گنجور

بخش ۲۰ - مقالت اول در آفرینش آدم

اوّل کاین عشق‌پرستی نبود
در عدم آوازه هستی نبود
مُقبلی از کِتم عدم ساز کرد
سوی وجود آمد و در باز کرد
باز‌پسین طفلِ پری‌زادگان
پیشتر‌ینِ بشری‌زادگان
آن به خلافت عَلَم آراسته
چون علم افتاده و برخاسته
«عَلَّمَ آدم» صفتِ پاک او
«خَمَّرَ طینه» شرفِ خاک او
آن به گهر هم کدر و هم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرَفی
شاهدِ نو‌فتنه‌ی افلاکیان
نو‌خطِ فرد آینه‌ی خاکیان
یارهٔ او ساعد جان را نگار
ساعد‌ش از هفت فلک یاره‌دار
آن ز دو گهواره برانگیخته
مغز دو گوهر به هم آمیخته
پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان
سر‌حدِ خلقت‌، شده بازار او
بِکریِ قدرت‌، شده در کار او
طفل چهل‌روزه کژ مژ زبان
پیر چهل ساله بر او درس‌خوان
خوب‌خطی عشق‌نبشت آمده
گلبنی از باغ بهشت آمده
نوری ازان دیده که بینا‌ترست
مرغی ازان شاخ که بالاترست
زو شده مرغانِ فلک دانه‌چین
زان همه را آمده سر بر زمین
و او به یکی دانه ز راه کرم
حله در انداخته و حلیه هم
آمده در دام چنین دانه‌ای
کمتر از آوازه شکرانه‌ای
زان به دعا‌ها به‌وجود آمده
جمله عالم به سجود آمده
بر در آن قبله هر دیده‌ای
سهو شده سجده شوریده‌ای
گشته گل افشان وی از هشت باغ
بر همه گلبرگ و بر ابلیس داغ
بی تو نشاطیش در اندام نی
در ارمش یک‌نفس آرام نی
طاقت آن کار‌کیایی نداشت
کز غم کار تو رهایی نداشت
گرمی گندم جگرش تافته
چون دل گندم به دو بشکافته
ز آرزوی ما که شده نو بر او
گندم خوردن به یکی جو بر او
او که چو گندم سر و پایی نداشت
بی زمی و سنگ نوایی نداشت
تا نفکندند نرُست آن امید
تا نشکستند نشد رو‌سپید
گندم‌گون گشته ادیمش چو کاه
یافته جودانه چو کیمُختِ ماه
چون جو و گندم شده خاک‌آزمای
در غم تو ای جو گندم نمای
خوردن آن گندم نامردمش
کرده برهنه چو دلِ گندمش
آن‌همه خواری که ز بدخواه برد
یکدلی گندمش از راه برد
گندم سخت از جگر افسردگی‌ست
خُردی او مایه بی‌خُردگی‌ست
مردم چون خوردن او ساز کرد
از سر تا پای دهن باز کرد
ای به تو سر رشته جان گم شده
دامِ تو آن دانه گندم شده
قرص جوین می‌شکن و می‌شکیب
تا نخوری گندمِ آدم‌فریب
پیکِ دلی، پیرو شیطان مباش
شیرِ امیری‌، سگِ دربان مباش
چرک نشاید ز ادیم تو شست
تا نکنی توبه آدم نخست
عذر بِهْ آنرا که خطایی رسید
که‌آدم از آن عذر به جایی رسید
چون ز پی دانه هوس‌ناک شد
مُقطعِ این مزرعه خاک شد
دید که در دانه طمع خام کرد
خویشتن افکنده این دام کرد
آب رساند این گل پژمرده را
زد به سر‌اندیب سراپرده را
روسیه از این گنه آنجا گریخت
بر سر آن خاک سیاهی بریخت
مدتی از نیل خُم آسمان
نیل‌گر‌ی کرد به هندو‌ستان
چون کفش از نیلِ فلک شسته‌شد
نیل‌گیا در قدمش رُسته شد
تُرک ختایی شده یعنی چو ماه
زلف خطا بر زده زیرِ کلاه
