گنجور

بخش ۳۹ - آگاهی مجنون از وفات مادر

چون شاه‌سوار چرخ گردان
میدان بستد ز هم‌نبردان
خورشید ز بیم اهل آفاق
قرابهٔ مِی‌ نهاد بر طاق
صبح از سر شورشی که انگیخت
قرابه شکست و می برون ریخت
مجنون به همان قصیده‌خوانی
می‌زد دهل جریده‌رانی
می‌راند جریده بر جریده
می‌خواند قصیده بر قصیده
از مادر خود خبر نبودش
کامد اجل از جهان ربودش
یکبار دگر سلیم دلدار
آمد بر آن غریب غم‌خوار
دادش خورش و لباس پوشید
ماتم زدگانه برخروشید
کان پیرزن بلا رسیده
دور از تو به هم نهاد دیده
رخت از بنگاه این سرا برد
در آرزوی تو چون پدر مرد
مجنون ز رحیل مادر خویش
زد دست دریغ بر سر خویش
نالید چنانکه در سحر چنگ
افتاد چنانکه شیشه در سنگ
می‌کرد ز مادر و پدر یاد
شد بر سر خاکشان به فریاد
بر تربت هر دو زار نالید
در مشهد هر دو روی مالید
گه روی در این و گه در آن سود
دارو پس مرگ کی کند سود؟
خویشان چو خروش او شنیدند
یک یک ز قبیله می‌دویدند
دیدند ورا بدان نزاری
افتاده به خاک بر، به خواری
خونابه ز دیدگان گشادند
در پای فتاده در فتادند
هر دیده ز روی سست خیزی
می‌کرد بر او گلاب‌ریزی
چون هوش رمیده گشت هشیار
دادند بر او درود بسیار
کردند به باز بردنش جهد
تا با وطنش کنند هم عهد
آهی زد و راه کوه برداشت
رخت خود از آن گروه برداشت
می‌گشت به گرد کوه و هامون
دل پر جگر و جگر پر از خون
مشتی ددگان فتاده از پس
نه یار کس و نه یار او کس
سجاده برون فکند از آن دیر
زیرا که ندید در شرش خیر
زین عمر چو برق پای در راه
می‌کرد چو ابر دست کوتاه
عمری که بناش بر زوال است
یک دم شمر ار هزار سال است
چون عمر نشان مرگ دارد
با عشوهٔ او که برگ دارد؟
ای غافل از آنکه مردنی هست
واگه نه که جان سپردنی هست
تا کی به خودت غرور باشد
مرگ تو ز برگ دور باشد
خود را مگر از ضعیف رایی
سنجیده نه‌ای که تا کجایی
هر ذره که در مسام ارضی است
او را بر خویش طول و عرضی است
لیکن بر کوه قاف پیکر
همچون الف است هیچ در بر
بنگر تو چه برگ یا چه شاخی
در مزرعه‌ای بدین فراخی
سرتاسر خود ببین که چندی
بر سر فلکی بدین بلندی
بر عمر خود ار بسیچ یابی
خود را ز محیط هیچ یابی
پنداشته‌ای ترا قبولی است
یا در جهت تو عرض و طولی است
این پهن و درازیت به هم هست
در قالب این قوارهٔ پست
چون بر گذری ز حد پستی
در خود نه گمان بری که هستی
بر خاک نشین و باد مفروش
ننگی چو ترا به خاک می‌پوش
آن ذوق نشد هنوزت از یاد
کز حاجت خلق باشی آزاد
تا هست به چون خودی نیازت
با سوز بود همیشه سازت
آنگاه رسی به سربلندی
کایمن شوی از نیازمندی
هان تا سگ نان کس نباشی
یا گربهٔ خوان کس نباشی
چون مشعله دسترنج خود خور
چون شمع همیشه گنج خود خور
تا با تو به سنت نظامی
سلطان جهان کند غلامی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون شاه‌سوار چرخ گردان
میدان بستد ز هم‌نبردان
هوش مصنوعی: زمانی که شاه سوار بر اسب به میدان آمد، همگان از گرد او در هم شکستند و در برابرش تسلیم شدند.
خورشید ز بیم اهل آفاق
قرابهٔ مِی‌ نهاد بر طاق
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر ترس از مردم دنیا، پیاله‌ای از شراب را بر روی رف گذاشت.
صبح از سر شورشی که انگیخت
قرابه شکست و می برون ریخت
هوش مصنوعی: صبح در آغاز به شور و هیجانی که به وجود آورد، ظرف شراب شکست و مایعات آن پخش شد.
مجنون به همان قصیده‌خوانی
می‌زد دهل جریده‌رانی
هوش مصنوعی: مجنون با خواندن همان اشعار، به ضرب دهل بهیجان می‌آمد و به دنبال محبوبش می‌دوید.
می‌راند جریده بر جریده
می‌خواند قصیده بر قصیده
هوش مصنوعی: او بر روی هر ورق کاغذی می‌نویسد و شعری بر شعر دیگر می‌خواند.
از مادر خود خبر نبودش
کامد اجل از جهان ربودش
