنوعی: این کره‌ی آبی رنگ، مثل رنگی است که عیسی از حرفه‌ی رنگ‌رزی به دست آورده است.
تا پی ازین زنگی و رومی توراست
داغ جهولی و ظلومی توراست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نژاد و قومیت‌های مختلف، همچون سیاه‌پوستان و رومی‌ها، نشانه‌هایی از عشق و تعلق خاطر در دل دارند. این عشق و وابستگی، آنها را به هم نزدیک می‌کند و نشان‌دهندهٔ عمق احساسات انسانی است.
در کمر کوه ز خوی دو رنگ
پشت بریده است میان پلنگ
هوش مصنوعی: در دامن کوه، از دو رنگی و فریب، جایی میان پلنگ بریده و جدا شدیدی است.
تا چو عروسان‌ِ درخت از قیاس
گاه قصب پوشی و گاهی پلاس
قصب‌: حریر.    پلاس‌: در اینجا یعنی لباس کهنه و پاره.
داری از این خوی مخالف بسیچ
گرمی و صد جبه و سردی و هیچ
(از بیت قبل: تا وقتی به این چیزهای موقتی و زود‌گذر وابسته هستی) و دارای این خوی دورنگ و مخالف هستی، (در تنگنا هستی و درنتیجه) در هنگام گرما، صد دست لباس داری و اما در سرما (و ضرورت) هیچ!
آن خور و آن پوش چو شیر و پلنگ
که‌آوری آن را همه ساله به چنگ
هوش مصنوعی: خور و پوش مانند شیر و پلنگ است و تو آن را هر سال به چنگ می‌آوری.
تا شکمی نان و دمی آب هست
کفچه مکن بر سر هر کاسه دست
هوش مصنوعی: تا وقتی که نانی در سفره و آبی برای نوشیدن داریم، بی‌جا و بی‌دلیل به هر چیزی یا کسی نباید دست از طمع بکشیم.
نان اگر آتش نَنِشانَد ز تو
آب و گیا را که ستانَد ز تو؟
هوش مصنوعی: اگر نان نتواند آتش را روشن کند، پس آب و گیاه چه چیزی از تو خواهند گرفت؟
زانکه زنی نان کسان را صلا
بِه که خوری چون خر عیسی گیا
هوش مصنوعی: چون که نان اهل خانه را می‌خوری، مانند خری که عیسی را در گودال فرو می‌برد.
آتشِ این خاک خَم ِ بادگَرد
نان ندهد تا نبَرَد آبِ مرد
تنور این خاک و این گردونِ تیزچرخ تا آب‌روی آدمی را نبَرَد نان به او نمی‌دهد (در این بیت نام‌های چهار عنصر آورده شده، خَم یعنی گردش فلک، بادگرد یعنی سریع و نیز آنچه با باد بگردد)
گر نه درین دخمه زندانیان
بی‌تبش است آتش روحانیان
اگر در این دخمه دنیا که مانند زندان است آتش معنا، بی‌تابش و بی‌رنق نیست
گرگ‌دَمی یوسف جانش چراست‌؟
شیر‌دلی گربهٔ خوانش چراست‌؟
(چرا همه چیز برعکس است؛) گرگِ درنده، عزیز جانش شده و شیردل، گربه خوانش؟
از پی مشتی جو گندم‌نمای
دانهٔ دل چون جو و گندم مسای
هوش مصنوعی: به دنبال کمی جو، دل خود را از آرزوهایی که مانند جو و گندم بی‌ثمر هستند، خالی کن.
نان‌خورش از سینه خود کن چو آب
وز دل خود ساز چو آتش کباب
سینه‌ات را همچون آب‌، زلال و پاک کن و دلت را همچون آتش، پرسوز، و اینها را روزی و نان‌خورش خود بگردان. (نان‌خورش، هر نوع طعامی است که برای گواراتر کردن نان‌، با نان خورده می‌شود. آب را نان‌خورش کردن یعنی قناعت)
خاک خور و نان بخیلان مخور
خاک نه‌ای زخم ذلیلان مخور
خاک دوم‌ یعنی بی‌قدر و بی‌ارزش.
بر دل و دستت همه خاری بزن
تن مزن و دست به کاری بزن
تن مزن: درنگ مکن‌‌‌.
به که به کاری بکنی دستخوش
تا نشوی پیش کسان دستکش
دست‌خوش‌: کارآموزی‌، شاگردی.

حاشیه ها

1389/05/04 11:08
منصور محمدزاده

خواهشمند است بیت آخر را به صورت زیر اصلاح فرمایید:
به که به کاری بکنی دستخوش
تا نشوی پیش کسان دستکش
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1402/04/28 22:06
حسن بردستانی

بیت ۱۳ عیب بجای غیب صحیح است.

1402/04/28 23:06
حسن بردستانی

بیت ۳۰ زنگی بجای رنگی صحیح است.

1402/09/01 21:12
فرهود

آتشِ این خاک‌خم ِ بادگَرد     نان ندهد تا نبَرَد آبِ مرد

در این بیت نظامی فلک را به تنور نان تشبیه کرده است که تا آبروی آدم را نریزد نان نمی‌دهد. (کسی که نان می‌پزد عرق می‌کند)

 

1403/02/12 20:05
فرهود

زمن یعنی زخمی.  در کردی و بلوچی زام یعنی زخم.