گنجور

بخش ۳۸ - دیدن مادر مجنون را

مادر چو ز دور در، پسر دید
الماس شکسته در جگر دید
دید آن گل سرخ زرد گشته
وآن آینه زنگ‌خورد گشته
اندام تنش شکسته شد خرد
ز‌اندیشهٔ او به دست و پا مرد
گه شست به آب دیده رویش
گه کرد به شانه جعدِ مویش
سر تا قدمش به مِهر مالید
بر هر ورمی به درد نالید
می‌برد به هر کناره‌ای دست
گه آبله سود و گه ورم بست
گه شست سرِ پُر از غبارش
گه کند ز پای خسته خارش
چون کرد ز روی مهربانی
با او ز تلطف آنچه دانی
گفت ای پسر این چه ترک تازی است؟
بازی است چه جای عشق بازی است؟
تیغ اجل این چنین دو دستی
وانگه تو کنی هنوز مستی؟
بگذشت پدر شکایت‌آلود
من نیز گذشته گیر هم زود
برخیز و بیا به خانهٔ خویش
برهم مزن آشیانهٔ خویش
گر زانکه وحوش یا طیورند
تا شب همه ز‌آشیانه دورند
چون شب به نشانهٔ خود آید
هر مرغ به خانهٔ خود آید
از خلق نهفته چند باشی؟
ناسوده نخفته چند باشی؟
روزی دو که عمر هست بر جای
بر بستر خود دراز کن پای
چندین چه نهی به گردِ هر غار
پا بر سر مور یا دم مار‌؟
ماری زده گیر بی‌امانت
موری شده گیر میهمانت
جان است نه سنگ‌ریزه بنشین
با جان مکن این ستیزه‌، بنشین
جان و دل خود به غم مرنجان
نه سنگ‌دلی نه آهنین‌جان
مجنون ز نفیر‌های مادر
افروخت چو شعله‌های آذر
گفت ای قدم تو افسر من
رنج صدف تو گوهر من
گر زانکه مرا به عقل ره نیست
دانی که مرا در این گنه نیست
کار من اگر چنین بد افتاد
این‌کار مرا نه از خود افتاد
کوشیدنِ ما کجا کند سود‌؟
کاین کار فتاده بودنی بود
عشقی به چنین بلا و زاری
دانی که نباشد اختیاری
تو در پی آنکه مرغ جانم
از قالب این قفس رهانم
در دام کشی مرا دگر بار
تا در دو قفس شوم گرفتار
دعوت مکنم به خانه بردن
ترسم ز وبال خانه مردن
در خانه من‌ِ ز ساز رفته
باز آمده گیر و باز رفته
گفتی که ز خانه ناگزیر است
این نرد نه نرد خانه گیر است
بگذار مرا تو در چنین درد
من درد زده‌م‌، تو باز پس گرد
این گفت و چو سایه در سر افتاد
در بوسهٔ پای مادر افتاد
زانجا که نداشت پاس رایش
بوسید به عذر خاک پایش
کردش به وداع و شد در آن دشت
مادر بگرست و باز پس گشت
همچون پدرش جهان به سر برد
او نیز در آرزوی او مرد
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگرانِ تخم‌کار است
کارَد دو سه تخم را به آغاز
چون کِشته رسید بدروَد باز
افروزد هر شبی چراغی
بر جان نهدش ز دود داغی
چون صبح دمد بر او دمد باد
تا میرد ازو چنانکه زو زاد
گردون که طلسم داغ سازی است
با ما به همان چراغ بازی است
تا در گره فلک بود پای
هرجا که روی گره بود جای
آنگه شود این گره گشاده
کز چار فرس شوی پیاده
چون رشتهٔ جان شو از گره پاک
چون رشتهٔ تب مشو گره ناک
گر عود کند گره‌نمایی
تو نافه شو از گره‌گشایی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مادر چو ز دور در، پسر دید
الماس شکسته در جگر دید
هوش مصنوعی: مادر وقتی پسرش را از دور دید، متوجه شد که او درد و رنج زیادی را تحمل کرده است.
دید آن گل سرخ زرد گشته
وآن آینه زنگ‌خورد گشته
هوش مصنوعی: گل سرخی را دید که رنگش زرد شده و آینه‌ای را مشاهده کرد که زنگ زده است.
اندام تنش شکسته شد خرد
ز‌اندیشهٔ او به دست و پا مرد
هوش مصنوعی: تن او شکسته و آسیب دیده است و این نشان‌دهندهٔ این است که او تحت تأثیر افکار و اندیشه‌هایش قرار گرفته و به نوعی در زندگی دچار مشکل شده است.
گه شست به آب دیده رویش
گه کرد به شانه جعدِ مویش
هوش مصنوعی: گاهی با آب چشمش صورتش را شستشو می‌دهد و گاهی با شانه، موهای پر از موجش را مرتب می‌کند.
سر تا قدمش به مِهر مالید
بر هر ورمی به درد نالید
هوش مصنوعی: بدنش از عشق لبریز است و در هر لحظه و به هر حالتی، از درد و اندوه ناله می‌کند.