چون دلش از توبه لطافت گرفت
ملک زمین را به خلافت گرفت
تخم وفا در زمی عدل کشت
وقفی آن مزرعه بر ما نوشت
هرچه بدو خازن فردوس داد
جمله در این حجره شش‌در نهاد
برخور ازین مایه که سود‌ش تراست
کِشتنش او را و درود‌ش تراست
ناله عود از نفس مجمر‌ست
رنج خر از راحت پالان‌گر‌ست
کار تو‌را بی‌تو چو پرداختند
نامزد لطف تو‌را ساختند
کشتی گل باش به موج بهار
تا نشوی لنگر بستان چو خار
راه به‌دل شو چو بدیدی خزان
کآب به دل می‌شود آتش به جان
صورت شیر‌ی دل شیر‌ی‌ت نیست
گرچه دلت هست دلیر‌ی‌ت نیست
شیر توان بست ز نقش سرای
لیک به صد چوب نجنبد ز جای
خلعت افلاک نمی‌زیبد‌ت
خاکی و جز خاک نمی‌زیبدت
طالع کارت به زبونی دَرَست
دل به کمی غم به فزونی دَرَست
ورنه چرا کرد سپهر بلند
شهر‌گشا‌یی چو ترا شهربند‌؟
دایره‌کِردارْ میان‌بسته باش
در فلکی با فلک آهسته باش
تیز‌تکی پیشه‌ی آتش بود
باز نمانی ز تک آن خوش بود
آب صفت باش و سبک‌تر بران
کآبِ سبک هست به قیمت گران
گوهر تن در تَنُکی یافتند
قیمت جان در سَبُکی یافتند
باد سبک‌روح بوَد در طواف
خود تو گرانجان‌تری از کوه قاف
گر نه فریبنده رنگی چو خار
رخ چو بنفشه به‌سوی خود مدار
خانه مصقل همه جا روی تست
از پی آن دیده تو سوی تست
گرچه پذیرنده هر حد شدی
از همه چون هیچ مجرد شدی
عاشق خویشی تو و صورت‌پرست
زان چو سپهر آینه داری به‌دست
گر جوِ سنگی نمک خود چشی
دامن از این بی‌نمکی دَرکشی
ظلم رها کن به وفا درگریز
خلق چه باشد؟ به خدا درگریز
نیکی او بین و برآن کار کن
بر بدی خویشتن اقرار کن
چون تو خجل‌وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اوّل کاین عشق‌پرستی نبود
در عدم آوازه هستی نبود
هوش مصنوعی: در ابتدا که عشق وجود نداشت، هیچ نشانه‌ای از هستی وجود نداشت.
مُقبلی از کِتم عدم ساز کرد
سوی وجود آمد و در باز کرد
هوش مصنوعی: چیزی که قبلاً در عدم و نیستی بود، به سمت وجود حرکت کرد و در را به روی زندگی گشود.
باز‌پسین طفلِ پری‌زادگان
پیشتر‌ینِ بشری‌زادگان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فرزندانی که از موجودات پری‌زادگان به دنیا آمده‌اند، در واقع در مراحل ابتدایی‌تر از انسانی‌ها قرار دارند. در حقیقت، آن‌ها نوزادانی هستند که نسبت به انسان‌ها فضای کمتری از رشد و تکامل را پیموده‌اند.
آن به خلافت عَلَم آراسته
چون علم افتاده و برخاسته
هوش مصنوعی: آن شخصی که به مقام رهبری و خلافت نائل شده، مانند پرچمی است که در برابر چشمان مردم به اهتزاز درآمده و سپس دوباره به حالت ایستاده درمی‌آید.
«عَلَّمَ آدم» صفتِ پاک او
«خَمَّرَ طینه» شرفِ خاک او
هوش مصنوعی: آدم را علم و دانش آموخت که نمایانگر پاکی و ویژگی‌های برجسته‌اش است و در عین حال، او از خاک و طبیعت خود نشأت می‌گیرد که این خود نشانه‌ی شرافت و ارزش اوست.
