گنجور

بخش ۳۵ - رسیدن نامهٔ لیلی به مجنون

روزی و چه روز؟ عالم افروز
روشن همه چشمی از چنان روز
صبحش ز بهشت بردمیده
بادش نفس مسیح دیده
آن بخت که کار ازو شود راست
آن روز به دست راست برخاست
دولت ز عتاب سیر گشته
بخت آمده گرچه دیر گشته
مجنون مشقت آزموده
دل کاشته و جگر دروده
آن روز نشسته بود بر کوه
گِردش دد و دام گشته انبوه
از پرهٔ دشت سوی آن سنگ
گردی برخاست توتیا رنگ
وز برقع آن چنان غباری
رخساره نموده شهسواری
شخصی و چه شخص‌‌! پاره‌ای نور
پیش آمد و شد پیاده از دور
مجنون چو شناخت کاو حریف است
وز گوهر مردمی شریف است
بر موکب آن سباع زد دست
تا جمله شدند بر زمین پست
آمد بر آن سوار تازی
بگشاد زبان به دلنواز‌ی
کای نجم یمانی این چه سیر است‌؟
من کی و تو کی؟ بگو که خیر است‌؟
سیمای تو گرچه دلنواز است
اندیشهٔ وحشیان دراز است
ترسم ز رسن‌، که مار دیده‌م
چه مار‌! که اژدها گزیده‌م
زاین پیشترم گزاف‌کاری
در سینه چنان نشاند خاری
کز ناوک آهنین‌ِ آن خار
روید ز دلم هنوز مسمار
گر تو هم از آن متاع داری
به گر نکنی سخن‌گزاری
مرد سفری ز لطف رایش
چون سایه فتاد زیر پایش
گفت ای شرف‌ِ بلند‌نامان
بر پای‌ِ ددان کشیده دامان
آهو به دل تو مهر داده
بر خط تو شیر سر نهاده
صاحب خبرم ز هر طریقی
یعنی به رفیقی از رفیقی
دارم سخنی نهفته با تو
زان‌گونه که کس نگفته با تو
گر رخصت گفتن است گویم
ور نی‌، سوی راه خویش پویم
عاشق چو شنید امیدواری
گفتا که بیار تا چه داری‌؟
پیغام‌گزار داد پیغام
کای طالع توسنت شده رام
دی بر گذر فلان وطن‌گاه
دیدم صنمی نشسته چون ماه
ماهی و چه ماه‌! که‌آفتابی
بر ماه‌ِ وی از قصب نقابی
سروی نه چو سرو باغ بی‌بر
باغی نه چو باغ خُلد بی‌در
شیرین‌سخنی که چون سخن گفت
بر لفظ چو آبش آب می‌خفت
آهو چشمی که چشم آهوش
می‌داد به شیر خواب خرگوش
زلف سیه‌ش به شکل جیمی
قدش چو الف‌، دهن چو میمی
یعنی که چو با حروف جامم
شد جام جهان‌نما‌ی نامم
چشمش چو دو نرگس‌ِ پر از خواب
رُسته به کنار چشمهٔ آب
ابروی به طاق او به‌هم جفت
جفت آمده و به طاق می‌گفت
جادو منشی به دل ربودن
ریحان نفسی به عطر سودن
القصه چه گویم آن چنان چست
کز دیده برآمد از نفس رست
اما قدری ز مهربانی
پذرفته نشان ناتوانی
تیرش صفت کمان گرفته
جزعش ز گهر نشان گرفته
نی گشته قضیب خیزرانی‌ش
خیری شده رنگ ارغوانی‌ش
خیریش نه زرد بلکه زر بود
نی بود ولیک نیشکر بود
در دوست به جان امید بسته
با شوی ز بیم جان نشسته
بر گل ز مژه گلاب می‌ریخت
مهتاب بر آفتاب می‌بیخت
از بس که نمود نوحه‌سازی
بخشود دلم بران نیازی
گفتم چه کسی و گریه‌ت از چیست‌؟
نالیدن زارت از پی کیست‌؟
بگشاد شکر به زهر‌خنده
کای بر جگرم نمک فکنده‌!
لیلی بودم ولیکن اکنون
مجنون‌ترم از هزار مجنون
زان شیفتهٔ سیه ستاره
من شیفته‌تر هزار باره
او گرچه نشانه‌گاه درد است
آخر نه چو من زن است، مرد است
در شیوهٔ عشق هست چالاک
کز هیچ کسی نیایدش باک
چون من به شکنجه در نکاهد
آنجا قدمش رود که خواهد
مسکین من بی‌کسم که یک دم
با کس نزنم دمی در این غم
ترسم که ز بی‌خودی و خامی
بیگانه شوم ز نیک‌نامی
زهری به دهن گرفته نوشم
دوزخ به گیاه خشک پوشم
از یک طرفم غم غریبان
وز سوی دگر غم رقیبان
من زین دو علاقهٔ قوی‌دست
در کش مکش اوفتاده پیوست
نه دل که به شوی بر ستیزم
نه زَهره که از پدر گریزم
گه عشق دلم دهد که برخیز
زین زاغ و زغن چو کبک بگریز
گه گوید نام و ننگ بنشین
کز کبک قوی‌تر است شاهین
زن گرچه بود مبارز افکن
آخر چو زن است هم بود زن
زن گیر که خود به خون دلیر است
زن باشد زن اگرچه شیر است
زین غم چو نمی‌توان بریدن
تن در دادم به غم کشیدن
لیکن جگرم به زیر خون است
کان یار که بی من است چون است
بی من ورق که می‌شمارد
ایام چگونه می‌گذارد
صاحب سفر کدام راه است
سفره‌اش به کدام خانقاه است
هم‌صحبتی که می‌گزیند
یارش که و با که می‌نشیند
گر هستی از آن مسافر آگاه
ما را خبری بده در این راه
چون من ز وی این سخن شنیدم
خاموش بُدن روا ندیدم
آن نقش که بودم از تو معلوم
بر دل زدمش چو مُهر بر موم
کان شیفتهٔ ز خود رمیده
هست از همه دوستان بریده
باد است ز عشق تو به دستش
گور است و گوزن هم نشستش
عشق تو شکسته بودش از درد
مرگ پدرش شکسته‌تر کرد
بیند همه روز خار بر خار
زین‌گونه فتاده کار در کار
گه قصهٔ محنت تو خواند
وز دیده هزار سیل راند
گه مرثیت پدر کند ساز
وز سنگ سیه برآرد آواز
وانگه ز قصاید حلالت
کاموخته‌ام ز حسب حالت
خواندم دو سه بیت پیش آن ماه
زانسان که برآمد از دلش آه
لرزید به جای و سر فرو برد
دور از تو چنانکه گفتم او مرد
بعد از نفسی که سر برآورد
آهی دگر از جگر برآورد
بگریست به های های و فریاد
کرد از پدرت به نوحه در، یاد
وز بی کسی تو در چنین درد
می‌گفت و بر آن دریغ می‌خورد
چون کرد بسی خروش و زاری
بنمود به عهدم استواری
کای پاک دل حلال‌زاده
بردار که هستم اوفتاده
روزی که از این قرارگاهت
تدبیر بود به عزم راهت
بر خرگه من گذر کن از راه
وز دور به من نمود خرگاه
تا نامه‌ای از حساب کارم
ترتیب کنم به تو سپارم
یاریت رساد تا نهانی
این نامه به یار من رسانی
این گفت و از آن حظیره برخاست
من نیز شدم به راه خود راست
دیروز بدان نشان که فرمود
رفتم به در وثاق او زود
دیدمش کبود کرده جامه
پوشیده به من سپرد نامه
بر نامه نهاده مهر انده
یعنی کرم‌الکتاب ختمه
وان نامه چنان که بود بگشاد
بوسید و سبک به دست او داد
مجنون چو سخای نامه را دید
جز نامه هر آنچه بود بدرید
بر پای نهاد سر چو پرگار
برگشت به گرد خویش صد بار
افتاد چنانکه اوفتد مست
او رفته ز دست و نامه در دست
آمد چو به هوش خویشتن باز
