بخش ۲۴ - مصاف کردن نوفل بار دوم
گنجینهگشای این خزینه
سر باز کند ز گنج سینه
کانروز که نوفل آن سپه راند
بیننده بدو شگفت درماند
از زلزلهٔ مصاف خیزان
شد قلهٔ بوقبیس ریزان
خصمان چو خروش او شنیدند
در حرب شدند و صف کشیدند
سالار قبیله با سپاهی
بر شد به سر نظارهگاهی
صحرا همه نیزه دید و خنجر
وآفاق گرفته موج لشگر
از نعرهٔ کوس و نالهٔ نای
دل در تن مرده میشد از جای
رایی نه که جنگ را بسیچد
رویی نه که روی از آن بپیچد
زانگونه که بود پای بفشرد
سیل آمد و رخت بخت را برد
قلب دو سپه بههم بر افتاد
هر تیغ که رفت بر سر افتاد
از خون روان که ریگ میشست
از ریگ روان عقیق میرست
دل مانده شد از جگر دریدن
شمشیر خجل ز سر بریدن
شمشیر کشید نوفل گرد
میکرد به حمله کوه را خرد
میساخت چو اژدها نبردی
زخمی و دمی، دمی و مردی
بر هر که زدی کدینهٔ گرز
بشکستی اگرچه بودی البرز
بر هر ورقی که تیغ راندی
در دفتر او ورق نماندی
کردند نبردی آنچنان سخت
کز ارهٔ تیغ تخته شد تخت
یاران چو کنند همعنانی
از سنگ برآورند خانی
پرکندگی از نفاق خیزد
پیروزی از اتفاق خیزد
بر نوفلیان خجسته شد روز
گشتند به فال سعد فیروز
بر خصم زدند و برشکستند
کشتند و بریختند و خستند
جز خسته نبود هر که جان برد
وان نیز که خسته بود میمرد
پیران قبیله خاک بر سر
رفتند به خاکبوس آن در
کردند بسی خروش و فریاد
کهای داورِ داد ده، بده داد
ای پیش تو دشمنِ تو مرده
ما را همه کشتهگیر و برده
با ما دو سه خسته نیزه و تیر
بر دست مگیر و دست ما گیر
یک ره بنه این قیامت از دست
کآخر به جز این قیامتی هست
تا دشمن تو سلیح پوشد
شمشیر تو به که باز کوشد
ما کهز پی تو سپر فکندیم
گر عفو کنی نیازمندیم
پیغام به تیر و نیزه تا چند؟
با بیسپران ستیزه تا چند؟
یابندهٔ فتح کان جَزَع دید
بخشود و گناه رفته بخشید
گفتا که عروس بایدم زود
تا گردم از این قبیله خشنود
آمد پدر عروس غمناک
چون خاک نهاده روی بر خاک
کای در عرب از بزرگواری
در خورد سری و تاجداری
مجروحم و پیر و دلشکسته
دور از تو، به روز بد نشسته
در سرزنش عرب فتاده
خود را عجمی لقب نهاده
این خون که ز شرح بیش بینم
در گردن بخت خویش بینم
خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری
گر دخت مرا بیاوری پیش
بخشی به کمینه بندهٔ خویش
راضی شوم و سپاس دارم
وز حکم تو سر برون نیارم
ور آتش تیز بر فروزی
و او را به مثل چو عود سوزی
ور زآنکه درافکنی به چاهش
یا تیغ کشی کنی تباهش
از بندگی تو سر نتابم
روی از سخن تو بر نتابم
اما ندهم به دیو فرزند
دیوانه به بند به که در بند
سرسامی و نور چون بود خَوش!؟
خاشاک و نعوذ بالله آتش!؟
این شیفتهرایِ ناجوانمرد
بیعاقبت است و رایگانگرد
خو کرده به کوه و دشت گشتن
جولان زدن و جهان نبشتن
با نامشکستگان نشستن
نام من و نام خود شکستن
در اهل هنر شکسته کامی
به زانکه بود شکسته نامی
در خاک عرب نماند بادی
کز دختر من نکرد یادی
نایافته در زبانش افکند
در سرزنش جهانش افکند
گر در کف او نهی زمامم
با ننگ بود همیشه نامم
آنکس که دم نهنگ دارد
