برگردان به زبان ساده
شرط است که وقت برگریزان
خونابه شود ز برگ ریزان
هوش مصنوعی: زمانی که برگها میریزند و زمین را پر از رنگ و زیبایی میکنند، باید این را بدانیم که این زیبایی موقتی است و پس از آن، باید با واقعیتهای زندگی روبهرو شویم. به همین دلیل، لازم است که از این لحظات لذت ببریم و آنها را به یاد بسپاریم.
خونی که بود درون هر شاخ
بیرون چکد از مسام سوراخ
هوش مصنوعی: هر شاخی که درخت دارد، به تدریج از آن حیات و زندگی جاری میشود و اگر به آن آسیب برسد، زندگیاش به بیرون میریزد.
قارورهٔ آب سرد گردد
رخسارهٔ باغ زرد گردد
هوش مصنوعی: آب سرد درون ظرفی همچون شفافیت و زیبایی صورت است، و چهرهی باغ به خاطر فصل تغییر به زردی گرایش پیدا میکند.
شاخ آبلهٔ هلاک یابد
زر جوید برگ و خاک یابد
مصرع دوم: برگ درخت از زردی خزان، زر میخواهد اما خاک نصیبش میشود و بر خاک میافتد.
نرگس به جَمازه بر نهد رخت
شمشاد در افتد از سر تخت
به جمازه رخت نهد: کوچ میکند. (جمازه: نوعی شتر)
سیمای سمن شکست گیرد
گُل نامهٔ غم به دست گیرد
هوش مصنوعی: چهرهی گل سمن غمگین میشود و گل، پیامی از غم در دست میگیرد.
بر فرق چمن کلالهٔ خاک
پیچیده شود چو مار ضحاک
هوش مصنوعی: بر بالای چمن، گرد و غباری مانند کلاهی از خاک مینشیند، همانند مار ضحاک که در دنیای افسانهها شناخته شده است.
چون باد مخالف آید از دور
افتادن برگ هست معذور
هوش مصنوعی: وقتی که باد مخالف به سمت ما میوزد، برگها نمیتوانند در جای خود باقی بمانند و به همین دلیل از درخت جدا میشوند.
کانان که ز غرقگه گریزند
ز اندیشهٔ باد رخت ریزند
هوش مصنوعی: افرادی که از خطر غرق شدن فرار میکنند، چهره خود را از فکر و ناامیدی میپوشانند.
نازکجگران باغ رنجور
شیرین نمکان تاک مخمور
هوش مصنوعی: دلهای حساس و لطیف در باغی پر از درد و غم، مانند میوههای شیرینی هستند که از شراب غم افسون شدهاند.
انداخته هندوی کدیور
زنگی بچگان تاک را سر
هوش مصنوعی: هندوی کدیور زنگی، با قرار دادن تکیه بر ساقههای تاک، باعث شده است که سر بچهها در آن گرفتار شود.
سرهای تهی ز طرهٔ کاخ
آویخته هم به طرهٔ شاخ
هوش مصنوعی: سرهای بیخود و بیمعنی به چهرهٔ زیبایی که مانند شاخ درختان به پایین آویخته شده است، اشاره دارند. این تصویر نشاندهندهٔ مقایسهای است میان چیزی که فاقد معنا و ارزش است و زیبایی که توجه را جلب میکند.
سیب از زنخی بدان نگونی
بر نار زنخ زنان که چونی؟
هوش مصنوعی: سیب از جمعیت زنان زیبای خود، به زندگی و حال ارتباط دارد. این جمله به نوعی اشاره به جذابیت و زیبایی زنان میکند و به طرز تفکر آنها نسبت به خود و دیگران پرداخته میشود. در واقع، از زیباییهای زندگی و روابط انسانی حرف میزند و به نوعی میپرسد که چگونه میتوان در این زیباییها غوطهور شد.
نار از جگرِ کفیدهٔ خویش
خونابه چکانده بر دل ریش
هوش مصنوعی: آتش از جگر سوختهای که دارد بر دل زخمدار، اشک و خون میریزد.
بر پسته که شد دهن دریده
عناب ز دور لب گزیده
هوش مصنوعی: درخت پستهای که به دلیل شرایط خاص، میوهاش شکاف خورده است، به دور خود مینگرد و میوههای رسیدهترش را نظاره میکند.
