گنجور

بخش ۲۵ - رهانیدن مجنون آهوان را

سازندهٔ ارغنون این ساز
از پرده چنین برآرد آواز
کان مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده
طیارهٔ تند را شتابان
می‌راند چو باد در بیابان
می‌خواند سرود بی‌وفایی
بر نوفل و آن خلاف رایی
با هر دمنی از آن ولایت
می‌کرد ز بخت بد شکایت
می‌رفت سرشک‌ریز و رنجور
انداخته دید دامی از دور
در دام فتاده آهویی چند
محکم شده دست و پای در بند
صیاد بدین طمع که خیزد
خون از تن آهوان بریزد
مجنون به شفاعت اسب را راند
صیاد سوار دید و درماند
گفتا که به رسم دامیاری
مهمان توام بدانچه داری
دام از سر آهوان جدا کن
این یک دو رمیده را رها کن
بی‌جان چه کنی رمیده‌ای را؟
جانی‌ است هر آفریده‌ای را
چشمی و سرینی اینچنین خوب
بر هر دو نبشته غیر مغضوب
دل چون دهدت که بر‌ستیزی؟
خون دو سه بی‌گنه بریزی؟
آن کس که نه آدمی‌ است گرگ است
آهوکُشی آهویی بزرگ است
چشمش نه به چشم یار ماند؟
رویش نه به نوبهار ماند؟
بگذار به حقِ چشم یارش
بنواز به باد نوبهارش
گردن مزنش‌، که بی‌وفا نیست
در گردن او رسن روا نیست
آن گردن‌ِ طوق‌بند آزاد
افسوس بود به تیغ پولاد
وان چشم سیاهِ سرمه‌سوده
در خاک خطا بود غنوده
وان سینه که رشک سیمِ ناب است
نه در خور آتش و کباب است
وان ساده سرین نازپرورد
دانی که به زخم نیست در‌خوَرد
وان نافه که مشک ناب دارد
خون ریختنش چه آب دارد؟
وان پای لطیف خیزَرانی
درخورد شکنجه نیست دانی
وان پشت که بار کس نسنجد
بر پشت زمین زنی‌، برنجد
صیاد بدان نشید کاو خواند
انگشت گرفته در دهن ماند
گفتا سخن تو کردمی گوش
گر فقر نبودمی هم‌آغوش
نخجیر دو ماهه قیدم این است
یک خانه عیال و صیدم این است
صیاد بدین نیازمندی
آزادی صید چون پسندی؟
گر بر سر صید سایه داری
جان باز‌خرش که مایه داری
مجنون به جواب آن تهی‌دست
از مرکب خود سبک فرو جست
آهوتک خویش را بدو داد
تا گردن آهوان شد آزاد
او ماند و یکی دو آهوی خرد
صیاد برفت و بارگی برد
می‌داد ز دوستی نه ز‌افسوس
بر چشم سیاه آهوان بوس
کاین چشم اگرنه چشم یار است
زان چشم سیاه یادگار است
بسیار بر آهوان دعا کرد
وانگاه ز دامشان رها کرد
رفت از پس آهوان شتابان
فریاد‌کنان در آن بیابان
بی کینه‌وری سلاح بسته
چون گل به سلاح خویش خسته
در مرحله‌های ریگ جوشان
گشته ز تَبِش چو دیگ جوشان
از دل به هوا بخار داده
خارا و قصب به خار داده
شب چون قصب سیاه پوشید
خورشید قصب ز ماه پوشید
آن شیفتهٔ مه حصاری
چون تار قصب شد از نزاری
زان‌سان که به هیچ جستجویی
فرقش نکند کسی ز مویی
شب چون سر زلف یار تاریک
ره چون تن دوستار باریک
شد نوحه‌کنان درون غاری
چون مار گزیده سوسماری
از بحر دو دیده گوهر افشاند
بنشست ز پای و موج بنشاند
پیچید چنانکه بر زمین مار
یا بر سر آتش افکنی خار
تا روز نخفت از آه کردن
وز نامه چو شب سیاه کردن
چون صبح به فال نیکروزی
برزد علم جهان فروزی
ابروی حبش به چین درآمد
که‌آیینهٔ چین ز چین برآمد
آن آینهٔ خیال در چنگ
چون آینه بود‌، لیک در زنگ
برخاست چنانکه دود از آتش
چون دود عبیر بوی او خوش
ره پیش گرفت بیت‌خوانان
برداشته بانگ مهربانان
ناگاه رسید در مقامی
انداخته دید باز دامی
در دام گوزنی اوفتاده
گردن ز رسن به تیغ داده
