بخش ۸ - در شکایت حسودان و منکران
برجوش دلا که وقت جوش است
گویای جهان چرا خموش است
میدان سخن مراست امروز
به زین سخنی کجاست امروز؟
اجریخور دسترنج خویشم
گر محتشمم ز گنج خویشم
زین سحر سحرگهی که رانم
مجموعهٔ هفت سُبع خوانم
سحری که چنین حلال باشد
منکر شدنش وبال باشد
در سحر سخن چنان تمامم
کایینهٔ غیب گشت نامم
شمشیر زبانم از فصیحی
دارد سر معجز مسیحی
نطقم اثر آن چنان نماید
کز جذر اَصَم زبان گشاید
حرفم ز تبِش چنان فروزد
کاَنگشت بر او نهی بسوزد
شعر آب ز جویبار من یافت
آوازه به روزگار من یافت
این بینمکان که نان خورانند
در سایهٔ من جهان خورانند
افکندن صید کار شیر است
روبه ز شکار شیر سیر است
از خوردن من به کام و حلقی
آن به که ز من خورند خلقی
حاسد ز قبول این روایی
دور از من و تو به ژاژ خایی
چون سایه شده به پیش من پست
تعریض مرا گرفته در دست
گر پیشه کنم غزلسرایی
او پیش نهد دغل درآیی
گر ساز کنم قصایدی چست
او باز کند قلایدی سست
بازم چو به نظم قصه راند
قصه چه کنم که قصه خواند
من سکه زنم به قالبی خوب
او نیز زند ولیک مقلوب
کَپّی همه آن کند که مردم
پیداست در آب تیره انجم
بر هر جسدی که تابد آن نور
از سایهٔ خویش هست رنجور
سایه که نقیصهساز مرد است
در طنزگری گراننورد است
طنزی کند و ندارد آزرم
چون چشمش نیست کی بود شرم؟
پیغمبر کو نداشت سایه
آزاد نبود از این طلایه
دریای محیط را که پاک است
از چرک دهان سگ چه باک است؟
هر چند ز چشم زردگوشان
سرخ است رخم ز خون جوشان
چون بحر کنم کنارهشویی
اما نه ز روی تلخرویی
زخمی چو چراغ میخورم چست
وز خنده چو شمع میشوم سست
چون آینه گر نه آهنینم
با سنگدلان چرا نشینم؟
کآن کندن من مبین که مردَم
جان کندن خصم بین ز دردم
در منکر صنعتم بهی نیست
کالا شب چارشنبهی نیست
دزد دُر من به جای مزد است
بد گویدم ار چه بانگ دزد است
دزدان چو به کوی دزد جویند
در کوی دوند و دزد گویند
دُر دزدی من حلال بادش
بد گفتن من وبال باشد
بیند هنر و هنر نداند
بد میکند این قدر نداند
گر با بصر است بیبصر باد
ور کور شده است کورتر باد
او دزدد و من گدازم از شرم
دزدافشاری است این، نه آزرم
نینی چو به کدیه دل نهاده است
گو خیز و بیا که در گشاده است
آن کاوست نیازمند سودی
گر من بدمی چه چاره بودی
گنج دو جهان در آستینم
در دزدی مفلسی چه بینم؟
واجب صدقهام به زیر دستان
گو خواه بدزد و خواه بستان
دریای دُر است و کان گنجم
از نقبزنان چگونه رنجم؟
گنجینه به بند میتوان داشت
خوبی به سپند میتوان داشت
مادر که سپندیار دادم
با درع سپندیار زادم
در خط نظامی ار نهی گام
بینی عدد هزار و یک نام
والیاس کالف بری ز لامش
هم با نود و نه است نامش
زین گونه هزار و یک حصارم
با صد کم یک سلیح دارم
هم فارغم از کشیدن رنج
هم ایمنم از بریدن گنج
گنجی که چنین حصار دارد
نَقّاب در او چهکار دارد؟
این است که گنج نیست بی مار
هر جا که رطب بود، بود خار
هر ناموری که او جهان داشت
بدنام کنی ز همرهان داشت
یوسف که ز ماه عقد میبست
از حقد برادران نمیرست
عیسی که دمش نداشت دودی
میبرد جفای هر جهودی
احمد که سرآمد عرب بود
هم خستهٔ خار بولهب بود
دیر است که تا جهان چنین است
بی نیش مگس کمانگبین است
تا من منم از طریق زوری
نازرد ز من جناح موری
دری به خوشاب کس نشُستم
شوریدن کار کس نجستم
زآن جا که نه من حریف خویم
در حق سگی بدی نگویم
بر فسق سگی که شیریم داد
