گنجور

بخش ۴۰ - خواندن لیلی مجنون را

لیلی نه که لعبتِ حصاری
دز بانویِ قلعهٔ عماری
گشت از دَم یار چون دُم مار
یعنی به هزار غم گرفتار
دلتنگ چو دستگاه یارش
در بسته‌تر از حساب کارش
در حلقهٔ رشتهٔ گره‌مند
زندانی بند گشته بی‌بند
شویش همه روزه داشتی پاس
پیرامُنِ دُر شکستی الماس
تا نگریزد شبی چو مستان
در رخنهٔ دیر بت‌پرستان
با او ز خوشی و مهربانی
کردی همه روزه جانفشانی
لیلی ز سر گرفته چهری
دیدی سوی او به سرد مهری
روزی که نواله بی‌مگس بود
شب زنگی و حجره بی عسس بود
لیلی به در آمد از در کوی
مشغول به یار و فارغ از شوی
در رهگذری نشست دلتنگ
دور از ره دشمنان به فرسنگ
می‌جست کسی که آید از راه
باشد ز حدیث یارش آگاه
ناگاه پدید شد همان پیر
کز چاره‌گری نکرد تقصیر
در راه روش چو خضر پویان
هنجار نمای و راه‌جویان
پرسیدش لعبت حصاری
کز کار فلک خبر چه داری؟
آن وحش‌نشین وحشت‌آمیز
بر یاد که می‌کند زبان تیز؟
پیر از سر مهر گفت کای ماه
آن یوسفِ بی‌تو مانده در چاه
آن قلزم ِ نانشسته از موج
وان ماه جدا فتاده از اوج
آواز گشاده چون منادی
می‌گردد در میان وادی
لیلی گویان به هر دو گامی
لیلی جویان به هر مقامی
از نیک و بد خودش خبر نیست
جز بر ره لیلی‌اش گذر نیست
لیلی چو شد آگه از چنین حال
شد سرو‌بنش ز ناله چون نال
از طاقچهٔ دو نرگس جفت
بر سفت سمن عقیق می‌سفت
گفتا منم آن رفیق دلسوز
کز من شده روز او بدین روز
از درد نیَم به یک زمان فرد
فرق است میان ما در این درد
او بر سر کوه می‌کشد راه
من در بن چاه می‌زنم آه
از گوش گشاد گوهری چند
بوسید و به پیش پیر افکند
کاین را بستان و باز پس گرد
با او نفسی دو هم‌نفس گرد
نزدیک من آرش از ره دور
چندانکه نظر کنم در آن نور
حالی که بیاوری ز راهش
بنشان به فلان نشانه گاهش
نزدیک من آی تا من آیم
پنهان به رخش نظر گشایم
بینم که چه آب و رنگ دارد
در وزن وفا چه سنگ دارد
باشد که ز گفته‌های خویشم
خواند دو سه بیت تازه پیشم
گردد گره من اوفتاده
از خواندن بیت او، گشاده
پیر آن دُر سفته بر کمر بست
زان دُر نسفته رخت بربست
دستی سلب خلل ندیده
برد از پی آن سلب دریده
شد کوه به کوه تیز چون باد
گاهی به خراب و گه به آباد
روزی دو سه جستش اندر آن بوم
و احوال وی‌اش نگشت معلوم
تا عاقبتش فتاده بر خاک
در دامن کوه یافت غمناک
پیرامن او درنده‌ای چند
خازن شده چون خزینه را بند
مجنون چو ز دور دید در پیر
چون طفل نمود میل بر شیر
زد بر ددگان به تندی آواز
تا سر نکشند سوی او باز
چون وحش جدا شد از کنارش
پیر آمد و شد سپاس‌دارش
اوّل سر خویش بر زمین زد
وانگه در عذر و آفرین زد
گفت ای به تو مُلک عشق برپای
تا باشد عشق، باش برجای
لیلی که جمیلهٔ جهان است
در دوستی تو تا به جان است
دیری است که روی تو ندیده‌ است
نز لفظ تو نکته‌ای شنیده‌ است
کوشد که یکی دمت ببیند
با تو دو به دو بهم نشیند
تو نیز شوی به روی او شاد
از بند فراق گردی آزاد
خوانی غزلی دو رامش‌انگیز
بازار گذشته را کنی تیز
نخلستانی‌ است خوب و خوش‌رنگ
درهم شده همچو بیشهٔ تنگ
بر اوج سپهر سرکشیده
زیرش همه سبزه بر دمیده
میعاد‌گه بهارت آنجاست
آنجاست کلید کارت آنجاست
آنگه سلبی که داشت در بند
پوشید در او به عهد و سوگند
مجنون کمر موافقت بست
از کشمکش مخالفت رست
پی بر پی او نهاد و بشتافت
در تشنگی آب زندگی یافت
تشنه ز فرات چون گریزد؟
با غالیه باد چون ستیزد؟
با او ددگان به عهد همراه
چون لشگر نیک‌عهد با شاه
اقبال مطیع و بخت منقاد
آمد به قرار‌گاه میعاد
بنشست به زیر نخل منظور
آماج‌گهی ددان از او دور
پیر آمد و زان چه کرد بنیاد
با آن بت خرگهی خبر داد
خرگاه‌نشین، بتِ پری‌روی
همچون پریان پرید از آن کوی
زآنسوترِ یارِ خود به ده گام
آرام گرفت و رفت از آرام
فرمود به پیر کای جوانمرد
زین بیش مرا نماند ناورد
زینگونه که شمع می‌فروزم
گر پیشترک روم بسوزم
زین بیش قدم زدن هلاک است
در مذهب عشق عیب‌ناک است
زان حرف که عیب‌ناک باشد
آن به که جریده پاک باشد
تا چون که به داوری نشینم
از کرده خجالتی نبینم
او نیز که عاشق تمام است
زین بیش غرض بر او حرام است
درخواه کزان زبانِ چون قند
تشریف دهد به بیتکی چند
او خواند بیت و من کنم گوش
او آرد باده من کنم نوش
پیر از سر آن بهار نوبر
آمد بر آن بهار دیگر
دیدش به زمین بر اوفتاده
آرام رمیده هوش داده
بادی ز دریغ بر دلش راند
آبی ز سرشک بر وی افشاند
چون هوش به مغز او درآمد
با پیر نشست و خوش برآمد
کرد آنگهی از نشید آواز
این بیتک چند را سرآغاز