صیاد بر‌آن گوزن گلرنگ
آورده چو شیر شرزه آهنگ
تا بی گهنیش خون بریزد
خونی که چنین از او چه خیزد
مجنون چو رسید پیش صیاد
بگشاد زبان چو نیش فصاد
کای چون سگ ظالمان زبون‌گیر
دام از سر عاجزان برون گیر‌!
بگذار که این اسیرِ بندی
روزی دو کند نشاط‌مندی
زین جفتهٔ خون کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد
آن جفت که امشبش نجوید
از گم شدنش ترا چه گوید؟
کای آنکه ترا ز من جدا کرد
مأخوذ مباد جز بدین درد
صیاد‌ِ تو روز خوش مبیناد
یعنی که به روز من نشیناد
گر ترسی از آه دردمندان
برکن ز چنین شکار دندان
رای تو چه کردی ار به تقدیر
نخجیرگر او شدی تو نخجیر
شکرانهٔ این چه می‌پذیری
کاو صید شد و تو صیدگیری
صیاد بدین سخن‌گزاری
شد دور ز خون آن شکاری
گفتا نکنم هلاک جانش
اما ندهم به رایگانش
وجه خورش من این شکار است
گر بازخریش وقت کار است
مجنون همه ساز و آلت خویش
برکند و سبک نهاد در پیش
صیاد سلیح و ساز برداشت
صیدی سره دید و صید بگذاشت
مجنون سوی آن شکار دلبند
آمد چو پدر به سوی فرزند
مالید بر او چو دوستان دست
هرجا که شکسته دید می‌بست
سر تا پایش به کف بخارید
زو گرد و ز دیده اشک بارید
گفت‌ ای ز رفیق‌ِ خویشتن دور
تو نیز چو من ز دوست مهجور
ای پیشرو سپاه صحرا
خرگاه‌نشینِ کوهِ خضرا
بویِ تو ز دوست یادگار‌م
چشم تو نظیر چشم یارم
در سایهٔ جفت باد جایت
وز دام گشاده باد پایت
دندان تو از دهانهٔ زر
هم در صدف‌ِ لب تو بهتر
چرم تو که سازمند زِه شد
هم بر زه جامهٔ تو به شد
اشک تو اگر چه هست تریاک
ناریخته بِه چو زهر بر خاک
ای سینه‌گشا‌ی‌ِ گردن‌افراز
در سوخته‌سینه‌ای بپرداز‌!
دانم که در این حصار‌ِ سربست
زان ماه حصاریت خبر هست
وقتی که چرا کنی در آن بوم
حال دل من کنیش معلوم
کای مانده به کام دشمنانم
چونان که بخواهی آنچنانم
تو دور و من از تو نیز هم دور
رنجور من و تو نیز رنجور
پیری نه که در میانه افتد
تیری نه که بر نشانه افتد
بادی که ندارد از تو بویی
نامش نبرم به هیچ رویی
یادی که ز تو اثر ندارد
بر خاطر من گذر ندارد
زینگونه یکی نه بلکه صد بیش
می‌گفت به‌حسب‌ِ حالت خویش
از پای گوزن بند بگشاد
چشمش بوسید و کردش آزاد
چون رفت گوزن دام دیده
زان بقعه روان شد آرمیده
سیارهٔ شب چو بر سر چاه
یوسف رویی خرید چون ماه
از انجمن رصد فروشان
شد مصر فلک چو نیل جوشان
آن میل کشیده میل بر میل
می‌رفت چو نیل جامه در نیل
چندان که زبان به در کند مار
یا مرغ زند به آب منقار
ناسوده چو مار بر دریده
نغنوده چو مرغ پر بریده
مغز‌ش ز حرارت دماغش
سوزنده چو روغن چراغش
گر خود به مثَل چو شمع مردی
پهلو به سوی زمین نبردی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سازندهٔ ارغنون این ساز
از پرده چنین برآرد آواز
پرده‌: نغمه‌، مقام || عالم غیب.
کان مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده
هوش مصنوعی: مرغی که هنوز به خواسته‌اش نرسیده بود، وقتی که از نوفلیان جدا شد، دچار حالتی شد.
طیارهٔ تند را شتابان
می‌راند چو باد در بیابان
«طیارهٔ تند» یعنی پرندهٔ تیزپرواز که مراد اسب مجنون است. معنی بیت: مجنون، اسب تندرو‌اش را به سرعتِ باد در بیابان می‌تاخت.
می‌خواند سرود بی‌وفایی
