گنجور

بخش ۱۴ - برتری سخن منظوم از منثور

چونکه نَسَخته سخن سرسری
هست بر گوهریان گوهری
نکته نگه‌دار ببین چون بُوَد
نکته که سنجیده و موزون بُوَد
قافیه‌سنجان که سخن برکشند
گنج دو عالم به سخن درکشند
خاصه کلیدی که در گنج راست
زیر زبان مرد سخن‌سنج راست
آنکه ترازوی سخن سخته کرد
بخت‌وران را به سخن بخته کرد
بلبل عرشند سخن‌پروران
باز چه مانند به آن دیگران
ز‌آتش فکرت چو پریشان شوند
با مَلَک از جملهٔ خویشان شوند
پرده رازی که سخن‌پروری‌ست
سایه‌ای از پرده پیغمبری‌ست
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
این دو نظر محرم یک‌ دوستند
این دو چو مغز آن‌همه چون پوستند
هر رطبی کز سر این خوان بُوَد
آن نه سخن پاره‌ای از جان بُوَد
جان تراشیده به منقار گِل
فکرت خاییده به دندان دل
چشمهٔ حکمت که سخن‌دانی است
آب شده زین دو سه یک نانی است
آنکه درین پرده نواییش هست
خوش‌تر ازین حجره سراییش هست
با سر زانوی ولایت‌سِتان
سر ننهد بر سر هر آستان
چون سر زانو قدم دل کند
در دو جهان دست حمایل کند
آید فرقش به سلام قدم
حلقه‌صفت پای و سر آرد به‌هم
در خم آن حلقه که چستش کند
جان شکند باز درستش کند
گاهی از آن حلقهٔ زانو قرار
حلقه نهد گوش فلک را هزار
گاه بدین حقهٔ فیروزه رنگ
مهره یکی ده به‌در آرد ز چنگ
چون به سخن گرم شود مرکبش
جان به لب آید که ببوسد لبش
از پی لعلی که برآرد ز کان
رخنه کند بیضه هفت آسمان
نسبت فرزندی ابیات چست
بر پدر طبع بدارد درست
خدمتش آرد فلک چنبری
باز رهد ز آفت خدمت‌گر‌ی
هم‌ نفسش راحت جان‌ها شود
هم سخنش مهر زبان‌ها شود
هر که نگارندهٔ این پیکر اوست
بر سخنش زن که سخن‌پرور اوست
مشتری سِحر‌ِ سخن خوانمش
زهرهٔ هاروت‌شکن دانمش
این بنه کاهنگ سواران گرفت
پایه خوار از سر خواران گرفت
رای مرا این سخن از جای برد
کآب سخن را سخن‌آرای برد
میوه دل را که به جانی دهند
کی بود آبی چو به نانی دهند‌؟
ای فلک از دست تو چون رسته‌اند
این گره‌هایی که کمر بسته‌اند
کار شد از دست به انگشت پای
این گره از کار سخن واگشای
سیم کشانی که به زر مرده‌اند
سکه این سیم به زر برده‌اند
هر که به زر سکهٔ چون روز داد
سنگ ستد‌، دُر شب‌افروز داد
لاجرم این قوم که داناترند
زیرترند ارچه به بالاترند
آنکه سرش زرکش سلطان کشید
باز پسین لقمه ز آهن چشید
وانکه چو سیماب غم زر نخورد
نقره شد و آهن سنجر نخورد
چون سخنت شهد شد ارزان مکن
شهد سخن را مگس افشان مکن
تا ندهندت، مَسِتان گر وفاست
تا ننیوشند، مگو گر دعاست
تا نکند شرع تو را نامدار
نامزد شعر مشو زینهار
شعر تو را سدره نشانی دهد
سلطنت ملک معانی دهد
شعر تو از شرع بدانجا رسد
کز کمرت سایه به جوزا رسد
شعر برآرد به امیریت نام
کالشعراءُ امراء الکلام
چون فلک از پای نشاید نشست
تا سخنی چون فلک آری به دست
بر صفت شمع سرافکنده باش
روز فرو مرده و شب زنده باش
چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندروِ چرخ به نرمی رسید
به که سخن دیر پسند آوری
تا سخن از دست بلند آوری
هر چه در این پرده نشانت دهند
گر نپسندی به از آنت دهند
سینه مکن گر گهر آری به دست
بهتر از آن جوی که در سینه هست
هر که علم بر سر این راه برد
گوی ز خورشید و تک از ماه برد
گر نفسش گرم روی هم نکرد
یک نفس از گرم روی کم نکرد
در تک فکرت که روِش گرم داشت
برد فلک را ولی آزرم داشت
بارگی از شهپر جبریل ساخت
بادزن از بال سرافیل ساخت
پی‌سپرِ کس مکن این کشته را
باز مده سر به‌کَس این رشته را
سفره انجیر شدی صفر وار
گر همه مرغی بدی انجیر خوار
من‌که درین شیوه مصیب آمدم
دیدنی ارزم که غریب آمدم
شعر به من صومعه بنیاد شد
شاعری از مصطبه آزاد شد