به زانکه بماند و ننگ دارد
گر هیچ رسی مرا به فریاد
آزاد کنی که بادی آزاد
ورنه به خدا که باز گردم
وز ناز تو بینیاز گردم
بُرَم سر آن عروس چون ماه
در پیش سگ افکنم در این راه
تا باز رهم ز نام و ننگش
آزاد شوم ز صلح و جنگش
فرزند مرا در این تحکم
سگ به که خورد که دیو مردم
آنرا که گزد سگ خطرناک
چون مرهم هست نیستش باک
وآنرا که دهان آدمی خست
نتوان به هزار مرهمش بست
چون او ورقی چنین فروخواند
نوفل به جواب او فرو ماند
زان چیرهزبان رحمتانگیز
بخشایش کرد و گفت برخیز
من گرچه سرآمدِ سپاهم
دختر به دل خوش از تو خواهم
چون میندهی دل تو داند
از تو به ستم که میستاند؟
هر زن که به دست زور خواهند
نان خشک و عصیده شور خواهند
من کامدم از پی دعاها
مستغنیام از چنین جفاها
آنان که ندیم خاص بودند
با پیر در آن خلاص بودند
کان شیفتهخاطر ِهوسناک
دارد منشی عظیم ناپاک
شوریدهدلی چنین هوایی
تن در ندهدت به کدخدایی
بر هر چه دهیش اگر نجات است
ثابت نبود که بیثبات است
ما دی ز برای او به ناورد
او روی به فتح دشمن آورد
ما از پی او نشانهٔ تیر
او در رخ ما کشیده تکبیر
این نیست نشان هوشمندان
او خواه به گریه خواه خندان
این وصلت اگر فراهم افتد
هم قرعهٔ فال بر غم افتد
نیکو نبود ز روی حالت
او با خلل و تو با خجالت
آن به که چو نام و ننگ داریم
زین کار نمونه چنگ داریم
خواهشگر از این حدیث بگذشت
با لشگر خویش باز پس گشت
مجنون شکسته دل در آن کار
دلخسته شد از گزند آن خار
آمد بر نوفل آب در چشم
جوشنده چو کوه آتش از خشم
کهای پای به دوستی فشرده
پذرفتهٔ خود به سر نبرده
در صبحدمی بدان سپیدی
دادیم به روز ناامیدی
از دست تو صید من چرا رفت؟
وان دست گرفتنت کجا رفت؟
تشنهم به لب فرات بردی
ناخورده به دوزخم سپردی
شکّر ز قِمَطر برگشادی
شربت کردی ولی ندادی
بر خوان طبرزدم نشاندی
بازم چو مگس ز پیش راندی
چون آخر رشته این گره بود
این رشته نرشته پنبه به بود
این گفت و عنان از او بگرداند
یک اسبه شد و دو اسبه میراند
گم کرد پی از میان ایشان
میرفت چو ابر دلپریشان
میریخت ز دیده آب بر خاک
بر زهر کشنده ریخت تریاک
نوفل چو به ملک خویش پیوست
با همنفسان خویش بنشست
مجنون ستم رسیده را خواند
تا دل دهدش کز او دلش ماند
جستند بسی در آن مقامش
افتاده بد از جریده نامش
گم گشتن او که ناروا بود
آگاه شدند کز کجا بود
بخش ۲۳ - عتاب کردن مجنون با نوفل: مجنون چو شنید بوی آزرمبخش ۲۵ - رهانیدن مجنون آهوان را: سازندهٔ ارغنون این ساز
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گنجینهگشای این خزینه
سر باز کند ز گنج سینه
هوش مصنوعی: دریچهای به دنیای درون کسی باز میشود که رازهای نهفته را آشکار کند و از دل خود گنجینهای را به نمایش بگذارد.
کانروز که نوفل آن سپه راند
بیننده بدو شگفت درماند
هوش مصنوعی: در آن روز که نوفل سپاه را رهبری میکرد، تماشاگران از دیدن او حیرتزده ماندند.
از زلزلهٔ مصاف خیزان
شد قلهٔ بوقبیس ریزان
هوش مصنوعی: در اثر زلزلهای که در میدان نبرد رخ داد، قلهٔ کوه بوقبیس فرو ریخت و دچار تغییر شد.