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لیلی نه که لعبتِ حصاری
دز بانویِ قلعهٔ عماری
هوش مصنوعی: لیلی، نه مثل دختری است که فقط یک عروسک یا بازیچه‌ است و در دژ یک قلعه به‌عنوان نگهبان قرار گرفته. او بیشتر از این‌هاست و ارزش و ویژگی‌های خاصی دارد.
گشت از دَم یار چون دُم مار
یعنی به هزار غم گرفتار
هوش مصنوعی: با حضور محبوب، حال و روزم همچون دمی است که مار به دور خود می‌پیچد، که نشان از گرفتار شدن در هزاران درد و غم دارد.
دلتنگ چو دستگاه یارش
در بسته‌تر از حساب کارش
هوش مصنوعی: دلشکسته و غمگین است، مانند حالتی که کسی به در بسته‌ی عشقش نگاه کند و نتواند به راحتی به آنچه می‌خواهد دست پیدا کند. درد و اندوهش بیشتر از آن چیزی است که بتوان به سادگی محاسبه‌اش کرد.
در حلقهٔ رشتهٔ گره‌مند
زندانی بند گشته بی‌بند
هوش مصنوعی: در دام یک رشتهٔ گره‌خورده گرفتار شده‌ام و حالا در حالی که به نظر می‌رسد آزاد هستم، در واقع باز هم در بند و زندانی هستم.
شویش همه روزه داشتی پاس
پیرامُنِ دُر شکستی الماس
هوش مصنوعی: هر روز باید مراقب او باشی، مانند اینکه دور الماس‌های درخشان را محافظت می‌کنی.
تا نگریزد شبی چو مستان
در رخنهٔ دیر بت‌پرستان
هوش مصنوعی: تا زمانی که شبی مثل مجنون‌ها در کنج معبد بت‌پرستان فرار نکند.
با او ز خوشی و مهربانی
کردی همه روزه جانفشانی
هوش مصنوعی: تو هر روز با او با محبت و خوشی رفتار کردی و جان فدای او شدی.
لیلی ز سر گرفته چهری
دیدی سوی او به سرد مهری
هوش مصنوعی: لیلی از سر گرفته و نگاهی به سوی او انداخته است، در حالی که سردی و بی‌مهری در چهره‌اش دیده می‌شود.
روزی که نواله بی‌مگس بود
شب زنگی و حجره بی عسس بود
هوش مصنوعی: در روزی که غذایی بدون مگس بود، شب درخت زنگی و اتاق بدون نگهبان بود.
لیلی به در آمد از در کوی
مشغول به یار و فارغ از شوی
هوش مصنوعی: لیلی از در کوچه وارد شد، مشغول به محبوبش بود و اصلاً به شوهرش فکر نمی‌کرد.
در رهگذری نشست دلتنگ
دور از ره دشمنان به فرسنگ
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، با حس دلتنگی نشسته‌ام، دور از راهی که دشمنانم در آن هستند و به اندازه‌ای بسیار از آنها فاصله دارم.
می‌جست کسی که آید از راه
باشد ز حدیث یارش آگاه
هوش مصنوعی: شخصی به دنبال کسی است که از راه برسد و از صحبت‌های عشقش مطلع باشد.
ناگاه پدید شد همان پیر
کز چاره‌گری نکرد تقصیر
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، همان پیرمردی ظاهر شد که در گذشته هیچ تلاشی برای اصلاح اوضاع نکرده بود.
در راه روش چو خضر پویان
هنجار نمای و راه‌جویان
هوش مصنوعی: در مسیر روشنایی، مانند خضر، که نماد هدایت و دانش است، رفتار کن و به دنبال حقیقت و راه‌های صحیح برو.
