گنجور

بخش ۳۶ - نامهٔ مجنون در پاسخ لیلی

بود اول آن خجسته پرگار
نام ملکی که نیستش یار
دانای نهان و آشکارا
کو داد گهر به سنگ خارا
دارای سپهر و اخترانش
دارندهٔ نعش و دخترانش
بینا کن دل به آشنایی
روز آور شب به روشنایی
سیراب‌کن‌ِ بهار‌ِ خندان
فریادرس نیازمندان
وانگه ز جگر کبابی خویش
گفته سخن‌ِ خرابی خویش
کاین نامه ز من که بی‌قرارم
نزدیک تو ای قرار کارم
نی نی غلطم‌، ز خون بجوشی
وانگه به کجا‌؟ به خون فروشی
یعنی ز من کلید در سنگ
نزدیک تو ای خزینه در چنگ
من خاک توام بدین خرابی
تو آب که‌ای که روشن آبی؟
من در قدم تو می‌شوم پست
تو در کمر که می‌زنی دست؟
من درد ستان تو نهانی
تو درد دل که می‌ستانی؟
من غاشیهٔ تو بسته بر دوش
تو حلقهٔ کی نهاده در گوش؟
ای کعبهٔ من جمال رویت
محراب من آستان کویت
ای مرهم صد هزار سینه
درد من و می در آبگینه
ای تاج‌، ولی نه بر سر من
تاراج تو لیک در بر من
ای گنج ولی به دست اغیار
زان گنج به دست دوستان مار
ای باغ ارم به بی‌کلیدی
فردوس فلک به ناپدیدی
ای بند مرا مفتّح از تو
سودای مرا مفرّح از تو
این چوب که عود بیشهٔ تست
مشکن که هلاک تیشهٔ تست
بنواز مرا مزن که خاکم
افروخته کن که گردناکم
گر بنوازی بهارت آرم
ور زخم زنی غبارت آرم
لطف است به جای خاک در خَورد
کز لطف گل آید از جفا گرد
در پای توام به سرفشانی
همسر مکنم به سرگرانی
چون برخیزد طریق آزرم
گردد همه شرمناک بی‌شرم
هستم به غلامی تو مشهور
خصمم کنی ار کنی ز خود دور
من در ره بندگی کشم بار
تو پایهٔ خواجگی نگه‌دار
با تو سپرم میفکنم زیر
چون بفکنیم شوم به شمشیر
بر آلت خویشتن مزن سنگ
با لشگر خویشتن مکن جنگ
چون بر تن خویشتن زنی نیش
اندام درست را کنی ریش
آن کن که به رفق و دلنوازی
آزادان را به بنده سازی
آن به که درم خریدهٔ تو
سرمه نبَرَد ز دیدهٔ تو
هر خواجه که این کفایتش نیست
بر بندهٔ خود ولایتش نیست
وان کس که بدین هنر تمام است
نخریده ورا بسی غلام است
هستم چو غلام حلقه در گوش
می‌دار به بندگیم و مفروش
ای در کنف دگر خزیده
جفتی به مراد خود گزیده
نگشاده فقاعی از سلامم
بر تختهٔ یخ نوشته نامم
یک نعل بر اَبرَشم ندادی
صد نعل در آتشم نهادی
روزم چو شب سیاه کردی
هم زخم زدی هم آه کردی
در دل ستدن ندادی‌ام داد
گر جان ببری کی آری‌ام یاد
زخمی به زبان همی فروشی
من سوختم و تو بر نجوشی
نه هر که زبان دراز دارد
زخم از تن خویش باز دارد
سوسن ز سر زبان‌درازی
شد در سر تیغ و تیغ‌بازی
یاری که بود مرا خریدار
هم بر رخ او بود پدیدار
آنچ از تو مرا در این مقام است
بنمای مرا که تا کدام است
این است که عهد من شکستی؟
در عهدهٔ دیگری نشستی؟
با من به زبان فریب سازی
با او به مراد عشق بازی
گر عاشقی آه صادقت کو؟
با من نفَس موافق‌ت کو؟
