بخش ۲۱ - رسیدن نوفل به مجنون
لیلی پسِ پردهٔ عماری
در پردهدری ز پردهداری
از پردهٔ نام و ننگ رفته
در پردهٔ نای و چنگ رفته
نقل دهن غزلسرایان
ریحانی مغز عطرسایان
در پردهٔ عاشقان خنیده
زخم دف مطربان چشیده
افتاده چو زلف خویش در تاب
بیمونس و بیقرار و بیخواب
مجنون رمیده نیز در دشت
سرگشته چو بخت خویش میگشت
بیعذر همیدوید عذرا
در موکب وحشیان صحرا
بوری به هزار زور میراند
بیتی به هزار درد میخواند
بر نجد شدی ز تیز وجدی
شیخانه ولی نه شیخ نجدی
بر زخمهٔ عشق کوفتی پای
وز صدمهٔ آه روفتی جای
هر عاشق کآه وی شنیدی
هر جامه که داشتی دریدی
از نرمدلان مُلک آن بوم
بود آهنی آبداده چون موم
نوفل نامی که از شجاعت
بود آن طرفش به زیر طاعت
لشگرشکنی به زخم شمشیر
در مِهر غزال و در غضب شیر
هم حشمتگیر و هم حشمدار
هم دولتمند و هم درمدار
روزی ز سرِ قوی سلاحی
آمد به شکار آن نواحی
در رخنهٔ غارهای دلگیر
میگشت به جستجوی نخجیر
دید آبِلهپایْ دردمندی
بر هر مویی ز مویه بندی
محنتزدهای غریب و رنجور
دشمن کامی ز دوستان دور
وحشی شده از میان مردم
وحشی دو سه اوفتاده در دُم
پرسید ز خوی و از خصالش
گفتند چنانکه بود حالش
کز مِهرِ زنی بدین حزینی
دیوانه شد اینچنین که بینی
گردد شب و روز بیتگویان
آن غالیه را ز باد جویان
هر باد که بوی او رسانَد
صد بیت و غزل بدو بخواند
هر ابر کزان دیار پوید
شعری چو شکر بدو بگوید
آیند مسافران ز هر بوم
بینند در این غریب مظلوم
آرند شراب یا طعامی
باشد که بدو دهند جامی
گیرد به هزار جهد یک جام
وآن نیز به یاد آن دلارام
در کار همه شمارش این است
این است شمار کارش این است
نوفل چو شنید حال مجنون
گفتا که ز مردمی است اکنون
کاین دلشده را چنانکه دانم
کوشم که به کام دل رسانم
از پشت سمندِ خیزران دست
ران بازگشاد و بر زمین جست
آنگاه ورا به پیش خود خواند
با خویشتنش به سفره بنشاند
میگفت فسانههای گرمش
چندانکه چو موم کرد نرمش
گوینده چو دید کان جوانمرد
بیدوست نوالهای نمیخورد
هرچ آن نه حدیث دوست بودی
گر خود همه مغز، پوست بودی
از هر نمطی که قصه میخواند
جز در لیلی سخن نمیراند
وان شیفتهٔ ز رَه رمیده
زآنها که شنیده آرمیده
خوشدل شد و آرمید با او
هم خورد و هم آشمید با او
با او به بدیهه خوش درآمد
چون دید حریف خوش برآمد
میزد جگرش چو مغز برجوش
میخواند قصیدههای چون نوش
بر هر سخنی به خندهٔ خَوش
میگفت بدیههای چو آتش
وآن چربسخن به خوش جوابی
میکرد عمارت خرابی
کز دوری آن چراغ پرنور
هان تا نشوی چو شمع رنجور
کاو را به زر و به زور بازو
گردانم با تو هم ترازو
گر مرغ شود هوا بگیرد
هم چنگ منش قفا بگیرد
گر باشد چون شراره در سنگ
از آهنش آورم فرا چنگ
تا همسر تو نگردد آن ماه
از وی نکنم کمند کوتاه
مجنون ز سر امیدواری
میکرد به سجده حقگزاری
کاین قصه که عطرسای مغز است
گر رنگ و فریب نیست نغز است
او را به چو من رمیدهخویی
مادر ندهد به هیچ رویی
گل را نتوان به باد دادن
مهزاده به دیوزاد دادن
او را سوی ما کجا طواف است؟
دیوانه و ماه نو گزاف است
شُستند بسی به چارهسازی
پیراهن ما نشد نمازی
کردند بسی سپیدسیمی
از ما نشد این سیهگلیمی
گر دست ترا کرامتی هست
آن دسترسی بوَد نه زین دست
