بخش ۲۱ - داستان پادشاه نومید و آمرزش یافتن او
دادگری دید برای صواب
صورت بیدادگری را به خواب
گفت «خدا با تو ظالم چه کرد؟
در شبت از روز مظالم چه کرد؟»
گفت «چو بر من به سر آمد حیات
در نِگَریدم به همه کاینات
تا به من امید هدایت کهراست
یا به خدا چشم عنایت کهراست
در دلِ کس شَفْقَتی از من نبود
هیچکسی را به کرم ظن نبود
لرزه درافتاد به من بر چو بید
روی خجل گشته و دل ناامید
طرح به غرقاب درانداختم
تکیه به آمرزش حق ساختم
کهای منِ مسکین به تو در شرمسار
از خجلان درگذر و درگذار!
گرچه ز فرمان تو بگذشتهام
رد مکنم کز همه رد گشتهام
یا ادبِ من به شراری بکن
یا به خلافِ همه کاری بکن
چون خجلم دید ز یاریرسان
یاری من کرد کس بیکسان
فیض کرم را سخنم درگرفت
بار من افکند و مرا برگرفت
هر نفسی کآن به ندامت بود
شحنهٔ غوغای قیامت بوَد
جمله نفسهای تو ای بادسنج
کیل زیانست و ترازوی رنج
کیل زیان سال و مهت بوده گیر
این مه و این سال بپیموده گیر
مانده ترازوی تو بی سنگ و در
کیل تهی گشته و پیمانه پر
سنگ زمی سنگ ترازو مکن
مُهره گِل مُهره بازو مکن
یک درم است آنچه بدو بندهای
یک نفس است آنچه بدو زندهای
هر چه در این پرده ستانی بده
خود مَسِتان تا بتوانی بده
تا بود آنروز که باشد بهی
گردنت آزاد و دهانت تهی
وام یتیمان نَبُوَد دامنت
بارکش پیرهزنان گردنت
باز هِل این فرشِ کهنپوده را
طرح کن این دامن آلوده را
یا چو غریبان پیِ رهتوشه گیر
یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر
بخش ۲۰ - مقالت اول در آفرینش آدم: اوّل کاین عشقپرستی نبودبخش ۲۲ - مقالت دوم در عدل و نگهداری انصاف: ای مَلِکِ جانوران رای تو
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دادگری دید برای صواب
صورت بیدادگری را به خواب
شخص دادگری، آدم ظالمی که (درگذشته بود) را در خواب دید
گفت «خدا با تو ظالم چه کرد؟
در شبت از روز مظالم چه کرد؟»
از او پرسید: خدا با تو که در زندگی ظالم بودی در شب مرگ و روز دادخواهی چه کرد؟
گفت «چو بر من به سر آمد حیات
در نِگَریدم به همه کاینات
پاسخ داد: وقتی که زندگی من سر آمد به همه کاینات نگاه کردم
تا به من امید هدایت کهراست
یا به خدا چشم عنایت کهراست
که ببینم چه کسی میتواند نجاتم دهد.
در دلِ کس شَفْقَتی از من نبود
هیچکسی را به کرم ظن نبود
هیچکسی را بر خود مهربان ندیدم و کسی را نیافتم که به من بخششی کند.
لرزه درافتاد به من بر چو بید
روی خجل گشته و دل ناامید
ترسیدم و وحشت مرا فرا گرفت و سیاهرو و دل ناامید،
طرح به غرقاب درانداختم
تکیه به آمرزش حق ساختم
آن کار را کنار گذاشتم (و دست از امید به خلق شستم) و به بخشش حق تکیه کردم
کهای منِ مسکین به تو در شرمسار
از خجلان درگذر و درگذار!
گفتم: که ای کسی که منِ بینوا در نزد تو شرمسار و بیآبروست از روسیاهان درگذر و ببخش
گرچه ز فرمان تو بگذشتهام
رد مکنم کز همه رد گشتهام
اگر چه از فرمان تو سر پیچیدهام اما تو دست نیاز مرا رد مکن که همه رد کردهاند
یا ادبِ من به شراری بکن
یا به خلافِ همه کاری بکن
یا مرا در آتش قهرت ادب کن یا تو برخلاف دیگران (دست نیازم را رد نکن) و ببخشای
چون خجلم دید ز یاریرسان
یاری من کرد کس بیکسان
چون مرا از کمک و یاری دیگران ناامید دید، آن کس بیکسان یاریام کرد
فیض کرم را سخنم درگرفت
بار من افکند و مرا برگرفت
نیاز و سخن من را با فیض کرمش پاسخ داد و بار گناهان مرا افکند و یاریام کرد
هر نفسی کآن به ندامت بود
شحنهٔ غوغای قیامت بوَد
هر نفَس و سخنی که از روی پشیمانی و شرمساری باشد در غوغای قیامت نگهبان توست
جمله نفسهای تو ای بادسنج
کیل زیانست و ترازوی رنج
هر نفس و عمل تو در این دنیا جملگی زیان و رنج بیفایده است
کیل زیان سال و مهت بوده گیر
این مه و این سال بپیموده گیر
وزن اعمال سال و ماهت را همگی زیان حساب کن و زندگیات را رفته
مانده ترازوی تو بی سنگ و در
کیل تهی گشته و پیمانه پر
و در ترازوی سنجش اعمالت هیچ در و گوهری نیست و پیمانهی عمرت پر شده است
سنگ زمی سنگ ترازو مکن
مُهره گِل مُهره بازو مکن
سنگ زمین و کلوخ را سنگ ترازویت مکن و مُهره گِلی و بیارزش به بازویت مبند
یک درم است آنچه بدو بندهای
یک نفس است آنچه بدو زندهای
هر آنچه در این دنیا بندهاش هستی ارزش یک درهم بیشتر ندارد و آنچه جانت بدان وابسته است نفس و بادی بیش نیست.
هر چه در این پرده ستانی بده
خود مَسِتان تا بتوانی بده
در این دنیا هرچه کسب کردی ببخش و مگیر و تا توانی ببخش
تا بود آنروز که باشد بهی
گردنت آزاد و دهانت تهی
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن روز فرا برسد که گردنبند زیبایی بر گردنات باشد و دهانت خالی از حرف باشد.
وام یتیمان نَبُوَد دامنت
بارکش پیرهزنان گردنت
قرض یتیمان دامنت را و ظلم به بیچارگان و ضعیفان گردنت را نگیرد
باز هِل این فرشِ کهنپوده را
طرح کن این دامن آلوده را
این دنیای کهنه را رها کن و دست از گناه بردار
یا چو غریبان پیِ رهتوشه گیر
یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر
(بلکه) یا مانند مسافران به دنبال جمع کردن رهتوشه سفر آخرت باش یا مثل نظامی از جهان کناره بگیر
حاشیه ها
1391/10/11 11:01
محمد
سلام
باتشکر از هدیه ارزشمند شما
1. احتمالا در بیت دوم بانو ظالم باید با نوی ظالم باشد
از آخر بیت ششم مصرع دوم یک نفست = یک نفسسست
از آخر بیت دوم بوده = پوده poudeh
1392/02/09 01:05
رهام
شحنه به معنی داروغه و نگهبان است
1396/02/21 01:04
پارساپور
یکدرمست آنچه بدو بندهای
یک نفسست آنچه بدو زندهای