داد از دل خود شکیب را ساز
چون باز گشاد نامه را بند
بود اول نامه کرده پیوند
این نامه به نام پادشاهی
جان زنده کنی خرد پناهی
داناترِ جمله کاردانان
دانای زبان بی‌زبانان
قسام سپیدی و سیاهی
روزی ده جمله مرغ و ماهی
روشن کن آسمان به انجم
پیرایه ده زمین به مردم
فرد ازلی به ذوالجلالی
حی ابدی به لایزالی
جان داد و به جانور جهان داد
زین بیش خزینه چون توان داد
آراست به نور عقل جان را
وافروخت به هر دو این جهان را
زین گونه بسی گهر فشانده
وانگاه حدیث عشق رانده
کاین نامه که هست چون پرندی
از غم‌زده‌ای به دردمندی
یعنی ز من حصار بسته
نزدیک تو ای قفس شکسته
ای یار قدیم عهد چونی؟
وای مهدی هفت مهد چونی؟
ای خازن گنج آشنایی
عشق از تو گرفته روشنایی
ای خون تو داده کوه را رنگ
ساکن شده چون عقیق در سنگ
ای چشمهٔ خضر در سیاهی
پروانهٔ شمع صبحگاهی
ای از تو فتاده در جهان شور
گوری دو سه کرده مونس گور
ای زخمگه ملامت من
هم قافلهٔ قیامت من
ای رحم نکرده بر تن خویش
وآتش زده بر به خرمن خویش
ای دل به وفای من نهاده
در معرض گفتگو فتاده
من دل به وفای تو سپرده
تو سر ز وفای من نبرده
چونی و چگونه‌ای چه سازی؟
من با تو تو با که عشق بازی؟
چون بخت تو در فراقم از تو
جفت توام ار چه طاقم از تو
وان جفت نهاده گرچه جفت است
سر با سر من شبی نخفته است
من سوده ولی درم نسوده است
الماس کسش نیازموده است
گنج گهرم که در به مهر است
چون غنچهٔ باغ سر به مهر است
شوی ارچه شکوه شوی دارد
بی روی توام چه روی دارد
در سیر نشان سوسنی هست
ریحان نشود ولیک در دست
چون زرد خیار کنج گردد
هم کالبد ترنج گردد
ترشی کند از ترنج خویی
اما نکند ترنج بویی
می‌خواستمی کز این جهانم
باشد چو تویی هم آشیانم
چون با تو به هم نمی‌توان زیست
زینسان که منم گناه من چیست
آن دل که رضای تو نجوید
به گر به قضای بد بموید
مویی ز تو پیش من جهانی است
خاری ز ره تو گلستانی است
خضرا دمنی و خضر دامن
در ساز چو آب خضر با من
من ماه و تو آفتابی از نور
چشمی به تو می‌گشایم از دور
عذر قدمم به باز ماندن
دانی که خطاست بر تو خواندن
مرگ پدر تو چون شنیدم
بر مردهٔ تن کفن دریدم
کردم به تپانچه روی را خرد
پنداشتم آن پدر مرا مرد
در دیده چو گل کشیده‌ام میل
جامه زده چون بنفشه در نیل
با تو ز موافقی و یاری
کردم همه شرط سوگواری
جز آمدنی که نامد از دست
هر شرط که باید آن همه هست
گر زین که تن از تو هست مهجور
جانم ز تو نیست یک زمان دور
از رنج دل تو هستم آگاه
هم چاره شکیب شد در این راه
روزی دو در این رحیل خانه
می‌باید ساخت با زمانه
عاقل به اگر نظر ببندد
زان گریه که دشمنی بخندد
دانا به اگر نیاورد یاد
زان غم که مخالفی شود شاد
دهقان منگر که دانه ریزد
آن بین که ز دانه دانه خیزد
آن نخل که دارد این زمان خار
فردا رطب تر آورد بار
وآن غنچه که در خسک نهفته است
پیغام‌ده گل شکفته است
دلتنگ مباش اگر کست نیست
من کس نیم آخر؟ این بست نیست؟
فریاد ز بی کسی نه رای است
کاخر کس بی‌کسان خدای است
از بی‌پدری مسوز چون برق
چون ابر مشو به گریه در غرق
گر رفت پدر پسر بماناد
کان گو بشکن گهر بماناد
مجنون چو بخواند نامهٔ دوست
افتاد برون چو غنچه از پوست
جز یا رَبَش از دهن نیامد
یک لحظه به خویشتن نیامد
چون شد به قرار خود تنومند
بشمرد به گریه ساعتی چند
وان قاصد را بداشت بر جای
گه دستش بوسه داد و گه پای
گفتا که نه کاغذ و نه خامه
چون راست کنم جواب نامه؟
قاصد ز میان گشاد درجی
چابک شده چون وکیل خرجی
واسباب دبیری‌ای که باید
بسپرد بدو چنانکه شاید
مجنون قلم رونده برداشت
نقشی به هزار نکته بنگاشت
دیرینه غمی که در دلش بود
در مرسلهٔ سخن برآمود
چون نامه تمام کرد سربست
بفکند به پیش قاصد از دست
قاصد ستد و دوید چون باد
زان گونه که برد نامه را داد
لیلی چو به نامه در نظر کرد
اشکش بدوید و نامه تر کرد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزی و چه روز؟ عالم افروز
روشن همه چشمی از چنان روز
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که همه چیز درخشان و روشن خواهد بود، و در آن روز، همه چشم‌ها به تماشای زیبایی‌ها و روشنی‌ها باز خواهد شد.
صبحش ز بهشت بردمیده
بادش نفس مسیح دیده
هوش مصنوعی: صبح با نسیم دل‌انگیزی که مانند نفس مسیح است، از بهشت سرزده است.
آن بخت که کار ازو شود راست
آن روز به دست راست برخاست
هوش مصنوعی: هر زمانی که شانس و مقدر ما به خوبی عمل کند، روزی به نظر می‌رسد که کارها به درستی پیش می‌روند.
دولت ز عتاب سیر گشته
بخت آمده گرچه دیر گشته
هوش مصنوعی: خوشبختی از سرزنش‌ها و سختی‌ها به دست آمده و هرچند که دیر به دست آمده است.
مجنون مشقت آزموده
دل کاشته و جگر دروده
هوش مصنوعی: مجنون در عشق آزمایش‌ها و سختی‌های زیادی را تحمل کرده است و در این راه، دلش را به عشق داده و درد و رنج را متحمل شده است.
آن روز نشسته بود بر کوه
گِردش دد و دام گشته انبوه
هوش مصنوعی: آن روز بر قله کوه نشسته بود و اطرافش پر از حیوانات وحشی و اهلی شده بود.
از پرهٔ دشت سوی آن سنگ
گردی برخاست توتیا رنگ
هوش مصنوعی: از دل دشت، گرد و غباری به سمت آن سنگ بزرگ و گرد بلند شد که رنگی شبیه توتیا داشت.
وز برقع آن چنان غباری
رخساره نموده شهسواری
هوش مصنوعی: به دلیل پوشش خاصی که بر چهره دارد، زیبایی و جذابیتی همچون یک جوان دلیر و سوارکار را به نمایش گذاشته است.
شخصی و چه شخص‌‌! پاره‌ای نور
پیش آمد و شد پیاده از دور
هوش مصنوعی: یک فرد خاص و شگفت‌انگیز به سمت ما آمد و در حالی که پا به پا می‌رفت، نوری از دور نمایان شد.
مجنون چو شناخت کاو حریف است
وز گوهر مردمی شریف است