اندیشه کنم که وقت یاری
در نیمه رهم فروگذاری
ناآمده این شکار در شست
داری ز من و ز کار من دست
آن باد که این دهلزبانی
باشد تهی از تهیمیانی
گر عهد کنی بدانچه گفتی
مزدت باشد که راه رُفتی
ور چشمهٔ این سخن سراب است
بگذار مرا، ترا ثواب است
تا پیشهٔ خویش پیش گیرم
خیزم پی کار خویش گیرم
نوفل ز نفیرِ زاری او
شد تیزعنان به یاری او
بخشود بر آن غریب همسال
همسال تهی نه، بلکه هم حال
میثاق نمود و خورد سوگند
اول به خدایی خداوند
وانگه به رسالت رسولش
کهایماندهِ عقل شد قبولش
کز راه وفا به گنج و شمشیر
کوشم نه چو گرگ بلکه چون شیر
نه صبر بود نه خورد و خوابم
تا آنچه طلب کنم بیابم
لیکن به توام توقعی هست
کز شیفتگی رها کنی دست
بنشینی و ساکنی پذیری
روزی دو سه دل به دست گیری
از تو دل آتشین نهادن
وز من درِ آهنین گشادن
چون شیفته، شربتی چنان دید
در خوردن آن نجات جان دید
آسود و رمیدگی رها کرد
با وعدهٔ آن سخن وفا کرد
میبود به صبر پای بسته
آبی زده آتشی نشسته
با او به قرارگاه او تاخت
در سایهٔ او قرارگه ساخت
گرمابه زد و لباس پوشید
آرام گرفت و باده نوشید
بر رسم عرب عمامه در بست
با او به شراب و رود بنشست
چندین غزل لطیفپیوند
گفت از جهت جمال دلبند
نوفل به سرش ز مهربانی
میکرد چو ابر دُرفشانی
چون راحت پوشش و خورش یافت
آراسته شد که پرورش یافت
شد چهرهٔ زردش ارغوانی
بالای خمیده خیزرانی
وآن غالیهگون خط سیاهش
پرگار کشید گردِ ماهش
زآن گل که لطافت نفس داد
باد آنچه ربود باز پس داد
شد صبح منیر باز خندان
خورشید نمود باز دندان
زنجیریِ دشت شد خردمند
از بندی خانه دور شد بند
در باغ گرفت سبزه آرام
دادند بهدست سرخگل جام
مجنون به سکونت و گرانی
شد عاقل مجلس معانی
وان مهتر میهمان نوازش
میداشت به صد هزار نازش
بیطلعت او طرب نمیکرد
می جز به جمال او نمیخورد
ماهی دو سه در نشاطکاری
کردند به هم شرابخواری
روزی دو به دو نشسته بودند
شادی و نشاط میفزودند
مجنون ز شکایت زمانه
بیتی دو سه گفت عاشقانه
کای فارغ از آه دودناکم
بر بادِ فریب داده خاکم
صد وعدهٔ مهر داده بیشی
با نیم وفا نکرده خویشی
پذرفته که پیشت آورم نوش
پذرفتهٔ خویش کرده فرموش
آورده مرا به دلفریبی
وا داده بهدست ناشکیبی
دادیم زبان به مهر و پیوند
و امروز همیکنی زبان بند
صد زخم زبان شنیدم از تو
یک مرهم دل ندیدم از تو
صبرم شد و عقل رخت بربست
دریاب و گرنه رفتم از دست
دلداریِ بیدلی نمودن
وانگه به خلاف قول بودن
دور اوفتد از بزرگواری
یاران به از این کنند یاری
قولی که در او وفا نبینم
از چون تو کسی روا نبینم
بییار منم ضعیف و رنجور
چون تشنه ز آب زندگی دور
شرط است به تشنه آب دادن
گنجی به ده خراب دادن
گر سلسلهٔ مرا کنی ساز
ورنه، شده گیر شیفته باز
گر لیلی را به من رسانی
ورنه نه من و نه زندگانی
بخش ۲۰ - خواستاری ابنسلام لیلی را: فهرستکش نشاط این باغبخش ۲۲ - جنگ کردن نوفل با قبیلهٔ لیلی: نوفل ز چنین عتاب دلکش
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
لیلی پسِ پردهٔ عماری
در پردهدری ز پردهداری
هوش مصنوعی: لیلی در پشت پردهای است که به زیبایی عماری میماند و با جاذبهاش از پردهداری به پردهدری مشغول است.