بر نوفل و آن خلاف رایی
هوش مصنوعی: او سرود نامهربانی را بر نوفل می‌خواند و این با نظر و عقیده‌اش در تضاد است.
با هر دمنی از آن ولایت
می‌کرد ز بخت بد شکایت
هوش مصنوعی: با هر نفسی که از آن سرزمین می‌کشید، از بدشانسی خود ناخرسند و شکایت‌مند بود.
می‌رفت سرشک‌ریز و رنجور
انداخته دید دامی از دور
هوش مصنوعی: او با حالتی غمگین و رنجور به سمت جلو می‌رفت و از دور دامی را مشاهده کرد.
در دام فتاده آهویی چند
محکم شده دست و پای در بند
چند آهو را دید که در دام افتاده و دست و پایشان محکم در بند گرفتار بود.
صیاد بدین طمع که خیزد
خون از تن آهوان بریزد
صیاد در حال حرکت به‌سمت آهوان بود تا آنها را گردن بزند.
مجنون به شفاعت اسب را راند
صیاد سوار دید و درماند
مجنون برای شفاعت آهوان، اسب را تاخت و صیاد او را دید و صبر کرد.
گفتا که به رسم دامیاری
مهمان توام بدانچه داری
مجنون به صیاد می‌گوید به رسم شکارچیان مهمان تو هستم.
دام از سر آهوان جدا کن
این یک دو رمیده را رها کن
هوش مصنوعی: دام را از سر آهوان دور کن و این دو آهو را که رمیده و ترسیده‌اند، آزاد کن.
بی‌جان چه کنی رمیده‌ای را؟
جانی‌ است هر آفریده‌ای را
چرا این موجود وحشت‌کرده را می‌کشی؟ هر آفریده‌ای جانی دارد.
چشمی و سرینی اینچنین خوب
بر هر دو نبشته غیر مغضوب
چشم و اندامی چنین زیبا که بر آنها نوشته‌شده «خشم ممنوع»
دل چون دهدت که بر‌ستیزی؟
خون دو سه بی‌گنه بریزی؟
دل چون دهدت؟ ... یعنی دلت چطور اجازه می‌دهد خصومت کنی و خون دو سه آهوی بی‌گناه را بریزی؟ (بیت سه جمله است افعال: دهد، برستیزی و بریزی)  امروزه در محاوره « چطور دلت میاد؟» همان معنی «دل چون دهدت؟» را می‌دهد.
آن کس که نه آدمی‌ است گرگ است
آهوکُشی آهویی بزرگ است
آهویی بزرگ است یعنی گناه بزرگی است‌.
چشمش نه به چشم یار ماند؟
رویش نه به نوبهار ماند؟
آیا چشم این آهو به چشمان زیبای یار شبیه نیست؟ آیا چهره‌ای به زیبایی بهار ندارد؟
بگذار به حقِ چشم یارش
بنواز به باد نوبهارش
به حق چشم زیبای یار از او بگذر و مثل نسیم بهاری با او مهربان باش.
گردن مزنش‌، که بی‌وفا نیست
در گردن او رسن روا نیست
گردنش را مزن که با محبت است و در بند کردن او شایسته نیست.
آن گردن‌ِ طوق‌بند آزاد
افسوس بود به تیغ پولاد
آن گردن که از طوق‌بند، آزاد است حیف است که بریده شود.
وان چشم سیاهِ سرمه‌سوده
در خاک خطا بود غنوده
آن چشمان سیاه سرمه‌کشیده حیف است که بر خاک بیفتد.
وان سینه که رشک سیمِ ناب است
نه در خور آتش و کباب است
آن سینه که از نقره ناب درخشان‌تر است سزاوار نیست که کباب شود.
وان ساده سرین نازپرورد
دانی که به زخم نیست در‌خوَرد
آن سُرین و ران زیبای نازپرورده، خود می‌دانی که سزاوار نیست تیر بخورد.
وان نافه که مشک ناب دارد
خون ریختنش چه آب دارد؟
این آهو که مشک و نافه‌ای خوش‌عطر دارد، کشتنش چه لذت و آبرویی دارد؟
وان پای لطیف خیزَرانی
درخورد شکنجه نیست دانی
این پاهای کشیده و ظریف (مثل خیزران) درخورد و سزاوار رنج و شکنجه نیستند.
وان پشت که بار کس نسنجد
بر پشت زمین زنی‌، برنجد
پشتی که بار نکشیده و آزاد است، با زمین زدن آزرده می‌شود.
صیاد بدان نشید کاو خواند
انگشت گرفته در دهن ماند