در عشق تو چون موافقی نیست
این سلطنت است‌، عاشقی نیست
تو فارغ از آنکه بی‌دلی هست
و اندوه ترا معاملی هست
من دیده به روی تو گشاده
سر بر سر کوی تو نهاده
بر قرعهٔ چار حد کویت
فالی زنم از برای رویت
آسوده کسی که در تو بیند
نه آنکه به‌روز من نشیند
خرّم نه مرا توانگری را
کو دارد چون تو گوهری را
باغ ارچه ز بلبلان پر آب است
انجیر نوالهٔ غراب است
آب از دل باغبان خورد نار
باشد که خورد چو نقل بیمار
دیری است که تا جهان چنین است
محتاج تو گنج در زمین است
کی می‌بینم که لعل گلرنگ
بیرون جهد از شکنجهٔ سنگ؟
وآن‌ماه کز اوست دیده را نور
گردد ز دهان اژدها دور
زنبور پریده، شهد مانده
خازن شده ماه و مهد مانده
بگشاده خزینه وز حصارش
افتاده به‌در خزینه‌دار‌ش
ز آیینه غبار زنگ برده
گنجینه به جای و مار مرده
دز بانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده
گر من شدم از چراغ تو دور
پروانهٔ تو مباد بی‌نور
گر کشت مرا غم ملامت
باد ابن‌سلام را سلامت
ای نیک و بد مزاجم از تو
دردم ز تو و علاجم از تو
هرچند حصارت آهنین است
لؤلؤی ترت صدف نشین است
وز حلقهٔ زلف پر شکنجت
در دامن اژدهاست گنجت
دانی که ز دوستاری خویش
باشد دل دوستان بداندیش
بر من ز تو صد هوس نشیند
گر بر تو یکی مگس نشیند
زان عاشق، کورتر کسی نیست
کورا مگسی چو کرکسی نیست
چون مورچه بی‌قرار از آنم
تا آن مگس از شکر برانم
این آن مثل است کان جوانمرد
بی‌مایه حساب سود می‌کرد
اندوه گُل نچیده می‌داشت
پاس دُر ناخریده می‌داشت
بگذشت ز عشقت ای سمنبر
کار از لب خشک و دیدهٔ تر
شوریده‌ترم از آنچه دیدی
مجنون‌تر از آنکه می‌شنیدی
با تو خودی من از میان رفت
و این راه به بی‌خودی توان رفت
عشقی که دل اینچنین نورزد
در مذهب عشق جو نیرزد
چون عشق تو روی می‌نماید
گر روی تو غایب است شاید
عشق تو رقیب راز من باد
زخم تو جگر نواز من باد
با زخم من ارچه مرهمی نیست
چون تو به سلامتی‌، غمی نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود اول آن خجسته پرگار
نام ملکی که نیستش یار
هوش مصنوعی: در ابتدا، آن پرگار خوشبخت و نام‌آور متعلق به فرشته‌ای بود که یاری ندارد.
دانای نهان و آشکارا
کو داد گهر به سنگ خارا
هوش مصنوعی: آن کسی که علم و دانش را در پنهان و آشکار دارد، به سنگ خارا گوهر می‌دهد.
دارای سپهر و اخترانش
دارندهٔ نعش و دخترانش
هوش مصنوعی: دارندهٔ آسمان و ستاره‌ها، همچنین صاحب فرزندان و نوادگان.
بینا کن دل به آشنایی
روز آور شب به روشنایی
هوش مصنوعی: دل را به آشنایی روز روشن کن و شب‌ها را با نور روشنایی پر کن.
سیراب‌کن‌ِ بهار‌ِ خندان
فریادرس نیازمندان
هوش مصنوعی: بهار شاداب و سرشار از زندگی، همچون منبعی برای سیراب کردن و کمک به افرادی است که به یاری و همیاری نیاز دارند.