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که مرگ به سراغش آمد، حتی از حال و روز مادرش نیز بی‌خبر بود.
یکبار دگر سلیم دلدار
آمد بر آن غریب غم‌خوار
هوش مصنوعی: سلیم دوباره دلدارش را دید که به سراغ آن غریب و دلسوخته آمده است.
دادش خورش و لباس پوشید
ماتم زدگانه برخروشید
هوش مصنوعی: برادر در شرایطی خوشحال و خوشپوش به سر می‌برد، اما ناگهان به خاطر غم و اندوهی که احساس می‌کند، دچار افسردگی و ناراحتی می‌شود.
کان پیرزن بلا رسیده
دور از تو به هم نهاد دیده
هوش مصنوعی: زنی سالخورده که دچار مصیبت شده بود، دور از تو به فکر افتاده و اشک می‌ریزد.
رخت از بنگاه این سرا برد
در آرزوی تو چون پدر مرد
هوش مصنوعی: لباس و چادر این خانه را به خاطر تو برمی‌دارم، همان‌طور که یک پدر به خاطر فرزندش از دنیا می‌رود.
مجنون ز رحیل مادر خویش
زد دست دریغ بر سر خویش
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر رفتن مادرش، با دستش بر سرش زد و افسوس خورد.
نالید چنانکه در سحر چنگ
افتاد چنانکه شیشه در سنگ
هوش مصنوعی: او به حالتی ناله می‌کند که گویی در سحرگاه به ساز چنگ افتاده، همچون شیشه‌ای که به سنگ برخورد کند.
می‌کرد ز مادر و پدر یاد
شد بر سر خاکشان به فریاد
هوش مصنوعی: او به یاد مادر و پدرش بر سر خاکشان فریاد می‌زند.
بر تربت هر دو زار نالید
در مشهد هر دو روی مالید
هوش مصنوعی: بر سر مزار هر دو، یکی به حال زار ناله می‌کند و دیگری با دل‌تنگی به آنجا نگاهی می‌افکند.
گه روی در این و گه در آن سود
دارو پس مرگ کی کند سود؟
هوش مصنوعی: گاهی به این و گاهی به آن نظر می‌کنی و از این داروها بهره می‌بری، پس مرگ چه زمانی می‌تواند به تو سودی برساند؟
خویشان چو خروش او شنیدند
یک یک ز قبیله می‌دویدند
هوش مصنوعی: نزدیکان او با شنیدن صدای او، هر کدام به سوی او می‌دویدند.
دیدند ورا بدان نزاری
افتاده به خاک بر، به خواری
هوش مصنوعی: آنها دیدند که او به خاطر ناز و غرورش به زمین افتاده و با ذلت به خاک افتاده است.
خونابه ز دیدگان گشادند
در پای فتاده در فتادند
هوش مصنوعی: اشک‌ها از چشمان جاری شد و بر زمین ریختند، هنگامی که در برابر مصیبتی بزرگ به زانو درآمدند.
هر دیده ز روی سست خیزی
می‌کرد بر او گلاب‌ریزی
هوش مصنوعی: هر چشمی که به او نگاه می‌کرد، به خاطر زیبایی‌اش گویی بر او گلبرگ می‌پاشید.
چون هوش رمیده گشت هشیار
دادند بر او درود بسیار
هوش مصنوعی: وقتی که عقل و هوش او فرار کرد، بسیاری بر او سلام و درود فرستادند.
کردند به باز بردنش جهد
تا با وطنش کنند هم عهد
هوش مصنوعی: تلاش کردند تا او را به بازگرداندن به وطنش وادار کنند تا با سرزمینش پیمان ببندد.
آهی زد و راه کوه برداشت
رخت خود از آن گروه برداشت
هوش مصنوعی: او ناله‌ای کرد و به راه کوه رفت و وسایلش را از آن گروه برداشته و با خود برد.
می‌گشت به گرد کوه و هامون
دل پر جگر و جگر پر از خون
هوش مصنوعی: او در اطراف کوه و بیابان پرسه می‌زد، قلبی آکنده از غم و دلش از درد و رنج پر بود.
مشتی ددگان فتاده از پس
نه یار کس و نه یار او کس
هوش مصنوعی: گروهی از وحشی‌ها در حال سقوط هستند که نه یاری دارند و نه یاری برای فرد مورد نظرشان.
سجاده برون فکند از آن دیر
زیرا که ندید در شرش خیر
هوش مصنوعی: سجاده را از درون معبد بیرون انداخت زیرا که نیکی را در شرّ او ندید.
زین عمر چو برق پای در راه
می‌کرد چو ابر دست کوتاه
هوش مصنوعی: در این عمر که به سرعت گذشت، مانند برق در راه بودم، ولی مثل ابر که نمی‌تواند بلند پرواز کند، از دستیابی به آرزوهایم ناکام ماندم.
عمری که بناش بر زوال است
یک دم شمر ار هزار سال است
هوش مصنوعی: عمر انسانی که سرنوشتش زوال و نابودی است، حتی اگر هزار سال هم طول بکشد، در واقع یک لحظه بیشتر ارزش ندارد.
