گنجور

بخش ۲۷ - داستان پیر زن با سلطان سنجر

پیرزنی را ستمی درگرفت
دست زد و دامن سنجر گرفت
کای ملک آزرم تو کم دیده‌ام
وز تو همه‌ساله ستم دیده‌ام
شحنهٔ مست آمده در کوی من
زد لگدی چند فرا روی من
بی‌گُنه از خانه به‌رویم کشید
موی‌کشان بر سر کویم کشید
در ستم‌آبادِ زبانم نهاد
مُهر ستم بر در خانم نهاد
گفت: «فلان نیم‌شب ای گوژپشت
بر سر کوی تو فلان را که کُشت؟»
خانه من جست که «خونی کجاست ؟»
ای شه ازین بیش زبونی کجاست؟
شحنه بود مست که آن خون کند
عربده با پیرزنی چون کند؟
رطل‌زنان دخلِ ولایت برند
پیره‌زنان را به جنایت برند
آنکه درین ظلم نظر داشته‌ست
ستر من و عدل تو برداشته‌ست
کوفته شد سینهٔ مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من
گر ندهی داد من ای شهریار
با تو رود روزِ شمار، این شمار
داوری و داد نمی‌بینمت
وز ستم آزاد نمی‌بینمت
از ملکان قوّت و یاری رسد
از تو به ما بین که چه خواری رسد؟!
مال یتیمان ستدن، ساز نیست
بگذر ازین، غارت ابخاز نیست
بر پَله پیره‌زنان ره مزن
شرم بدار از پله پیره‌زن
بنده‌ای و دعوی شاهی کنی
شاه نه‌ای چونکه تباهی کنی
شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت به رعایت کند
تا همه سر بر خط فرمان نهند
دوستی‌اش در دل و در جان نهند
عالم را زیر و زبر کرده‌ای
تا تویی آخر چه هنر کرده‌ای؟
دولت ترکان که بلندی گرفت
مملکت از داد پسندی گرفت
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه‌ای، هندوی غارتگری
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بی‌دانه شد
زآمدن مرگ شماری بکن
می‌رسدت دست، حصاری بکن
عدل تو قندیلِ شب‌افروز توست
مونسِ فردای تو امروزِ توست
پیر زنان را به سخن شاد دار
و این سخن از پیرزنی یاد دار
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غم‌خوارگان
چند زنی تیر به هر گوشه‌ای؟
غافلی از توشهٔ بی‌توشه‌ای
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی
شاه بدانی که جفا کم کنی
گر دگران ریش، تو مرهم کنی
رسم ضعیفان به تو نازش بود
رسم تو باید که نوازش بود
گوش به دریوزهٔ انفاس دار
گوشه‌نشینی دو سه را پاس دار
سنجر، کاقلیم خراسان گرفت
کرد زیان کاین سخن آسان گرفت
داد در این دور برانداخته‌ست
در پر سیمرغ وطن ساخته‌ست
شرم درین طارم ازرق نماند
آب درین خاک معلق نماند
خیز نظامی ز حد افزون گری
بر دل خوناب شده خون گری