پرسیدش لعبت حصاری
کز کار فلک خبر چه داری؟
هوش مصنوعی: او از معشوقه‌اش پرسید که تو که مانند دختری زیبا و دلربایی، از حوادث و وقایع روزگار چه می‌دانی؟
آن وحش‌نشین وحشت‌آمیز
بر یاد که می‌کند زبان تیز؟
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن یک موجود وحشی و ترسناک پرداخته که به یاد چه کسی می‌افتد و زبانش را تیز می‌کند. این موجود ممکن است به اندازه‌ای خوفناک باشد که فکر کردن به آن یا یادآوری‌اش باعث ترس و وحشت می‌شود. در واقع، این تصویر اشاره به احساسات عمیق و ترسناکی دارد که بعضی موجودات در انسان‌ها برمی‌انگیزند.
پیر از سر مهر گفت کای ماه
آن یوسفِ بی‌تو مانده در چاه
هوش مصنوعی: پیر با مهربانی گفت: ای ماه، تو همان یوسف هستی که بی‌تو در چاه مانده‌ام.
آن قلزم ِ نانشسته از موج
وان ماه جدا فتاده از اوج
هوش مصنوعی: آن دریا که از امواجش تمیز نیست و آن ماهی که از ارتفاع خود جدا شده است، به تصویر کشیده شده است.
آواز گشاده چون منادی
می‌گردد در میان وادی
هوش مصنوعی: صدای بلند و دلنشین مانند یک بانگ خوش به گوش می‌رسد و در دل دشت و بیابان می‌پیچد.
لیلی گویان به هر دو گامی
لیلی جویان به هر مقامی
هوش مصنوعی: عاشقان لیلی در هر قدم به دنبال او هستند و کسانی که عاشق او هستند، در هر مقام و موقعیتی به دنبال او می‌گردند.
از نیک و بد خودش خبر نیست
جز بر ره لیلی‌اش گذر نیست
هوش مصنوعی: او از خوبی و بدی‌های خود آگاهی ندارد و تنها بر سر راه عشق لیلی‌اش می‌گذرد.
لیلی چو شد آگه از چنین حال
شد سرو‌بنش ز ناله چون نال
هوش مصنوعی: وقتی لیلی از این وضعیت باخبر شد، به شدت نالان و غمگین شد، مانند درخت سروی که به خاطر اندوهش سرش پایین افتاده است.
از طاقچهٔ دو نرگس جفت
بر سفت سمن عقیق می‌سفت
هوش مصنوعی: از روی طاقچه‌ٔ دو گل نرگس، جفتی از سمن‌های عقیق زیبا می‌درخشد.
گفتا منم آن رفیق دلسوز
کز من شده روز او بدین روز
هوش مصنوعی: گفت: من همان دوستی هستم که به خاطر من روزهایش به این شکل سپری شده است.
از درد نیَم به یک زمان فرد
فرق است میان ما در این درد
هوش مصنوعی: من از درد خودم می‌سوزم و تنها خودم را می‌شناسم، اما در این درد، ما دو نفر تفاوت‌های زیادی داریم.
او بر سر کوه می‌کشد راه
من در بن چاه می‌زنم آه
هوش مصنوعی: او در بالای کوه مسیر خود را می‌پیماید، در حالی که من در عمق چاهی نشسته و به شدت آه می‌کشم.
از گوش گشاد گوهری چند
بوسید و به پیش پیر افکند
هوش مصنوعی: گوشی بزرگ جواهراتی را جمع کرده و به سمت پیش‌کسوت می‌اندازد.
کاین را بستان و باز پس گرد
با او نفسی دو هم‌نفس گرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی را که به دست آورده‌ای، در اختیار دیگران قرار بده و با او هم‌نفس و هم‌احساس شو.