آن به گهر هم کدر و هم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرَفی
هوش مصنوعی: آن شخص مانند گوهر است که هم زلال و شفاف است و هم ممکن است دچار کدری شود. او هم نشانه‌ی استحکام و هم نمایانگر ارزش است، و می‌تواند مانند یک صراف ارزش خود را اثبات کند.
شاهدِ نو‌فتنه‌ی افلاکیان
نو‌خطِ فرد آینه‌ی خاکیان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک زیبایی و شیرینی تازه در آسمان و زمین اشاره دارد. به نوعی، این زیبایی جدید و دلربا حاصل تحولی در جهان است که در آن فردی یا چیزی به عنوان نماد و نماینده واقعیت‌های زمینی و آسمانی معرفی می‌شود. آنچه در این بیت بیان شده، نشان‌دهنده هماهنگی و ارتباط میان زیبایی‌ها و تحولات در دو دنیای مختلف است.
یارهٔ او ساعد جان را نگار
ساعد‌ش از هفت فلک یاره‌دار
هوش مصنوعی: دوست من، ای بهار جانم، دل پر از عشق تو دارم. تو مایهٔ زیبایی و سرزندگی من هستی، همچون ستاره‌های هفت آسمان که به من شادی می‌دهند.
آن ز دو گهواره برانگیخته
مغز دو گوهر به هم آمیخته
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به این که دو موجود ارزشمند از دو آغاز، با هم ترکیب شده و به وجود آمده‌اند. در واقع، این افراد یا اشیاء به شکل خاصی از هم جدایی ناپذیرند و هویت مشترکی دارند.
پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی نشان‌دهنده تضاد و تفاوت‌های اجتماعی است. در آن به لباس و وضعیت زندانیان و همچنین روحانیان اشاره شده که به نوعی به آزادی و قید و بند در جامعه مربوط می‌شود. به طور کلی، شاعر به شرایط ناهنجار و مشکلاتی که در بین افراد مختلف وجود دارد اشاره می‌کند و از آن‌ها به عنوان نمادهایی از دو دنیای متفاوت یاد می‌کند.
سر‌حدِ خلقت‌، شده بازار او
بِکریِ قدرت‌، شده در کار او
هوش مصنوعی: مرزهای آفرینش، به جایی برای نمایش قدرت او تبدیل شده و توانایی‌هایش در این کار به اوج رسیده است.
طفل چهل‌روزه کژ مژ زبان
پیر چهل ساله بر او درس‌خوان
هوش مصنوعی: کودک چهل‌روزه در برابر حرف‌های فردی که چهل سال تجربه دارد، هنوز به‌درستی نمی‌تواند بفهمد و بیاموزد. این نشان می‌دهد که تجربه و زمان به یادگیری و درک عمیق‌تر کمک می‌کند.
خوب‌خطی عشق‌نبشت آمده
گلبنی از باغ بهشت آمده
هوش مصنوعی: عشق با خط زیبا و دلنشینی نوشته شده است و مانند گلی زیبا از باغ بهشت به ما رسیده است.
نوری ازان دیده که بینا‌ترست
مرغی ازان شاخ که بالاترست
هوش مصنوعی: چشمی که بینا باشد، نوری بیشتری از آن دریافت می‌کند، همان‌طور که پرنده‌ای که در شاخه‌ای بالاتر نشسته، بیشتر می‌تواند ببیند.
زو شده مرغانِ فلک دانه‌چین
زان همه را آمده سر بر زمین
هوش مصنوعی: پرندگان آسمان که دانه‌چین هستند، از آسمان فرود آمده‌اند و همه به زمین آمده‌اند.
و او به یکی دانه ز راه کرم
حله در انداخته و حلیه هم
هوش مصنوعی: او یک دانه را با لطف و محبت به زمین می‌افشاند و با این کار باعث می‌شود که جوانه بزند و رشد کند.