چون عمر نشان مرگ دارد
با عشوهٔ او که برگ دارد؟
هوش مصنوعی: عمر به دلیل نشانی که از مرگ دارد، چگونه می‌تواند با زیبایی و جذبه‌ای که زندگی به همراه دارد، خوشحال باشد؟
ای غافل از آنکه مردنی هست
واگه نه که جان سپردنی هست
هوش مصنوعی: ای کسی که غافلی از این که روزی می‌میری، بدان که یا باید جان را فدای چیزی کنی یا بالاخره روزی جانت را می‌گذاری و می‌روی.
تا کی به خودت غرور باشد
مرگ تو ز برگ دور باشد
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی به خودت مغرور بمانی در حالی که مرگ می‌تواند دورتر از این برگ‌ها باشد؟
خود را مگر از ضعیف رایی
سنجیده نه‌ای که تا کجایی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خودت را بر اساس ضعف فکر و تحلیل ارزیابی کرده‌ای، ولی باید بدانید که این ارزیابی تا چه حد می‌تواند درست باشد.
هر ذره که در مسام ارضی است
او را بر خویش طول و عرضی است
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای که در زمین وجود دارد، اندازه و شکل خاصی دارد.
لیکن بر کوه قاف پیکر
همچون الف است هیچ در بر
هوش مصنوعی: اما بر قله کوه قاف، پیکری وجود دارد که همچون الف است و هیچ‌کس در آنجا نیست.
بنگر تو چه برگ یا چه شاخی
در مزرعه‌ای بدین فراخی
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن که در این مزارع وسیع چه درختی یا چه برگی وجود دارد.
سرتاسر خود ببین که چندی
بر سر فلکی بدین بلندی
هوش مصنوعی: به دور و بر خود نگاه کن و ببین که مدت‌هاست که در چنین مرتبه بلندی قرار داری.
بر عمر خود ار بسیچ یابی
خود را ز محیط هیچ یابی
هوش مصنوعی: اگر در طول عمر خود به جستجوی خود بپردازی، در نهایت متوجه می‌شوی که از دنیای خارجی هیچ چیز به دست نخواهی آورد.
پنداشته‌ای ترا قبولی است
یا در جهت تو عرض و طولی است
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو فکر کرده‌ای که به طور خاص مورد توجه قرار گرفته‌ای یا اهمیت خاصی داری، در حالی که واقعیت این است که چنین نیست.
این پهن و درازیت به هم هست
در قالب این قوارهٔ پست
هوش مصنوعی: این جسم بزرگ و کشیده‌ات در واقع در قالب این شکل نازیبا قرار دارد.
چون بر گذری ز حد پستی
در خود نه گمان بری که هستی
هوش مصنوعی: وقتی از مرزهای افت و پستی عبور می‌کنی، به خودت شک نکن که هنوز وجود داری.
بر خاک نشین و باد مفروش
ننگی چو ترا به خاک می‌پوش
هوش مصنوعی: بر روی زمین بنشین و شرم را با باد تقسیم نکن، زیرا وقتی تو به خاک می‌افتی، آن را می‌پوشاند.
آن ذوق نشد هنوزت از یاد
کز حاجت خلق باشی آزاد
هوش مصنوعی: هنوز آن عشق و شوقی که نسبت به یاد دیگران داشتی از ذهنت پاک نشده است. این نشان می‌دهد که تو از نیازمندی‌های دیگران بی‌نیازی ندارید.
تا هست به چون خودی نیازت
با سوز بود همیشه سازت
هوش مصنوعی: هر زمانی که به مانند خودت نیاز داری، با اشتیاق و دل‌سوزی در پی آن خواهی بود.
آنگاه رسی به سربلندی
کایمن شوی از نیازمندی
هوش مصنوعی: زمانی به موفقیت و افتخار می‌رسی که از وابستگی‌ها و نیازهای دیگران آزاد شوی.
هان تا سگ نان کس نباشی
یا گربهٔ خوان کس نباشی
هوش مصنوعی: باید مراقب باشی که در زندگی به وضعیتی نیفتی که هیچ کس برایت ارزش قائل نباشد، مثل سگی که نان کسی را نمی‌خورد یا گربه‌ای که به درد هیچ‌کس نمی‌خورد.
چون مشعله دسترنج خود خور
چون شمع همیشه گنج خود خور
هوش مصنوعی: مانند شمعی که روشنایی‌اش حاصل تلاش خود اوست، از دستاوردهای خود بهره‌مند شو و خوراک روحی‌ات را از همین نعمت‌ها تامین کن.
تا با تو به سنت نظامی
سلطان جهان کند غلامی
هوش مصنوعی: تا زمانی که در کنار تو هستم، مانند یک غلام برای سلطان جهان عمل می‌کنم.