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیرزنی را ستمی درگرفت
دست زد و دامن سنجر گرفت
به پیرزنی ظلم شد؛ دست به‌دامن سلطان زد و از او کمک خواست. (سنجر در این‌بیت به‌معنی عام شاهان سلجوقی است)
کای ملک آزرم تو کم دیده‌ام
وز تو همه‌ساله ستم دیده‌ام
که ای شاه، ملایمت و لطف از تو کم دیده‌ام اما همه‌ساله ظلم و ستم از تو دیده‌ام.
شحنهٔ مست آمده در کوی من
زد لگدی چند فرا روی من
شحنهٔ مست و بی‌رحم تو در خانه و کوی من آمده و مرا لگدکوب کرده‌است.
بی‌گُنه از خانه به‌رویم کشید
موی‌کشان بر سر کویم کشید
مرا بی‌گناه و بی‌جرم از خانه و موی‌کشان بر سر کوی کشید.
در ستم‌آبادِ زبانم نهاد
مُهر ستم بر در خانم نهاد
آبرویم را بُرد و مرا بر سر زبان‌ها و ستم‌آبادِ دهان‌ها انداخت. و با این ستم و رسوایی، درب خانه‌ام را مُهر کرد. (یا مرا دشنام داد و به من تهمت زد)
گفت: «فلان نیم‌شب ای گوژپشت
بر سر کوی تو فلان را که کُشت؟»
گفت ای پیرزن گوژپشت، فلان نصف شب چه‌کسی فلانی را بر سر کوی تو کُشت؟
خانه من جست که «خونی کجاست ؟»
ای شه ازین بیش زبونی کجاست؟
خونی یعنی قاتل
شحنه بود مست که آن خون کند
عربده با پیرزنی چون کند؟
آن‌کسی که کُشته‌، شحنه‌ای مست و خونریز بوده؛ چرا پیرزنی را متهم می‌کند؟
رطل‌زنان دخلِ ولایت برند
پیره‌زنان را به جنایت برند
با عیش و نوش و سرور، ثروت‌ها را می‌برند و پیره‌زنان و بی‌گناهان را متهم به جنایت می‌کنند.
آنکه درین ظلم نظر داشته‌ست
ستر من و عدل تو برداشته‌ست
هرکسی که باعث این ظلم شده، (زنی مثل) مرا بی‌آبرو کرده و عدل را از تو دور کرده‌است.
کوفته شد سینهٔ مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من
سینه و درون من از غم و درد‌، کوفته و مجروح است؛ از من و از جان من هیچ نماند.
گر ندهی داد من ای شهریار
با تو رود روزِ شمار، این شمار
ای شهریار، اگر حق مرا ندهی، روز قیامت، مدیون خواهی بود.
داوری و داد نمی‌بینمت
وز ستم آزاد نمی‌بینمت
عدل و دادگری تو را نمی‌بینم؛ تو را از ظلم و ستم‌، پاک و مُبرّا نمی‌دانم.
از ملکان قوّت و یاری رسد
از تو به ما بین که چه خواری رسد؟!
از پادشاهان باید کمک و مِهر برسد؛ ببین از تو چه ذلّت و خواری به‌ما می‌رسد.
مال یتیمان ستدن، ساز نیست
بگذر ازین، غارت ابخاز نیست
مال یتیمان و بی‌پناهان را گرفتن، روا و درست نیست؛ از این فراتر است (غارت و چپاول است)‌، غارت ابخاز که نیست.
بر پَله پیره‌زنان ره مزن
شرم بدار از پله پیره‌زن
پله اول یعنی پول کم ، پله دوم یعنی موی پیرزنان
بنده‌ای و دعوی شاهی کنی
شاه نه‌ای چونکه تباهی کنی
بنده‌ای هستی که ادعای شاهی می‌کنی؛ تو شاه نیستی، چونکه ظلم می‌کنی.
شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت به رعایت کند
شاه و حاکمی که حکومت می‌کند‌، باید دادگر باشد و با مردم عادلانه رفتار کند.
تا همه سر بر خط فرمان نهند
دوستی‌اش در دل و در جان نهند
تا همگان پیروی کنند و مهر و محبت او را در دل و جان خود بنهند.
عالم را زیر و زبر کرده‌ای
تا تویی آخر چه هنر کرده‌ای؟
همه‌چیز را زیر و زبر کرده‌ای؛ آخر چه هنر کرده‌ای؟ و چه سود رسانده‌ای؟
دولت ترکان که بلندی گرفت
مملکت از داد پسندی گرفت
اقبال ترکان (پیشینیان تو) که بلندی گرفت؛ آن اقبال را از دادگری به‌دست آوردند.
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه‌ای، هندوی غارتگری
وقتی که تو ظلم کنی؛ ترک نیستی بلکه یک راهزن غارتگر هستی.
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بی‌دانه شد
خانهٔ شهرنشینان از تو ویران شد و دهقانان، فقیر و بی‌چیز شدند.
زآمدن مرگ شماری بکن
می‌رسدت دست، حصاری بکن
از آمدن مرگ بیندیش؛ اکنون که می‌توانی‌، دادگری کن. (حصار کردن یعنی قلعه ساختن و در اینجا به‌معنی محافظت کردن از مردم است در برابر ظلم)
عدل تو قندیلِ شب‌افروز توست
مونسِ فردای تو امروزِ توست
آنچه که در شب ظلمت‌، به‌تو روشنایی می‌دهد، دادگری و عدل توست و آنچه در فردای قیامت، به‌تو کمک خواهد کرد، کارهای امروز توست.
پیر زنان را به سخن شاد دار
و این سخن از پیرزنی یاد دار
پیرزنان و ضعیفان و بی‌پناهان را خرسند و شاد بگردان؛ این پند را از پیرزنی بشنو.
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غم‌خوارگان
یاسج یعنی تیر پیکان‌دار، معنی بیت: به ضعفا ستم نکن تا تیرِ آهِ آن دل‌سوختگان را نخوری
چند زنی تیر به هر گوشه‌ای؟
غافلی از توشهٔ بی‌توشه‌ای
تا کی به‌هر طرف تیر می‌افکنی و به‌همه ظلم می‌کنی؟ و از توشه تهی‌دستان غافل هستی.
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی
تو برای گشایش مشکلات مردم هستی؛ تو برای ظلم و ستم نیستی.
شاه بدانی که جفا کم کنی
گر دگران ریش، تو مرهم کنی
برای این شاه شده‌ای که ستم را از میان برداری و اگر دیگران زخم می‌زنند، تو مداوا کنی.
رسم ضعیفان به تو نازش بود
رسم تو باید که نوازش بود
رسم ضعیفان و بی‌پناهان‌، نازش و اتّکا به‌تو باشد؛ و رسم تو باید نوازش و مهربانی باشد.
گوش به دریوزهٔ انفاس دار
گوشه‌نشینی دو سه را پاس دار
مواظب خواست و طلب دعاها باش؛ گوشه‌نشینان و مظلومان را محافظت کن.
سنجر، کاقلیم خراسان گرفت
کرد زیان کاین سخن آسان گرفت
سنجر که اقلیم و حکومت خراسان را به‌دست آورد؛ زیان کرد زیرا این پند را ندیده گرفت. (منظور سلطان محمد خوارزمشاه است که به سلطان سنجر معروف بود)
داد در این دور برانداخته‌ست
در پر سیمرغ وطن ساخته‌ست
عدل و داد در دوران تو، از میان رفته‌ و بسیار دور از دست‌رس است در جایی همچون پر سیمرغ!
شرم درین طارم ازرق نماند
آب درین خاک معلق نماند
شرم و حیا در این آسمان نیلگون نمانده؛ آبرویی در این خاک نمانده.
خیز نظامی ز حد افزون گری
بر دل خوناب شده خون گری
برخیز نظامی، و بیش از حد گریه‌کن؛ بر این دل پرخون و پردرد خون‌گریه‌کن.