خصمان چو خروش او شنیدند
در حرب شدند و صف کشیدند
هوش مصنوعی: وقتی دشمنان صدای خروش او را شنیدند، به جنگ آماده شدند و در صف خود را سازماندهی کردند.
سالار قبیله با سپاهی
بر شد به سر نظارهگاهی
هوش مصنوعی: رهبر قبیله با گروهی از سربازان به جایگاهی رفت تا نظاره کند.
صحرا همه نیزه دید و خنجر
وآفاق گرفته موج لشگر
هوش مصنوعی: دشت پر از نیزه و خنجر شد و افق را موجی از لشکر فرا گرفت.
از نعرهٔ کوس و نالهٔ نای
دل در تن مرده میشد از جای
هوش مصنوعی: از صدای بلند طبل و نالهٔ نی، دل در بدن آدم مرده به حرکت درمیآید.
رایی نه که جنگ را بسیچد
رویی نه که روی از آن بپیچد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بهترین تصمیمها در زمان جنگ، به جای آنکه به رویارویی و درگیری منجر شوند، باید با تفکر و تدبیر اتخاذ شوند. همچنین میگوید نباید از واقعیتها فرار کرد یا به راحتی از آنها چشمپوشی کرد.
زانگونه که بود پای بفشرد
سیل آمد و رخت بخت را برد
هوش مصنوعی: چنان که با شدت و قدرت قدم برداشت، ناگهان طوفانی آمد و همه چیزهای خوب و خوشبختیاش را از او گرفت.
قلب دو سپه بههم بر افتاد
هر تیغ که رفت بر سر افتاد
هوش مصنوعی: دو قهرمان با هم درگیر شدند و هر ضربتی که به یکدیگر وارد شد، مانند تیری بود که به هدف میخورد.
از خون روان که ریگ میشست
از ریگ روان عقیق میرست
هوش مصنوعی: از خونی که به مانند جوی میریزد، مانند عقیقی که از شن و ریگ به وجود میآید، استفاده میشود. این به نوعی نشاندهندهی پیدایش زیبایی و ارزشمندی است که از درد و رنج به وجود میآید.
دل مانده شد از جگر دریدن
شمشیر خجل ز سر بریدن
هوش مصنوعی: دل از درد و رنجی که ناشی از جدایی یا فراق است، به شدت آسیب دیده و نگران است. شمشیر که نماد قدرت و خشونت است، از سر بریدن و انجام کارهای سخت و دشوار خجالتزده و شرمنده میشود. این شاعری به احساسات عمیق و درگیریهای درونی اشاره دارد.
شمشیر کشید نوفل گرد
میکرد به حمله کوه را خرد
هوش مصنوعی: نوفل شمشیرش را درآورد و در حالی که گرد و غبار به پا کرده بود، به سمت کوه حمله کرد و آن را شکست داد.
میساخت چو اژدها نبردی
زخمی و دمی، دمی و مردی
هوش مصنوعی: او مانند یک اژدها نبردی را به وجود میآورد، زخمی و نفسگیر، هر لحظه به زندگی و مرگ نزدیک میشود.
بر هر که زدی کدینهٔ گرز
بشکستی اگرچه بودی البرز
کدینهی گرز گویا قسمتی از گرز بوده که میخآجین میکردهاند.
بر هر ورقی که تیغ راندی
در دفتر او ورق نماندی
هوش مصنوعی: بر روی هر صفحهای که به آن آسیب زدی، دیگر صفحهای باقی نمانده است.
کردند نبردی آنچنان سخت
کز ارهٔ تیغ تخته شد تخت
هوش مصنوعی: در جنگی بسیار دشوار و شدید، به قدری که حتی تخت سلطنت هم از شدت ضربههای شمشیر به چوب تبدیل شد.
یاران چو کنند همعنانی
از سنگ برآورند خانی
خان: چشمه
پرکندگی از نفاق خیزد
پیروزی از اتفاق خیزد
هوش مصنوعی: تفرقه و جدایی ناشی از نفاق است، ولی موفقیت و پیروزی از اتحاد و همبستگی به دست میآید.
بر نوفلیان خجسته شد روز
گشتند به فال سعد فیروز
هوش مصنوعی: روز خوش و پربرکتی برای نوفلها فرارسیده است و آنها به خوشخبری و فال نیک روی آوردهاند.