«لاعیب له» دلیریم داد
دانم که غضب نهفته بهتر
وین گفته که شد نگفته بهتر
لیکن به حساب کاردانی
بیغیرتی است بیزبانی
آن کس که ز شهر آشنایی است
داند که متاع ما کجایی است
وان کو به کژی من کشد دست
خصمش نه منم که جز منی هست
خاموش دلا ز هرزهگویی
میخور جگری به تازهرویی
چون گل به رحیل کوس میزن
بر دست کشنده بوس میزن
نان خورده ز خون خویش میدار
سر نیست کلاه پیش میدار
آزار کشی کن و میآزار
کآزرده تو بِه که خلق بهآزار
بخش ۷ - سپردن فرزند خویش به فرزند شروانشاه: چون گوهر سرخ صبحگاهیبخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی: ای چارده ساله قرةالعین
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برجوش دلا که وقت جوش است
گویای جهان چرا خموش است
هوش مصنوعی: دل را تحرک بده که زمان فعالیت و شور و هیجان است. چرا در این عالم، کسی زبان به سخن نمیآورد؟
میدان سخن مراست امروز
به زین سخنی کجاست امروز؟
هوش مصنوعی: امروز فرصتی برای بیان سخنانم دارم. آیا خبری از سخنانی دیگر وجود دارد که بتوان به آنها اشاره کرد؟
اجریخور دسترنج خویشم
گر محتشمم ز گنج خویشم
هوش مصنوعی: اگرچه من به ثروت و دارایی فراوان دست یافتهام، اما خودم را به خاطر زحمت و کار سختی که کردهام میشناسم.
زین سحر سحرگهی که رانم
مجموعهٔ هفت سُبع خوانم
هوش مصنوعی: از این صبح زیبا، صبحی که دلنشین است، من را به یاد هفت آسمان میاندازد.
سحری که چنین حلال باشد
منکر شدنش وبال باشد
هوش مصنوعی: اگر سحری به آن اندازه حلال و نیکو باشد، نادیده گرفتن و انکار آن عواقب بدی خواهد داشت.
در سحر سخن چنان تمامم
کایینهٔ غیب گشت نامم
هوش مصنوعی: در صبح زود، به گونهای سخن میگویم که نامم به عنوان یک راز پنهان شده است.
شمشیر زبانم از فصیحی
دارد سر معجز مسیحی
هوش مصنوعی: زبان من مانند شمشیری تیز و گویا است که قدرتی معجزهآسا دارد، شبیه به معجزات مسیح.
نطقم اثر آن چنان نماید
کز جذر اَصَم زبان گشاید
هوش مصنوعی: سخنان من به گونهای است که حتی سنگ گنگ نیز خاموشی خود را میشکند و سخن میگوید.
حرفم ز تبِش چنان فروزد
کاَنگشت بر او نهی بسوزد
تبِش یعنی تابش و حرارت
شعر آب ز جویبار من یافت
آوازه به روزگار من یافت
هوش مصنوعی: شعر من مانند آبی که از جویبار سرازیر میشود، آوازه و شهرتی در دوران من کسب کرده است.
این بینمکان که نان خورانند
در سایهٔ من جهان خورانند
هوش مصنوعی: این افرادی که تنها در سایه من زندگی میکنند و به من وابستهاند، در واقع خود را از نعمتهای جهان بهرهمند میسازند.
افکندن صید کار شیر است
روبه ز شکار شیر سیر است
هوش مصنوعی: شیر تنها شکارچی است که قادر به به دام انداختن و گرفتن طعمههایش است، در حالی که روباه از شکار شیر سیر و راضی است و به آن دسترسی ندارد.
از خوردن من به کام و حلقی
آن به که ز من خورند خلقی
هوش مصنوعی: بهتر است مردم از من بهرهمند شوند و از وجودم بهرهبرداری کنند، تا اینکه من تنها به فکر خودم باشم و دیگران را نادیده بگیرم.
حاسد ز قبول این روایی
دور از من و تو به ژاژ خایی
هوش مصنوعی: حسود از پذیرفتن این حقیقت که ما از هم فاصله داریم، به سخنان بیمحتوا و بیفایدهای روی میآورد.
چون سایه شده به پیش من پست
تعریض مرا گرفته در دست
هوش مصنوعی: وقتی که سایهام به جلویم افتاد، چیزی به من گفت و آن را در دستش گرفت.