صیاد از (زیبایی) شعری که مجنون خواند، انگشت به‌دهان و متعجب ماند.
گفتا سخن تو کردمی گوش
گر فقر نبودمی هم‌آغوش
گفت: به حرف تو گوش می‌کردم، اگر تنگدست و فقیر نبودم.
نخجیر دو ماهه قیدم این است
یک خانه عیال و صیدم این است
دو ماه منتظر این شکار بوده‌ام و یک خانه زن و فرزند دارم و اکنون این تنها صید من است.
صیاد بدین نیازمندی
آزادی صید چون پسندی؟
یک صیاد به این تنگدستی؛ چطور می‌پسندی که صیدش را آزاد کنی؟
گر بر سر صید سایه داری
جان باز‌خرش که مایه داری
اگر به این صید لطف داری، پس جانش را بخر زیرا دارا هستی.
مجنون به جواب آن تهی‌دست
از مرکب خود سبک فرو جست
مجنون با پاسخ آن مرد تهی‌دست به سرعت از اسب به‌پایین جست.
آهوتک خویش را بدو داد
تا گردن آهوان شد آزاد
آهوتک‌ یعنی اسب تندرو. مجنون از اسب پیاده شد و اسب خود را به آن شخص داد و آهوان آزاد شدند.
او ماند و یکی دو آهوی خرد
صیاد برفت و بارگی برد
مجنون ماند و یکی‌دو آهوی کوچک و صیاد رفت و اسب را برد.
می‌داد ز دوستی نه ز‌افسوس
بر چشم سیاه آهوان بوس
از روی مهربانی و نه از روی غم، چشمان سیاه آهوها را بوسید.
کاین چشم اگرنه چشم یار است
زان چشم سیاه یادگار است
اگرچه اینها چشمان سیاه یار نیست اما نشانی از آن چشمان دارد.
بسیار بر آهوان دعا کرد
وانگاه ز دامشان رها کرد
آن آهوها را بسیار دعا کرد و از بند رهایشان کرد.
رفت از پس آهوان شتابان
فریاد‌کنان در آن بیابان
پس از رفتن آهوها، شتابان و فریادکنان به سوی بیابان رفت.
بی کینه‌وری سلاح بسته
چون گل به سلاح خویش خسته
مصرع اول‌‌: (مجنون که اسبش را به صیاد داد) بی‌قصد جنگ هنوز سلاح و برگ را با خود نگه‌داشت.
در مرحله‌های ریگ جوشان
گشته ز تَبِش چو دیگ جوشان
تَبِش‌: گرما‌، گرمی‌.
از دل به هوا بخار داده
خارا و قصب به خار داده
هوش مصنوعی: از دل بخارها و خزائنی به‌سوی هوا رفته، و از شیره‌ی گیاهانی چون قصب و خارا به خارها داده شده است.
شب چون قصب سیاه پوشید
خورشید قصب ز ماه پوشید
هوش مصنوعی: شب مانند چوب سیاهی است که به آرامی بر زمین می‌افتد و خورشید نیز مانند چوبی از نور مهتاب دور می‌شود.
آن شیفتهٔ مه حصاری
چون تار قصب شد از نزاری
هوش مصنوعی: او که به زیبایی ماه عاشق شده، مانند توری از نی در برابر باران و خس و خاشاک آسیب‌پذیر شده است.
زان‌سان که به هیچ جستجویی
فرقش نکند کسی ز مویی
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که هیچ جستجو و تلاشی نمی‌تواند از او تاثیر بگذارد، حتی اگر تنها به اندازه یک مو باشد.
شب چون سر زلف یار تاریک
ره چون تن دوستار باریک
دوستار‌: پرنده‌ای است آبزی‌.
شد نوحه‌کنان درون غاری
چون مار گزیده سوسماری
هوش مصنوعی: درون غاری، نوحه‌سرایی به پا شده است که حالتی مانند مار گزیده یا سوسمار را دارد.
از بحر دو دیده گوهر افشاند
بنشست ز پای و موج بنشاند
هوش مصنوعی: از چشمانش همچون جواهر، اشک ریخت و به آرامی نشسته و موج آرامش گرفته است.
پیچید چنانکه بر زمین مار
یا بر سر آتش افکنی خار
هوش مصنوعی: نفس او به گونه‌ای پیچید که مانند ماری بر زمین یا خارهایی است که بر آتش سرنگون می‌شود.
تا روز نخفت از آه کردن