وانگه ز جگر کبابی خویش
گفته سخن‌ِ خرابی خویش
هوش مصنوعی: سپس از دل داغ‌دار خود، صحبت از خراب شدن و ویرانی خود می‌کند.
کاین نامه ز من که بی‌قرارم
نزدیک تو ای قرار کارم
هوش مصنوعی: این پیام من از شدت بی‌قراری‌ام برای توست، ای آرامش‌دهنده‌ی کارهایم.
نی نی غلطم‌، ز خون بجوشی
وانگه به کجا‌؟ به خون فروشی
نه نه اشتباه گفتم (این نامه از یک بی‌قرار به یک قرار دل نیست) از یک آدم خشمگین و خون بجوش‌ است‌، به کی‌؟ به یک آدم خون‌فروش‌. (خون‌فروش یعنی لاابالی و کسی‌که برای جان خود یا دیگری ارزش قائل نیست‌‌ و دنبال درد‌سر می‌گردد. خون‌بجوش کنایه از پر‌اشتیاق و عاشق نیز هست ولی در اینجا یعنی خشمگین)
یعنی ز من کلید در سنگ
نزدیک تو ای خزینه در چنگ
یک نامه از کسی که دستش بسته و کلیدش در سنگ است به کسی که خزینه و گنج را در دست دارد.
من خاک توام بدین خرابی
تو آب که‌ای که روشن آبی؟
هوش مصنوعی: من یک ذره از خاک تو هستم و این وضعیت نابسامان من به خاطر توست. ای آب روشن! تو که هستی؟
من در قدم تو می‌شوم پست
تو در کمر که می‌زنی دست؟
هوش مصنوعی: من در پی قدمت کوچک می‌شوم و تو با ضربه‌ای که به کمرم می‌زنی بر من تسلط پیدا می‌کنی؟
من درد ستان تو نهانی
تو درد دل که می‌ستانی؟
دردسِتان یعنی کسی که به محبوبش می‌گوید قربانت برم‌، دردت به‌جانم و ...
من غاشیهٔ تو بسته بر دوش
تو حلقهٔ کی نهاده در گوش؟
‌«غاشیه بر دوش‌» و «حلقه به‌گوش‌» هر دو کنایه از خدمت و فرمان‌برداری است.
ای کعبهٔ من جمال رویت
محراب من آستان کویت
هوش مصنوعی: ای کعبهٔ من، زیبایی چهرهٔ تو مکان عبادتم و درگاه تو محل عبادت من است.
ای مرهم صد هزار سینه
درد من و می در آبگینه
هوش مصنوعی: ای تو درمانگر هزاران درد من و شراب در ظرف شیشه‌ای.
ای تاج‌، ولی نه بر سر من
تاراج تو لیک در بر من
هوش مصنوعی: ای تاج، تو بر سر من نیستی، بلکه در دل من وجود داری.
ای گنج ولی به دست اغیار
زان گنج به دست دوستان مار
هوش مصنوعی: ای گنج گرانبها، اما در دست دیگران، از آن گنجی که در دست دوستان ماست.
ای باغ ارم به بی‌کلیدی
فردوس فلک به ناپدیدی
هوش مصنوعی: ای باغ ارم، تو بهشتی هستی که کلید ورود به آن وجود ندارد و زیبایی‌های آسمانی نیز به طور ناگهانی ناپدید می‌شوند.
ای بند مرا مفتّح از تو
سودای مرا مفرّح از تو
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو کلید گشایش دل من هستی و شادی‌های من از حضور تو به وجود می‌آید.
این چوب که عود بیشهٔ تست
مشکن که هلاک تیشهٔ تست
این عاشق مانند چوب عود از عشق تو می‌سوزد و تو را رایحه خوش می‌دهد اما اگر مرا بشکنی و خوار کنی‌، ‌«آخرین شکستن‌» تو خواهد بود!
بنواز مرا مزن که خاکم
افروخته کن که گردناکم
هوش مصنوعی: بنواز مرا تا احساساتم را آرام کنی و مرا به آتش نکشانی، چرا که من در حال حاضر دلهره و ناراحتی دارم.