از پردهٔ نام و ننگ رفته
در پردهٔ نای و چنگ رفته
هوش مصنوعی: از قضاوتها و افتخارات دنیوی فاصله گرفته و به دنیایی از هنر و موسیقی پیوستهام.
نقل دهن غزلسرایان
ریحانی مغز عطرسایان
هوش مصنوعی: غزلسرایان مانند عطرسازان، در کلام خود زیبایی و دلانگیزی خلق میکنند و کلماتشان عطری خاص و دلنواز دارد.
در پردهٔ عاشقان خنیده
زخم دف مطربان چشیده
(لیلی) در موسیقی و ترانههای عاشقان معروف شده بود و مطربان با نامش دف میزدند. خُنیده: خوانده شده (پهلویست)، یعنی مطربان نام او را در آهنگها و آوازها میخواندند.
افتاده چو زلف خویش در تاب
بیمونس و بیقرار و بیخواب
هوش مصنوعی: شعر به وضعیتی اشاره دارد که فرد در حالتی بیمونس، در هم ریخته و نگران قرار گرفته است، مانند زلفی که در هم تابیده شده و آرامش ندارد. او در نبود کسی که آرامشاش را تأمین کند، به شدت درگیر افکار و احساساتش است و از فقدان خواب و آرامش رنج میبرد.
مجنون رمیده نیز در دشت
سرگشته چو بخت خویش میگشت
هوش مصنوعی: مجنون که از لیلی دور افتاده و در دشت سرگردان است، همچنان به دنبال بخت و سرنوشت خود میگردد.
بیعذر همیدوید عذرا
در موکب وحشیان صحرا
هوش مصنوعی: عذرا بدون هیچ دلیلی در جمع بیرحمانه دلیران صحرا میدوید.
بوری به هزار زور میراند
بیتی به هزار درد میخواند
هوش مصنوعی: با هزار تلاش و زحمت، بوری (یک شخصیت یا نماد) را به جلو میبرد و در عین حال، با خواندن یک بیت، از هزار درد و رنج خود سخن میگوید.
بر نجد شدی ز تیز وجدی
شیخانه ولی نه شیخ نجدی
هوش مصنوعی: تو به دیاری رسیدی که آوای شجاعت و شور و شوق در آن طنینانداز است، اما هیچگاه خود را به عنوان فردی از این دیار نپندار.
بر زخمهٔ عشق کوفتی پای
وز صدمهٔ آه روفتی جای
هوش مصنوعی: تو با زخم محبت بر پای خود ضربه زدی و از اثر آن اشک، جایت را ترک کردی.
هر عاشق کآه وی شنیدی
هر جامه که داشتی دریدی
هوش مصنوعی: هر عاشقی که صدای نالهاش را شنیدی، هر لباسی که بر تن داشتی را درآوردی.
از نرمدلان مُلک آن بوم
بود آهنی آبداده چون موم
هوش مصنوعی: مردم مهربان و احساساتی آن سرزمین مانند آهنی هستند که با آب نرم شده و به راحتی شکل میگیرد.
نوفل نامی که از شجاعت
بود آن طرفش به زیر طاعت
هوش مصنوعی: نوفل، فردی با شجاعت و دلیری است که در برابر دیگران، تسلیم یا مطیع نمیشود.
لشگرشکنی به زخم شمشیر
در مِهر غزال و در غضب شیر
هوش مصنوعی: به معنای این است که وقتی فردی با قدرت و شمشیر به دشمن حمله میکند، مانند شکارچی است که در عشق به غزال و در خشم و قدرتش به شیر میزند. به عبارت دیگر، این جمله نشاندهندهٔ قدرت و چابکی در نبرد است و به نوعی به تناقضات درونی انسانها اشاره دارد، جایی که عشق و خشم به طور همزمان وجود دارند.