بر خصم زدند و برشکستند
کشتند و بریختند و خستند
هوش مصنوعی: آنها بر دشمنان حمله کردند، آنها را شکست دادند و کشتند و به زانو درآوردند.
جز خسته نبود هر که جان برد
وان نیز که خسته بود میمرد
هوش مصنوعی: تنها کسی که خسته نبود، جان به در برد و حتی آنهایی که خسته بودند، از زندگی رفتند.
پیران قبیله خاک بر سر
رفتند به خاکبوس آن در
هوش مصنوعی: سالمندان قبیله با غم و اندوه از دنیا رفتند، به سوی درودی که به خاک تعلق دارد، توجه کردند.
کردند بسی خروش و فریاد
کهای داورِ داد ده، بده داد
هوش مصنوعی: جمعیت بسیار شور و غوغا کردند و فریاد زدند: ای قاضی عادل، حکم کن و داد ما را بده.
ای پیش تو دشمنِ تو مرده
ما را همه کشتهگیر و برده
هوش مصنوعی: ای کسی که با تو دشمن است، در برابر تو نابود شده است. ما همه به عنوان شکارچی و برده خدمتگزار او هستیم.
با ما دو سه خسته نیزه و تیر
بر دست مگیر و دست ما گیر
هوش مصنوعی: از ما فاصله نگیر و با ما همراه شو، حتی اگر ناخوش احوال باشی و از تیر و نیزه خسته شده باشی. دست ما را بگیر و به سرنوشت مشترکمان ادامه ده.
یک ره بنه این قیامت از دست
کآخر به جز این قیامتی هست
هوش مصنوعی: این دنیا و مشکلاتش مثل قیامتی است که هر لحظه ممکن است رخ دهد؛ پس بهتر است برای رسیدن به آرامش و حقیقت، از این شرایط رها شویم و به دنبال معنای بالاتر زندگی باشیم.
تا دشمن تو سلیح پوشد
شمشیر تو به که باز کوشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دشمن تو سلاح به دست بگیرد، بهتر است تو نیز شمشیر خود را به کار بگیری و آماده دفاع باشی.
ما کهز پی تو سپر فکندیم
گر عفو کنی نیازمندیم
هوش مصنوعی: ما که برای تو از همه چیز گذشتیم و از خود دفاع نکردیم، اگر ما را ببخشی به محبت و یاری تو نیاز داریم.
پیغام به تیر و نیزه تا چند؟
با بیسپران ستیزه تا چند؟
هوش مصنوعی: پیام رساندن با سلاح و نبرد تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ تا کی باید با کسانی که از جنگ دورند و سپر ندارند، مبارزه کرد؟
یابندهٔ فتح کان جَزَع دید
بخشود و گناه رفته بخشید
هوش مصنوعی: کسی که موفقیت را بدست آورد، با دیدن سختیها بخشش و رهایی از گناه را درک کرد.
گفتا که عروس بایدم زود
تا گردم از این قبیله خشنود
هوش مصنوعی: گفت که باید زود عروسی کنم تا از این گروه راضی شوم.
آمد پدر عروس غمناک
چون خاک نهاده روی بر خاک
هوش مصنوعی: پدر عروس با حالتی غمگین و خسته مثل خاک، به زمین افتاده و روی آن دراز کشیده است.
کای در عرب از بزرگواری
در خورد سری و تاجداری
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر بزرگواریات همچون سر و تاجی در عرب هستی.
مجروحم و پیر و دلشکسته
دور از تو، به روز بد نشسته
هوش مصنوعی: دردی دارم، سنم رفته بالا و دلم شکسته است. دور از تو به روزهای سخت و بدی گذراندهام.
در سرزنش عرب فتاده
خود را عجمی لقب نهاده
هوش مصنوعی: شخصی که به خاطر نژادش مورد سرزنش قرار گرفته، به خاطر این موضوع خود را به عنوان فردی غیرعربی معرفی میکند.
این خون که ز شرح بیش بینم
در گردن بخت خویش بینم
هوش مصنوعی: خونی که به خاطر مشکلات و دردهایم احساس میکنم، نشان از سرنوشتم و تقدیرم دارد.
خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری
هوش مصنوعی: میخواهم در این گناهکاری به گونهای شوم که از شرمساری مانند سیمابی شفاف و ناپایدار باشم.