گر بنوازی بهارت آرم
ور زخم زنی غبارت آرم
هوش مصنوعی: اگر با محبت به من توجه کنی، به تو شادی و خوشحالی می‌آورم؛ اما اگر به من آسیب برسانی، من تو را با غم و ناراحتی پر می‌کنم.
لطف است به جای خاک در خَورد
کز لطف گل آید از جفا گرد
هوش مصنوعی: اگر به جای خاکی که در آن قرار داریم، لطف و مهربانی وجود داشته باشد، از این مهربانی، زیبایی و عشق (که به گل تشبیه شده) متولد می‌شود و از درد و رنج (که به جفا تشبیه شده) دور خواهیم بود.
در پای توام به سرفشانی
همسر مکنم به سرگرانی
همسر در مصرع دوم گویا به معنی رقیب و خصم آمده‌است. سرگرانی یعنی بی‌توجهی کردن و بی‌محل کردن‌.
چون برخیزد طریق آزرم
گردد همه شرمناک بی‌شرم
اگر  طریق شرم و آزرم کنار گذاشته شود آنوقت خواهی دید که کسانی‌که با‌حیا و با‌شرم هستند چه بی‌آبرو و بی‌حیا هستند!
هستم به غلامی تو مشهور
خصمم کنی ار کنی ز خود دور
هوش مصنوعی: من به خاطر خدمت به تو معروف هستم؛ اگر بخواهی می‌توانی مرا از خود دور کنی.
من در ره بندگی کشم بار
تو پایهٔ خواجگی نگه‌دار
هوش مصنوعی: من در مسیر بندگی تو زحمت می‌کشم و بار سنگین مسؤولیت را بر دوش می‌گذارم، در حالی که تو باید مرا حمایت و راهنمایی کنی.
با تو سپرم میفکنم زیر
چون بفکنیم شوم به شمشیر
هوش مصنوعی: با تو به جنگ نمی‌روم، زیرا اگر به این کار بپردازم، نتیجه‌اش تنها باخت و شکست خواهد بود.
بر آلت خویشتن مزن سنگ
با لشگر خویشتن مکن جنگ
هوش مصنوعی: به خودت آسیب نزن و با نیروی درونیت نبرد نکن.
چون بر تن خویشتن زنی نیش
اندام درست را کنی ریش
هوش مصنوعی: زمانی که خودت را بیارایی و به خودت برسید، می‌توانی از زیبایی‌ها و جذابیت‌های خود لذت ببری.
آن کن که به رفق و دلنوازی
آزادان را به بنده سازی
هوش مصنوعی: این کار را انجام بده که با محبت و صمیمیت، آزادگان را به مانند بندگان درآوری.
آن به که درم خریدهٔ تو
سرمه نبَرَد ز دیدهٔ تو
هوش مصنوعی: بهتر است کسی که با تو ارتباط دارد، ارزش تو را درک کند و تو را از دیده‌اش دور نکند.
هر خواجه که این کفایتش نیست
بر بندهٔ خود ولایتش نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند به درستی از عهدهٔ امور و نیازهای زیر دستانش برآید، شایستهٔ سرپرستی و قدرت نیست.
وان کس که بدین هنر تمام است
نخریده ورا بسی غلام است
هوش مصنوعی: کسی که در این هنر کاملاً ماهر است، به خاطر این مهارتش، باید بسیاری برای او خدمت کنند.
هستم چو غلام حلقه در گوش
می‌دار به بندگیم و مفروش
هوش مصنوعی: من مانند یک غلام در حلقه‌ای هستم که به آن تعلق دارم؛ نگهدار بندگی‌ام باش و مرا نفروش.
ای در کنف دگر خزیده
جفتی به مراد خود گزیده
هوش مصنوعی: ای کسی که در سایه دیگری پنهان شده‌ای و عشق و آرزوی خود را پیدا کرده‌ای.