هم حشمتگیر و هم حشمدار
هم دولتمند و هم درمدار
هوش مصنوعی: این جمله به افراد با ویژگیهای مختلف اشاره دارد؛ کسانی که هم از نظر قدرت و ثروت دارای جایگاه بلندرفتهای هستند و هم کسانی که به نوعی دارایی و امکانات در اختیار دارند. در واقع، هم کسانی که مقام و نفوذ دارند و هم افرادی که از نظر مالی توانمند هستند، مورد نظر است.
روزی ز سرِ قوی سلاحی
آمد به شکار آن نواحی
هوش مصنوعی: روزی از سوی یک شکارچی قوی، سلاحی برای شکار به آن مناطق آمد.
در رخنهٔ غارهای دلگیر
میگشت به جستجوی نخجیر
هوش مصنوعی: در دل غارهای تاریک و افسرده، به دنبال شکار میگشت.
دید آبِلهپایْ دردمندی
بر هر مویی ز مویه بندی
هوش مصنوعی: دیدم که پای آسیبدیدهای در هر رشته مویش نشانهای از درد و اندوه دارد.
محنتزدهای غریب و رنجور
دشمن کامی ز دوستان دور
هوش مصنوعی: شخصی درمانده و رنجوری هست که به رغم سختیهایش، از دوستانش دور است و در حضور دشمنان خود احساس ناکامی میکند.
وحشی شده از میان مردم
وحشی دو سه اوفتاده در دُم
وحشی دو سه: دو سه حیوان وحشی.
پرسید ز خوی و از خصالش
گفتند چنانکه بود حالش
هوش مصنوعی: کسی دربارهی ویژگیها و صفات او سؤال کرد و پاسخ دادند که او همانطور که هست، حالش این گونه است.
کز مِهرِ زنی بدین حزینی
دیوانه شد اینچنین که بینی
هوش مصنوعی: به خاطر عشق زنی، او به این حالت افسرده و دیوانهوار درآمده است، همانطور که میبینی.
گردد شب و روز بیتگویان
آن غالیه را ز باد جویان
هوش مصنوعی: شب و روز میگذرد و درحالیکه اهل شعر و ادب در حال سرودن غزلها و شعرهای خود هستند، این هنر تحت تأثیر جستجوگران و افرادی که به دنبال زیباییها و ظرافتها هستند، قرار میگیرد.
هر باد که بوی او رسانَد
صد بیت و غزل بدو بخواند
هوش مصنوعی: هر نسیمی که بوی او را به همراه داشته باشد، صدها شعر و غزل را در وصف او میسراید.
هر ابر کزان دیار پوید
شعری چو شکر بدو بگوید
برای هر ابری که از آسمان و سوی منزل لیلی میرسد شعری شیرین و خوش میخواند و میسراید.
آیند مسافران ز هر بوم
بینند در این غریب مظلوم
هوش مصنوعی: مسافرانی که از سرزمینهای مختلف میآیند، در این سرزمین غریب و بیکس، وضعیت مظلوم و رنجیدهخویی را مشاهده میکنند.
آرند شراب یا طعامی
باشد که بدو دهند جامی
جام در اینجا یعنی کاسه. یعنی کاسهای غذا یا نوشیدنی به او میدهند و تعارف میکنند.
گیرد به هزار جهد یک جام
وآن نیز به یاد آن دلارام
اما با هزار جهد و اصرار یک جام از (غذا یا آب و نوشیدنی) میگیرد آن هم به یاد دلارام و معشوقش.
در کار همه شمارش این است
این است شمار کارش این است
هوش مصنوعی: در کار همه افراد، آنچه اهمیت دارد، بررسی و ارزیابی فعالیتها و تلاشهاست.
نوفل چو شنید حال مجنون
گفتا که ز مردمی است اکنون
هوش مصنوعی: نوفل وقتی از وضعیت مجنون باخبر شد، گفت که آن شخص اکنون به دلیل ویژگیهای انسانیاش چنین حالتی دارد.
کاین دلشده را چنانکه دانم
کوشم که به کام دل رسانم
هوش مصنوعی: من میکوشم تا دلِ آزردهام را به آرامش برسانم و به خواستههایم دست یابم.
از پشت سمندِ خیزران دست
ران بازگشاد و بر زمین جست
خیزراندست صفت اسب و سمند است.