نزدیک من آرش از ره دور
چندانکه نظر کنم در آن نور
هوش مصنوعی: نزدیک من آرش، از فاصله‌ای دور، هرچقدر که به آن نور نگاه کنم.
حالی که بیاوری ز راهش
بنشان به فلان نشانه گاهش
هوش مصنوعی: وقتی که از مسیر مشخصی به نتیجه‌ای می‌رسی، می‌توانی او را به علامت معین آنجا هدایت کنی.
نزدیک من آی تا من آیم
پنهان به رخش نظر گشایم
هوش مصنوعی: بیا نزدیک من تا من بتو نزدیک شوم و به آرامی به چهره‌ات نگاه کنم.
بینم که چه آب و رنگ دارد
در وزن وفا چه سنگ دارد
هوش مصنوعی: می‌بینم که در وفا چگونه به ظاهر و زیبایی به نظر می‌رسد و چگونه در واقعیت سختی و سنگینی دارد.
باشد که ز گفته‌های خویشم
خواند دو سه بیت تازه پیشم
هوش مصنوعی: امیدوارم که از سخنانم، چند بیت جدید و تازه برای من بخواند.
گردد گره من اوفتاده
از خواندن بیت او، گشاده
هوش مصنوعی: مشکلات و گره‌های زندگی من با شنیدن شعر او برطرف می‌شود و به راحتی حل می‌شود.
پیر آن دُر سفته بر کمر بست
زان دُر نسفته رخت بربست
هوش مصنوعی: پیر، آن گوهر با ارزش را به کمرش بسته و به خاطر آن گوهر نایاب، از دنیا رفت.
دستی سلب خلل ندیده
برد از پی آن سلب دریده
هوش مصنوعی: دستی که هیچ نقصی نداشته، بی‌هیچ مانعی به سمت هدف خود رفته و از تمام موانع گذر کرده است.
شد کوه به کوه تیز چون باد
گاهی به خراب و گه به آباد
هوش مصنوعی: کوه‌ها به سرعت و تندی مانند باد به جاهایی ویران یا آباد می‌روند.
روزی دو سه جستش اندر آن بوم
و احوال وی‌اش نگشت معلوم
هوش مصنوعی: روزی دو یا سه بار به آن سرزمین رفت و آمد کرد، اما وضعیت و حال او مشخص نشد.
تا عاقبتش فتاده بر خاک
در دامن کوه یافت غمناک
هوش مصنوعی: سرانجام او بر زمین افتاد و در دامان کوه، غمگین و ناراحت شد.
پیرامن او درنده‌ای چند
خازن شده چون خزینه را بند
هوش مصنوعی: چندین درنده دور او را احاطه کرده‌اند، مانند افرادی که به خزینه‌ای (مخزن) دسترسی دارند و آن را در نظر گرفته‌اند.
مجنون چو ز دور دید در پیر
چون طفل نمود میل بر شیر
هوش مصنوعی: مجنون وقتی دور را دید، مانند یک کودک به شیر میل و رغبت نشان داد.
زد بر ددگان به تندی آواز
تا سر نکشند سوی او باز
هوش مصنوعی: با صدای تند و قاطع خود بر حیوانات خطرناک کوبید تا سرهایشان را به سوی او نگردانند.
چون وحش جدا شد از کنارش
پیر آمد و شد سپاس‌دارش
هوش مصنوعی: وقتی حیوان از کنار او جدا شد، پیرمردی آمد و از او قدردانی کرد.
اوّل سر خویش بر زمین زد
وانگه در عذر و آفرین زد
هوش مصنوعی: ابتدا سرش را بر زمین گذاشت و سپس به عذرخواهی و تمجید پرداخت.
گفت ای به تو مُلک عشق برپای
تا باشد عشق، باش برجای