گر پیشه کنم غزلسرایی
او پیش نهد دغل درآیی
هوش مصنوعی: اگر غزلسرایی را پیشه خود قرار دهم، او با نیرنگ و فریب به سراغم خواهد آمد.
گر ساز کنم قصایدی چست
او باز کند قلایدی سست
هوش مصنوعی: اگر شعرهایی زیبا و شاد بسازم، او به بهترین شکل ممکن معانی ضعیف را روشن میکند.
بازم چو به نظم قصه راند
قصه چه کنم که قصه خواند
هوش مصنوعی: دوباره که داستان را با نظم و قافیه گفتند، نمیدانم چه کار کنم که داستان را بگویند.
من سکه زنم به قالبی خوب
او نیز زند ولیک مقلوب
هوش مصنوعی: من سکهای را در قالبی زیبا میزنم، او هم میتواند سکهای بزند اما نتیجهاش معکوس است.
کَپّی همه آن کند که مردم
پیداست در آب تیره انجم
هوش مصنوعی: هر کس به راحتی میتواند آنچه را که در آب کثیف و تیره است، ببیند.
بر هر جسدی که تابد آن نور
از سایهٔ خویش هست رنجور
هوش مصنوعی: هر کسی که نور و روشنی را تجربه کند، در حقیقت سایهای از درد و سختی را نیز با خود حمل میکند.
سایه که نقیصهساز مرد است
در طنزگری گراننورد است
هوش مصنوعی: سایهای که ضعیف است و به نقصان میانجامد، در هنر طنزپردازی بسیار حرفهای و توانمند است.
طنزی کند و ندارد آزرم
چون چشمش نیست کی بود شرم؟
هوش مصنوعی: او شوخی میکند و هیچ عفت و حیایی ندارد، چون چشمانش به چیزی نمینگرد. پس چه چیزی موجب شرم او میشود؟
پیغمبر کو نداشت سایه
آزاد نبود از این طلایه
هوش مصنوعی: پیامبری که سایهای ندارد، از این آغاز و نشانهها آزاد نیست.
دریای محیط را که پاک است
از چرک دهان سگ چه باک است؟
هوش مصنوعی: هر چند که دریا از آلودگیها و ناپاکیها مصون است، نباید نگران صحبتها و حرفهای بیمقدار دیگران بود.
هر چند ز چشم زردگوشان
سرخ است رخم ز خون جوشان
هوش مصنوعی: هرچند چهرهام به خاطر اشک و غم رنگی زرد دارد، اما بر اثر احساسات شدید و درونیام، چهرهام به رنگ خون داغ است.
چون بحر کنم کنارهشویی
اما نه ز روی تلخرویی
هوش مصنوعی: وقتی به دریا میروم تا کنارهاش را تمیز کنم، این کار را نه به خاطر کینه یا ناراحتی از کسی، بلکه به دلیل لطف و نیکوکاری انجام میدهم.
زخمی چو چراغ میخورم چست
وز خنده چو شمع میشوم سست
هوش مصنوعی: من مانند چراغی هستم که از جراحت و زخم خود روشنایی میگیرد و از خنده مانند شمعی در حال ذوب شدن و ناپایداری میشوم.
چون آینه گر نه آهنینم
با سنگدلان چرا نشینم؟
هوش مصنوعی: اگر مثل آینه نیستم و سخت و بیاحساس نیستم، پس چرا در کنار افرادی که دلشان سنگی است، بمانم؟
کآن کندن من مبین که مردَم
جان کندن خصم بین ز دردم
هوش مصنوعی: من را به خاطر اینکه میکوشی از بین ببری، نبین؛ زیرا دشمن من واقعاً از درد من جان میکند.
در منکر صنعتم بهی نیست
کالا شب چارشنبهی نیست
هوش مصنوعی: تنوع و زیبایی در آثار من وجود ندارد، مانند شب چهارشنبه که به خودی خود ویژگی خاصی ندارد.
دزد دُر من به جای مزد است
بد گویدم ار چه بانگ دزد است
هوش مصنوعی: دزد جواهر من به جای پاداش، بدگویی میکند، هرچند صدای او را دزد مینامند.
دزدان چو به کوی دزد جویند
در کوی دوند و دزد گویند
هوش مصنوعی: دزدان وقتی در جایی که دزدی انجام شده حضور پیدا میکنند، به اظهارات و رفتارهایی میپردازند که نشاندهنده دزدی است و خودشان را به نوعی درگیر میکنند.