در معرکهٔ چنین خزانی
شد زخم رسیده گلستانی
هوش مصنوعی: در چنین میدان نبردی، زخمهایی به گلستان وارد شده است که نشاندهندهٔ آسیب و تخریب زیباییهای آن است.
لیلی ز سریر سربلندی
افتاد به چاه دردمندی
لیلی از تخت سلامتی و سربلندی، به بیماری دچار شد
شد چشمزده بهار باغش
زد باد تپانچه بر چراغش
هوش مصنوعی: بهار زیبای باغش تحت تأثیر باد قرار گرفت و مثل این است که باد به شدت به چراغ باغش ضربه زده است.
آن سر که عصابههای زر بست
خود را به عصابهٔ دگر بست
هوش مصنوعی: سر که با دقت و زیبایی زینت داده شده، حالا خود را به زینتی دیگر که متفاوت است، میآراید.
گشت آن تن نازک قصبپوش
چون تار قصب ضعیف و بیتوش
هوش مصنوعی: بدن آن شخص نازک و لطیف مانند نی لاغر و بینیرو شده است.
شد بدر مهیش چون هلالی
وان سرو سهیش چون خیالی
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند بدر کامل و زیباست و قامتش همچون سرو لاغر و باریک، که یادآور خیال است.
سودای دلش به سر درآمد
سرسام سرش به دل بر آمد
هوش مصنوعی: عشق و شوق او به شدت افزایش یافته و حالش به قدری خراب شده که در درونش به شدت درگیر است.
گرمای تموز ژاله را برد
باد آمد و برگ لاله را برد
هوش مصنوعی: گرمای تابستان، برفکی را از بین برد و باد نیز برگهای لاله را از جا کند.
تبلرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را
هوش مصنوعی: بیماری تبلرزه باعث آسیب به بدن او شد، به طوری که انگار درد و زحمت او به نوعی شیرینی و ارزشی برایش داشت.
بالین طلبید زاد سروَش
وز سرو فتاده شد تذروش
هوش مصنوعی: سر و سامان زندگی را از عشق طلبید و در نتیجه، آن عشق به زندگیاش رنگ و بویی خاص بخشید.
افتاد چنانکه دانهء کشت
سربند قصب به رخ فرو هشت
هوش مصنوعی: بهخاک افتاد مانند دانهای که در زمین کشت شده، بهطوریکه سرش به زمین فشار میآید.
بر مادر خویش راز بگشاد
یکباره در نیاز بگشاد
هوش مصنوعی: یکی از فرزندان در دل خود رازی را به مادرش گفت و از او درخواست کمک و نیازمندیاش را بیان کرد.
کای مادر مهربان چه تدبیر؟
کهآهو بره زهر خورد با شیر
هوش مصنوعی: ای مادر مهربان، چارهات چیست؟ که آهو، برهاش زهر را با شیر نوشید.
در کوچگه اوفتاد رختم
چون سست شدم مگیر سختم
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی وقتی که ضعیف شدم و به زمین افتادم، درک نکن که من سخت هستم و محکمی میکنم.
خون میخورم، این چه مهربانی است؟
جان میکنم، این چه زندگانی است؟
هوش مصنوعی: دارم دردی را تحمل میکنم، این چه نوع محبت و عشق است؟ دارم تلاش میکنم، اما این زندگی چه معنایی دارد؟
چندان جگر نهفته خوَردم
کز دل به دهن رسید دردم
هوش مصنوعی: من به اندازهای در درونم درد و غم جمع کردهام که حالا آنها به زبانم آمده و از دلم بیرون میریزند.
چون جان ز لبم نفس گشاید
گر راز گشاده گشت شاید
هوش مصنوعی: زمانی که جانم از لبهایم خارج شود و نفس تازهای بکشید، شاید رازهایی نیز فاش شود.
چون پرده ز راز بر گرفتم
بدرود که راه در گرفتم
هوش مصنوعی: وقتی که پرده از راز برمیدارم و کنار میزنم، باید بگویم که راهی برای رفتن پیش میگیرم.