آنگاه ورا به پیش خود خواند
با خویشتنش به سفره بنشاند
هوش مصنوعی: سپس او را نزد خود فراخواند و با خود به سفره نشاند.
میگفت فسانههای گرمش
چندانکه چو موم کرد نرمش
هوش مصنوعی: او میگفت داستانهای جذاب و دلنشینش آنقدر تأثیرگذار است که همچون موم، احساسات را نرم و پذیرنده میکند.
گوینده چو دید کان جوانمرد
بیدوست نوالهای نمیخورد
هوش مصنوعی: وقتی سخنگو مشاهده کرد که آن جوانمرد بدون داشتن دوستان، لقمهای نمیخورد.
هرچ آن نه حدیث دوست بودی
گر خود همه مغز، پوست بودی
هوش مصنوعی: هر چیزی که داستان دوست نباشد، حتی اگر تمام وجود و عمق آن را داشته باشی، ارزش نخواهد داشت.
از هر نمطی که قصه میخواند
جز در لیلی سخن نمیراند
هوش مصنوعی: هر داستانی که گفته میشود، جز در مورد لیلی حرفی نمیزند.
وان شیفتهٔ ز رَه رمیده
زآنها که شنیده آرمیده
هوش مصنوعی: او کسی است که در پی عشق و جذبهای که دارد، از دیگران جدا شده و در سکوت و آرامش خود فرورفته است.
خوشدل شد و آرمید با او
هم خورد و هم آشمید با او
هوش مصنوعی: شادی و راحتی یافته و با او به سراغ خوشی و لذت رفت.
با او به بدیهه خوش درآمد
چون دید حریف خوش برآمد
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه شد که رقیبش به خوبی و با اعتماد به نفس ظاهر شده، به راحتی و بدون برنامهریزی قبلی با او همراه شد و خوش برخوردی کرد.
میزد جگرش چو مغز برجوش
میخواند قصیدههای چون نوش
هوش مصنوعی: او از شدت احساساتش چنان میجنبد که مانند مغزی بر روی آتش در حال جوشیدن است و در همین حال اشعاری زیبا و دلنشین را میخواند.
بر هر سخنی به خندهٔ خَوش
میگفت بدیههای چو آتش
هوش مصنوعی: او با خوشحالی و خنده به هر سخنی پاسخ میداد، مانند شعلهای که به سرعت و با شدت میسوزد.
وآن چربسخن به خوش جوابی
میکرد عمارت خرابی
هوش مصنوعی: او با سخنان شیرین و جوابهای دلنشینش، به تعمیر و ترمیم یک خرابه میپرداخت.
کز دوری آن چراغ پرنور
هان تا نشوی چو شمع رنجور
هوش مصنوعی: به خاطر دوری آن چراغ درخشان، مواظب باش که مانند شمعی ناراحت نشوی.
کاو را به زر و به زور بازو
گردانم با تو هم ترازو
هوش مصنوعی: من به شخصی که از نظر ثروت و قدرت با تو برابر نیست، او را با طلا و زور بازو برابر میکنم.
گر مرغ شود هوا بگیرد
هم چنگ منش قفا بگیرد
هوش مصنوعی: اگر پرندهای در آسمان پرواز کند، باز هم صدای نغمهام به او خواهد رسید.
گر باشد چون شراره در سنگ
از آهنش آورم فرا چنگ
هوش مصنوعی: اگر مانند شعلهای باشد در سنگ، از آهنش به دستش میآورم.
تا همسر تو نگردد آن ماه
از وی نکنم کمند کوتاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که همسر تو به آن زیبایی و نورانی باشد، من هرگز کمربند عشق را از او کوتاه نخواهم کرد.
مجنون ز سر امیدواری
میکرد به سجده حقگزاری
هوش مصنوعی: مجنون از روی امید خود به سجده میافتاد و خدا را شکر میکرد.
کاین قصه که عطرسای مغز است
گر رنگ و فریب نیست نغز است
هوش مصنوعی: این داستان که بوی خوشی از آن به مشام میرسد، اگرچه زیبا و دلفریب نیست، همچنان ارزشمند و جذاب است.
او را به چو من رمیدهخویی
مادر ندهد به هیچ رویی
هوش مصنوعی: او را به من که در دل احساس غم و دوری دارم، مادر به هیچ وجه نخواهد داد.