هوش مصنوعی: می‌گوید: ای کسی که عشق به تو قدرت و سلطنت می‌دهد، تا زمانی که عشق وجود دارد، تو نیز باید در این جایگاه بمانی.
لیلی که جمیلهٔ جهان است
در دوستی تو تا به جان است
هوش مصنوعی: لیلی که زیباترین دختر جهان است، در دوستی تو برای من بسیار ارزشمند و گرانبهاست.
دیری است که روی تو ندیده‌ است
نز لفظ تو نکته‌ای شنیده‌ است
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که چهره‌ات را ندیده‌ام و تنها از کلام تو چیزهایی شنیده‌ام.
کوشد که یکی دمت ببیند
با تو دو به دو بهم نشیند
هوش مصنوعی: کسی تلاش می‌کند تا با تو رابطه‌ای صمیمی برقرار کند و در کنار تو باشد.
تو نیز شوی به روی او شاد
از بند فراق گردی آزاد
هوش مصنوعی: تو هم به دیدن او خوشحال خواهی شد و از غم جدایی آزاد خواهی گشت.
خوانی غزلی دو رامش‌انگیز
بازار گذشته را کنی تیز
هوش مصنوعی: اگر بخواهی شعری زیبا و دل‌انگیز را با شتاب و تندخوانی بیان کنی، یاد روزهای خوب گذشته را زنده کن.
نخلستانی‌ است خوب و خوش‌رنگ
درهم شده همچو بیشهٔ تنگ
هوش مصنوعی: یک نخلستان زیبا و خوش‌رنگ وجود دارد که به طور متراکم و شلوغ مانند یک جنگل تنگ به نظر می‌رسد.
بر اوج سپهر سرکشیده
زیرش همه سبزه بر دمیده
هوش مصنوعی: در بالای آسمان، جایی که سرکشی و بلندی وجود دارد، زیر آن همه جا را سبزه و گیاه پوشانده است.
میعاد‌گه بهارت آنجاست
آنجاست کلید کارت آنجاست
هوش مصنوعی: مکان ملاقات و زمان شروع زندگی جدید تو، در آنجا قرار دارد و راهیابی به خواسته‌هایت نیز در همان مکان است.
آنگه سلبی که داشت در بند
پوشید در او به عهد و سوگند
هوش مصنوعی: سپس کسی که در بند بود، به خاطر عهد و سوگندی که داشت، دست از آن برداشته و رها شد.
مجنون کمر موافقت بست
از کشمکش مخالفت رست
هوش مصنوعی: مجنون برای اینکه با اوضاع سازگار شود، از درگیری و مخالفت دست کشید و به توافق رسید.
پی بر پی او نهاد و بشتافت
در تشنگی آب زندگی یافت
هوش مصنوعی: او به دنبال او رفت و با شتاب در آرزوی آب، زندگی را پیدا کرد.
تشنه ز فرات چون گریزد؟
با غالیه باد چون ستیزد؟
هوش مصنوعی: چطور می‌تواند کسی که تشنه است، از آبی که سرچشمه‌اش فرات است، فرار کند؟ و چگونه می‌تواند در برابر بادی که عطرِ خوش را با خود می‌آورد، مقاومت کند؟
با او ددگان به عهد همراه
چون لشگر نیک‌عهد با شاه
هوش مصنوعی: با او همچون لشگریانی که به خوبی با پادشاه خود وفادارند، عهد و پیمان دارم.
اقبال مطیع و بخت منقاد
آمد به قرار‌گاه میعاد
هوش مصنوعی: خوشبختی و سرنوشت من در جایی که قرار است به آرزوهایم برسم، به خوبی آماده و مهیا شده است.
بنشست به زیر نخل منظور
آماج‌گهی ددان از او دور
هوش مصنوعی: او در زیر نخل نشسته است و مکان هدفی برای تیراندازان دور از او قرار دارد.