دُر دزدی من حلال بادش
بد گفتن من وبال باشد
هوش مصنوعی: اگر من دُر (گوهر) را با دزدی به دست آوردهام، نباید آن را بد بشمرم؛ چرا که بدگویی من عواقب بدی به همراه خواهد داشت.
بیند هنر و هنر نداند
بد میکند این قدر نداند
هوش مصنوعی: اگر کسی به زیباییها و هنرهای دیگران توجه کند ولی خود او نتواند این هنرها را درک کند، باعث ایجاد مشکل و ناهنجاری میشود که نشاندهنده ناتوانی او در فهم و درک هنر است.
گر با بصر است بیبصر باد
ور کور شده است کورتر باد
هوش مصنوعی: اگر کسی با دیدهٔ بینا هم باشد، اما بیفهم و بیفکر باشد، در واقع چشمش بیفایده است و اگر نابینا هم باشد، از او کمتر فایدهای نخواهد داشت.
او دزدد و من گدازم از شرم
دزدافشاری است این، نه آزرم
هوش مصنوعی: او دزدی میکند و من از بابت این کارش شرمندهام. این احساس من ناشی از فشار دزد بودن اوست، نه از خجالت.
نینی چو به کدیه دل نهاده است
گو خیز و بیا که در گشاده است
هوش مصنوعی: کودکی که دلش را به خواب سپرده، بیدار شو و بیا که دروازه باز است.
آن کاوست نیازمند سودی
گر من بدمی چه چاره بودی
هوش مصنوعی: اگر آن کسی که به سودی نیاز دارد من به او کمک نکنم، چه راه حلی باقی میماند؟
گنج دو جهان در آستینم
در دزدی مفلسی چه بینم؟
هوش مصنوعی: من در آستینم دانی از گنجی بینظیر و ارزشمند دارم که از نظر کسی که به فقر و گرفتاری دچار است، هیچ اهمیت و ارزشی ندارد.
واجب صدقهام به زیر دستان
گو خواه بدزد و خواه بستان
هوش مصنوعی: من موظف هستم که به نیازمندان کمک کنم، حال چه این کمک به آنها برسد و چه کسی دیگری از آن بهرهبرداری کند.
دریای دُر است و کان گنجم
از نقبزنان چگونه رنجم؟
هوش مصنوعی: دریا پر از مروارید است و من که در دنیای سختیها و مشکلات در حال جستجو هستم، چگونه میتوانم از این رنج و مشقت رنج ببرم؟
گنجینه به بند میتوان داشت
خوبی به سپند میتوان داشت
هوش مصنوعی: میتوانی دارایی و ثروت را در قید و بند نگهداری کنی، اما صفات خوب و نیک را با تلاش و کوشش به دست میآوری.
مادر که سپندیار دادم
با درع سپندیار زادم
هوش مصنوعی: مادرم را به سپندیار دادم و فرزند من نیز با ویژگیهای سپندیار متولد شد.
در خط نظامی ار نهی گام
بینی عدد هزار و یک نام
هوش مصنوعی: اگر در نظام نظامی قدم برداری، میبینی که عددی برابر با هزار و یک نام وجود دارد.
والیاس کالف بری ز لامش
هم با نود و نه است نامش
هوش مصنوعی: علی (ع) به عنوان فرزند ابوطالب و فاطمه (س) شناخته میشود و او به پیشوایی و مقام رفیع نزدیک است، و با وجود چنین جایگاهی، نام او در بین دیگران به خوبی شناخته شده است.
زین گونه هزار و یک حصارم
با صد کم یک سلیح دارم
هوش مصنوعی: من در این وضعیت با هزار و یک مانع روبرو هستم، اما با یک سلاح کافی، میتوانم از پس آنها بربیایم.
هم فارغم از کشیدن رنج
هم ایمنم از بریدن گنج
هوش مصنوعی: من از تحمل رنجها آزاد هستم و از خطر از دست دادن ثروت نیز در امانم.
گنجی که چنین حصار دارد
نَقّاب در او چهکار دارد؟
هوش مصنوعی: گنجی که اینقدر محافظت شده است، پوشش یا ظاهر زیبایی چه فایدهای دارد؟
این است که گنج نیست بی مار
هر جا که رطب بود، بود خار
هوش مصنوعی: این موضوع نشان میدهد که به دست آوردن چیزهای با ارزش همیشه با چالشها و خطراتی همراه است. هر جا که نعمت و مزیتی وجود داشته باشد، ممکن است مشکلات و موانع نیز در آنجا مشهود باشد.