زاهد و راهب سوی من تاختند
خرقه و زنار در انداختند
سرخ‌گلی غنچه‌مثالم هنوز
منتظر باد شمالم هنوز
گر بنمایم سخن تازه را
صور قیامت کنم آوازه را
هرچه وجود است ز نو تا کهن
فتنه شود بر منِ جادوسخن
صنعت من برده ز جادو شکیب
سحر من افسونِ ملایک‌فریب
بابِل من گنجه هاروت‌سوز
زهره من خاطر انجم‌فروز
زهره این منطقه میزانی است
لاجرمش منطق روحانی است
سحر حلالم سحری قوت شد
نسخ‌کُنِ نسخه هاروت شد
شکل نظامی که خیال منست
جانور از سحر حلال منست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چونکه نَسَخته سخن سرسری
هست بر گوهریان گوهری
نسخته: ناسخته، نسنجیده، مقابل سخته
نکته نگه‌دار ببین چون بُوَد
نکته که سنجیده و موزون بُوَد
هوش مصنوعی: به موضوعی توجه کن و ببین که چه نکته‌ای وجود دارد که با دقت و به طور متناسب بررسی شده است.
قافیه‌سنجان که سخن برکشند
گنج دو عالم به سخن درکشند
هوش مصنوعی: سخن‌سنجان و شاعران با مهارت و هنرمندی می‌توانند از کلمات استفاده کنند به طوری که تمام ثروت و زیبایی دنیا را در کلام خود بگنجانند.
خاصه کلیدی که در گنج راست
زیر زبان مرد سخن‌سنج راست
هوش مصنوعی: کلید اصلی در گنجینه‌ دانش، در زیر زبان مردی که به درستی سخن می‌گوید، نهفته است.
آنکه ترازوی سخن سخته کرد
بخت‌وران را به سخن بخته کرد
هوش مصنوعی: کسی که توانسته ترازویی برای سنجش کلمات ایجاد کند، به سرنوشت خوشی دست یافته و به خوبی سخن می‌گوید.
بلبل عرشند سخن‌پروران
باز چه مانند به آن دیگران
هوش مصنوعی: پرندگانی که در آسمان‌ها به سرودن سخن مشغول‌اند، چه شباهتی به آن‌ها دارند که در جای دیگری زندگی می‌کنند.
ز‌آتش فکرت چو پریشان شوند
با مَلَک از جملهٔ خویشان شوند
هوش مصنوعی: وقتی که از آتش اندیشه‌ات کسانی دچار نگرانی و پریشانی شوند، فرشته‌ها نیز به جمع بستگان تو خواهند پیوست.
پرده رازی که سخن‌پروری‌ست
سایه‌ای از پرده پیغمبری‌ست
هوش مصنوعی: راز نهفته‌ای که در کلام هنرمندانه نهفته است، شبیه به سایه‌ای از پرده‌ای است که پیامبری را می‌پوشاند.
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
هوش مصنوعی: در ابتدا و انتهای کار، عظمت و بزرگی خداوند مشخص است. سپس شعرای بزرگ و شاعران، در کنار پیامبران قرار دارند.
این دو نظر محرم یک‌ دوستند
این دو چو مغز آن‌همه چون پوستند
هوش مصنوعی: این دو دیدگاه به هم نزدیک و رازدار یک دوست هستند، مانند مغز و پوست که با یکدیگر در ارتباط‌اند، اما از نظر ظاهر و باطن تفاوت دارند.
هر رطبی کز سر این خوان بُوَد
آن نه سخن پاره‌ای از جان بُوَد
هوش مصنوعی: هر نوع جذبه و شوقی که از این میز (خوان) به وجود می‌آید، به نوعی بخشی از وجود و روح انسان را شامل می‌شود.
جان تراشیده به منقار گِل
فکرت خاییده به دندان دل
هوش مصنوعی: من با نوک منقار خود، جان تو را تراشیده‌ام و دل خود را با خاک فکر تو پر کرده‌ام.
چشمهٔ حکمت که سخن‌دانی است
آب شده زین دو سه یک نانی است
هوش مصنوعی: چشمهٔ حکمت که شخص با دانش و سخن‌ورزی است، از دو یا سه سخن به‌عنوان نانِ حیات، بیرون آمده و به زندگی ارزشی می‌بخشد.
آنکه درین پرده نواییش هست
خوش‌تر ازین حجره سراییش هست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که کسی که در این پرده (جهان یا عالم) غنایتی دارد، زندگی‌اش خوش‌تر از این مکان و کاشانه‌ای است که در آن به سر می‌برد. به عبارتی، ارزش و زیبایی زندگی او بیشتر از فضای کنونی‌اش است.
با سر زانوی ولایت‌سِتان
سر ننهد بر سر هر آستان
هوش مصنوعی: به هیچ‌کس و هیچ‌جایی به آسانی تکیه نکنید و فقط به سرپرستی و راهنمایی کسانی که شایسته‌اند اعتماد کنید.