گر دخت مرا بیاوری پیش
بخشی به کمینه بندهٔ خویش
هوش مصنوعی: اگر دختر مرا به نزد حاکم بیاوری، من هم به کمترین خدمتگزار تو خواهم بود.
راضی شوم و سپاس دارم
وز حکم تو سر برون نیارم
هوش مصنوعی: من راضی هستم و قدردان توام و هیچگاه از فرمانت سرپیچی نخواهم کرد.
ور آتش تیز بر فروزی
و او را به مثل چو عود سوزی
هوش مصنوعی: اگر آتش تندی را روشن کنی و او را مانند عود بسوزانی،
ور زآنکه درافکنی به چاهش
یا تیغ کشی کنی تباهش
هوش مصنوعی: اگر تو کسی را به چاه بیندازی یا با شمشیر به او آسیب برسانی، عاقبت بدی در انتظار توست.
از بندگی تو سر نتابم
روی از سخن تو بر نتابم
هوش مصنوعی: من از خدمت به تو دست برنمیدارم و از صحبتهای تو روی برنمیگردانم.
اما ندهم به دیو فرزند
دیوانه به بند به که در بند
هوش مصنوعی: من فرزند دیوان را به دیو نخواهم داد، حتی اگر او در زنجیر باشد، زیرا محبت و وابستگی به او برایم مهمتر از هر چیزی است.
سرسامی و نور چون بود خَوش!؟
خاشاک و نعوذ بالله آتش!؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوان به سرسامی و نور خوش زندگی خوشبین بود؟ در حالی که مانند خاشاک در آتش میسوزند!
این شیفتهرایِ ناجوانمرد
بیعاقبت است و رایگانگرد
هوش مصنوعی: این شخص که به راحتی تحت تأثیر قرار میگیرد و دل به چیزهایی میبندد، در نهایت دچار مشکل و بیثمری میشود. در واقع، او بدون اینکه چیزی به دست آورد، در دام احساسات و افکار خود افتاده است.
خو کرده به کوه و دشت گشتن
جولان زدن و جهان نبشتن
هوش مصنوعی: عادت کرده به گشت و گذار در کوهها و دشتها و نوشتن درباره دنیا.
با نامشکستگان نشستن
نام من و نام خود شکستن
نامشکسته یعنی بدنام
در اهل هنر شکسته کامی
به زانکه بود شکسته نامی
هوش مصنوعی: بهتر است انسان در میان هنرمندان شکست خورده باشد تا اینکه تنها به خاطر نامش مورد احترام قرار بگیرد.
در خاک عرب نماند بادی
کز دختر من نکرد یادی
هوش مصنوعی: در سرزمین عرب، هیچ بادی نمیماند که به یاد دختر من نیفتد.
نایافته در زبانش افکند
در سرزنش جهانش افکند
هوش مصنوعی: او نتوانسته است به زبانش چیزی بگوید و به همین خاطر در سرزنش و انتقاد از دنیا به او حمله میشود.
گر در کف او نهی زمامم
با ننگ بود همیشه نامم
هوش مصنوعی: اگر زمام کارم را به دست او بسپارم، همواره با ننگ و عار شناخته میشوم.
آنکس که دم نهنگ دارد
به زانکه بماند و ننگ دارد
هوش مصنوعی: کسی که از قدرت و نفوذ برخوردار است، بهتر است که با شجاعت و بدون ترس از ننگ، از موقعیت خود استفاده کند و ثابت قدم بماند.
گر هیچ رسی مرا به فریاد
آزاد کنی که بادی آزاد
هوش مصنوعی: اگر به کمک من بیایی و نجاتم دهی، مانند باد آزاد و رها خواهی بود.
ورنه به خدا که باز گردم
وز ناز تو بینیاز گردم
هوش مصنوعی: اگرچه به خدا قسم که دوباره برمیگردم و از محبت تو بینیاز نخواهم شد.
بُرَم سر آن عروس چون ماه
در پیش سگ افکنم در این راه
هوش مصنوعی: سر عروس، که به زیبایی ماه میماند، را برمیدارم و در این مسیر به سمت سگی میافکنم.
تا باز رهم ز نام و ننگش
آزاد شوم ز صلح و جنگش
هوش مصنوعی: میخواهم از قید نام و اعتبار، و همچنین از درگیریها و نزاعها رهایی یابم.