آمده در دام چنین دانه‌ای
کمتر از آوازه شکرانه‌ای
هوش مصنوعی: به دامی افتاده‌ام که چیزی کمتر از آوازه شیرین و زیبا ندارد.
زان به دعا‌ها به‌وجود آمده
جمله عالم به سجود آمده
هوش مصنوعی: از آن دعاها و نیایش‌ها، همه موجودات به وجود آمده‌اند و همه عالم در حال سجده و عبادت هستند.
بر در آن قبله هر دیده‌ای
سهو شده سجده شوریده‌ای
هوش مصنوعی: در درگاه آن معبود، هر نگاهی بر اثر ناآگاهی، به حالت شگفت‌انگیزی به سجده درآمده است.
گشته گل افشان وی از هشت باغ
بر همه گلبرگ و بر ابلیس داغ
هوش مصنوعی: گل‌ها به طرز زیبایی در هشت باغ پخش شده‌اند و این زیبایی بر روی هر گلبرگی و حتی بر روی ابلیس هم تأثیر گذاشته است.
بی تو نشاطیش در اندام نی
در ارمش یک‌نفس آرام نی
هوش مصنوعی: بدون تو هیچ‌گونه شادابی در وجودم نیست و در آرامش هم هیچ نفس راحتی ندارم.
طاقت آن کار‌کیایی نداشت
کز غم کار تو رهایی نداشت
هوش مصنوعی: تحمل کردن آن کار را نداشت، زیرا غم تو او را از آزادی بی‌نصیب کرده بود.
گرمی گندم جگرش تافته
چون دل گندم به دو بشکافته
هوش مصنوعی: گرمای گندم باعث شده که بافت دلش هم از هم باز شود و تافته شود.
ز آرزوی ما که شده نو بر او
گندم خوردن به یکی جو بر او
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی ما که به تازگی برآورده شده، بر او گندم می‌خورند و بر او جوی نیز می‌خورند.
او که چو گندم سر و پایی نداشت
بی زمی و سنگ نوایی نداشت
هوش مصنوعی: شخصی که مانند گندم، نه سر دارد و نه پا، به هیچ زمین و سنگی نمی‌تواند تکیه کند و در واقع، هیچ استعدادی برای برقراری ارتباط یا فعالیت ندارد.
تا نفکندند نرُست آن امید
تا نشکستند نشد رو‌سپید
هوش مصنوعی: تا امید به کلی از بین نرفت و نشکست، آن آرزو به حقیقت نپیوست.
گندم‌گون گشته ادیمش چو کاه
یافته جودانه چو کیمُختِ ماه
هوش مصنوعی: رنگ چهره‌اش به گرمی طلای گندم‌گون درآمده و چهره‌اش همچون دانه‌های طلایی و زیبا می‌درخشد.
چون جو و گندم شده خاک‌آزمای
در غم تو ای جو گندم نمای
هوش مصنوعی: چون جو و گندم در زمین آزمایش می‌شوند، من هم در غم تو مانند آن‌ها در حال امتحان و آزمایش هستم. ای جو و گندم، تو را نمایان می‌سازم.
خوردن آن گندم نامردمش
کرده برهنه چو دلِ گندمش
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره به این دارد که فردی که گندم را می‌خورد، به نوعی بی‌شرم و بی‌حیاست شده و در مقام توصیف، او را به برهنگی دل گندم تشبیه می‌کند. به عبارتی دیگر، این شخص به خاطر برخورد ناپسندش یا روش زندگی‌اش، از سطح انسانی و خدایی خود فاصله گرفته است.
آن‌همه خواری که ز بدخواه برد
یکدلی گندمش از راه برد
هوش مصنوعی: همه‌ی آزارهایی که به خاطر بدخواهی‌ها متحمل شده، باعث شد که آن محبت و ارتباط نزدیکش از راه دور شود.
گندم سخت از جگر افسردگی‌ست
خُردی او مایه بی‌خُردگی‌ست
هوش مصنوعی: گندم‌هایی که سخت و محکم هستند، نشانه‌ای از دل‌تنگی و ناراحتی هستند و خرد شدن آنها نشان‌دهنده‌ی بی‌فکری و ناتوانی در تصمیم‌گیری است.