حاشیه ها

1391/04/12 13:07
سپهر نواب زاده

لطفا نکات زیر را مورد توجه قرار دهید:
1- در بیت چهارم
بیگنه از خانه برویم کشید

بیگنه از خانه «برونم» کشید - صحیح است
2- در بیت 26
پیرزنانرا بسخن شاد دار
«پیرزنان را» به سخن شاد دار - بهتر است
3- در بیت 30
شاه بدانی که جفا کم کنی
گرد گران ریش تو مرهم کنی
«گر دگران» ریش تو مرهم کنی - صحیح است
یعنی اگر دیگران ریش می کنند، تو مرهم بگذاری
4- در بیت 34
داد در این دور برانداختست
در پر سیمرعغ وطن ساختست
«سیمرغ» تصحیح گردد
----------------------------
در ضمن اگر قواعد نقطه گذاری رعایت گردد، این شعر خواناتر و قابل استفاده تر خواهد شد.
با تشکر و سپاس

1392/02/09 02:05
رهام

منطور ازپله همان پول ناچیز است در اصظلاح پول و پله

1392/03/26 18:05
مریم

در پاسخ به سپهر: در بیت چهارم" به رویم" صحیح است. زیرا "روی" با "کوی" قافیه می شود اما "برون" با "کوی" قافیه نمی شود.