فرزند مرا در این تحکم
سگ به که خورد که دیو مردم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که فرزند من در این شرایط سخت و فشارها چه کسی میتواند او را نجات دهد، در حالی که خود شیطان و مخلوقات بد به انسانها آسیب میزنند. این عبارت نشاندهندهی نگرانی عمیق در مورد محافظت از فرزند در برابر نیروهای منفی و خطرناک است.
آنرا که گزد سگ خطرناک
چون مرهم هست نیستش باک
هوش مصنوعی: آن کسی که خطر یک سگ وحشی را تحمل کند، مانند داروی تسکیندهندهای است که هیچ ترسی از وضعیت ندارد.
وآنرا که دهان آدمی خست
نتوان به هزار مرهمش بست
هوش مصنوعی: شخصی که با سخن یا کلام انسان دل شکسته یا آزرده شده است، حتی با هزار راه چاره نیز نمیتوان آن را ترمیم کرد.
چون او ورقی چنین فروخواند
نوفل به جواب او فرو ماند
هوش مصنوعی: وقتی او صفحهای اینگونه باز کرد، نوفل از پاسخ او ناتوان ماند.
زان چیرهزبان رحمتانگیز
بخشایش کرد و گفت برخیز
هوش مصنوعی: او که از سخنانش رحمت و شفقت پیداست، بخشش کرد و گفت بلند شو.
من گرچه سرآمدِ سپاهم
دختر به دل خوش از تو خواهم
هوش مصنوعی: من با اینکه در زمره بهترینها هستم، اما از تو میخواهم که قلبت را شاد نگه داری.
چون میندهی دل تو داند
از تو به ستم که میستاند؟
هوش مصنوعی: وقتی تو مینوشی، دل تو به خوبی میداند که از تو به نادانی یا بیمهری چه چیزی را میگیرد.
هر زن که به دست زور خواهند
نان خشک و عصیده شور خواهند
هوش مصنوعی: هر زنی که به زور و فشار نیازمند نان باشد، نماد چالشها و سختیهای زندگی را در خود دارد و به دنبال روحیه و طعمی شیرین برای زندگیاش است.
من کامدم از پی دعاها
مستغنیام از چنین جفاها
هوش مصنوعی: من به خاطر دعاها و خواستههایم به جایی رسیدهام که دیگر نیازی به این نوع ظلم و بیمهری ندارم.
آنان که ندیم خاص بودند
با پیر در آن خلاص بودند
هوش مصنوعی: افرادی که در جمع خاصی حضور داشتند و با پیرمردی در آنجا بودند، از همه چیز آزاد و بیپیرایه بودند.
کان شیفتهخاطر ِهوسناک
دارد منشی عظیم ناپاک
هوش مصنوعی: کسی که دلش پر از هوسها و آرزوهای غیر معصوم است، در واقع یک روح بسیار فاسد و آلوده دارد.
شوریدهدلی چنین هوایی
تن در ندهدت به کدخدایی
هوش مصنوعی: دل شوریدهای مثل تو، نمیتواند وابسته به دنیای معمولی و ریاکارانه باشد.
بر هر چه دهیش اگر نجات است
ثابت نبود که بیثبات است
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دیگران میدهی، اگر به نجات و کمک آنها میانجامد، نمیتواند به خودی خود دائمی و پایدار باشد، زیرا همه چیز در زندگی ناپایدار است.
ما دی ز برای او به ناورد
او روی به فتح دشمن آورد
هوش مصنوعی: ما دی که به خاطر او از خود گذشتگی کردیم، او را به سوی پیروزی بر دشمن هدایت کرد.
ما از پی او نشانهٔ تیر
او در رخ ما کشیده تکبیر
هوش مصنوعی: ما به دنبالش میگردیم و نشانهٔ تیر او روی چهرهمان اثر گذاشته است.
این نیست نشان هوشمندان
او خواه به گریه خواه خندان
هوش مصنوعی: این نشان دهنده هوش و خردمندی نیست، چه با اشک و چه با لبخند.
این وصلت اگر فراهم افتد
هم قرعهٔ فال بر غم افتد
هوش مصنوعی: اگر این ازدواج انجام شود، پس سرنوشت هم بر غم و اندوه سایه خواهد انداخت.