هوش مصنوعی: وقتی مجنون متوجه شد که او حریف واقعی است و از چنین گوهر انسانی برخوردار است، به ارزش او پی برد.
بر موکب آن سباع زد دست
تا جمله شدند بر زمین پست
مجنون به حیوانات درند‌ه‌ای که اطرافش بودند اشاره کرد که آرام باشند (و به آن شخص حمله نکنند‌) پس همگی بر زمین نشستند. (موکب یعنی لشکر پیاده‌)
آمد بر آن سوار تازی
بگشاد زبان به دلنواز‌ی
هوش مصنوعی: یک سوار عرب به جایی رسید و با زبانی دلنشین و محبت‌آمیز صحبت کرد.
کای نجم یمانی این چه سیر است‌؟
من کی و تو کی؟ بگو که خیر است‌؟
هوش مصنوعی: ای ستاره‌ی یمانی، این چه روندی است که پیش می‌رود؟ من چه کسی هستم و تو چه کسی؟ بگو که آیا نیکوست؟
سیمای تو گرچه دلنواز است
اندیشهٔ وحشیان دراز است
هوش مصنوعی: چهره‌ی تو زیبا و دل‌نشین است، اما افکار بی‌رحمانه و خشن در دل من جا دارد.
ترسم ز رسن‌، که مار دیده‌م
چه مار‌! که اژدها گزیده‌م
هوش مصنوعی: من نگران هستم که آنچه به نظر کم اهمیت می‌رسد، در واقع به خطر بزرگی تبدیل شود. چون قبلاً تجربه‌ی خطرناک و تلخی داشته‌ام که می‌تواند این وضعیت را تحت‌الشعاع قرار دهد.
زاین پیشترم گزاف‌کاری
در سینه چنان نشاند خاری
هوش مصنوعی: از قبل از این، در دل من چنان دردی جا گرفت که مانند خاری در سینه‌ام است.
کز ناوک آهنین‌ِ آن خار
روید ز دلم هنوز مسمار
هوش مصنوعی: از تیر آهنی که به دل من اصابت کرده، هنوز هم احساس درد و زخم می‌کنم.
گر تو هم از آن متاع داری
به گر نکنی سخن‌گزاری
هوش مصنوعی: اگر تو هم از آن کالا و ویژگی‌ها برخورداری، بهتر است که در مورد آن سخن نرانی و خود را مطرح نکنی.
مرد سفری ز لطف رایش
چون سایه فتاد زیر پایش
هوش مصنوعی: مردی در سفر به خاطر لطف و محبت دیگری از او همیشه حمایت و پشتیبانی می‌شود، به‌طوری که گویا آن شخص دائماً زیر پای او قرار دارد و از او مراقبت می‌کند.
گفت ای شرف‌ِ بلند‌نامان
بر پای‌ِ ددان کشیده دامان
هوش مصنوعی: ای بزرگ‌نامان، شرافت شما، همچون دامن کشیده‌ای است که بر دوش ددان (حیوانات وحشی) قرار دارد.
آهو به دل تو مهر داده
بر خط تو شیر سر نهاده
هوش مصنوعی: آهو به دل تو محبت ورزیده و شیر آرام بر روی خط چشمان تو استراحت کرده است.
صاحب خبرم ز هر طریقی
یعنی به رفیقی از رفیقی
هوش مصنوعی: من از هر راهی که ممکن است، از طریق دوستی به دوستی دیگر، از احوال تو باخبرم.
دارم سخنی نهفته با تو
زان‌گونه که کس نگفته با تو
هوش مصنوعی: من چیزی در دل دارم که می‌خواهم با تو بگویم، به گونه‌ای که هیچ‌کس تاکنون آن را با تو نگفته است.
گر رخصت گفتن است گویم
ور نی‌، سوی راه خویش پویم
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که حرفی بزنم، می‌زنم و اگر نه، به سوی مسیر خودم ادامه می‌دهم.
عاشق چو شنید امیدواری
گفتا که بیار تا چه داری‌؟
هوش مصنوعی: عاشق وقتی امید و انتظار را شنید، گفت: بیا ببینم چه چیزی پیش آورده‌ای؟
پیغام‌گزار داد پیغام
کای طالع توسنت شده رام
هوش مصنوعی: پیام‌آور خبر داد که ای طالع! تو به سرنوشت خوشی رسیده‌ای و آرامش یافته‌ای.
دی بر گذر فلان وطن‌گاه
دیدم صنمی نشسته چون ماه
هوش مصنوعی: دیروز در یکی از محله‌ها کسی را دیدم که به زیبایی ماه نشسته بود.
ماهی و چه ماه‌! که‌آفتابی
بر ماه‌ِ وی از قصب نقابی
هوش مصنوعی: ماهی و چه ماهی! که خورشید بر زیبایی او درخشش و نور خاصی می‌بخشد.
سروی نه چو سرو باغ بی‌بر
باغی نه چو باغ خُلد بی‌در
هوش مصنوعی: سرو، نه مانند سروهای باغ است و باغی هم نیست که درختانش بی‌میوه باشند. باغ بهشتی هم نیست که در ورودی نداشته باشد.
شیرین‌سخنی که چون سخن گفت
بر لفظ چو آبش آب می‌خفت
از نرمی صدا و سخنش که مانند آب‌، لطیف بود جویبار ساکت می‌شد ( آرام می‌شد و می‌خوابید‌)
آهو چشمی که چشم آهوش
می‌داد به شیر خواب خرگوش
هوش مصنوعی: در این جمله، به زیبایی و لطافت چشم آهو اشاره شده است. این چشم‌ها به گونه‌ای خاص و دلنشین هستند که مانند چشمان شیر و خواب خرگوش به نظر می‌رسند و تصویری از نرمی و آرامش را به ذهن می‌آورند. به طور کلی، توصیف تصویرگرانه‌ای از زیبایی و آرامش در طبیعت به ما می‌دهد.
زلف سیه‌ش به شکل جیمی
قدش چو الف‌، دهن چو میمی
هوش مصنوعی: موی سیاه او به زیبایی کنار هم چیده شده و قدش به صورت الف است، دهانش هم شبیه به حرف میم می‌باشد.
یعنی که چو با حروف جامم
شد جام جهان‌نما‌ی نامم
هوش مصنوعی: زمانی که با حروفی که نوشتم، لیوانی که جهان را نشان می‌دهد به دست آوردم، نام من هم در آن ثبت شده است.
چشمش چو دو نرگس‌ِ پر از خواب
رُسته به کنار چشمهٔ آب
هوش مصنوعی: چشمان او مانند دو گل نرگس است که پر از خواب و آرامش در کنار چشمه‌ای از آب قرار گرفته‌اند.
ابروی به طاق او به‌هم جفت
جفت آمده و به طاق می‌گفت
طاق‌: فرد‌، یگانه‌، بی‌نظیر.     جفت و طاق‌: جفت و فرد
جادو منشی به دل ربودن
ریحان نفسی به عطر سودن
هوش مصنوعی: به معنای دلربایی و جذابیت ریحان است که با عطرش قلب‌ها را تسخیر می‌کند.
القصه چه گویم آن چنان چست
کز دیده برآمد از نفس رست
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، چه بگویم درباره‌ی کسی که به قدری چابک و سریع است که از جلو چشمانم ناپدید شد و نفسش از دست رفت.
اما قدری ز مهربانی
پذرفته نشان ناتوانی
هوش مصنوعی: اما کمی از محبت و عشق به من نشان داده‌ای که نشان‌دهنده‌ی ضعف من است.
تیرش صفت کمان گرفته
جزعش ز گهر نشان گرفته
هوش مصنوعی: تیر او مانند کمان صفت یافته و نشان او از گوهری گرانبها گرفته است.
نی گشته قضیب خیزرانی‌ش
خیری شده رنگ ارغوانی‌ش