1393/07/19 05:10
پیام

جواب به مریم: syntax مهم نیست. semantic مهم است. برون با معنی تر است. در ضمن به قدر کافی هم قافیه دارد.

1393/11/13 22:02
رضا مغزیان

به نظر می رسد در بیت بیستم، " عالم را زیر و زبر کرده ای" باید "عالمی زیر و زبر کرده ای" باشد.

1395/04/01 06:07
کینگو

رطل زنان دخل ولایت برند صحیح نیست طبل زنان صحیح است

1401/06/14 17:09
محمد غافری

این پیشنهاد را بر چه اساسی می فرمایید؟ رطل به معنی پیاله است و با وضعیت شحنه ی مست مطابقت دارد. حافظ هم در جایی می فرماید: راهی بزن که آهی با ساز آن توان زد//شعری بخوان که با او رطل گران توان زد. من فکر می کنم دوستان قبل از اظهار نظر بهتر است یک تحقیق کوچک راجع به موضوع مورد بحثشان بکنند بد نیست.

1395/07/24 19:09
اسفندیار گفتاری

درنیمه دوم بیت شمار27 درکلیات حکیم نظامی گنجوی چاپ چهارم موسسه امیر کبیر بجای پاسخ « یاسج » آمده بمعنای « تیر پیکان دار ، تیر نشان دار» که به مضمون شعر نزدیک تر است.

1395/09/07 20:12
هاملت

جناب نظامی! اگر در بهشت این امکانات را دارید که نظریات خواننده گان بخوانید خواهش میکنم تصدیق بفرمایید که بیت چهارم اصلش چنین بوده است: بیگنه سیلی برویم کشید
موی کشان بر سر کویم کشید

1401/06/14 17:09
محمد غافری

این که وزنش نمی خواند و درست نیست!!! اصلاً شما چرا با این همه کمالات خودتان یک مخزن الاسرار نمی سرایید؟

1396/04/18 17:07
نادر

برویم کشید یعنی سیلی برویم زد ودرست است

1401/06/14 17:09
محمد غافری

به چه استنادی؟؟؟؟

1396/05/17 13:08
اکبر ستاری

بی گنه از خانه برونم کشید درست است چون پس از آن هم او را به کوی آورده است.

1396/08/13 12:11
سرگشته

دربارۀ بیتی که مورد بحث است:
بی گنه از خانه به رویم کشید
موی کشان بر سر کویم کشید
مهم نیست چه چیزی از نظر ما معنی دار تر به نظر می رسد. مهم این است که مصحح محترم که قاعدتاً چند نسخه را در اختیار داشته کدام واژه را صحیح تر دانسته باشد و ضبط کرده باشد.

1400/10/24 15:12
مصطفی ممتاز
در بیت یازدهم روح نیست و کلمه جسم صحیح است
1401/06/14 17:09
محمد غافری

آفرین بر شما! مجروح را با جسم هم قافیه کردید. صد آفرین! جناب نظامی باید در مکتب شما شاگردی می کرد. 

1401/07/01 21:10
سارا

واقعأ سلطان سنجر اینقدر خاکی و در دست رس بوده که پیرزنی دامن او را میگیرد ؟

1402/04/28 22:06
حسن بردستانی

بیگنه از خانه به رویم کشید.....و در ادامه به کویم کشید درست است چراکه حداقل دوحرف آخر کلمه باید هم قافیه باشند.دوستی فرمودند:بیگنه  سیلی به رویم کشید.اخه این با وزن شعر نمیخونه.به نظامی عزیز رحم کنید