چون سر زانو قدم دل کند
در دو جهان دست حمایل کند
هوش مصنوعی: زمانی که دل از زانو برمی‌خیزد، در هر دو جهان دست به حمایتی می‌زند.
آید فرقش به سلام قدم
حلقه‌صفت پای و سر آرد به‌هم
هوش مصنوعی: وقتی او به سلام می‌آید، سر و پایش به هم می‌پیوندند و شکل خاصی پیدا می‌کنند.
در خم آن حلقه که چستش کند
جان شکند باز درستش کند
هوش مصنوعی: در حلقه‌ای که تنگ است و جان می‌سوزاند، دوباره می‌توان آن را به حالت اولیه و درستش برگرداند.
گاهی از آن حلقهٔ زانو قرار
حلقه نهد گوش فلک را هزار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات از زنجیر زانوی عشق، آنقدر شدت می‌گیرد که گوش آسمان را به زنگ می‌اندازد.
گاه بدین حقهٔ فیروزه رنگ
مهره یکی ده به‌در آرد ز چنگ
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با یک ترفند ساده و زیبا، می‌توان از چنگ دستی که در اختیار داریم، چیزی ارزشمند و زیبا به دست آورد.
چون به سخن گرم شود مرکبش
جان به لب آید که ببوسد لبش
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت‌هایش به شدت جذاب و دلنشین می‌شود، طاقت او طوری به سر می‌آید که نزدیک است جانش به لب برسد تا بتواند دوستش را ببوسد.
از پی لعلی که برآرد ز کان
رخنه کند بیضه هفت آسمان
هوش مصنوعی: به دنبال گوهری هستم که از دل زمین بیرون می‌آید و با نور خود، ماهیت آسمان‌ها را تغییر می‌دهد.
نسبت فرزندی ابیات چست
بر پدر طبع بدارد درست
هوش مصنوعی: اگر ابیات شعر خوب و دلنشین باشند، به نوعی می‌توانند نسبت به والدین خود، یعنی شاعر، اعتبار و ارزش پیدا کنند.
خدمتش آرد فلک چنبری
باز رهد ز آفت خدمت‌گر‌ی
هوش مصنوعی: زندگی و سرنوشت، با تداوم و کوشش، راهی را برای فردی فراهم می‌کند که از مشکلات و سختی‌ها رهایی یابد و به خدمت خود ادامه دهد. در واقع، گاهی اوقات دشواری‌ها به فرد کمک می‌کند تا از آن‌ها عبور کند و به موفقیت برسد.
هم‌ نفسش راحت جان‌ها شود
هم سخنش مهر زبان‌ها شود
هوش مصنوعی: همراهی او باعث آرامش روح دیگران می‌شود و کلامش مایه محبت و عشق در دل‌ها می‌گردد.
هر که نگارندهٔ این پیکر اوست
بر سخنش زن که سخن‌پرور اوست
هوش مصنوعی: هر فردی که این موجود زیبا را آفریده است، به گفته‌های او توجه کن، زیرا او خود نیز سخنوری توانمند است.
مشتری سِحر‌ِ سخن خوانمش
زهرهٔ هاروت‌شکن دانمش
هوش مصنوعی: من توانایی جذب و تأثیرگذاری بر دیگران را دارم و احساس می‌کنم که می‌توانم به راحتی با کلماتم ذهن‌ها را تسخیر کنم.
این بنه کاهنگ سواران گرفت
پایه خوار از سر خواران گرفت
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع می‌پردازد که کاهنگ (یک نوع وسیله یا ابزار در گذشته) به سواران کمک کرد و توانایی آن‌ها را تقویت کرد. همچنین می‌گوید که این وسیله باعث شد تا سواران برتری و قدرت بیشتری پیدا کنند و در نتیجه بر دیگران غلبه کنند.
رای مرا این سخن از جای برد
کآب سخن را سخن‌آرای برد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سخنی که شنیدم، افکار و نظر من را تحت تأثیر قرار داد و به‌طور کلی، قدرت و زیبایی کلام، احساسات و فکر من را جابه‌جا کرد.
میوه دل را که به جانی دهند
کی بود آبی چو به نانی دهند‌؟
کی بوَد آبی‌‌؟ یعنی کی قدر و آبرویی دارد؟
ای فلک از دست تو چون رسته‌اند
این گره‌هایی که کمر بسته‌اند
هوش مصنوعی: ای آسمان، چگونه است که این مشکلات و دشواری‌هایی که بر گردن انسان‌ها بوده، حل شده و برطرف شده‌اند؟
کار شد از دست به انگشت پای
این گره از کار سخن واگشای