وز نامه چو شب سیاه کردن
هوش مصنوعی: تا زمانی که روز نمی‌خوابد و شب تاریک می‌شود، من از اندوه و غم به آه کشیدن و نوشتن نامه ادامه می‌دهم.
چون صبح به فال نیکروزی
برزد علم جهان فروزی
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح با نیکوکاری آغاز می‌شود، نشانه‌ای از روشنایی و ظهور خیر در جهان خواهد بود.
ابروی حبش به چین درآمد
که‌آیینهٔ چین ز چین برآمد
هوش مصنوعی: ابروی زیبا و خاصی که متعلق به دختری از حبش است، به گونه‌ای حرکت کرده که زیبایی‌اش مانند آینه‌ای درخشان از کشور چین به نظر می‌رسد.
آن آینهٔ خیال در چنگ
چون آینه بود‌، لیک در زنگ
هوش مصنوعی: تصویر ذهنی که در دست داری مانند آینه‌ای است که می‌تواند تصویر را به وضوح نشان دهد، اما به خاطر کدورت و زنگ‌زدگی، آن تصویر چندان واضح نیست.
برخاست چنانکه دود از آتش
چون دود عبیر بوی او خوش
هوش مصنوعی: او با شکوه و لطافتی همچون دود ناشی از آتش برخاست، چنانکه عطر خوشبویی از او به مشام می‌رسد.
ره پیش گرفت بیت‌خوانان
برداشته بانگ مهربانان
بیت‌خوانان‌: شاد‌. (بیت در اینجا یعنی شعر و آهنگی که ریتم شادی دارد و معمولا با دست‌زدن خوانده می‌شود) یعنی مجنون در صبح‌، احساس نشاطی کرد و بیت‌خوان و غزل‌خوان به راه افتاد.
ناگاه رسید در مقامی
انداخته دید باز دامی
هوش مصنوعی: ناگهان در حالتی متوجه شدم که دام و فریبی دوباره در انتظارم است.
در دام گوزنی اوفتاده
گردن ز رسن به تیغ داده
هوش مصنوعی: در دام گوزنی گرفتار شده‌ام و به خاطر این وضعیت، گردنم را به تیغ سپرده‌ام.
صیاد بر‌آن گوزن گلرنگ
آورده چو شیر شرزه آهنگ
هوش مصنوعی: یک شکارچی به دنبال یک گوزن زیبا و رنگارنگ رفته و مانند یک شیر شجاع و نیرومند به سمت او حرکت می‌کند.
تا بی گهنیش خون بریزد
خونی که چنین از او چه خیزد
هوش مصنوعی: تا زمانی که این گنبد بی‌ستاره وجود دارد، چه چیزی جز خون و رنج از آن برمی‌خیزد؟
مجنون چو رسید پیش صیاد
بگشاد زبان چو نیش فصاد
مصرع دوم‌: سخن‌های تند و تیز گفت؛ تیز و گزنده همچون نیشتر رگزن‌ و فصاد.
کای چون سگ ظالمان زبون‌گیر
دام از سر عاجزان برون گیر‌!
زبون‌گیر یعنی ضعیف‌گیر و زبون‌کُش یعنی ضعیف‌کش
بگذار که این اسیرِ بندی
روزی دو کند نشاط‌مندی
هوش مصنوعی: اجازه بده که این شخص گرفتار، روزی به دو برابر شادابی‌ام، بپردازد.
زین جفتهٔ خون کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد
هوش مصنوعی: این دو پرنده که از خون خود در کنار هم لانه می‌سازند، با همدیگر آشیانه‌ای آماده می‌کنند.
آن جفت که امشبش نجوید
از گم شدنش ترا چه گوید؟
هوش مصنوعی: آن دوتایی که امشب از یکدیگر جدا شده‌اند، وقتی در مورد گم شدنشان صحبت کنند، تو چه جوابی برایشان داری؟
کای آنکه ترا ز من جدا کرد
مأخوذ مباد جز بدین درد
هوش مصنوعی: ای کسی که مرا از خود جدا کردی، هیچ چیزی جز این درد را از تو نمی‌خواهم.
صیاد‌ِ تو روز خوش مبیناد
یعنی که به روز من نشیناد
هوش مصنوعی: آشکار است که خوشی و شادی در زندگی تو برای من خوشایند نیست، زیرا ممکن است زندگی من را تحت تأثیر قرار دهد.
گر ترسی از آه دردمندان
برکن ز چنین شکار دندان