هوش مصنوعی: نی به شکل چوبی خیزران درآمده و رنگی به همان زیبایی ارغوانی پیدا کرده است.
خیریش نه زرد بلکه زر بود
نی بود ولیک نیشکر بود
هوش مصنوعی: خوشبختی او زرد نیست، بلکه طلاست. اگرچه وجود ندارد، اما مانند نیشکر شیرین است.
در دوست به جان امید بسته
با شوی ز بیم جان نشسته
هوش مصنوعی: در دوست به زندگی‌ام امید دارم و با عشق به او زندگی می‌کنم، اما از ترس آسیب به جانم، نگران هستم.
بر گل ز مژه گلاب می‌ریخت
مهتاب بر آفتاب می‌بیخت
هوش مصنوعی: ماه، بر روی گل‌ها مایه‌ای شبیه گلاب می‌ریخت و نوری زیبا و دل‌انگیز روی آفتاب می‌تابید.
از بس که نمود نوحه‌سازی
بخشود دلم بران نیازی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بسیار از نوحه‌خوانی و نوحه‌سرایی دیدم، دلم دیگر نیازي به آن احساس نمی‌کند.
گفتم چه کسی و گریه‌ت از چیست‌؟
نالیدن زارت از پی کیست‌؟
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدم که چرا گریه می‌کنی و این اشک‌ها برای چه کسی است؟ تو در حال ناله کردن از غم چه کسی هستی؟
بگشاد شکر به زهر‌خنده
کای بر جگرم نمک فکنده‌!
هوش مصنوعی: شیرینی لبخند تو مانند زهر بر من تاثیر می‌گذارد و مانند نمکی است که بر زخم دل من می‌خورد!
لیلی بودم ولیکن اکنون
مجنون‌ترم از هزار مجنون
هوش مصنوعی: من لیلی بودم، اما اکنون بیشتر از هزار مجنون عاشق و دیوانه‌ام.
زان شیفتهٔ سیه ستاره
من شیفته‌تر هزار باره
هوش مصنوعی: من از آن عاشق سیاه‌چشمی بیشتر و بیشتر عاشق شده‌ام.
او گرچه نشانه‌گاه درد است
آخر نه چو من زن است، مرد است
هوش مصنوعی: او هرچند که نشانه‌ی درد و رنج است، اما مثل من زن نیست، او مرد است.
در شیوهٔ عشق هست چالاک
کز هیچ کسی نیایدش باک
هوش مصنوعی: در راه و روش عشق، فردی به چالاکی و سرعت عمل می‌کند که از هیچ مانعی نمی‌هراسد و نمی‌ترسد.
چون من به شکنجه در نکاهد
آنجا قدمش رود که خواهد
هوش مصنوعی: زمانی که من تحت عذاب و شکنجه هستم، قدم کسی که به من اهمیت نمی‌دهد، به جایی خواهد رفت که خودش می‌خواهد.
مسکین من بی‌کسم که یک دم
با کس نزنم دمی در این غم
هوش مصنوعی: من بیچاره‌ای هستم که در تنهایی‌ام حتی یک لحظه هم نمی‌توانم با کسی صحبت کنم و این غم در دل من سنگینی می‌کند.
ترسم که ز بی‌خودی و خامی
بیگانه شوم ز نیک‌نامی
هوش مصنوعی: می‌ترسم که به خاطر ندانم‌کاری و بی‌تجربگی، از خوبی و نیکوکاری دور شوم و به بی‌نامی دچار شوم.
زهری به دهن گرفته نوشم
دوزخ به گیاه خشک پوشم
هوش مصنوعی: من زهر را می‌نوشم و در آتش دوزخ می‌سوزم، در عین حال بر روی گیاه خشک سایه می‌اندازم.
از یک طرفم غم غریبان
وز سوی دگر غم رقیبان
هوش مصنوعی: من از یک سو دلتنگی برای غریبان دارم و از سوی دیگر غم و اندوهی برای رقیبانم.
من زین دو علاقهٔ قوی‌دست
در کش مکش اوفتاده پیوست
هوش مصنوعی: من به خاطر دو علاقهٔ شدید که دارم، در یک کشمکش مستمر قرار گرفته‌ام.
نه دل که به شوی بر ستیزم
نه زَهره که از پدر گریزم
هوش مصنوعی: نه دل من بر سر شوهرم بایستد و نه آن‌قدر جسارت داشته‌ام که از خانواده‌ام دور شوم.
گه عشق دلم دهد که برخیز
زین زاغ و زغن چو کبک بگریز
هوش مصنوعی: گاهی عشق دلم را تحریک می‌کند تا از این مرغ‌های سیاه و زشت دور شوم و مانند کبک به پرواز درآیم.
گه گوید نام و ننگ بنشین
کز کبک قوی‌تر است شاهین
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است کسی درباره‌ی نام و آبرو صحبت کند، اما باید دانست که در این موارد، اهمیتی مانند قدرت و کارایی شاهین به مراتب بیشتر از کبک است.
زن گرچه بود مبارز افکن
آخر چو زن است هم بود زن
هوش مصنوعی: اگرچه زن توانایی مبارزه و چالش دارد، ولی در نهایت او زن است و این هویت او را شکل می‌دهد.
زن گیر که خود به خون دلیر است
زن باشد زن اگرچه شیر است
هوش مصنوعی: زن را انتخاب کن، زیرا او به قدری دلیر و شجاع است که حتی اگر در ظاهر ضعیف به نظر برسد، در باطن قوی و نیرومند است.
زین غم چو نمی‌توان بریدن
تن در دادم به غم کشیدن
هوش مصنوعی: وقتی نمی‌توانم از این غم فرار کنم، پس به جای آن تحملش می‌کنم و به درد و رنج تحمل‌شده‌ام اضافه می‌کنم.
لیکن جگرم به زیر خون است
کان یار که بی من است چون است
هوش مصنوعی: اما درون قلبم پر از درد و خون است، زیرا یارم که بدون من است، چگونه به سر می‌برد؟
بی من ورق که می‌شمارد
ایام چگونه می‌گذارد
هوش مصنوعی: بدون من، ورق‌های زمان چگونه شمارش می‌شوند و روزها چگونه سپری می‌شوند؟
صاحب سفر کدام راه است
سفره‌اش به کدام خانقاه است
هوش مصنوعی: سفر کردن به کدام مسیر است و او در کدام مکان معنوی یا خانقاه می‌افتد؟
هم‌صحبتی که می‌گزیند
یارش که و با که می‌نشیند
هوش مصنوعی: شخصی که به انتخاب خودش دوستان و هم‌صحبتان را مشخص می‌کند، در مورد این که با چه کسی وقت خود را می‌گذرانید، بسیار دقت می‌کند.
گر هستی از آن مسافر آگاه
ما را خبری بده در این راه
هوش مصنوعی: اگر تو از وضع مسافر باخبری، لطفاً ما را در این مسیر آگاه کن.
چون من ز وی این سخن شنیدم
خاموش بُدن روا ندیدم
هوش مصنوعی: وقتی که من این حرف را از او شنیدم، دیدم که سکوت کردن در این مورد نادرست است.
آن نقش که بودم از تو معلوم
بر دل زدمش چو مُهر بر موم
هوش مصنوعی: من آن نشانی هستم که از تو بر دل خود دارم، مانند اینکه مهر را بر موم می‌زنند.
کان شیفتهٔ ز خود رمیده
هست از همه دوستان بریده
هوش مصنوعی: کسی که عاشق خودش است و از دیگران فراری می‌باشد، از همه دوستانش جدا شده است.
باد است ز عشق تو به دستش