نیکو نبود ز روی حالت
او با خلل و تو با خجالت
هوش مصنوعی: جذابیت و زیبایی چهره او به هم خورده است و تو به خاطر این موضوع احساس شرمندگی میکنی.
آن به که چو نام و ننگ داریم
زین کار نمونه چنگ داریم
هوش مصنوعی: بهتر است که در کارهایمان، نام و اعتبار خود را حفظ کنیم و از نمونههای خوب و قابل قبول پیروی کنیم.
خواهشگر از این حدیث بگذشت
با لشگر خویش باز پس گشت
هوش مصنوعی: درخواست کننده از این موضوع عبور کرد و با سپاه خود دوباره بازگشت.
مجنون شکسته دل در آن کار
دلخسته شد از گزند آن خار
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر جریحهدار شدن احساساتش، از درد و رنجی که خار قلبش به او میزند، خسته و دلشکسته شده است.
آمد بر نوفل آب در چشم
جوشنده چو کوه آتش از خشم
هوش مصنوعی: آب در چشمانش از شدت خشم فوران میکرد، مانند آتش که از دل کوه بیرون میزند.
کهای پای به دوستی فشرده
پذرفتهٔ خود به سر نبرده
هوش مصنوعی: ای کسی که قدم در راه دوستی گذاشتهای، آنقدر بر خودت مسلط باش که از سر قانونی که پذیرفتهای تجاوز نکنی.
در صبحدمی بدان سپیدی
دادیم به روز ناامیدی
هوش مصنوعی: در صبح زود به روشنیای دست یافتیم که به ما در دوران ناامیدی کمک کرد.
از دست تو صید من چرا رفت؟
وان دست گرفتنت کجا رفت؟
هوش مصنوعی: چرا من از دست تو دور شدم؟ و آن دستی که مرا گرفته بود کجا رفت؟
تشنهم به لب فرات بردی
ناخورده به دوزخم سپردی
هوش مصنوعی: من تشنهٔ آب فرات بودم، اما تو مرا بدون اینکه به من آب بدهی، به درد و رنج سپردی.
شکّر ز قِمَطر برگشادی
شربت کردی ولی ندادی
قمطر: ظرف مخصوص شکر که گویا قرابهای دستهدار بوده است.
بر خوان طبرزدم نشاندی
بازم چو مگس ز پیش راندی
بر سفرهی پر شیرینی مرا نشاندی اما ندادی و مانند مگس دور کردی
چون آخر رشته این گره بود
این رشته نرشته پنبه به بود
هوش مصنوعی: وقتی که پایان این گره است، این رشته که به هم نخورده و نرم است، بهتر از چیز دیگر است.
این گفت و عنان از او بگرداند
یک اسبه شد و دو اسبه میراند
یکاسبه شد یعنی تنها شد، دواسپه میراند یعنی باشتاب و سریع میراند
گم کرد پی از میان ایشان
میرفت چو ابر دلپریشان
هوش مصنوعی: او در میان آنها گم شده بود و مانند ابری که در آسمان میرود، دلش پر از غم و پریشانی بود.
میریخت ز دیده آب بر خاک
بر زهر کشنده ریخت تریاک
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک بر روی زمین میریخت که بر زهر کشنده، تریاک میریزد.
نوفل چو به ملک خویش پیوست
با همنفسان خویش بنشست
هوش مصنوعی: نوفل وقتی به سرزمین خود ملحق شد، با دوستان و همنفسانش گرد هم نشست.
مجنون ستم رسیده را خواند
تا دل دهدش کز او دلش ماند
هوش مصنوعی: مجنون به شخصی که دچار ظلم و ستم شده بود، نگاهی انداخت و تصمیم گرفت به او کمک کند تا دلش را آرام کند و از غم و اندوهش بکاهد.
جستند بسی در آن مقامش
افتاده بد از جریده نامش
هوش مصنوعی: در آن جایگاه برجسته، خیلیها تلاش کردند که نامش را بشناسند و از او یاد کنند، اما به دلیل برخی مشکلات، نامش در میان مردم به فراموشی سپرده شد.
گم گشتن او که ناروا بود
آگاه شدند کز کجا بود
هوش مصنوعی: آن که به ناحق گم شده بود، این موضوع برای دیگران روشن شد که او از کجا آمده است.