هوش مصنوعی: اگر از ناله و درد کسانی که رنج می‌کشند می‌ترسی، نباید به دنبال چنین چیزی بروی که به تو آسیب بزند.
رای تو چه کردی ار به تقدیر
نخجیرگر او شدی تو نخجیر
هوش مصنوعی: تو چه حسی داری اگر به سرنوشت شکارچی دچار شوی و خودت شکار بشوی؟
شکرانهٔ این چه می‌پذیری
کاو صید شد و تو صیدگیری
هوش مصنوعی: به خاطر سپاسگزاری از این نعمت چه چیزی را به عنوان پاداش می‌پذیری، در حالی که او شکار شده و تو آن را شکار کرده‌ای؟
صیاد بدین سخن‌گزاری
شد دور ز خون آن شکاری
هوش مصنوعی: صیاد با این صحبت از شکار کردن دور شده است و از خون آن شکار پرهیز می‌کند.
گفتا نکنم هلاک جانش
اما ندهم به رایگانش
هوش مصنوعی: گفت که جانش را به خطر نمی‌اندازد، اما حاضر نیست آن را بی‌دلیل و رایگان به کسی بدهد.
وجه خورش من این شکار است
گر بازخریش وقت کار است
هوش مصنوعی: چهره خورشید من مانند زیبایی این شکار است، اگر در زمان مناسب او را به دست آورم.
مجنون همه ساز و آلت خویش
برکند و سبک نهاد در پیش
هوش مصنوعی: مجنون همه ابزارها و وسایل خود را رها کرد و با دل‌ساده‌ای به جلو حرکت کرد.
صیاد سلیح و ساز برداشت
صیدی سره دید و صید بگذاشت
هوش مصنوعی: یک شکارچی چنگ و ساز خود را برداشت، اما وقتی شکار بهتری را دید، شکار قبلی را رها کرد.
مجنون سوی آن شکار دلبند
آمد چو پدر به سوی فرزند
هوش مصنوعی: مجنون به سمت معشوق خود رفت، مانند پدر که به سوی فرزندش می‌رود.
مالید بر او چو دوستان دست
هرجا که شکسته دید می‌بست
هوش مصنوعی: دوستان به او محبت می‌کردند و هر جا که او آسیب دیده بود، آن‌جا را با دقت می‌بستند و مداوا می‌کردند.
سر تا پایش به کف بخارید
زو گرد و ز دیده اشک بارید
هوش مصنوعی: تمام وجودش پر از عرق و بخار است و از چشمانش اشک می‌ریزد.
گفت‌ ای ز رفیق‌ِ خویشتن دور
تو نیز چو من ز دوست مهجور
هوش مصنوعی: گفت: ای دوست، تو هم مانند من از محبت و دوستی دور هستی و از دوستانت جدا شده‌ای.
ای پیشرو سپاه صحرا
خرگاه‌نشینِ کوهِ خضرا
هوش مصنوعی: ای سرشار از شجاعت که در صحرای وسیع پیشتازی، همچون کسی هستی که در سایه‌ی کوه‌های سبز زندگی می‌کند.
بویِ تو ز دوست یادگار‌م
چشم تو نظیر چشم یارم
هوش مصنوعی: بوی تو از یادگاری‌های دوست است و چشمان تو شبیه چشمان محبوب من است.
در سایهٔ جفت باد جایت
وز دام گشاده باد پایت
هوش مصنوعی: در کنار یار و همراهی باد خوش، جایت امن باشد و راهت باز و آزاد.
دندان تو از دهانهٔ زر
هم در صدف‌ِ لب تو بهتر
دندان تو در صدف لب‌هایت بهتر و زیبا‌تر است از بودن در زر‌. (در قدیم دندان گوزن و ... را در زر گرفته و به عنوان دفع چشم زخم بر کودکان و جوانان می‌آویخته‌اند‌. همچنین دندان‌های گوزن در زیبایی به مروارید تشبیه شده‌اند.)
چرم تو که سازمند زِه شد
هم بر زه جامهٔ تو به شد
چرم تو برازندهٔ زه جامه توست نه برای ساختن کمان.
اشک تو اگر چه هست تریاک
ناریخته بِه چو زهر بر خاک
هوش مصنوعی: اشک تو اگرچه مانند تریاک اثرگذار است، اما وقتی بر روی زمین ریخته می‌شود، مانند زهر مضر و کشنده است.
ای سینه‌گشا‌ی‌ِ گردن‌افراز
در سوخته‌سینه‌ای بپرداز‌!
هوش مصنوعی: ای کسی که دل را باز می‌کنی و با شجاعت می‌فروشی، بر روی دل‌های دلباخته‌ای که داغ‌دار عشق هستند، پا بگذار!