می‌برد به هر کناره‌ای دست
گه آبله سود و گه ورم بست
هوش مصنوعی: به هر جایی که برود، گاهی باعث آسیب و بروز مشکلات می‌شود و گاهی نیز آرامش و راحتی می‌آورد.
گه شست سرِ پُر از غبارش
گه کند ز پای خسته خارش
هوش مصنوعی: گاهی سرش را که از غبار پر شده است، می‌شوید و گاهی هم خستگی‌اش را از پاهایش برطرف می‌کند.
چون کرد ز روی مهربانی
با او ز تلطف آنچه دانی
هوش مصنوعی: وقتی که او با محبت و مهربانی با او رفتار کرد، از روی لطف و رحمتی که می‌دانی، آنچه که در توان داشت را انجام داد.
گفت ای پسر این چه ترک تازی است؟
بازی است چه جای عشق بازی است؟
هوش مصنوعی: پسرم، این چه نوع بی‌توجهی است؟ اینجا جای عشق ورزیدن نیست، بلکه فقط بازی و سرگرمی است.
تیغ اجل این چنین دو دستی
وانگه تو کنی هنوز مستی؟
هوش مصنوعی: آیا نمی‌فهمی که مرگ به‌طور حتم نزدیک است و تو هنوز در لذت‌های زندگی غرق شده‌ای؟
بگذشت پدر شکایت‌آلود
من نیز گذشته گیر هم زود
هوش مصنوعی: پدرم که همیشه از مشکلات و ناراحتی‌ها صحبت می‌کرد، حالا هم از دنیا رفته است. تو هم زودتر از این مشکلات عبور کن.
برخیز و بیا به خانهٔ خویش
برهم مزن آشیانهٔ خویش
هوش مصنوعی: بیا و از جا برخیز و به خانه‌ات برو، دیگر آشیانه‌ات را برهم نزن.
گر زانکه وحوش یا طیورند
تا شب همه ز‌آشیانه دورند
هوش مصنوعی: اگرچه حیوانات وحشی یا پرندگان هستند، اما تا شب همه از لانه‌های خود دورند.
چون شب به نشانهٔ خود آید
هر مرغ به خانهٔ خود آید
هوش مصنوعی: وقتی که شب فرا می‌رسد، هر پرنده به خانه‌اش برمی‌گردد.
از خلق نهفته چند باشی؟
ناسوده نخفته چند باشی؟
هوش مصنوعی: چند نفر را از مردم پنهان کرده‌ای؟ چند نفر در دل تو نهفته هستند که برملا نشده‌اند؟
روزی دو که عمر هست بر جای
بر بستر خود دراز کن پای
هوش مصنوعی: هر وقت که زندگی ادامه دارد، بر روی بستر خود دراز بکش و آرامش را تجربه کن.
چندین چه نهی به گردِ هر غار
پا بر سر مور یا دم مار‌؟
هوش مصنوعی: چرا به دور هر غاری می‌چرخید و به موجودات کوچک یا خطرناک توجه نمی‌کنید؟
ماری زده گیر بی‌امانت
موری شده گیر میهمانت
هوش مصنوعی: اگر در جایی گیر بیفتی و از تو خواسته‌ای داشته باشند، باید با دقت و احتیاط رفتار کنی تا مشکل پیش نیاید. وقتی مهمانی به خانه‌ات می‌آید، باید به او توجه کنی و به نیازهایش رسیدگی کنی.
جان است نه سنگ‌ریزه بنشین
با جان مکن این ستیزه‌، بنشین
هوش مصنوعی: ای دل، تو جان داری و نه فقط یک سنگ‌ریزه. پس با جان و دل بنشین و از درگیری و جدال دست بردار.
جان و دل خود به غم مرنجان
نه سنگ‌دلی نه آهنین‌جان
هوش مصنوعی: به دل و جانت اجازه نده که به خاطر غم‌ها رنجیده شوند، نه با سنگدلی رفتار کن و نه خودت را به سختی بینداز.
مجنون ز نفیر‌های مادر
افروخت چو شعله‌های آذر
هوش مصنوعی: مجنون از ناله‌های مادرش به شدت ناراحت و آشفته شد، مانند شعله‌های آتش که به طور ناگهانی درخشان و پرحرارت می‌شوند.
گفت ای قدم تو افسر من
رنج صدف تو گوهر من
هوش مصنوعی: می‌گوید ای قدم تو زینت بخش من است و درد و سختی تو مانند جواهر برای من ارزشمند است.
گر زانکه مرا به عقل ره نیست
دانی که مرا در این گنه نیست
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که من عقل ندارم و به همین خاطر به گناه افتاده‌ام، پس باید بفهمی که در این کار تقصیری ندارم.
کار من اگر چنین بد افتاد
این‌کار مرا نه از خود افتاد
هوش مصنوعی: اگر کار من به این شکل پیش رفته، به خاطر خودم نیست که چنین شده است.
کوشیدنِ ما کجا کند سود‌؟
کاین کار فتاده بودنی بود
هوش مصنوعی: تلاش و کوشش ما چه نتیجه‌ای دارد؟ زیرا این کار از ابتدا قرار بوده که انجام شود و غیرقابل تغییر است.
عشقی به چنین بلا و زاری