هر ناموری که او جهان داشت
بدنام کنی ز همرهان داشت
هوش مصنوعی: هر شخص معروفی که دارای شهرت و اعتبار در جهان بود، به واسطه همراهانش میتواند به بدنامی دچار شود.
یوسف که ز ماه عقد میبست
از حقد برادران نمیرست
هوش مصنوعی: یوسف که با زیبایی و نورانیت خود همه را مجذوب میکرد، نتوانست از کینه و حسادت برادرانش فرار کند.
عیسی که دمش نداشت دودی
میبرد جفای هر جهودی
هوش مصنوعی: عیسی که نمیتوانست حتی نفس بزند، پس از مرگش گناه و ظلم هر یهودی را به دوش میکشد.
احمد که سرآمد عرب بود
هم خستهٔ خار بولهب بود
هوش مصنوعی: احمد که بهترین و برجستهترین فرد عرب بود، به گونهای خسته و ناتوان از مشکلات و سختیها به نظر میرسید.
دیر است که تا جهان چنین است
بی نیش مگس کمانگبین است
هوش مصنوعی: سالهاست که دنیا به این شکل بوده و بیدلیل، چیزهای کوچک و بیاهمیت را بزرگ شمردهاند.
تا من منم از طریق زوری
نازرد ز من جناح موری
هوش مصنوعی: تا زمانی که من به خودم اهمیت میدهم، هیچ کس نمیتواند به من آسیبی برساند یا مرا اذیت کند.
دری به خوشاب کس نشُستم
شوریدن کار کس نجستم
هوش مصنوعی: من به دنبال خوشی و شادی هستم و در این مسیر هیچ چارهای برای دیگران نیافتهام.
زآن جا که نه من حریف خویم
در حق سگی بدی نگویم
هوش مصنوعی: از آن جایی که من با کسی دشمنی ندارم، در مورد کسی که در مرتبه پایینتری قرار دارد، بدی نخواهم گفت.
بر فسق سگی که شیریم داد
«لاعیب له» دلیریم داد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی به حیوانی که به لحاظ رفتاری ناپسند است، میگویند که ایرادی ندارد، نوعی تسلیم یا دیوانگی در اهمیت نبخشیدن به نواقص او وجود دارد. به عبارتی، گاهی ما با نادیده گرفتن بدیها، فقط به خودمان آسیب میزنیم.
دانم که غضب نهفته بهتر
وین گفته که شد نگفته بهتر
هوش مصنوعی: من میدانم که خشم در دل پنهان به مراتب بهتر است و چیزی که گفته نشده، اثرش بیشتر از آنچه که بیان شده است.
لیکن به حساب کاردانی
بیغیرتی است بیزبانی
هوش مصنوعی: اما از نظر دانش و بهرهوری، بیهمتی و بیعملی به نوعی ناتوانی محسوب میشود که نشانهای از ضعف است.
آن کس که ز شهر آشنایی است
داند که متاع ما کجایی است
هوش مصنوعی: کسی که با فرهنگ و محیط ما آشناست، میداند که ارزش و کیفیت کار ما از کجاست.
وان کو به کژی من کشد دست
خصمش نه منم که جز منی هست
هوش مصنوعی: هر کسی که مرا به بیراهه و کجی میکشاند، دشمنش نیست. من تنها خودم هستم و هیچ کس دیگری نیستم که بتواند بر من تأثیر بگذارد.
خاموش دلا ز هرزهگویی
میخور جگری به تازهرویی
هوش مصنوعی: ای دل، از بیهودهگویی دست بردار و با آرامش به زیباییهای تازه زندگی بنگر.
چون گل به رحیل کوس میزن
بر دست کشنده بوس میزن
هوش مصنوعی: وقتی به سفر میروی، مثل گل با زیبایی و لطافت عمل کن و در این مسیر از بوسهی محبت خود بر دست کسی که راهت را هموار میکند دریغ نکن.
نان خورده ز خون خویش میدار
سر نیست کلاه پیش میدار
هوش مصنوعی: نانخورده از خون خود، بیآنکه از کسی طلبکار باشد، همیشه باید افتادگی و احترام را در نظر داشته باشد.
آزار کشی کن و میآزار
کآزرده تو بِه که خلق بهآزار
هوش مصنوعی: آزار دیگران را تحمل کن و خود را به زحمت نینداز، زیرا آزار تو بر دیگران بهتر از این است که خود را به دردسر بیندازی.
حاشیه ها
1402/09/25 12:11
هدهد میرزا
سلام.
بخش «عذر شکایت» (12 بیت) از متن گنجور افتاده است.
مصرع اول: تا من منم از طریق زوری