گل را نتوان به باد دادن
مهزاده به دیوزاد دادن
هوش مصنوعی: گل را نمیتوان به دست باد و بیمحلی سپرد، زیرا گل نیاز به محبت و مراقبت دارد.
او را سوی ما کجا طواف است؟
دیوانه و ماه نو گزاف است
هوش مصنوعی: به کجا میتواند بیاید که ما دور او بگردیم؟ عشق و دیوانگی او مانند یک ماه نو است، که بیهدف و بدون دلیل است.
شُستند بسی به چارهسازی
پیراهن ما نشد نمازی
هوش مصنوعی: آنها تلاش کردند که با تدبیر، پیراهن ما را بشویند، اما این کار حکایت از ناتوانی در انجام نماز دارد.
کردند بسی سپیدسیمی
از ما نشد این سیهگلیمی
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به تلاش و زحمت افتادند، اما از ما نتیجهای حاصل نشد و همچنان در وضعیتی نامناسب و سیاه باقی ماندیم.
گر دست ترا کرامتی هست
آن دسترسی بوَد نه زین دست
هوش مصنوعی: اگر دست تو کرامتی دارد، آن دسترسی از این دست نیست.
اندیشه کنم که وقت یاری
در نیمه رهم فروگذاری
اندیشه کنم که: میترسم که
ناآمده این شکار در شست
داری ز من و ز کار من دست
هوش مصنوعی: این شکار که هنوز نیامده، در دستان توست و تو میتوانی آن را بگیری، اما من و کارهایم به تو ارتباطی ندارند.
آن باد که این دهلزبانی
باشد تهی از تهیمیانی
هوش مصنوعی: بادهایی که صدا و نوا دارند، وقتی از محتوا و معنی خالی باشند، فاقد ارزش واقعیاند.
گر عهد کنی بدانچه گفتی
مزدت باشد که راه رُفتی
هوش مصنوعی: اگر به وعدهای که دادی عمل کنی، پاداش تو این خواهد بود که به هدفی که مد نظر داشتی، خواهی رسید.
ور چشمهٔ این سخن سراب است
بگذار مرا، ترا ثواب است
اگر این (وعدههایت)، وعده پوچ و سراب است، (همین حالا دست بردار و مرا بحال خود) بگذار که این کار، ثواب دارد.
تا پیشهٔ خویش پیش گیرم
خیزم پی کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: برای اینکه به کار و حرفهام پردازم، برمیخیزم و به سوی آن میروم.
نوفل ز نفیرِ زاری او
شد تیزعنان به یاری او
هوش مصنوعی: نوفل به خاطر صدای گریه و زاری او به سرعت سوار شده و به کمکش شتافت.
بخشود بر آن غریب همسال
همسال تهی نه، بلکه هم حال
هوش مصنوعی: به آن جوان بیخبر از دنیای خود، تنها سن و سالش اهمیت ندارد، بلکه باید به حال و روز او توجه کرد و از شرایط و وضعیتش آگاه بود.
میثاق نمود و خورد سوگند
اول به خدایی خداوند
میثاق نمود: پیمان بست، قول داد.
وانگه به رسالت رسولش
کهایماندهِ عقل شد قبولش
هوش مصنوعی: سپس به پیامبری او، که ایمان آوردن عقل به او مورد پذیرش قرار گرفت.
کز راه وفا به گنج و شمشیر
کوشم نه چو گرگ بلکه چون شیر
هوش مصنوعی: من در پی وفا، مانند شیر تلاش میکنم و نه مانند گرگ، تا به ثروت و قدرت برسم.
نه صبر بود نه خورد و خوابم
تا آنچه طلب کنم بیابم
هوش مصنوعی: نه صبر و آرامش دارم و نه فرصتی برای خوردن و خوابیدن، تا زمانی که آنچه را که میخواهم پیدا کنم.
لیکن به توام توقعی هست
کز شیفتگی رها کنی دست
هوش مصنوعی: اما از تو خواستهام که از این شیفتگی رها شوی و از من دست برداری.
بنشینی و ساکنی پذیری
روزی دو سه دل به دست گیری
ساکنی پذیری: آرام بگیری، بیتابی نکنی.