دانی که نباشد اختیاری
هوش مصنوعی: عشقی که به این درد و رنج می‌انجامد، بدان معناست که انسان در انتخاب خود هیچ اختیاری ندارد.
تو در پی آنکه مرغ جانم
از قالب این قفس رهانم
هوش مصنوعی: تو در تلاش هستی تا روح من را از این قفس آزاد کنی.
در دام کشی مرا دگر بار
تا در دو قفس شوم گرفتار
هوش مصنوعی: مرا دوباره در دام بینداز تا در دو زندان گرفتار شوم.
دعوت مکنم به خانه بردن
ترسم ز وبال خانه مردن
هوش مصنوعی: من تو را به خانه‌ام دعوت نمی‌کنم، چون از عواقب آن می‌ترسم و نگرانم که به خاطر ماندن در خانه دچار مشکلاتی شوم.
در خانه من‌ِ ز ساز رفته
باز آمده گیر و باز رفته
منِ از ساز رفته و بی‌سامان را فرض کن که به خانه آمده‌ام و باز رفته‌ام. (از ساز رفته به نظر می‌رسد که به معنی بی‌رونق‌ || شوریده‌ || یا بی‌سامان باشد‌)
گفتی که ز خانه ناگزیر است
این نرد نه نرد خانه گیر است
می‌گویی که به خانه رفتن لازم و ناگزیر است؛ اما تخته‌نرد وجود من (را عشق تسخیر کرده و) بی‌خانه است. (تشبیهی به بازی تخته‌نرد است وقتی که خانه‌ها پر می‌شود)
بگذار مرا تو در چنین درد
من درد زده‌م‌، تو باز پس گرد
درد زده‌م‌: درد زده هستم
این گفت و چو سایه در سر افتاد
در بوسهٔ پای مادر افتاد
هوش مصنوعی: پس از اینکه این سخن را گفت، مانند سایه‌ای به زمین افتاد و در آغوش مادرش قرار گرفت.
زانجا که نداشت پاس رایش
بوسید به عذر خاک پایش
به آن دلیل که رای و نظر مادر را پاس نداشت به عذر‌خواهی از او خاک پایش را بوسید.
کردش به وداع و شد در آن دشت
مادر بگرست و باز پس گشت
هوش مصنوعی: او برای وداع اقدام کرد و در آن دشت، مادرش به شدت گریست و سپس دوباره به عقب برگشت.
همچون پدرش جهان به سر برد
او نیز در آرزوی او مرد
هوش مصنوعی: او همانند پدرش دنیا را گذراند و در آرزوی او جان سپرد.
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگرانِ تخم‌کار است
هوش مصنوعی: زمانه مانند کشاورزانی است که عهد و پیمان‌ها را می‌شکنند، درست مانند آنکه وقتی زمان کشت و کار می‌رسد، هر چه در دل دارد بر زمین می‌افشاند.
کارَد دو سه تخم را به آغاز
چون کِشته رسید بدروَد باز
هوش مصنوعی: با کاشت چند دانه در آغاز کار، وقتی که گیاه به رشد رسید، دوباره برداشت می‌شود.
افروزد هر شبی چراغی
بر جان نهدش ز دود داغی
هوش مصنوعی: هر شب نوری بر دل او می‌تابد که از دل سوخته و دردناک او نشأت می‌گیرد.
چون صبح دمد بر او دمد باد
تا میرد ازو چنانکه زو زاد
هوش مصنوعی: وقتی صبح طلوع می‌کند، باد می‌وزد و به او می‌رسد تا او را به گونه‌ای از میان ببرد که او خود را از وجودش زنده می‌بیند.
گردون که طلسم داغ سازی است
با ما به همان چراغ بازی است
هوش مصنوعی: آسمان که بر ما تاثیر زیاد دارد، در واقع فقط با ما به بازی می‌پردازد و چندان جدی نیست.
تا در گره فلک بود پای
هرجا که روی گره بود جای
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، به هر سمتی که قدم می‌گذاری، به خاطر اتصال به آسمان و سرنوشتت، در همان مکان جایگاه خاصی خواهی داشت.
آنگه شود این گره گشاده
کز چار فرس شوی پیاده
هوش مصنوعی: زمانی که تو از چهار فرسخ دور شوی و پیاده بیایی، آن وقت این مشکل حل خواهد شد.
چون رشتهٔ جان شو از گره پاک
چون رشتهٔ تب مشو گره ناک
هوش مصنوعی: زمانی که روح خود را از مشکلات و گره‌های زندگی آزاد کنی، به آرامش و روشنی می‌رسی؛ اما اگر خود را در تنگناهای احساسی و ناراحتی‌ها بیاندازی، به درد و رنج دچار خواهی شد.
گر عود کند گره‌نمایی
تو نافه شو از گره‌گشایی
هوش مصنوعی: اگر عود درختی وجود داشته باشد که نشانه‌ای از تو باشد، بهتر است از گره‌گشایی دست بکشی و به آرامش خود بپردازی.