گور است و گوزن هم نشستش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی عمیق از عشق و احساسات می‌پردازد. در آن، عشق به عنوان نیرویی توفانی و پرقدرت توصیف می‌شود که می‌تواند به راحتی همه چیز را تحت تاثیر قرار دهد. این عشق به گونه‌ای است که باعث می‌شود حتی موجودات مثل گوزن هم در برابر آن تسلیم شوند و آرامش یابند. در واقع، این شعر به وضوح نشان‌دهنده قدرت و تأثیر عشق بر جهان اطراف است.
عشق تو شکسته بودش از درد
مرگ پدرش شکسته‌تر کرد
هوش مصنوعی: عشق تو او را به شدت غمگین کرده بود و مرگ پدرش این غم را بیشتر و عمیق‌تر کرده است.
بیند همه روز خار بر خار
زین‌گونه فتاده کار در کار
هوش مصنوعی: هر روز، مردم در زندگی با مشکلات و سختی‌ها مواجه هستند و این مشکلات به صورت مکرر به یکدیگر افزوده می‌شوند.
گه قصهٔ محنت تو خواند
وز دیده هزار سیل راند
هوش مصنوعی: گاهی داستان درد و رنج تو را می‌خواند و از چشمش هزاران سیلاب اشک می‌ریزد.
گه مرثیت پدر کند ساز
وز سنگ سیه برآرد آواز
هوش مصنوعی: گاهی آهنگ مرثیه پدر نواخته می‌شود و از سنگ سیاه صدایی بلند می‌شود.
وانگه ز قصاید حلالت
کاموخته‌ام ز حسب حالت
هوش مصنوعی: سپس از اشعار تو به خوبی آموخته‌ام که بر اساس وضعیت و حالت تو است.
خواندم دو سه بیت پیش آن ماه
زانسان که برآمد از دلش آه
هوش مصنوعی: چند بیتی را خواندم درباره‌ی آن معشوقی که در دلش آهی به وجود آمده و از لبانش بیرون آمده است.
لرزید به جای و سر فرو برد
دور از تو چنانکه گفتم او مرد
هوش مصنوعی: او به خاطر دوری از تو به شدت لرزید و سرش را پایین انداخت، همانطور که گفتم، او به حالتی افتاده و ناامید شده است.
بعد از نفسی که سر برآورد
آهی دگر از جگر برآورد
هوش مصنوعی: پس از یک لحظه زندگی که گذشت، دوباره غمی عمیق از دل برآمد.
بگریست به های های و فریاد
کرد از پدرت به نوحه در، یاد
هوش مصنوعی: او به شدت گریه کرد و فریاد زد و در سوگ پدرش نوحه‌سرایی کرد.
وز بی کسی تو در چنین درد
می‌گفت و بر آن دریغ می‌خورد
هوش مصنوعی: او از تنهایی تو در چنین دلی به درد می‌آید و بر این موضوع غمگین است.
چون کرد بسی خروش و زاری
بنمود به عهدم استواری
هوش مصنوعی: زمانی که او به شدت فریاد و ناله کرد، نشان داد که به عهد و پیمان خود پایبند است.
کای پاک دل حلال‌زاده
بردار که هستم اوفتاده
هوش مصنوعی: ای دلِ پاک و درست‌کار، به کمکم بیا که من در وضعیت سختی قرار دارم و به کمکت نیاز دارم.
روزی که از این قرارگاهت
تدبیر بود به عزم راهت
هوش مصنوعی: روزی که تو از این نقطه تصمیم می‌گرفتی و برنامه‌ریزی می‌کردی تا به سمت آرمان‌هایت حرکت کنی.
بر خرگه من گذر کن از راه
وز دور به من نمود خرگاه
هوش مصنوعی: بگاه من را ببین و از مسیر خودت بگذری، حتی اگر از دور من را به یاد آوری.
تا نامه‌ای از حساب کارم
ترتیب کنم به تو سپارم
هوش مصنوعی: من در حال تهیه یک نامه هستم تا به تو ارائه دهم.
یاریت رساد تا نهانی
این نامه به یار من رسانی
هوش مصنوعی: بیا و این نامه را به یارم برسان، تا در پنهانی به او کمک کنی.
این گفت و از آن حظیره برخاست
من نیز شدم به راه خود راست
هوش مصنوعی: او این حرف را زد و از آن مکان بیرون رفت و من هم به سمت راه خودم هدایت شدم.
دیروز بدان نشان که فرمود
رفتم به در وثاق او زود
هوش مصنوعی: دیروز به جایی رفتم که به من گفته بودند، و آنجا به سرعت به حضور او رسیدم.
دیدمش کبود کرده جامه
پوشیده به من سپرد نامه
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم که لباسش کبود شده بود، نامه‌ای را به من داد.
بر نامه نهاده مهر انده
یعنی کرم‌الکتاب ختمه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بر روی صفحه‌ای که با مهر و امضا مشخص شده، محتویاتی نوشته شده که در نهایت به نوعی به پایان و یا خاتم می‌رسد. به عبارت دیگر، اطلاعات یا نوشته‌ها با دقت و اعتبار مشخص شده‌اند و به یک نتیجه نهایی و معتبر می‌رسند.
وان نامه چنان که بود بگشاد
بوسید و سبک به دست او داد
هوش مصنوعی: او آن نامه را به همان شکلی که بود باز کرد، سپس آن را بوسید و به آرامی در دستان او گذاشت.
مجنون چو سخای نامه را دید
جز نامه هر آنچه بود بدرید
هوش مصنوعی: مجنون وقتی نامه را دید، هر چیز دیگری که بود را کنار گذاشت و همینطور نامه را پاره کرد.
بر پای نهاد سر چو پرگار
برگشت به گرد خویش صد بار
هوش مصنوعی: سر خود را مانند پرگار روی پای خود قرار داد و به دور خود بارها و بارها چرخید.
افتاد چنانکه اوفتد مست
او رفته ز دست و نامه در دست
هوش مصنوعی: به حالتی افتاده که شبیه حالتی است که یک فرد مست پیدا می‌کند. او از دست رفته و در دستش نامه‌ای دارد.
آمد چو به هوش خویشتن باز
داد از دل خود شکیب را ساز
هوش مصنوعی: وقتی به خود آمد و به عقل و درک خود رسید، از دلش توانایی و صبر را به ظهور آورد.
چون باز گشاد نامه را بند
بود اول نامه کرده پیوند
هوش مصنوعی: وقتی که دست به کار می‌شوی و آغاز می‌کنی، در ابتدا باید پیوندی برقرار کنی تا کار به ثمر برسد.
این نامه به نام پادشاهی
جان زنده کنی خرد پناهی
هوش مصنوعی: این نامه به نام پادشاهی است که جان را زنده می‌کند و به خرد پناه می‌دهد.
داناترِ جمله کاردانان
دانای زبان بی‌زبانان
هوش مصنوعی: بهترین و باهوش‌ترین افراد آگاه، کسی است که به خوبی می‌تواند احساسات و نیازهای افرادی که نمی‌توانند به زبان صحبت کنند، درک کند.
قسام سپیدی و سیاهی
روزی ده جمله مرغ و ماهی
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت در زندگی مانند روشنایی روز و تاریکی شب، همه چیز را به دقت و زیبایی تقسیم می‌کند و هر موجودی را به حال خود می‌گذارد.