در گردنم آر دست یکبار
خون من و گردن تو زنهار
مرا برای خداحافظی در آغوش بگیر اما خون و دین من به گردن توست و باید قول بدهی
کان لحظه که جان سپرده باشم
وز دوری دوست مرده باشم
زمانی که مُردم و از درد دوری یار جان سپرده باشم
سُرمهم ز غبار دوست درکش
نیلم ز نیاز دوست برکش
از خاک پای یار سرمه چشمم را بکش و رنگ و سرخابهام را از نیاز و عشق یار تهیه کن.
فرقم ز گلاب اشک تر کن
عطرم ز شمامهٔ جگر کن
هوش مصنوعی: من با اشکهایم که چون گلاب است، تمایز قائل شوم و عطر وجودم را از درون دل جگر خویش بگیرم.
بر بند حنوطم از گل زرد
کافور فشانم از دم سرد
هوش مصنوعی: میخواهم بر کفن من، از گل زرد و عطر خوش کافور بپاشند و از نفس خنک الهام بگیرم.
خون کن کفنم که من شهیدم
تا باشد رنگ روز عیدم
هوش مصنوعی: کفن من را با خونم رنگین کن، زیرا من شهید شدهام تا در روز عید، رنگ و بوی خاصی داشته باشم.
آراسته کن عروسوارم
بسپار به خاکِ پردهدارم
هوش مصنوعی: خود را به زیباترین شکل آراسته کن و از من به عنوان نگهبان و محافظتکنندهام مراقبت کن.
آوارهٔ من چو گردد آگاه
کهآواره شدم من از وطنگاه
هوش مصنوعی: زمانی که آواره و بیپناهی من متوجه شود که از سرزمین خود دور ماندهام.
دانم که ز راه سوگواری
آید به سلام این عماری
عماری یعنی عروس عماری
چون بر سر خاک من نشیند
مه جوید لیک خاک بیند
هوش مصنوعی: وقتی که ماه بر سر خاک من قرار میگیرد، به دنبال نور و زیبایی میگردد، اما فقط خاک را میبیند.
بر خاک من آن غریب خاکی
نالد به دریغ و دردناکی
هوش مصنوعی: بر روی خاک من، آن شخص غریب با احساس غم و اندوهی عمیق ناله میکند.
یار است و عجب عزیز یار است
از من به بر تو یادگار است
هوش مصنوعی: دوست عزیز و گرانقدر من کنارت است و تعجبانگیز اینکه از من نشانهای باقی مانده که به تو تعلق دارد.
از بهر خدا نکوش داری
در وی نکنی نظر به خواری
هوش مصنوعی: برای خدا تلاش کن و در کارهایت از نگرانی و حس حقارت دوری کن.
آن دل که نیابیاش بجویی
وان قصه که دانیاش بگویی
هوش مصنوعی: دل را که نمیتوانی پیدا کنی، به دنبالش بگرد و داستانی را که میدانی، برای دیگران بازگو کن.
من داشتهام عزیزوارش
تو نیز چو من عزیز دارش
هوش مصنوعی: من همواره تو را مانند یک عزیز در قلب خود نگه داشتهام، تو هم باید به من همانگونه توجه و احترام کنی.
گو لیلی ازین سرای دلگیر
آن لحظه که میبرید زنجیر
هوش مصنوعی: لیلی در این خانهی دلگیر، لحظهای که زنجیر را برید، چه احساساتی داشت.
در مهر تو تن به خاک میداد
بر یاد تو جان پاک میداد
هوش مصنوعی: در عشق تو، تنم را به خاک میسپارم و به خاطر یاد تو، جان پاکم را فدای تو میکنم.
در عاشقی تو صادقی کرد
جان در سر کار عاشقی کرد
هوش مصنوعی: در عشق، تو کاملاً واقعی هستی و جانم تمام تلاشش را در راه عشق صرف کرد.
احوال چه پرسیام که چون رفت
با عشق تو از جهان برون رفت
هوش مصنوعی: احوال من را نپرس، چرا که وقتی عشق تو از دنیای من رفت، انگار من هم از جهان خارج شدم.