نگشاده فقاعی از سلامم
بر تختهٔ یخ نوشته نامم
هوش مصنوعی: در یخچالی که بر آن نامم نوشته شده، هیچ نوع نوشیدنی از سلام من رد نشده است.
یک نعل بر اَبرَشم ندادی
صد نعل در آتشم نهادی
هوش مصنوعی: تو یک نعل بر روی ابریشم نگذاشتی، اما صد نعل در آتش من گذاشتی.
روزم چو شب سیاه کردی
هم زخم زدی هم آه کردی
هوش مصنوعی: وقتی روزم را مانند شب تاریک کردی، هم به من آسیب زدی و هم آه و ناله کردم.
در دل ستدن ندادی‌ام داد
گر جان ببری کی آری‌ام یاد
هوش مصنوعی: در دل تو جایی برای من نداری و اگر جانم را هم بگیری، یاد من را نخواهی کرد.
زخمی به زبان همی فروشی
من سوختم و تو بر نجوشی
هوش مصنوعی: من زخم زبان‌هایی را که می‌زنی، تحمل می‌کنم و در عوض، خودم را می‌سوزانم، ولی تو هیچ خبری از ناراحتی من نداری و به نظر نمی‌رسد که تحت تاثیر قرار بگیری.
نه هر که زبان دراز دارد
زخم از تن خویش باز دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که در گفتارش طولانی‌گویی می‌کند، لزوماً از درد و رنجی که در دل دارد، رها نیست.
سوسن ز سر زبان‌درازی
شد در سر تیغ و تیغ‌بازی
هوش مصنوعی: سوسن با زبان طولانی‌اش در میانه جنگ و جدال‌ها قرار گرفت.
یاری که بود مرا خریدار
هم بر رخ او بود پدیدار
هوش مصنوعی: دوستی که همواره حامی من بود و از او پشتیبانی می‌کرد، در چهره‌اش آثار محبت و حمایت به وضوح نمایان بود.
آنچ از تو مرا در این مقام است
بنمای مرا که تا کدام است
هوش مصنوعی: آنچه را که از تو در این جایگاه به من نشان می‌دهی، به من بنما تا بدانم که چه چیزی واقعی است.
این است که عهد من شکستی؟
در عهدهٔ دیگری نشستی؟
هوش مصنوعی: آیا این درست است که وفای به عهد من را شکستید و به عهد دیگری پایبند شدید؟
با من به زبان فریب سازی
با او به مراد عشق بازی
هوش مصنوعی: با من با ناز و فریب حرف بزن، ولی با او به عشق و محبت رفتار کن.
گر عاشقی آه صادقت کو؟
با من نفَس موافق‌ت کو؟
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، چرا فریادت را نمی‌شنوم؟ کجاست هم‌نفس و همراهت؟
در عشق تو چون موافقی نیست
این سلطنت است‌، عاشقی نیست
هوش مصنوعی: در عشق تو، اگر کسی به تفاهم نرسد، این وضعیت سلطنت به حساب می‌آید و عاشقی واقعی وجود ندارد.
تو فارغ از آنکه بی‌دلی هست
و اندوه ترا معاملی هست
هوش مصنوعی: تو نگران نباش که بی‌دل هستی و غمگینی، زیرا این وضعیت تو نتیجه‌ای دارد و در زندگی‌ات تأثیرگذار خواهد بود.
من دیده به روی تو گشاده
سر بر سر کوی تو نهاده
هوش مصنوعی: چشم‌هایم را به تماشای چهره‌ات گشوده‌ام و سرم را بر زمین کوچه‌ات گذاشته‌ام.
بر قرعهٔ چار حد کویت
فالی زنم از برای رویت
هوش مصنوعی: من برای چهره زیبایت، به نشانه و قرعه‌کشی چهار طرف کوی تو، نگاهی می‌کنم.
آسوده کسی که در تو بیند
نه آنکه به‌روز من نشیند
هوش مصنوعی: آرامش کسی که به وجود تو نگاه می‌کند بیش از آن کسی است که بگذارد روزگار بر او بگذرد.