حاشیه ها

1392/03/07 23:06
شکوه

ورم همان ادم ،آماس ،خیز و یا اصطلاحا باد کردن است

1392/03/07 23:06
شکوه

سودن معانی گوناگونی دارد هم به معنی کو بیدن و خرد کردن است و هم به معنی فرسودن و سوراخ کردن ولی در اینجا به معنی لمس کردن آمده

1392/03/08 13:06
امین کیخا

خیز و اماس و باد را به لری پنوم می گویند و به انگلیسی کهنتر pneum در لغت پنموم به معنی شش مانده است و البته پر اشکار است شش جای باد و هو است به فارسی پهلوی ساسانی به ماسک پنام می گفته اند و ان در واقع پیشگیر نفس و باد بوده است که شاهان می زده اند که هم نفس کسان نشوند کاری بوده از روی برمنشی و غرور

1392/03/08 13:06
امین کیخا

به فرانسه به ریه پومون می گویند که هم اکنون به کار میرود

1392/03/08 13:06
امین کیخا

به انگلیسی pulmonary یعنی رئوی و ششی

1392/03/08 13:06
امین کیخا

به لری بختیاری پشوم شده است

1392/03/08 13:06
امین کیخا

به کردی پنم ، خلاصه اینکه حتمن این واژه فرگان( original) است و وام واژه نیست

1403/09/07 11:12
افسانه چراغی

چار فرس: چهار اسب کنایه از چهار عنصر یا آخشیج (خاک و آب و باد و آتش)