دانم که در این حصار‌ِ سربست
زان ماه حصاریت خبر هست
هوش مصنوعی: می‌دانم که در این دنیای بسته و محصور، از وجود آن ماه تابان آگاهی داری.
وقتی که چرا کنی در آن بوم
حال دل من کنیش معلوم
هوش مصنوعی: هنگامی که به آن مکان بپردازی، حال و احوال من برایت مشخص خواهد شد.
کای مانده به کام دشمنانم
چونان که بخواهی آنچنانم
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر دشمنانم همچون از دست رفته‌ای، من به همان حالتی که بخواهی هستم.
تو دور و من از تو نیز هم دور
رنجور من و تو نیز رنجور
هوش مصنوعی: من و تو هر دو از هم دوریم و در رنج به سر می‌بریم؛ تو از من و من از تو.
پیری نه که در میانه افتد
تیری نه که بر نشانه افتد
هوش مصنوعی: سن پیری به انسان حکم می‌کند که در قلبش حکمت و تجربه جمع کند، و نه اینکه مانند تیر بزرگی باشد که بر هدفی فرود آید و از دست برود. زندگی باید با بصیرت و آگاهی سپری شود، نه فقط با پیروی از نشانه‌ها و ظاهرها.
بادی که ندارد از تو بویی
نامش نبرم به هیچ رویی
هوش مصنوعی: بادهایی که از تو عطر و بویی ندارند را هیچ‌گاه به زبان نمی‌آورم.
یادی که ز تو اثر ندارد
بر خاطر من گذر ندارد
هوش مصنوعی: یاد تو هیچ تأثیری بر ذهن من ندارد و در خاطرم نمی‌ماند.
زینگونه یکی نه بلکه صد بیش
می‌گفت به‌حسب‌ِ حالت خویش
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای صحبت می‌کرد که نه تنها یکی، بلکه صدها حرف بر اساس حال و وضعیت خود گفت.
از پای گوزن بند بگشاد
چشمش بوسید و کردش آزاد
هوش مصنوعی: گوزن از پا آزاد شد و با دقت به دور و برش نگریست، سپس با حس تازگی و آزادی از بوسه‌ای که به او داده شده، احساس خوشحالی کرد.
چون رفت گوزن دام دیده
زان بقعه روان شد آرمیده
هوش مصنوعی: وقتی که گوزن دام را دید و از آن مکان دور شد، آرامشی پیدا کرد و به خواب رفت.
سیارهٔ شب چو بر سر چاه
یوسف رویی خرید چون ماه
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، ستاره‌ای مانند ماه در بالای چاه یوسف دیده می‌شود و زیبایی‌اش توجه هر بیننده‌ای را جلب می‌کند.
از انجمن رصد فروشان
شد مصر فلک چو نیل جوشان
هوش مصنوعی: مصر به مانند نیل خروشان، از جمع کسانی که آسمان را رصد می‌کنند، شکوه و جلال خاصی پیدا کرده است.
آن میل کشیده میل بر میل
می‌رفت چو نیل جامه در نیل
دردمند و سرگردان همچون شخص میل‌کشیده بر چشم‌‌، غمگین میل بر میل در شب می‌رفت. ( منظور از نیل‌جامه، غمگین است. نیل دوم یعنی کبود شب)
چندان که زبان به در کند مار
یا مرغ زند به آب منقار
به همان زمان کم که مار زبانش را به‌در می‌کند و پرنده برای نوشیدن آب‌، منقارش را در آب می‌زند.
ناسوده چو مار بر دریده
نغنوده چو مرغ پر بریده
نیاسود همچون یک مار زخمی، و نخوابید همچون یک پرنده بال‌بریده.
مغز‌ش ز حرارت دماغش
سوزنده چو روغن چراغش
هوش مصنوعی: عقل و فکر او به حدی مشتعل و داغ است که مانند روغن چراغی می‌سوزد و درخشش و روشنی ایجاد می‌کند.
گر خود به مثَل چو شمع مردی
پهلو به سوی زمین نبردی
اگر شمع می‌سوزد و بر زمین می‌افتد مجنون (سوخت) اما پهلو بر زمین نگذاشت. (یعنی نخوابید)