مردم چون خوردن او ساز کرد
از سر تا پای دهن باز کرد
هوش مصنوعی: مردم، وقتی به طرف غذا می‌روند، همه توجه و اشتیاق خود را معطوف به آن کرده و کاملاً مشغول خوردن می‌شوند.
ای به تو سر رشته جان گم شده
دامِ تو آن دانه گندم شده
هوش مصنوعی: ای آنکه جانم به تو وابسته است، در دام تو، آن دانه گندم تبدیل به گندم می‌شود.
قرص جوین می‌شکن و می‌شکیب
تا نخوری گندمِ آدم‌فریب
هوش مصنوعی: قرص جوین در دلش می‌شکند و می‌پاید تا اینکه تو فریب گندم را نخوری.
پیکِ دلی، پیرو شیطان مباش
شیرِ امیری‌، سگِ دربان مباش
هوش مصنوعی: دل خود را به صفات شیطانی نسپار و از ضعف و ترس نترس، بلکه به قدرت و اراده‌ات توجه کن. سعی کن در زندگی با شجاعت و اعتماد به نفس رفتار کنی و اجازه نده که دیگران بر تو تسلط پیدا کنند.
چرک نشاید ز ادیم تو شست
تا نکنی توبه آدم نخست
هوش مصنوعی: اگر تو خود را پاک نکنی و توبه نکنی، هیچگاه نمی‌توانی از عیب و بدی‌های گذشته‌ات رهایی یابی.
عذر بِهْ آنرا که خطایی رسید
که‌آدم از آن عذر به جایی رسید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ انسانی نیست که از اشتباهات و خطاها معصوم باشد. حتی آدم، نخستین انسان، با عذر و بهانه‌ای از خطای خود گذشت و به پیش رفت. بنابراین می‌توان از اشتباهات آموخت و به جلو حرکت کرد.
چون ز پی دانه هوس‌ناک شد
مُقطعِ این مزرعه خاک شد
هوش مصنوعی: وقتی که به دنبال دانه‌ها و پاداش‌های دنیا با اشتیاق می‌رویم، این زمین کشاورزی به پایان می‌رسد و تنها خاک باقی می‌ماند.
دید که در دانه طمع خام کرد
خویشتن افکنده این دام کرد
هوش مصنوعی: فردی تصمیم گرفت به دنبال خواسته‌های بی‌اساس خود برود و در این مسیر، خود را گرفتار مشکلاتش کرد.
آب رساند این گل پژمرده را
زد به سر‌اندیب سراپرده را
هوش مصنوعی: آب به این گل پژمرده رسید و به او جان تازه‌ای داد.
روسیه از این گنه آنجا گریخت
بر سر آن خاک سیاهی بریخت
هوش مصنوعی: روسیه به خاطر این گناه، به مکانی دورتر فرار کرد و بر فراز آن زمین تاریک، غم و اندوه ریخت.
مدتی از نیل خُم آسمان
نیل‌گر‌ی کرد به هندو‌ستان
هوش مصنوعی: مدتی آسمان که رنگش مانند نیل بود، در هند به رنگ آبی رفت.
چون کفش از نیلِ فلک شسته‌شد
نیل‌گیا در قدمش رُسته شد
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان از نیل شسته شد، نیل‌زار در پای او رویید.
تُرک ختایی شده یعنی چو ماه
زلف خطا بر زده زیرِ کلاه
هوش مصنوعی: دختر ترک به زیبایی و دلربایی شبیه ماه است که با زلف‌های زیبا و جذابش زیر کلاه خود را پنهان کرده است.
چون دلش از توبه لطافت گرفت
ملک زمین را به خلافت گرفت
هوش مصنوعی: وقتی دلش به خاطر توبه شفاف و لطیف شد، زمین را تحت حکومت و فرمانروایی خود درآورد.