روشن کن آسمان به انجم
پیرایه ده زمین به مردم
هوش مصنوعی: آسمان را با ستاره‌ها روشن کن و زمین را برای مردم زینت بخش.
فرد ازلی به ذوالجلالی
حی ابدی به لایزالی
هوش مصنوعی: فردی که از ابتدا وجود داشته و از صفات پرجلال برخوردار است، همیشه زنده و جاودان است و بی‌نهایت را شامل می‌شود.
جان داد و به جانور جهان داد
زین بیش خزینه چون توان داد
هوش مصنوعی: جانش را فدای جهان کرد و در کنار آن، به موجودات دیگر نیز ارزش و زندگی بخشید. از این بیشتر چگونه می‌توان گنجینه‌ای را عطا کرد؟
آراست به نور عقل جان را
وافروخت به هر دو این جهان را
هوش مصنوعی: نور عقل باعث زینت جان شده و به هر دو دنیا روشنی بخشیده است.
زین گونه بسی گهر فشانده
وانگاه حدیث عشق رانده
هوش مصنوعی: از این دسته، بسیاری از گوهرها پراکنده شده و سپس صحبت از عشق به کناری نهاده شده است.
کاین نامه که هست چون پرندی
از غم‌زده‌ای به دردمندی
هوش مصنوعی: این نوشته مانند پرنده‌ای است که از دل کسی غم‌زده به سوی دردمندی پرواز کرده است.
یعنی ز من حصار بسته
نزدیک تو ای قفس شکسته
هوش مصنوعی: من به خاطر تو خود را از دیگران دور کرده‌ام، مانند پرنده‌ای که در قفس است و می‌خواهد به آزادی برسد.
ای یار قدیم عهد چونی؟
وای مهدی هفت مهد چونی؟
هوش مصنوعی: ای دوست قدیم، حال تو چطور است؟ وای بر من، مهدی کجایی که در هفت مهد به دنبال تو می‌گردم؟
ای خازن گنج آشنایی
عشق از تو گرفته روشنایی
هوش مصنوعی: ای نگهبان گنج عشق آشنایی، روشنایی و روشنی را از تو گرفته‌ام.
ای خون تو داده کوه را رنگ
ساکن شده چون عقیق در سنگ
هوش مصنوعی: ای خون تو به کوه رنگی داده که به مانند عقیق در سنگ نشسته و ساکن شده است.
ای چشمهٔ خضر در سیاهی
پروانهٔ شمع صبحگاهی
هوش مصنوعی: ای چشمهٔ زندگی و جوانی، در تاریکی، پروانه‌ای که به دور شمعی در صبحگاه می‌چرخد.
ای از تو فتاده در جهان شور
گوری دو سه کرده مونس گور
هوش مصنوعی: ای کسی که بر اثر تو در جهان شور و حال افتاده‌ام، چند گور را هم دوست و مونس خود کرده‌ام.
ای زخمگه ملامت من
هم قافلهٔ قیامت من
هوش مصنوعی: ای محل درد و ملامت من، تو خود سرنوشت من را رقم می‌زنی.
ای رحم نکرده بر تن خویش
وآتش زده بر به خرمن خویش
هوش مصنوعی: ای کسی که بر خود رحم نکرده‌ای و به آتش زده‌ای دارایی‌های خود را.
ای دل به وفای من نهاده
در معرض گفتگو فتاده
هوش مصنوعی: ای دل، تو که به من اعتماد کرده‌ای و در معرض صحبت و بحث قرار گرفته‌ای، باید مراقب باشی.
من دل به وفای تو سپرده
تو سر ز وفای من نبرده
هوش مصنوعی: من دل خود را به وفاداری تو سپردم، اما تو به وفاداری من توجهی نکردی.
چونی و چگونه‌ای چه سازی؟
من با تو تو با که عشق بازی؟
هوش مصنوعی: وضع و حال تو چگونه است و چه کار می‌کنی؟ من با تو هستم، تو با چه کسی در حال عشق بازی هستی؟
چون بخت تو در فراقم از تو
جفت توام ار چه طاقم از تو
هوش مصنوعی: زمانی که مقدر من دوری توست، من همواره به یاد تو هستم، حتی اگر در زندگی‌ام احساس تنهایی کنم.
وان جفت نهاده گرچه جفت است
سر با سر من شبی نخفته است
هوش مصنوعی: اگرچه او و همسرش در کنار هم هستند و به نظر می‌رسد که نزدیک‌اند، اما سر من در این شب تنها و بی‌خواب است.
من سوده ولی درم نسوده است
الماس کسش نیازموده است
هوش مصنوعی: من ارزشمند هستم ولی کسی از ارزش‌های واقعی من اطلاع ندارد، چون هیچ‌کس توانایی درک عمق وجود من را ندارد.
گنج گهرم که در به مهر است
چون غنچهٔ باغ سر به مهر است
هوش مصنوعی: گنج گرانبهایی دارم که با عشق و محبت پنهان است، مانند غنچه‌ای از باغ که با مراقبت و عشق رشد کرده است.
شوی ارچه شکوه شوی دارد
بی روی توام چه روی دارد
هوش مصنوعی: هرچند که زیبایی و جلال او بسیار است، اما بدون حضور تو، چه زیبایی و شکوهی می‌تواند داشته باشد؟
در سیر نشان سوسنی هست
ریحان نشود ولیک در دست
هوش مصنوعی: در سفر، نشانه‌ای از گل سوسن دیده می‌شود، اما در اینجا ریحان وجود ندارد، با این حال در دست چیز دیگری داریم.
چون زرد خیار کنج گردد
هم کالبد ترنج گردد
هوش مصنوعی: وقتی خیار زرد می‌شود، هم شکل خود را تغییر می‌دهد و هم به حالت ترنج در می‌آید.
ترشی کند از ترنج خویی
اما نکند ترنج بویی
هوش مصنوعی: ترش می‌شود مانند میوه‌ی ترنج، اما بوی خاصی ندارد.
می‌خواستمی کز این جهانم
باشد چو تویی هم آشیانم
هوش مصنوعی: می‌خواستم که در این دنیا مانند تو هم‌نشینم و کنار تو زندگی کنم.
چون با تو به هم نمی‌توان زیست
زینسان که منم گناه من چیست
هوش مصنوعی: زیستن با تو امکان‌پذیر نیست، حالا که من اینگونه هستم. پس تقصیر من چیست؟
آن دل که رضای تو نجوید
به گر به قضای بد بموید
هوش مصنوعی: دل کسی که به رضایت تو فکر نکند، حتی اگر در شرایط سختی هم قرار گیرد، از تو جدا نخواهد شد.
مویی ز تو پیش من جهانی است
خاری ز ره تو گلستانی است
هوش مصنوعی: اگر یک تار موی تو را در نظر بگیرم، برای من به اندازه یک دنیا ارزش دارد و اگر بخواهم از تو دور شوم، حتی کوچک‌ترین دشواری‌ها برایم به اندازه‌ی یک گلستان زیبا خواهد بود.
خضرا دمنی و خضر دامن
در ساز چو آب خضر با من
هوش مصنوعی: خضرا به معنای سبزی و تازگی است، بنابراین در اینجا به زیبایی و طراوت می‌پردازد. با توجه به متن، گویی شاعر از خضر، نماد حیات جاویدان و جوانی، طلبی دارد. او می‌گوید که ای خضر، دامن سبز خود را برایم بیفکن، چرا که آب خضر، که مایه حیات و شادابی است، با من است. در واقع، او به دنبال ارتقا و به دست آوردن جوانی و تازگی در زندگی‌اش است.