خرّم نه مرا توانگری را
کو دارد چون تو گوهری را
هوش مصنوعی: خوشحالم و راضی هستم که به ثروت و دارایی نیازی ندارم، زیرا ارزش واقعی را در وجود تو می‌یابم.
باغ ارچه ز بلبلان پر آب است
انجیر نوالهٔ غراب است
هوش مصنوعی: هرچند باغ مملو از بلبلان زیبا و خوش صدا باشد، اما در واقع خرما میوهٔ پرندهٔ زشت و غمگینی به نام کلاغ است.
آب از دل باغبان خورد نار
باشد که خورد چو نقل بیمار
هوش مصنوعی: اگر باغبان از دلش غم و نگرانی را حس کند، این احساس مانند بیماری او را از پا در می‌آورد و حالش را دگرگون می‌کند.
دیری است که تا جهان چنین است
محتاج تو گنج در زمین است
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که جهان به تو نیاز دارد، زیرا گنجی در زمین وجود دارد.
کی می‌بینم که لعل گلرنگ
بیرون جهد از شکنجهٔ سنگ؟
هوش مصنوعی: کی می‌بینم که گوهر زیبای صورتی از زیر فشار سنگ بیرون بیاید؟
وآن‌ماه کز اوست دیده را نور
گردد ز دهان اژدها دور
هوش مصنوعی: آن ماه که نورش باعث روشنی دیدگان می‌شود، از دهان اژدها دور است.
زنبور پریده، شهد مانده
خازن شده ماه و مهد مانده
هوش مصنوعی: زنبور رفته و شهد (عسل) بر جای مانده است، مانند اینکه ماه و مهد (محل خواب) در حال انتظار هستند.
بگشاده خزینه وز حصارش
افتاده به‌در خزینه‌دار‌ش
هوش مصنوعی: خزانه‌دار درب خزانه را باز کرده و در نتیجه، حصار آن افتاده است.
ز آیینه غبار زنگ برده
گنجینه به جای و مار مرده
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به پاکی و روشنی دارد. آیینه‌ای که غبار و زنگار را از خود پاک کرده، نماد روشنی و وضوح است، و گنجینه‌ای که در جای خود قرار دارد، نشان‌دهنده ارزش و اهمیت چیزهایی است که همواره باید حفظ شوند. همچنین، اشاره به مار مرده می‌تواند به زوال و مرگ چیزهای منفی و مضر باشد که دیگر تأثیر ندارند. در کل، این بیت به اهمیت اراده در پاکسازی و حفظ ارزش‌ها و دوری از ناخواسته‌ها اشاره دارد.
دز بانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده
هوش مصنوعی: نگهبان معشوق من از دروازه‌ای باز می‌گذرد و زبان او به دلیل معشوق بودنش از آن دروازه پلیدی دور شده است.
گر من شدم از چراغ تو دور
پروانهٔ تو مباد بی‌نور
هوش مصنوعی: اگر من از نور تو دور شوم، امیدوارم پروانه‌ات هرگز بی‌نور نماند.
گر کشت مرا غم ملامت
باد ابن‌سلام را سلامت
هوش مصنوعی: اگر غم و ملامت مرا بکشد، ولی برای ابن‌سلام دعا می‌کنم که سالم بماند.
ای نیک و بد مزاجم از تو
دردم ز تو و علاجم از تو
هوش مصنوعی: ای خوب و بدی که طبیعت من به تو وابسته است، دردهای من از توست و درمانم نیز از تو نشأت می‌گیرد.
هرچند حصارت آهنین است
لؤلؤی ترت صدف نشین است
هوش مصنوعی: هرچند که این حصار محکم و سخت است، اما مروارید درون صدف، همچنان جایی دلپذیر دارد.
وز حلقهٔ زلف پر شکنجت
در دامن اژدهاست گنجت
هوش مصنوعی: از پیچ و تاب موهای زیبا و نرم تو، گنجی در دامن اژدها قرار دارد.