تا داشت در این جهان شماری
جز با غم تو نداشت کاری
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر کاری که انجام میدهند، جز غم تو، معنا ندارد و ارزش ندارد.
وان لحظه که در غم تو میمرد
غمهای تو راهتوشه میبرد
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به خاطر غم تو جان میداد، غمهای تو همچنان در مسیرش به سفر ادامه میدادند.
وامروز که در نقاب خاک است
هم در هوس تو دردناک است
هوش مصنوعی: امروز که در غم و اندوه هستم، حتی فکر به تو برایم بسیار سخت و دردآور است.
چون منتظران دراین گذرگاه
هست از قبل تو چشم بر راه
هوش مصنوعی: در این مسیر، افرادی حضور دارند که به خاطر تو انتظار میکشند.
میپاید تا تو در پی آیی
سر بازپس است تا کی آیی
هوش مصنوعی: او در انتظار توست و هر لحظه مراقب است؛ تا زمانی که تو بیایی و سرش را بالا بیاوری.
یک ره برهان از انتظارش
در خز به خزینهٔ کنارش
هوش مصنوعی: یک بار از انتظار او در این سرما رهایی پیدا کن و به جایی نزدیک او برو.
این گفت و به گریه دیده تر کرد
وآهنگ ولایت دگر کرد
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و با اشک، چشمانش را خیس کرد و به موضوع دیگری دربارهی سرزمین و رهبری تغییر جهت داد.
چون راز نهفته بر زبان داد
جانان طلبید و زود جان داد
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب راز پنهانی را فاش کرد، دل طلب کرد و به سرعت جان خود را فدای آن کرد.
مادر که عروس را چنان دید
گویی که قیامت آن زمان دید
هوش مصنوعی: مادر وقتی عروس را اینطور دید، انگار که قیامت را در آن لحظه مشاهده کرده باشد.
معجر ز سر سپید بگشاد
موی چو سمن به باد برداد
هوش مصنوعی: شال و کلاه خود را از سر برداشت و موی سفیدش را مثل گلی که در باد میرقصید، آزاد گذاشت.
در حسرت روی و موی فرزند
بر میزد روی و موی میکند
هوش مصنوعی: در آرزوی دیدن چهره و زیبایی فرزندش بر خود میزند و به تجلی آن زیبایی میپردازد.
هر مویه که بود خواندش از بر
هر موی که داشت کندش از سر
هوش مصنوعی: هر نالهای که کسی به خاطر زخمهایش میزند، از رنجهای عمیق و درونی او ناشی میشود، و هر تار مویی که از سرش کنده میشود، بیانگر درد و غم اوست.
پیرانه گریست بر جوانیش
خون ریخت بر آب زندگانیش
هوش مصنوعی: پیرمردی به خاطر جوانیاش اشک ریخت و بر زندگیاش غم و اندوه را به تصویر کشید.
گه ریخت سرشک بر سَریناش
گه روی نهاد بر جبیناش
سَرین یعنی بالشت یا بالش و آنچه که برای راحتی هنگام خواب زیر سر گذارند.
چندان ز سرشکهاش خون رست
کان چشمهٔ آب را به خون شست
هوش مصنوعی: چنان اشکهایی از چشمانش ریخت که گویی چشمه آب را به رنگ خون درآورد.
چندان ز غمش به مهر نالید
کز نالهٔ او سپهر نالید
هوش مصنوعی: او به خاطر عشق و غم خود آنقدر گریه و ناله کرد که حتی آسمان هم از دلگدازیش به ناله درآمد.
آن نوحه که خون شود بدو سنگ
میکرد بر آن عقیق گلرنگ
هوش مصنوعی: نوحهای که به شدت درد و رنج را بیان میکند، مشابه سنگی است که بر روی عقیق رنگارنگ فشار میآورد.
مه را ز ستاره طوق بربست
صندوق جگر هم از جگر بست
هوش مصنوعی: ماه به دور ستارهها مانند طوقی بسته شده و صندوق دل نیز از دلها پر شده است.
آراستش آنچنان که فرمود
گل را به گلاب و عنبر، آمود
هوش مصنوعی: او را به زیبایی آراست، چنان که گل را با گلاب و خوشبویی عنبر میآراشتند.