حاشیه ها

1392/03/07 23:06
شکوه

قرابه همان ظرف شیشه ای شراب است اسم دیگرش صراحیست

1392/03/07 23:06
شکوه

جریده رانی یعنی یکه روی

1392/03/07 23:06
شکوه

گلاب ریزی کنایه از گریستن و اشک ریزی است

1392/03/08 00:06
شکوه

مشتی [ددکان]فتاده از پس یعنی چی؟

1392/03/08 00:06
شکوه

مسام سوراخهای کوچک سطح پوست حتی زیر هر مو و منافذ پوست یا به عبارتی درد و دغدغه نسوان امروز به قول دوستی دردا و ندامتا

1392/03/08 00:06
شکوه

قواره یعنی هیبت و هیکل و شکل و ترتیب ولی بیشتر ب ای پارچه با مورد خاص کاربرد دارد وبی قواره یعنی بد برش یا بد شکل یا همان دیلاق

1392/03/08 12:06
امین کیخا

مشتی ددگان بوده است یعنی جانور و زیونده نادام و وحشی

1392/03/08 13:06
امین کیخا

هیکل به لری و نیز پهلوی داهول بوده و می باشد

1392/03/08 13:06
امین کیخا

مترسک هم داهول می شود چون هیکلی دارد و از مغز تهی است

1392/03/08 13:06
امین کیخا

وطن به عربی افزون بر وطن فارسی معنی سازگاری هم میدهد که در فارسی به کار نرفته به این مفهوم

1397/09/17 13:12
abbas raee

هان تا سگ نان کس نباشی
یا گریه خوان کس نباشی
سه بیت مانده به آخر: گریه باید به گربه تغییر یابد. صحیح آن چنین است:
هان تا سگ نان کس نباشی
یا گربه خوان کس نباشی

1403/09/07 10:12
افسانه چراغی

سست‌خیز به معنی تنبل و کند و کاهل است. به نظر می‌رسد اینجا به این معنی باشد که از روی ناچاری و درماندگی؛ شاید چون کار دیگری از دستشان بر نمی‌آمده.

نظامی در بیت دیگری می‌گوید:

در عالم اگرچه سست‌خیزیم

در کوچگه رحیل تیزیم