حاشیه ها

1394/03/07 14:06
معلم۹۳

سلام دوستان
من این شعر رو برای امتحان باید خودم بخونم
خیلی از بیت ها رو در معنی و مفهوم ایراد دارم
خواهش می کنم کمک کنید
ممنونم

1394/03/07 14:06
معلم۹۳

تا بیت 38 ام
جز تکلیف درسی من است

1394/03/07 14:06
معلم۹۳

ببخشید تا 48

1394/03/07 16:06
نظامی

پسرم دقیقاً کجایش را اشکال داری من که خیلی ساده و روان شعر سرودم خب یه کم دقت کن فرزندم

1403/08/18 11:11
امین منتخبی

لوس بی مزه یخ

1394/03/12 12:06
معلم۹۳

ممنون
چندان هم ساده نبود.

1396/08/23 15:10
ونوس

بسیار بر آهوان دعا کرد
لطفا اصلاح کنید

1396/10/30 19:12
محمدرضا جباری هرسینی

در بیت 74، عدم رعایت فاصله ممکن است موجب بدخوانی شود: هر جا که شکسته دید، می‌بست

1396/10/30 19:12
محمدرضا جباری هرسینی

کلمۀ «بانک» در بیت 53 به «بانگ» تغییر یابد.

1396/11/16 06:02
محسن حیدرزاده جزی

بیت ششم از آخر به جای نیل ، نیک نوشته شده است اصلاح کنید :
از انجمن رصد (بصر ) فروشان شد مصر فلک چو نیل جوشان

1397/05/27 23:07
میثم سعدی

درود.
آهو کُشی آهویی بزرگ است.
آهویی یعنی عیب و نقص.
بدرود

1402/04/19 00:07
امین

درود بر شما
در اینجا به معنی گناه هم میشه استفاده کرد

1397/05/16 02:08
Ali

اصلاح شود:
بسیار بر آهوان دعا کد
وانگاه ز دامشان رها کرد

1397/09/24 12:11
حمید

با سلام
چون گل به سلاح خویش خسته یعنی چه ؟

1397/09/14 09:12
مهدی مددی زاده

"چون گل به سلاح خویش خسته"
را می توان به ناخشنودی گل از سلاح خویش که خار است تعبیر کرد. خار گل سلاح اوست و مانع از لمس شدن آن می شود در صورتی که با سرشت گل که مظهر جلوه گری ، جذابیت و دلبری است در تضاد است.

1397/09/15 00:12
nabavar

حمید جان
“چون گل به سلاح خویش خسته”
خسته به معنای زخمی ست ولی امروزه ما در مانای مانده به کار می بریم
افغان ها به جای خسته شدی ؟ می گویند : مانده شدی ؟ که صحیح تر است
می گوید: مانند گل که از خار خودش زخمی شده
خار هر بوته ی گل برای محفوظ بودن از لمس بوجود نیامده
خارها منبع ذخیره ی آب برای گیاه هستند

1399/08/13 03:11

با سلام و تشکر.من شنبه باید از رو این شعر بخونم.میشه اگر زحمتی نیست فایل صوتی هم بزارین چون خوندش خیلی واسم سخته و اشتباه میخونم.ممنون

1400/12/01 13:03
باران

سلام خسته نباشید. ببخشید معنی این بیت(از دل به هوا بخار داده / خارا و قصب به خار داده) و همچنین بیت(شب چون قصب سیاه پوشید/خورشید قصب ز ماه پوشید) چه می شود؟

1402/04/19 00:07
امین

درود و سلام بر شما
طبق چیزی که در لغتنامه اومده، از قصب به معانی : نوعی پارچه ، نی ، نوعی گیاه ، ساق دست و ساق پا و مروارید آبدار استفاده میشود.
حالا درباره اولی :
خارا و قصب به خار داده
اینجا قصب به معنی ساق پا و دست است. یعنی خارا ( لباس ابریشمی ) و ساق دست و پای خود را به خار داد و آسیب دید.

درباره دومی :
شب چون قصب سیاه پوشید : اینجا قصب به معنی نوعی پارچه و جامه بکار رفته. گویی شب چون آدمی لباس تیره به تن کرده
خورشید قصب ز ماه پوشید : اینجا هم همون معنی پارچه رو میده و منظور اینه که وقتی شب میشه انگار خورشید، لباس ماه رو به تن میکنه و از دیدگان پنهان میشه.

و درباره سومی :
چون تار قصب شد از نزاری : اینجا نیز به معنای پارچه است. یعنی مانند تار و پود پارچه لاغر شده بود.

درود بر شما