هوش مصنوعی: کار به جایی رسیده که حتی با کوچک‌ترین اشاره و حرکت، می‌توان مشکل بزرگ را حل کرد.
سیم کشانی که به زر مرده‌اند
سکه این سیم به زر برده‌اند
هوش مصنوعی: کسانی که به دنبال ثروت‌اند و برای به دست آوردن طلا و زر تلاش می‌کنند، در واقع از زیبایی و ارزش‌های واقعی زندگی غافل شده‌اند و تنها به ظاهر و امکانات مادی توجه دارند.
هر که به زر سکهٔ چون روز داد
سنگ ستد‌، دُر شب‌افروز داد
هوش مصنوعی: هر کسی که برای روز روشن و روشنی خود سکه طلا پرداخت، در عوض چیزی باارزش و درخشان همچون مروارید در شب به دست آورد.
لاجرم این قوم که داناترند
زیرترند ارچه به بالاترند
هوش مصنوعی: این مردم با اینکه به ظاهر دانش بیشتری دارند، اما در واقعیت و عمق فهم، پایین‌تر از کسانی هستند که ممکن است به نظر بیایند نادان‌ترند.
آنکه سرش زرکش سلطان کشید
باز پسین لقمه ز آهن چشید
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر مقام و ثروت به او توجه می‌شود، در نهایت طعم تلخی از واقعیت زندگی را می‌چشد.
وانکه چو سیماب غم زر نخورد
نقره شد و آهن سنجر نخورد
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال ثروت و خوشبختی نیست، مانند جیوه می‌ماند که هرگز طلا را نمی‌چشند. او با گذشت زمان به حالتی تبدیل می‌شود که شبیه نقره است و مثل آهن، تحت تأثیر مشکلات زندگی قرار می‌گیرد.
چون سخنت شهد شد ارزان مکن
شهد سخن را مگس افشان مکن
هوش مصنوعی: اگر گفتارت شیرین و خوشگوار شده، نگذار که این شیرینی را بی‌ارزش کنی و به سادگی آن را پخش نکن.
تا ندهندت، مَسِتان گر وفاست
تا ننیوشند، مگو گر دعاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که به تو چیزی ندهند، خود را به کار نبر و به کسی که وفاداری ندارد، اعتماد نکن. اگر دعایی هم می‌کنند، نگو که مؤثر است.
تا نکند شرع تو را نامدار
نامزد شعر مشو زینهار
هوش مصنوعی: مبادا که قانون تو را مشهور کند، بنابراین به هیچ عنوان به دنبال شاعری نباش.
شعر تو را سدره نشانی دهد
سلطنت ملک معانی دهد
هوش مصنوعی: شعر تو به منزله‌ی نشانه‌ای از مقام و سلطنت در دنیای معناهاست.
شعر تو از شرع بدانجا رسد
کز کمرت سایه به جوزا رسد
هوش مصنوعی: شعر تو به جایی می‌رسد که از کمر تو سایه‌ای به سمت ستاره جوزا بیفتد.
شعر برآرد به امیریت نام
کالشعراءُ امراء الکلام
هوش مصنوعی: شعر به امیری می‌رسد که نامش در میان شاعران برتر و بزرگان سخن شناخته شده است.
چون فلک از پای نشاید نشست
تا سخنی چون فلک آری به دست
هوش مصنوعی: چون آسمان نمی‌تواند پایین بیاید، پس سخنی که شایسته و بزرگ باشد نیز به دست نمی‌آید.
بر صفت شمع سرافکنده باش
روز فرو مرده و شب زنده باش
هوش مصنوعی: در روزهایی که نور و روشنایی کم است، خود را همچون شمعی که در حال ذوب شدن است، خجسته و متواضع قرار ده و در شب‌هایی که تاریکی حاکم است، سرشار از زندگی و انرژی باش.
چون تک اندیشه به گرمی رسید
تندروِ چرخ به نرمی رسید
هوش مصنوعی: وقتی فکر و اندیشه با شوق و حرارت پیش می‌رود، حرکت چرخ‌ها هم به آرامی و نرمی انجام می‌شود.
به که سخن دیر پسند آوری
تا سخن از دست بلند آوری
هوش مصنوعی: سخن را با دقت و صبر انتخاب کن تا بتوانی آن را به خوبی بیان کنی و تاثیرگذار باشی.
هر چه در این پرده نشانت دهند
گر نپسندی به از آنت دهند
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا به تو نشان دهند، اگر آن را نپسندی، بهتر از آن را به تو خواهند داد.
سینه مکن گر گهر آری به دست