دانی که ز دوستاری خویش
باشد دل دوستان بداندیش
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که از محبت و دوستی، دل دوستانی که بداندیش هستند، چه احساسی پیدا می‌کند؟
بر من ز تو صد هوس نشیند
گر بر تو یکی مگس نشیند
هوش مصنوعی: اگر من از محبت و علاقه‌ام به تو سخن بگویم و صدها آرزو و خواسته از تو داشته باشم، حتی اگر یک مگس هم بر تو بنشیند، اهمیت نخواهد داشت.
زان عاشق، کورتر کسی نیست
کورا مگسی چو کرکسی نیست
هوش مصنوعی: هیچ عاشقی کورتر از آن عاشق نیست که نتواند زیبایی‌ها را ببیند، همچنان که مگس‌ها دور کرکس‌ها نمی‌چرخند.
چون مورچه بی‌قرار از آنم
تا آن مگس از شکر برانم
هوش مصنوعی: من مانند یک مورچه بی‌قرار هستم که در آرزویم تا بتوانم مگسی را که به شکر نزدیک شده، دور کنم.
این آن مثل است کان جوانمرد
بی‌مایه حساب سود می‌کرد
هوش مصنوعی: این حکایت از فردی دارد که جوانمردی سرافراز و بی‌خود است، اما به جای آنکه به ارزش‌های راستین زندگی و سودهای معنوی توجه کند، فقط به حساب و کتاب مادی و سودهای مالی می‌پردازد.
اندوه گُل نچیده می‌داشت
پاس دُر ناخریده می‌داشت
هوش مصنوعی: گُل نچیده به دل غم و اندوهی دارد و دُر ناب هم که خریداری نشده است، باز هم قیمتی و با ارزش باقی می‌ماند.
بگذشت ز عشقت ای سمنبر
کار از لب خشک و دیدهٔ تر
هوش مصنوعی: بگذار از عشق تو بگذرم، ای گل زیبا، اما کار من به جایی رسیده که لبانم خشک و چشم‌هایم پر از اشک است.
شوریده‌ترم از آنچه دیدی
مجنون‌تر از آنکه می‌شنیدی
هوش مصنوعی: من بیشتر از آنچه که تو دیده‌ای، بی‌قرار و دیوانه‌ام و بیشتر از آنچه که تو شنیده‌ای، دچار جنون و آشفتگی هستم.
با تو خودی من از میان رفت
و این راه به بی‌خودی توان رفت
هوش مصنوعی: وقتی با تو هستم، وجود خودم از بین می‌رود و تنها در حالتی که هیچ چیز را حس نکنم می‌توانم قدم در این مسیر بگذارم.
عشقی که دل اینچنین نورزد
در مذهب عشق جو نیرزد
هوش مصنوعی: اگر عشقی نتواند دل را به وجد بیاورد و شعلۀ عشق را در آن روشن کند، ارزش و اعتباری ندارد.
چون عشق تو روی می‌نماید
گر روی تو غایب است شاید
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو خود را نشان می‌دهد، حتی اگر تو حضور نداشته باشی، ممکن است همین دلیل باشد.
عشق تو رقیب راز من باد
زخم تو جگر نواز من باد
هوش مصنوعی: عشق تو با راز قلبم در تضاد است و درد تو برای من تسکین‌دهنده و آرام‌بخش است.
با زخم من ارچه مرهمی نیست
چون تو به سلامتی‌، غمی نیست
هوش مصنوعی: اگرچه جراحت من درمانی ندارد، اما وجود تو باعث می‌شود که غم و اندوهی احساس نکنم.

خوانش ها

بخش ۳۶ - نامهٔ مجنون در پاسخ لیلی به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1395/08/31 10:10
علی.ب

این قسمتش خیلی جالب بود.نظامی مجنونو اولش عصبانی نشون داده بعدشم گفته بخاطر لیلی مجنون تموم سختی هارو تحمل میکنه

1398/02/13 00:05
عباس احمدی

سوسن ز سر زبان درازی ....صحیح است