من ماه و تو آفتابی از نور
چشمی به تو می‌گشایم از دور
هوش مصنوعی: من مثل ماه هستم و تو مانند خورشید. از دور به روشنی چشمانت نگاه می‌کنم و آن را فرامی‌خوانم.
عذر قدمم به باز ماندن
دانی که خطاست بر تو خواندن
هوش مصنوعی: من به خاطر بهانه‌نیاوردن برای به تعویق انداختن کارهایم، می‌دانم که خطا است که تو را مقصر بدانم.
مرگ پدر تو چون شنیدم
بر مردهٔ تن کفن دریدم
هوش مصنوعی: وقتی خبر مرگ پدر تو را شنیدم، آنچنان متاثر شدم که لباس عزای خود را پاره کردم.
کردم به تپانچه روی را خرد
پنداشتم آن پدر مرا مرد
هوش مصنوعی: به تپانچه به صورت او ضربه زدم و فکر کردم که آن مرد پدر من است.
در دیده چو گل کشیده‌ام میل
جامه زده چون بنفشه در نیل
هوش مصنوعی: در چشم‌هایم مانند گلی زیبا هستم و مانند بنفشه‌ای که در آبی آرام جا دارد، دل‌فریب و ملاحظه‌کار به نظر می‌رسم.
با تو ز موافقی و یاری
کردم همه شرط سوگواری
هوش مصنوعی: من به خاطر همراهی و دوستی‌ام با تو، همه چیز را برای سوگواری آماده کردم.
جز آمدنی که نامد از دست
هر شرط که باید آن همه هست
هوش مصنوعی: تنها چیزی که می‌تواند به ما برسد، آن چیزی است که از پیش مقدر شده و تحت هیچ شرایطی نمی‌توان آن را تغییر داد.
گر زین که تن از تو هست مهجور
جانم ز تو نیست یک زمان دور
هوش مصنوعی: اگرچه بدنم از تو دور است، اما جانم هرگز از تو دور نمی‌شود حتی یک لحظه.
از رنج دل تو هستم آگاه
هم چاره شکیب شد در این راه
هوش مصنوعی: من از درد و رنج دل تو باخبرم و می‌دانم که تحمل و صبر در این مسیر چاره‌ساز خواهد بود.
روزی دو در این رحیل خانه
می‌باید ساخت با زمانه
هوش مصنوعی: باید روزی در این سفر موقتی خانه‌ای بسازیم تا با گذر زمان سازگار شویم.
عاقل به اگر نظر ببندد
زان گریه که دشمنی بخندد
هوش مصنوعی: انسان خردمند در مواقعی که با دشواری مواجه می‌شود، خود را کنترل می‌کند و به جای ابراز احساسات، به فکر راه‌حل می‌افتد؛ چرا که نمی‌خواهد دشمنانش از ناراحتی او خوشحال شوند.
دانا به اگر نیاورد یاد
زان غم که مخالفی شود شاد
هوش مصنوعی: اگر فردی دانا به یاد غم‌های خود نیفتد، این باعث می‌شود که شخصی دیگر خوشحال شود.
دهقان منگر که دانه ریزد
آن بین که ز دانه دانه خیزد
هوش مصنوعی: کشاورز، نگران نباش که دانه‌ها به آرامی می‌ریزند، زیرا از همین دانه‌ها، محصول بزرگ و سودآوری پیدا خواهد شد.
آن نخل که دارد این زمان خار
فردا رطب تر آورد بار
هوش مصنوعی: آن نخیلی که اکنون خار دارد، در آینده میوه‌ی شیرین‌تری خواهد داد.
وآن غنچه که در خسک نهفته است
پیغام‌ده گل شکفته است
هوش مصنوعی: غنچه‌ای که در میان گلبرگ‌های خشک پنهان شده، پیامی از گلی بازشده دارد.
دلتنگ مباش اگر کست نیست
من کس نیم آخر؟ این بست نیست؟
هوش مصنوعی: ناراحت نباش اگر کسی در کنارت نیست. من هم کسی نیستم، در پایان این دنیا چه چیزی وجود ندارد؟
فریاد ز بی کسی نه رای است
کاخر کس بی‌کسان خدای است
هوش مصنوعی: فریاد ز تنهایی و بی‌کسی فایده‌ای ندارد، زیرا در نهایت، کسی که در تنهایی به سر می‌برد، خداوند را دارد.
از بی‌پدری مسوز چون برق
چون ابر مشو به گریه در غرق
هوش مصنوعی: از نداشتن پدر غمگین نشو، مانند رعد و برق ناگهان بروز نکن و خودت را در گریه غرق نکن.
گر رفت پدر پسر بماناد
کان گو بشکن گهر بماناد
هوش مصنوعی: اگر پدر برود، پسر می‌ماند؛ زیرا نیکوکاران و فرزندان سالم همیشه یادگارهایی از خود بر جا می‌گذارند.
مجنون چو بخواند نامهٔ دوست
افتاد برون چو غنچه از پوست
هوش مصنوعی: مجنون وقتی نامهٔ معشوقش را می‌خواند، مانند غنچه‌ای که از غلافش بیرون می‌آید، شور و شوق به او دست می‌دهد.
جز یا رَبَش از دهن نیامد
یک لحظه به خویشتن نیامد
هوش مصنوعی: تنها ندای "پروردگارا" از دهان من خارج نشد و هیچ لحظه‌ای به خودم رجوع نکردم.
چون شد به قرار خود تنومند
بشمرد به گریه ساعتی چند
هوش مصنوعی: وقتی که او به حالت قرار و آرامش رسید و قوی و توانا شد، چند ساعتی را به گریه گذراند.
وان قاصد را بداشت بر جای
گه دستش بوسه داد و گه پای
هوش مصنوعی: او آن پیام‌آور را در جای خود نگه‌داشت و گاهی دستش را بوسید و گاهی پایش را.
گفتا که نه کاغذ و نه خامه
چون راست کنم جواب نامه؟
هوش مصنوعی: گفت که نه کاغذ دارم و نه قلم، چگونه باید به نامه پاسخ دهم؟
قاصد ز میان گشاد درجی
چابک شده چون وکیل خرجی
هوش مصنوعی: پیک پیام را از میان در باز کرد و به سرعت خارج شد، مانند وکیلی که در حال خرج کردن پول است.
واسباب دبیری‌ای که باید
بسپرد بدو چنانکه شاید
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه فردی برای نویسندگی آماده و شایسته است، باید کارهای او را به او بسپارند.
مجنون قلم رونده برداشت
نقشی به هزار نکته بنگاشت
هوش مصنوعی: مجنون قلمی برداشت و با آن طراحی کرد که پر از نکات و جزئیات بود.
دیرینه غمی که در دلش بود
در مرسلهٔ سخن برآمود
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که او حسرت و اندوهی را که مدت‌ها در دلش مخفی مانده بود، در کلامش ابراز کرد.
چون نامه تمام کرد سربست
بفکند به پیش قاصد از دست
هوش مصنوعی: وقتی نامه را تمام کرد و آن را به صورت پنهانی نوشت، آن را به قاصد داد تا به مقصد برساند.
قاصد ستد و دوید چون باد
زان گونه که برد نامه را داد
هوش مصنوعی: پیام‌آور با سرعتی شبیه به باد دوید و نامه را برد.
لیلی چو به نامه در نظر کرد
اشکش بدوید و نامه تر کرد
هوش مصنوعی: لیلی وقتی نامه را دید، اشک‌هایش جاری شد و نامه را خیس کرد.