بسپرد به خاک و نامدش باک
کهآسایش خاک هست در خاک
هوش مصنوعی: او بدنش را به خاک سپرد و نگران نبود، زیرا آرامش در خاک وجود دارد.
خاتون حصار شد حصاری
آسود غم از خزینهداری
هوش مصنوعی: بانوی حصار، به نوعی محافظ و نگهبان حصار تبدیل شده و با این کار، از بار نگرانی و دردسرهای مربوط به نگهداری و مدیریت داراییها رهایی پیدا کرده است.
طغرا کش این مثال مشهور
بر شقه چنان نبشت منشور
هوش مصنوعی: این عبارت به معنای آن است که نویسنده یا هنرمند مشهور، با مهارت و زیبایی خاصی تصویری با شکوه و تأثیرگذار را به تصویر کشیده و از آن برای ثبت و بیان مقاصد خود استفاده کرده است.
کز حادثهٔ وفات آن ماه
چون قیس شکستهدل شد آگاه
هوش مصنوعی: پس از وقوع مرگ آن چهرهی ماهمانند، دل قیس به شدت دچار غم و اندوه شد و از این حادثه مطلع گردید.
گریان شد و تلخ تلخ بگریست
بی گریهٔ تلخ در جهان کیست
هوش مصنوعی: او به شدت و با غم فراوان گریه کرد. آیا در این دنیا کسی وجود دارد که بدون غم و افسوس، گریه کرده باشد؟
آمد سوی آن حظیره جوشان
چون ابر شد از درون خروشان
هوش مصنوعی: به سوی آن مکان سرشار از زندگی و نشاط حرکت کرد، مانند ابری که از درون به شدت میغلتد و خروشان است.
بر مشهد او که موج خون بود
آن سوخته دل مپرس چون بود
هوش مصنوعی: بر مشهد او که در آن خونی به پا شده است، از دل سوختهاش پرس و جو نکن که حالش چگونه است.
از دیده چو خون سرشک ریزان
مردم ز نفیر او گریزان
هوش مصنوعی: وقتی که اشکها از چشمانم میریزند، مردم به خاطر صدای او از من فرار میکنند.
در شوشهٔ تربتش به صد رنج
پیچید چنانکه مار بر گنج
هوش مصنوعی: در شوشهٔ خاکش به شدت پیچید و غمگینی را حس کرد، همانطور که مار دور گنج میپیچد.
از بس که سرشک لالهگون ریخت
لاله ز گیاه گورش انگیخت
هوش مصنوعی: به دلیل اشکهای فراوانی که بر روی لالهها ریخته شده، لالهها از خاک خود سر میزنند.
خوناب جگر چو شمع پالود
بگشاد زبان آتش آلود
هوش مصنوعی: وقتی که شمع روشن شد و شعلهاش به حرکت درآمد، جگر را به گریه درآورد و احساسات عمیق و دردناک را به زبان آورد.
وآنگاه به دخمه سر فرو کرد
میگفت و همیگریست از درد
هوش مصنوعی: او سپس سرش را در کنار آن محل تاریک پایین آورد و در حالی که گریه میکرد از دردهایش میگفت.
کای تازه گل خزان رسیده
رفته ز جهانْ جهانندیده
هوش مصنوعی: ای گل تازه، تو که هنوز به زیبایی و جوانی خود لطف کردهای، اکنون در میان زوال و افتادنت به دنیای دیگر رفتهای که هرگز تجربهاش نکردی.