بهتر از آن جوی که در سینه هست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی گوهری را به دست بیاوری، نباید دلت را بشکنی؛ چون چیزی که در دل داری باارزش‌تر از آنچه می‌توانی به دست آوری است.
هر که علم بر سر این راه برد
گوی ز خورشید و تک از ماه برد
هوش مصنوعی: هر کسی که با دانش و آگاهی وارد این مسیر شود، به اندازه‌ای از روشنایی و درخشش برخوردار می‌شود که گویی با خورشید و ماه درخشان است.
گر نفسش گرم روی هم نکرد
یک نفس از گرم روی کم نکرد
هوش مصنوعی: اگر او به خاطر دلایلی نتواند به خوبی با دیگران ارتباط برقرار کند، اما باز هم از محبت و محبتش کاسته نمی‌شود.
در تک فکرت که روِش گرم داشت
برد فلک را ولی آزرم داشت
هوش مصنوعی: در افکار تو، نبوغ و خلاقیت وجود داشت که می‌توانست همه چیز را تحت تأثیر قرار دهد، اما در عین حال حیا و شرم تو مانع از بروز کامل این توانایی‌ها شد.
بارگی از شهپر جبریل ساخت
بادزن از بال سرافیل ساخت
هوش مصنوعی: ناگهان جبرئیل با بال‌هایش دمی وزید و سرافیل هم از بال‌هایش برای ساختن بادزن استفاده کرد.
پی‌سپرِ کس مکن این کشته را
باز مده سر به‌کَس این رشته را
هوش مصنوعی: تا زمانی که برای کسی ارزش قائل نیستی، نگذار کسی به تو آسیب بزند و این ارتباط را قطع کن.
سفره انجیر شدی صفر وار
گر همه مرغی بدی انجیر خوار
هوش مصنوعی: تو مانند سفره‌ای از انجیر هستی که در آن هیچ چیزی نمانده، حتی اگر همه پرنده‌ها هم به دور تو بچرخند و از انجیرها بخورند، تو هنوز خالی و بی‌ارزش خواهی بود.
من‌که درین شیوه مصیب آمدم
دیدنی ارزم که غریب آمدم
هوش مصنوعی: من که در این شرایط دشوار قرار گرفتم، خواسته‌ام این است که مرا ببینید، چون احساس می‌کنم که در این جا غریب و بی‌کس هستم.
شعر به من صومعه بنیاد شد
شاعری از مصطبه آزاد شد
هوش مصنوعی: شاعر با سرودن شعر، مانند یک صومعه و مکانی مقدس برای خود ساخته است و از حالت محدودیت و اسارت رهایی یافته و به آزادگی دست پیدا کرده است.
زاهد و راهب سوی من تاختند
خرقه و زنار در انداختند
هوش مصنوعی: زاهدان و راهبان به سمت من آمدند و لباس‌های مخصوص خود را کنار گذاشتند.
سرخ‌گلی غنچه‌مثالم هنوز
منتظر باد شمالم هنوز
هوش مصنوعی: یک گل سرخ مثل من هنوز در انتظار وزش باد شمالی است.
گر بنمایم سخن تازه را
صور قیامت کنم آوازه را
هوش مصنوعی: اگر افکار جدید و تازه‌ام را بیان کنم، می‌توانم صدای خود را به مانند صدای قیامت بلند کنم.
هرچه وجود است ز نو تا کهن
فتنه شود بر منِ جادوسخن
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، از نو تا کهن، بر من که سخن جادوئی دارم، فتنه و شگفتی ایجاد می‌کند.
صنعت من برده ز جادو شکیب
سحر من افسونِ ملایک‌فریب
هوش مصنوعی: من با مهارت و هنر خود توانسته‌ام دیگران را تحت تاثیر جادوگری قرار دهم و سحر و فریب من حتی فرشتگان را نیز مسحور کرده است.
بابِل من گنجه هاروت‌سوز
زهره من خاطر انجم‌فروز
هوش مصنوعی: بابل من، محلی است که راز و زیبایی‌هایش مانند هاروت و زهره، ذهن و دل مرا روشن می‌کند و مرا به تفکر وادار می‌سازد.
زهره این منطقه میزانی است
لاجرمش منطق روحانی است
هوش مصنوعی: زهره در این ناحیه، معیاری است برای سنجش؛ به گونه‌ای که صحبت‌های من از منطق روحانی و معنوی ناشی می‌شود.
سحر حلالم سحری قوت شد
نسخ‌کُنِ نسخه هاروت شد
هوش مصنوعی: صبحی که می‌آید، مرا از هر نوع سحری آزاد می‌کند و به من نیرویی می‌بخشد که می‌تواند زهرهای تلخ را از بین ببرد.
شکل نظامی که خیال منست
جانور از سحر حلال منست
هوش مصنوعی: اندیشه من مانند یک نظام خاص است که زندگانی و روح من از جادو و سم مَی‌پوشانند و به حقیقتی پاک و حلال تبدیل می‌شود.