از تو دل آتشین نهادن
وز من درِ آهنین گشادن
هوش مصنوعی: دل من پر از عشق و احساس است و تو در مقابل، به دل سرد و آهنینی همچون درب بسته میمانید.
چون شیفته، شربتی چنان دید
در خوردن آن نجات جان دید
هوش مصنوعی: وقتی عاشق شد، چیزی را دید که در نوشیدن آن به نجات جانش امیدوار بود.
آسود و رمیدگی رها کرد
با وعدهٔ آن سخن وفا کرد
هوش مصنوعی: انسانی که در آرامش و فراغت بود، با وعدهای که به او داده شده بود، از تنش و نگرانی خود آزاد شد و به آن وعده عمل شد.
میبود به صبر پای بسته
آبی زده آتشی نشسته
هوش مصنوعی: آبی که منتظر میشود و صبوری میکند، در کنار آتش نشسته است و در حالی که آرام است، آماده فعل و انفعالات جدید میباشد.
با او به قرارگاه او تاخت
در سایهٔ او قرارگه ساخت
هوش مصنوعی: با او به محل استراحتش رفت و در زیر سایهاش، محلی برای آرامش و استراحت فراهم کرد.
گرمابه زد و لباس پوشید
آرام گرفت و باده نوشید
هوش مصنوعی: او در آتش گرمابه نشسته، لباسش را به تن کرد و بعد از آن آرامشی یافت و شروع به نوشیدن شراب کرد.
بر رسم عرب عمامه در بست
با او به شراب و رود بنشست
هوش مصنوعی: به روش عربها، عمامهای بر سر داشت و در کنار او به نوشیدن شراب و گپ زدن مشغول بود.
چندین غزل لطیفپیوند
گفت از جهت جمال دلبند
هوش مصنوعی: شعرهای زیبا و دلنشینی درباره زیبایی معشوق گفته شده است.
نوفل به سرش ز مهربانی
میکرد چو ابر دُرفشانی
هوش مصنوعی: نوفل به خاطر محبتش مانند ابرهایی که باران میبارند، بخشش و مهربانی از خود نشان میداد.
چون راحت پوشش و خورش یافت
آراسته شد که پرورش یافت
هوش مصنوعی: زمانی که آرامش و آسایش به زندگی کسی وارد میشود، او هم به تدریج در روحیه و رفتار خود تغییراتی مثبت ایجاد میکند و بهتر و زیباتر میشود.
شد چهرهٔ زردش ارغوانی
بالای خمیده خیزرانی
هوش مصنوعی: چهرهٔ زرد او به رنگ ارغوانی درآمد و حالتی زیبا و دلربا پیدا کرد.
وآن غالیهگون خط سیاهش
پرگار کشید گردِ ماهش
هوش مصنوعی: خط زیبای او به گونهای است که همچون پرگاری دور ماهش میچرخد.
زآن گل که لطافت نفس داد
باد آنچه ربود باز پس داد
هوش مصنوعی: از آن گلی که باد با نرمی نفسش برداشت، برگرداند و به آن بازگرداند.
شد صبح منیر باز خندان
خورشید نمود باز دندان
هوش مصنوعی: صبح روشن و روشنی فرارسید و خورشید دوباره با لبخند خود نمایان شد.
زنجیریِ دشت شد خردمند
از بندی خانه دور شد بند
هوش مصنوعی: عاقل و دانا مانند زنجیری در دشت آزاد شده و از محدوده و قید و بند خانه رهایی یافته است.
در باغ گرفت سبزه آرام
دادند بهدست سرخگل جام
هوش مصنوعی: در باغ، سبزهها را با آرامش به دست گلهای سرخ دادند.
مجنون به سکونت و گرانی
شد عاقل مجلس معانی
هوش مصنوعی: مجنون در آرامش و سنگینی دلش، به درک عمیقی از معانی دست یافته است. در حالی که دیگران در جلسهای از معانی به فکر و تأمل افتادهاند.
وان مهتر میهمان نوازش
میداشت به صد هزار نازش
هوش مصنوعی: او میزبان با مهری فراوان به مهمانانش به شیوهای دلنشین و با دقت تمام احترام میگذاشت.
بیطلعت او طرب نمیکرد
می جز به جمال او نمیخورد
هوش مصنوعی: در غیاب زیبایی او هیچ خوشحالیای نمیکرد و جز زیبایی او چیزی نمینوشید.