پیر آمد و زان چه کرد بنیاد
با آن بت خرگهی خبر داد
هوش مصنوعی: پیر به ما گفت که از کارهایی که با آن بت انجام داده، چه اصولی را بنا کرده است.
خرگاه‌نشین، بتِ پری‌روی
همچون پریان پرید از آن کوی
هوش مصنوعی: نشسته در خرگاه، معشوقه‌ای زیبا و دل‌انگیز مانند پری، از آن مکان فرار کرد.
زآنسوترِ یارِ خود به ده گام
آرام گرفت و رفت از آرام
هوش مصنوعی: یار من از من فاصله گرفت و به دقت و سکون پانزده قدم برداشت و سپس از آرامش دور شد.
فرمود به پیر کای جوانمرد
زین بیش مرا نماند ناورد
هوش مصنوعی: پیر به جوانمرد گفت: دیگر از من جنگ و جدالی باقی نمانده است.
زینگونه که شمع می‌فروزم
گر پیشترک روم بسوزم
هوش مصنوعی: به‌گونه‌ای که شمع را می‌فروشم، اگر به سمت او بروم، سوخته خواهم شد.
زین بیش قدم زدن هلاک است
در مذهب عشق عیب‌ناک است
هوش مصنوعی: ادامه دادن به قدم زدن در راه عشق، به حوادث ناخوشایند و خطرناک می‌انجامد و در این مسیر، ایراداتی وجود دارد که نمی‌توان نادیده گرفت.
زان حرف که عیب‌ناک باشد
آن به که جریده پاک باشد
هوش مصنوعی: اگر گفتاری عیب‌دار و ناپسند است، بهتر است که انسانی بی‌خبر و پاک‌دست باشد و از آن سخن دوری کند.
تا چون که به داوری نشینم
از کرده خجالتی نبینم
هوش مصنوعی: زمانی که به قضاوت و قضاوت‌گری نشستم، امیدوارم از کارهایم شرمنده نباشم.
او نیز که عاشق تمام است
زین بیش غرض بر او حرام است
هوش مصنوعی: شخصی که عاشق و تمام‌عیار است، دیگر هیچ نیتی در دلش وجود ندارد و هر گونه هدف و منظور اضافی برای او صحیح نیست.
درخواه کزان زبانِ چون قند
تشریف دهد به بیتکی چند
هوش مصنوعی: از جایی که زبانی شیرین و دلپذیر دارد، به چندین شهر و دیار سفر کن و با دیگران ارتباط برقرار کن.
او خواند بیت و من کنم گوش
او آرد باده من کنم نوش
هوش مصنوعی: او می‌خواند، من به صحبت‌هایش گوش می‌دهم، او شراب را می‌آورد و من آن را می‌نوشم.
پیر از سر آن بهار نوبر
آمد بر آن بهار دیگر
هوش مصنوعی: پیر به یاد بهار تازه‌ای که در گذشته بود، به بهار دیگری نگاه می‌کند.
دیدش به زمین بر اوفتاده
آرام رمیده هوش داده
هوش مصنوعی: او را بر روی زمین دیدم که افتاده و بی‌خبر از اطرافش است.
بادی ز دریغ بر دلش راند
آبی ز سرشک بر وی افشاند
هوش مصنوعی: هوا به خاطر ناراحتی او وزید و اشکی از چشمانش ریخت.
چون هوش به مغز او درآمد
با پیر نشست و خوش برآمد
هوش مصنوعی: زمانی که او به حالتی از درک و هوش دست یافت، با فردی سالخورده و خردمند نشسته و به گفت‌وگو و لذت از صحبت با او پرداخت.
کرد آنگهی از نشید آواز
این بیتک چند را سرآغاز
هوش مصنوعی: سپس او با صدای خوشی شروع به خواندن چند بیت کرد.