تخم وفا در زمی عدل کشت
وقفی آن مزرعه بر ما نوشت
هوش مصنوعی: در زمین عدل، بذر وفا را کاشتند و وقف آن مزرعه، به نام ما ثبت شد.
هرچه بدو خازن فردوس داد
جمله در این حجره شش‌در نهاد
هوش مصنوعی: هرچه که خازن بهشت به او داد، همه را در این اتاق شش‌در گذاشت.
برخور ازین مایه که سود‌ش تراست
کِشتنش او را و درود‌ش تراست
هوش مصنوعی: از این چیز که به نفع توست استفاده کن، زیرا پرورش و رشد آن به خیر توست و به تو نیازی دارد.
ناله عود از نفس مجمر‌ست
رنج خر از راحت پالان‌گر‌ست
هوش مصنوعی: صدای ناله عود ناشی از نفس آتش است، همان‌طور که احساس رنج الاغ به خاطر فشار بار و راحتی‌اش از زین است.
کار تو‌را بی‌تو چو پرداختند
نامزد لطف تو‌را ساختند
هوش مصنوعی: کار تو را بی‌تو انجام دادند و بدون حضور تو، برای تو خواستگار و محبوبی ایجاد کردند.
کشتی گل باش به موج بهار
تا نشوی لنگر بستان چو خار
هوش مصنوعی: در بهار مانند گل زندگی کن و از خوشی‌ها و زیبایی‌ها لذت ببر تا مانند خار که در بستان به سختی زندگی می‌کند، گرفتار نشوی و از روند زندگی عقب نیفتی.
راه به‌دل شو چو بدیدی خزان
کآب به دل می‌شود آتش به جان
راه را با شجاعت و جرأت برو چونکه داری خزان مرگ را می‌بینی. که آدم ترسو خواهد سوخت. (آب‌به‌دل یعنی کسی که زَهره‌اش آب می‌شود)
صورت شیر‌ی دل شیر‌ی‌ت نیست
گرچه دلت هست دلیر‌ی‌ت نیست
هوش مصنوعی: اگرچه چهره‌ات زیباست و دلی پر از شجاعت داری، اما این زیبایی و دل‌رحمی‌ات، نشان‌دهنده‌ی شجاعت واقعی‌ات نیست.
شیر توان بست ز نقش سرای
لیک به صد چوب نجنبد ز جای
هوش مصنوعی: شیر نمی‌تواند از نقش و نگار خانه‌اش فرار کند، اما با وجود صد چوب، از جایش تکان نمی‌خورد.
خلعت افلاک نمی‌زیبد‌ت
خاکی و جز خاک نمی‌زیبدت
هوش مصنوعی: لباسی که از آسمان به تو نمی‌آید، تو را فقط خاکی می‌سازد و غیر از خاک چیزی به تو نخواهد آمد.
طالع کارت به زبونی دَرَست
دل به کمی غم به فزونی دَرَست
هوش مصنوعی: سرنوشت تو به گونه‌ای است که با زبونی و ضعف دل، غم‌هایت کمی بیشتر می‌شود.
ورنه چرا کرد سپهر بلند
شهر‌گشا‌یی چو ترا شهربند‌؟
هوش مصنوعی: اگر آسمان بلند به تو اجازه فتح و گشایش شهرها را نمی‌داد، پس چرا چنین کرده است که تو به این مقام رسیده‌ای و مانند یک شهر بند به نظر می‌رسی؟
دایره‌کِردارْ میان‌بسته باش
در فلکی با فلک آهسته باش
هوش مصنوعی: در دایره‌کردار زندگی، خود را در حالتی ثابت نگه‌دار و در دنیای گردش‌های زمان آهسته و با احتیاط پیش برو.
تیز‌تکی پیشه‌ی آتش بود
باز نمانی ز تک آن خوش بود
هوش مصنوعی: اگر در کار خود تیزهوش و فعال باشی، می‌توانی از خطرات دوری کنی و در شرایط سخت موفق بمانی.