ماهی دو سه در نشاطکاری
کردند به هم شرابخواری
هوش مصنوعی: ماهیها دو یا سه بار برای لذت و شادابی با هم دور هم جمع شدند و مشغول نوشیدن شراب شدند.
روزی دو به دو نشسته بودند
شادی و نشاط میفزودند
هوش مصنوعی: زمانی دو نفر، یکی شاد و دیگری پرنشاط، در کنار هم نشسته بودند و بر شادی و نشاط آنها افزوده میشد.
مجنون ز شکایت زمانه
بیتی دو سه گفت عاشقانه
هوش مصنوعی: مجنون از نالههای زمانه چند بیتی عاشقانه سرود.
کای فارغ از آه دودناکم
بر بادِ فریب داده خاکم
هوش مصنوعی: ای کسی که از غم و اندوه من بیخبر هستی، من در دنیای فریب و توهم غوطهور شدهام و مثل دودی که به باد رفته، از زندگی و وجود خود دور شدهام.
صد وعدهٔ مهر داده بیشی
با نیم وفا نکرده خویشی
هوش مصنوعی: بسیاری از وعدههای محبتآمیز به تو دادهام، اما در عمل تنها کمی از آنها را وفا کردهام.
پذرفته که پیشت آورم نوش
پذرفتهٔ خویش کرده فرموش
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که نوشیدنیای را که خودم دوست دارم به تو بیاورم، اما تو این موضوع را فراموش کردهای.
آورده مرا به دلفریبی
وا داده بهدست ناشکیبی
هوش مصنوعی: من را با زیباییهای فریبنده به دام انداختهاند و در دستان کسی قرار دادهاند که از صبر و تحمل بیبهره است.
دادیم زبان به مهر و پیوند
و امروز همیکنی زبان بند
هوش مصنوعی: ما با عشق و وابستگی صحبت کردیم، اما اکنون تو را میبینیم که صحبت را قطع کردی.
صد زخم زبان شنیدم از تو
یک مرهم دل ندیدم از تو
هوش مصنوعی: من از تو سخنان تند و آزاردهندهی زیادی شنیدم، اما هیچ نشانهای از محبت و آرامش از تو ندیدم.
صبرم شد و عقل رخت بربست
دریاب و گرنه رفتم از دست
هوش مصنوعی: صبری که داشتم تمام شد و عقل و فهمم از من away رفت. به من توجه کن، وگرنه ممکن است از دست بروم.
دلداریِ بیدلی نمودن
وانگه به خلاف قول بودن
مصرع اول یعنی امیدوار کردن یک بیدل عاشق.
دور اوفتد از بزرگواری
یاران به از این کنند یاری
هوش مصنوعی: بهتر است که در مواقع سختی از یاری کردن دوستان بزرگوار خود فاصله بگیریم، چرا که در چنین مواقعی کمک کردن باعث میشود که ارزش آن دوستی کمتر شود.
قولی که در او وفا نبینم
از چون تو کسی روا نبینم
هوش مصنوعی: هرگز از کسی مانند تو، قولی که وفا نکند را نمیپذیرم.
بییار منم ضعیف و رنجور
چون تشنه ز آب زندگی دور
هوش مصنوعی: من بدون یار و همراه، ضعیف و بیمار هستم، مانند کسی که به آب زندگی نیاز دارد اما از آن دور است.
شرط است به تشنه آب دادن
گنجی به ده خراب دادن
هوش مصنوعی: برای سیراب کردن کسی که عطش دارد، لازم است که به او چیز ارزشمندی بدهی، حتی اگر جایی که او در آن است فقیر و ویران باشد.
گر سلسلهٔ مرا کنی ساز
ورنه، شده گیر شیفته باز
هوش مصنوعی: اگر به وصل من اهتمام کنی، زندگی برایم شیرین خواهد شد وگرنه، دل شیدای من در بند شوق تو خواهد ماند.
گر لیلی را به من رسانی
ورنه نه من و نه زندگانی
هوش مصنوعی: اگر لیلی را به من برسانی، خیلی خوب است، وگرنه نه من و نه زندگی برایم ارزشی نخواهد داشت.
حاشیه ها
1394/06/28 15:08
ناشناس
بسیار زیبا
1403/08/10 19:11
افسانه چراغی
بور: اسب سرخرنگ