حاشیه ها

1393/07/06 19:10
میر هدایت

در مصرع دوم از بیت26
هر که نگارنده این پیکر اوست
بر سخنش زن که سخن‌پرور اوست
" بر سخنش زه " صحیح است که از ادات تحسین میباشد

1394/03/19 09:06
امین

با سلام.
در بیت نهم:
«پیش و پسی بست صفت کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا»
در مصراع اول کلمه «صفت» غلط و کلمه «صف» درست است. چه بسا که محققی یزرگ همچون علی اکبر دهخدا در فرهنگ دهخدا بدین شکل نوشته است.

1394/03/19 09:06
امین

«پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا»
اگر به دنبال معنی واژه ی «شعرا» در فرهنگ دهخدا بگردید، صحت این گفته را می یابید.
با تشکر.

1394/10/03 12:01

سلام
عالی هست. ممنونم
با نظر امین موافقم

1397/02/25 10:04
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

احمد:
(برگرفته از کتابِ لغات و ضرب المثل های کاشانی ؛ تألیف حسن عاطفی ؛ انتشارات مرسل)
█ گر همه مرغی بود انجیر خوار سفره انجیر شدی صفروار
▓ اگِ هَمِ مرْغی اَنْجیلْ بُخُرَ نَسْلِ اَنْجیلْ وَرْ می یُفْتَ
▒ اگر همه مرغی انجیر بخورد نسل انجیر ور می افتد . ( از میان می رود )
این مثل در موقعی گفته می شود که شخصی در کاری که وارد نیست بخواهد در مقابل اشخاص خبره و وارد اظهار وجود کند در نتیجه کارها مختل شود .

1400/08/15 15:11
پوریا pooria_dp@yahoo.com

با سلام

بیت آخر  به جای شکل کلمه شعر باید جایگزین گردد

شعر نظامی که خیال منست  / جانور از سحر حلال منست

یعنی این اشعار خیال من هستند خود من نیستند و جانش را مدیون سحر حلال است یعنی من به سبب این شعر،نظامی هستم.نظامی شعر را نیافریده . شعر نظامی را آفریده.

از قدیم معتقد بودند ،شعر ،سحر و جادوست اما حلال ،درمقابل سحر حرام که جادوی سیاه بوده است.

 

منبع: حضرت استاد الهی قمشه ای