حاشیه ها

1391/08/04 17:11
سایه

بهترنبوداین هاروبه نثرمینوشتین

1392/11/29 20:01
امیر

دوستان، کسی معنای "سخا" رو اونجا که میگه "مجنون چو سخای نامه را دید" می‌دونه؟ از دهخدا متوجه معنا در این مصرع خاص نشدم.

1392/11/30 17:01
رسته

بیت 93:
غلط : مجنون جو سخای نامه را دید
درست: مجنون چو سحاء نامه را دید
توضیح: سحاء کاغذی بوده است که نامه را در آن می‌پیچیدند، کار پاکت نامۀ امروزی را انجام می‌داده است.

1393/11/24 21:01
احسان

واقعا که زبان فارسی شیرینترین زبان دنیاست0بخدا این شعرها رو که میخونم دیوونه میشم0دقیقا مثل چشمه ای که هر چی ازش بنوشی عطشت بیشتر میشه

1396/02/06 16:05
شهیاد شرقی

در بیت
او گرچه نشانه گاه درد است
آخر به چو من زنست مرد است
شاید باید چنین باشد:
آخر نه چو من زن است. مرد است.
مرجع: کتاب سیمای دو زن سعیدی سیرجانی

1400/12/17 18:03
امین

درود بر همه دوستداران ادبیات

و درود بی‌کران بر حکیم نظامی بزرگ

به نظرم مصرع اول بیت آخر باید اصلاح بشه

با توجه به وزن مستفعل فاعلات مستف (مفعول مفاعلن فعولن)

لیلی "چو" به نامه در نظر کرد. درست تر باشه

در پناه حق