چونی ز گزند خاک چونی؟
در ظلمت این مغاک چونی؟
هوش مصنوعی: حال تو در این دنیای پر از مشکلات و سختیها چگونه است؟ در این تاریکی و سردرگمی چه احساسی داری؟
آن خال چو مشکدانه چون است؟
وان چشمک آهوانه چون است؟
هوش مصنوعی: آن خال مانند دانههای مشک چه زیبایی دارد؟ و آن نگاه مثل چشمک آهوها چه جذابیتی دارد؟
چون است عقیق آبدارت؟
وآن غالیههای تابدارت؟
هوش مصنوعی: چرا مثل عقیق درخشان و زیبا هستی؟ و این زینتهای درخشان تو چه معنایی دارند؟
نقشت به چه رنگ میطرازند؟
شمعت به چه تشت میگدازند؟
هوش مصنوعی: به چه رنگی نقشت را میزنند؟ و شمع تو را به چه حالتی ذوب میکنند؟
بر چشم که جلوه مینمایی؟
در مغز که نافه میگشایی؟
هوش مصنوعی: چشمت که چه زیبایی دارد؟ و در ذهن من چه افکار و احساسات جدیدی را به وجود میآوری؟
سروت به کدام جویبار است؟
بزمت به کدام لالهزار است؟
هوش مصنوعی: ثروت و داراییات در کدام جریان زندگی و مسیر زیبا قرار دارد؟ شما به کدام گلزار و دشت پر از گل و زیبایی دعوت شدهاید؟
چونی ز گزندهای این خار؟
چون میگذرانی اندر این غار؟
هوش مصنوعی: چطور از آسیبهای این خارها رهایی مییابی؟ چگونه در این غار ادامه زندگی میدهی؟
در غار همیشه جای مار است
ای ماه ترا چه جای غار است؟
هوش مصنوعی: در غار همواره مکانی برای مار وجود دارد، ای ماه! تو چه نیازی به این پرتگاه داری؟
بر غار تو غم خورم که یاری
چون غم نخورم که یار غاری؟
هوش مصنوعی: من به خاطر تو غمگینم، زیرا هیچ کس به اندازه تو در دل من جا ندارد و هیچ یاری نیست که غم من را بفهمد.
هم گنج شدی که در زمینی
گر گنج نهای چرا چنینی؟
هوش مصنوعی: اگر تو گنجی در زمین هستی، پس چرا تو را به صورت گنجی نمیبینیم و کنارت نمیگذاریم؟
هر گنج که در درون غاری است
بر دامن او نشسته ماری است
هوش مصنوعی: هر گنجی که در درون یک غار پنهان است، به مانند ماری است که بر روی آن نشسته و آن را محافظت میکند.
من مار کز آشیان به رنجم
بر خاک تو پاسبان گنجم
هوش مصنوعی: من مانند ماری هستم که از آشیان خود بیرون آمدهام و به خاطر درد و رنجی که دارم، در کنار تو محافظت میکنم.
شوریده بُدی چو ریگ در راه
آسوده شدی چو آب در چاه
هوش مصنوعی: به زمانی که در حال پریشانی و آشفتگی بودی، مانند ریگهایی در مسیر، اکنون آرام و ساکت شدهای، مانند آبی که در چاه است و به آرامی قرار گرفته.
چون ماه غریبیات نصیب است
از مه نه غریب، اگر غریب است
هوش مصنوعی: اگرچه تو در میان مردم غریبهای و احساس تنهایی میکنی، اما مانند یک ماه در دل آسمان، زیبایی و نورانی خاص خود را داری که به تو تعلق دارد. پس غریب بودن تو در واقع تنها ظاهری است و در باطن، خود را از زیباییها و شناختها بهرهمند میکنی.
در صورت اگر ز من نهانی
از راه صفت درون جانی
هوش مصنوعی: اگر در ظاهر، از من پنهانی، در واقع با ویژگیهایت، در باطن، وجود واقعی من را در مییابی.
گر دور شدی ز چشم رنجور
یک چشمزد از دلم نهای دور
هوش مصنوعی: اگر از چشم من دور شوی، دردناک است، اما با یک نگاه میفهمم که از دل من دور نیستی.
گر نقش تو از میانه برخاست
اندوه تو جاودانه برجاست
هوش مصنوعی: اگر تصویر تو از دل برود، اندوه تو همواره باقی خواهد ماند.
این گفت و نهاد دست بر دست
چرخی زد و دستبند بشکست
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و دستش را روی دستش گذاشت. سپس یک چرخش زد و دستبندش شکست.
برداشت ره ولایت خویش
مشتی ددگانش از پس و پیش
هوش مصنوعی: سلوک و راه یافتن به مسیر حقیقی خود، گروهی از انسانهای نااهل و بیخود از جلو و پشت سر او را احاطه کردهاند.