آب صفت باش و سبک‌تر بران
کآبِ سبک هست به قیمت گران
هوش مصنوعی: سعی کن همچون آب باشید و با آرامش و سبکی حرکت کن، زیرا آب سبک با وجود اینکه کیفیت بالایی دارد، ارزش بیشتری برایش در نظر گرفته می‌شود.
گوهر تن در تَنُکی یافتند
قیمت جان در سَبُکی یافتند
هوش مصنوعی: آنها سنگ قیمتی را در ظرافت و لطافت یافتند و ارزش جان خود را در سبکی و سادگی تشخیص دادند.
باد سبک‌روح بوَد در طواف
خود تو گرانجان‌تری از کوه قاف
هوش مصنوعی: باد سبک و آزاد در حال گردش است، اما تو از کوه قاف سنگین‌تر و باارزش‌تر به نظر می‌رسی.
گر نه فریبنده رنگی چو خار
رخ چو بنفشه به‌سوی خود مدار
هوش مصنوعی: اگر فریب رنگ و ظاهری مانند خار را نخورید، مانند بنفشه به سوی خود جلب نکنید.
خانه مصقل همه جا روی تست
از پی آن دیده تو سوی تست
هوش مصنوعی: خانه من در هر جا به یاد تو روشن است، به خاطر تو همیشه به دنبال تو هستم.
گرچه پذیرنده هر حد شدی
از همه چون هیچ مجرد شدی
هوش مصنوعی: با اینکه به هر حد و مرزی رسیده‌ای، اما از آنجا که خالی از هر چیز شده‌ای، از همه چیز بی‌نیازی.
عاشق خویشی تو و صورت‌پرست
زان چو سپهر آینه داری به‌دست
هوش مصنوعی: عاشق تو هستم و تو فقط به زیبایی‌ها توجه می‌کنی، مانند آینه‌ای که نماد آسمان است و در دست داری.
گر جوِ سنگی نمک خود چشی
دامن از این بی‌نمکی دَرکشی
اگر به ارزش خود آگاه شوی و بدانی چقدر باارزش هستی دست از این کارهای بی‌مزه بر‌می‌داری
ظلم رها کن به وفا درگریز
خلق چه باشد؟ به خدا درگریز
هوش مصنوعی: به ظلم و ستم پایان بده و تا جایی که می‌توانی، به وفا و صداقت نزدیک شو. برای دیگران چه اهمیتی دارد؟ به خداوند پناه ببر و از کارهای نادرست دوری کن.
نیکی او بین و برآن کار کن
بر بدی خویشتن اقرار کن
هوش مصنوعی: نیکی و خوبی او را ببین و بر آن کار کن، و در عوض به بدی‌های خود اعتراف کن.
چون تو خجل‌وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس
هوش مصنوعی: زمانی که تو به طور شرمنده‌ای نفس می‌کشی، رحمت الهی به کمک تو می‌آید و فریاد رس تو می‌شود.

حاشیه ها

1392/03/07 09:06
شکوه

در اینجا آفرینش عالم را سبب خلقت آدم میشمارد که یک نفر از عالم غیب یا کتم عدم می آید و در عالم وجود رابا ز میکند...

1402/07/14 13:10
فرهود

«جو سنگ» یعنی یک ذره، کنایه است از مقدار ناچیز ، جو سنگ در قدیم واحد سنجش وزن بوده است (برای مقادیر ریز) به مقدار یک قسمت از هفتاد و دو قسمت مثقال.

1402/10/07 02:01
فرهود

 استاد الهی قمشه‌ای در یکی از سخنرانی‌هایش می‌گفت:(نقل مضمون) به نظر من این بیت نظامی را با ماهواره یا چیزی باید برای تمام بشریت بنویسند تا همیشه جلوی چشم انسان باشد. نظامی تمام مشکلاتی که بشر برای خود ایجاد کرده است را به زیبایی در کلمه «بی‌نمکی» خلاصه کرده است.

گر جوِ سنگی نمک خود چشی

دامن از این بی‌نمکی درکشی