حاشیه ها

1392/03/08 00:06
شکوه

قلزم اینجا به معنی دریاست

1392/03/08 00:06
شکوه

نال به معنی نی میان تهی است و باز هم حکایت نی و نای و نال و ناله...

1392/03/08 01:06
شکوه

خلل ندیده یعنی بدون عیب و دست نخورده

1392/03/08 01:06
شکوه

کمر بستن یعنی آماده و مهیا شدن و کمر موافقت بستن یعنی اراده کردن برای پاسخ موافق و آری دادن

1392/03/08 01:06
شکوه

منقاد یعنی مطیع و فرمانبردار و بخت منقاد هم حتما اقبال موافق

1392/03/08 01:06
شکوه

خرگاه از خر به معنی بزرگ و گاه به معنی جای و تفت درست شده

1402/08/14 17:11
فرهود

نال یعنی نی

یعنی قامت لیلی از غم، همچون نی، زرد و ضعیف و خمیده گشت.

1403/09/02 23:12
افسانه چراغی

گردد گرهِ منِ فتاده/ از خواندن بیت او گشاده

امید دارم که مجنون برای من شعر بخواند و با این شعرخوانی، گره از کارِ منِ درمانده، باز شود.

1403/09/07 11:12
افسانه چراغی

نرگس: گل نرگس که چشم به آن تشبیه شده/ سُفت: طاق که کنایه از گونه است/ سمن: گل سمن که صورت در سفیدی و لطافت به آن تشبیه شده/ عقیق: سنگ قیمتی سرخ‌رنگ که اشک به آن تشبیه شده.

1403/09/07 12:12
افسانه چراغی

آن پیر وقتی می‌خواست در جست‌وجوی مجنون راهی شود، با خود یک دست لباس سالم و پاکیزه برای مجنون که لباس پاره بر تن داشت، برد تا برای دیدار لیلی بپوشد.