در رقص رحیل ناقه میراند
بر حسب فراق بیت میخواند
هوش مصنوعی: در هنگام سفر، شتر با حرکتی آهسته و هماهنگ ادامه میدهد و در دل غم جدایی، شعر میخواند.
در گفتن حالت فراقی
حرفی ز وفا نماند باقی
هوش مصنوعی: در بیان احساس جدایی، دیگر حرفی از وفاداری باقی نمیماند.
میداد به گریه ریگ را رنگ
میزد سری از دریغ بر سنگ
هوش مصنوعی: دریغ و تأسف را به صورت گریهای سرازیر میکند، و با رنگی به سنگها زیبایی میبخشد.
بر رهگذری نماند خاری
کز ناله نزد بر او شراری
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، هیچ آسیب یا مشکلی به کسی نرسید که از درد و فریاد او آتش و شعلهای برنخیزد.
در هیچ رهی نماند سنگی
کز خون خودش نداد رنگی
هوش مصنوعی: در هیچ مسیری سنگی باقی نمیماند که رنگی از خون خود را ندهد.
چون سخت شدی ز گریه کارش
برخاستی آرزوی یارش
هوش مصنوعی: زمانی که به شدت از گریه و اندوه رنج بردی، تصمیم گرفتی که به دنبال آرزوی معشوقت بروی.
از کوه درآمدی چو سیلی
رفتی سوی روضه گاه لیلی
هوش مصنوعی: تو از دل کوه بیرون آمدی و مانند سیلی به سوی باغ لیلی روانه شدی.
سر بر سر خاک او نهادی
بر خاک هزار بوسه دادی
هوش مصنوعی: بر روی خاک او سر گذاشتی و هزار بار به آن بوسه زدی.
با تربت آن بت وفادار
گفتی غم دل به زاری زار
هوش مصنوعی: با خاک آن معشوق وفادار، دلشکستگیام را با ناله و گریه بیان کردی.
او بر سر شغل و محنت خویش
وان دام و دد ایستاده در پیش
هوش مصنوعی: او در تلاش و کوشش خود بر سر کارش ایستاده و در مقابل خطرات و مشکلات مقاومت میکند.
او زمزم گشته ز آب دیده
وایشان حرمی در او کشیده
هوش مصنوعی: او به خاطر اشکهایی که ریخته، به مانند زلال آبی شده است و دیگران در او حرمی ساختهاند.
چشم از ره او جدا نکردند
کس را بر او رها نکردند
هوش مصنوعی: هیچ کس چشم از راه او بر نداشت و او را به حال خود رها نکرد.
از بیم ددان بدان گذرگاه
بر جملهٔ خلق بسته شد راه
هوش مصنوعی: به دلیل تهدیدها و خطرات موجود، همه راهها به سمت آن محل برای مردم بسته شده است.
تا او نشدی ز مرغ تا مور
کس پی ننهاد گرد آن گور
هوش مصنوعی: تا زمانی که نپخته و ناآزمودهای، کسی به یاد تو نمیافتد و در غیاب تو، همه چیز به آرامی ادامه دارد.
زینسان ورقی سیاه میکرد
عمری به هوس تباه میکرد
هوش مصنوعی: به این ترتیب، صفحاتی تاریک و بیفایده را با آرزوها و خواستههای نادرست پر میکرد و عمرش را به هدر میداد.
روزی دو سه با سگان آن ده
میزیست چنانکه مرگ از او به
هوش مصنوعی: روزی چند روزی را با سگهای آن روستا سپری میکرد، به گونهای که مرگ به او نزدیک نمیشد.
گه قبله ز گور یار میساخت
گاه از پس گور دشت میتاخت
هوش مصنوعی: بعضی وقتها، به خاطر یادآوری عشق از دست رفته، به سراغ قبر محبوب میروم و گاهی هم به یاد او در دشتها و طبیعت قدم میزنم.
در دیدهٔ مور بود جایش
وز گور به گور بود پایش
هوش مصنوعی: در چشم مور، زمینش جایگاه اوست و در دل خاک، جایش پای اوست.
وآخر چو به کار خویش درماند
او نیز رحیلنامه برخواند
هوش مصنوعی: و زمانی که در کارهایش به بنبست رسید، او نیز به یاد تعبیر وداع و سفر افتاد.