بخش ۱۸ - حکایت
کبکی به دهن گرفت موری
میکرد بر آن ضعیف زوری
زد قهقهه مور بیکرانی
کای کبک، تو این چنین ندانی
شد کبک دَری ز قهقهه سست
کاین پیشهٔ من نه پیشهٔ تست
چون قهقهه کرد کبک حالی
منقار ز مور کرد خالی
هر قهقهه کاین چنین زند مرد
شک نه که شکوه ازو شود فرد
خنده که نه در مقام خویش است
در خورد هزار گریه بیش است
چون من ز پی عذاب و رنجم
راحت به کدام عشوه سنجم؟
آن پیر خری که میکشد بار
تا جانش هست میکند کار
آسودگی آنگهی پذیرد
کز زیستنِ چنین بمیرد
در عشق چه جای بیم تیغ است؟
تیغ از سر عاشقان دریغ است
عاشق ز نهیب جان نترسد
جانانطلب از جهان نترسد
چون ماه من اوفتاد در میغ
دارم سرِ تیغ کو سرِ تیغ؟
سر کاو ز فدا دریغ باشد
شایستهٔ تشت و تیغ باشد
زین جان که بر آتش اوفتاده است
با ناخوشیام خوش اوفتاده است
جانی است مرا بدین تباهی
بگذار، ز جان من چه خواهی؟
مجنون چو حدیث خود فرو گفت
بگریست پدر بدانچه او گفت
زین گوشه پدر نشسته گریان
زانسو پسر اوفتاده عریان
پس بار دگر به خانه بردش
بنواخت به دوستان سپردش
وان شیفتهدل به شوربختی
میکرد صبوریی به سختی
روزی دو سه در شکنجه میزیست
زانگونه که هر که دید بگریست
پس پرده درید و آه برداشت
سوی در و دشت راه برداشت
میزیست به رنج و ناتوانی
میمرد کدام زندگانی
چون گرم شدی به عشق وجدش
بردی به نشاط گاه نجدش
بر نجد شدی چو شیر سرمست
آهن بر پای و سنگ بر دست
چون برزدی از نفیر جوشی
گفتی غزلی به هر خروشی
از هر طرفی خلایق انبوه
نظاره شدی به گرد آن کوه
هر نادرهای کز او شنیدند
در خاطر و در قلم کشیدند
بردند به تحفهها در آفاق
زان غنیه غنی شدند عشاق
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کبکی به دهن گرفت موری
میکرد بر آن ضعیف زوری
یک کبک، مورچهای را به دندان گرفته و بر آن موجود ناتوان فشار میآورد.
زد قهقهه مور بیکرانی
کای کبک، تو این چنین ندانی
مورچهای در دوردست فریاد و قهقهه زد: کهای کبک تو زورمندی نمیدانی.
شد کبک دَری ز قهقهه سست
کاین پیشهٔ من نه پیشهٔ تست
کبک دری هم قهقهه سر داد و سست شد و گفت: بله زورمندی و زورگویی کار من است نه تو!
چون قهقهه کرد کبک حالی
منقار ز مور کرد خالی
در آن حال که کبک آواز سر داد مورچه را رها کرد.
هر قهقهه کاین چنین زند مرد
شک نه که شکوه ازو شود فرد
چنین قهقههای (و خنده بیجا) بیتردید هیبت و شکوه آدمی را میبرد.
خنده که نه در مقام خویش است
در خورد هزار گریه بیش است
هر خنده بیجا و بیمحل، شایسته و درخور هزار افسوس و گریه است.
چون من ز پی عذاب و رنجم
راحت به کدام عشوه سنجم؟
چون من خود در پی رنج و عذاب هستم، بر چه عشوه و وعدهای شاد باشم؟ (یا از کمک دیگران چه انتظاری است؟)
آن پیر خری که میکشد بار
تا جانش هست میکند کار
خر پیری که بار سنگین میکشد، تا وقتی که زندهاست همچنان به کار خود ادامه میدهد.
آسودگی آنگهی پذیرد
کز زیستنِ چنین بمیرد
آنگاه از بارکشی و رنج رها میشود که از این شیوه زندگی رها شود.
در عشق چه جای بیم تیغ است؟
تیغ از سر عاشقان دریغ است
در عشق، ترسی از خطرات وجود ندارد. خطر و شمشیر از سر عاشقان میهراسد(یا دریغ است)
عاشق ز نهیب جان نترسد
جانانطلب از جهان نترسد
عاشق از تهدید جان نمیترسد و جوینده جانان از هیچ چیزی در دنیا نمیترسد.
چون ماه من اوفتاد در میغ
دارم سرِ تیغ کو سرِ تیغ؟
« دارم سرِ تیغ » یعنی قصد شمشیر دارم، قصد فدا کردن جان دارم (سرِ چیزی داشتن یعنی چیزی را قصد کردن)، کو سرِ تیغ؟ یعنی کجاست سرِ شمشیر؟
سر کاو ز فدا دریغ باشد
شایستهٔ تشت و تیغ باشد
سری که در راه عشق از فدا شدن بهراسد، شایسته گردنزدن است.
زین جان که بر آتش اوفتاده است
با ناخوشیام خوش اوفتاده است
هوش مصنوعی: از این جان که در آتش فرو رفته، با وجود ناراحتیام، خوشحالتر از همیشه هستم.
جانی است مرا بدین تباهی
بگذار، ز جان من چه خواهی؟
هوش مصنوعی: من در این حال سختی و بدبختی هستم، پس بگذار هر چیزی که میخواهی با جان من بکنی.
مجنون چو حدیث خود فرو گفت
بگریست پدر بدانچه او گفت
هوش مصنوعی: مجنون وقتی داستان خودش را برای پدرش بیان کرد، از آنچه گفت، گریه کرد.
زین گوشه پدر نشسته گریان
زانسو پسر اوفتاده عریان
هوش مصنوعی: در اینجا پدر در گوشهای نشسته و به شدت گریه میکند، در حالی که پسرش از آن سو به زمین افتاده و بیپوشش است.
پس بار دگر به خانه بردش
بنواخت به دوستان سپردش
هوش مصنوعی: پس دوباره او را به خانه برد و به دوستانش سپرد.
وان شیفتهدل به شوربختی
میکرد صبوریی به سختی
هوش مصنوعی: این شخص با وجود شیفتگی و عشقش، در برابر بدبختیها و سختیها صبوری میکرد.
روزی دو سه در شکنجه میزیست
زانگونه که هر که دید بگریست
هوش مصنوعی: روزی دو یا سه بار در عذاب و درد زندگی میکرد، به طوری که هر کس او را میدید، اشکریزان میشد.
پس پرده درید و آه برداشت
سوی در و دشت راه برداشت
هوش مصنوعی: پس پرده را کنار زد و با آهی از دل به سوی در و دشت، راه خود را آغاز کرد.
میزیست به رنج و ناتوانی
میمرد کدام زندگانی
هوش مصنوعی: زندگی پر از درد و زحمت بود و بیچاره به مرگ نزدیک میشد؛ کدام زندگی چنین است؟
چون گرم شدی به عشق وجدش
بردی به نشاط گاه نجدش
هوش مصنوعی: وقتی که به عشق او شوق و حرارت پیدا کردی، در شادی و سرور به سراغ خوشیهای او رفتی.
بر نجد شدی چو شیر سرمست
آهن بر پای و سنگ بر دست
هوش مصنوعی: تو به شکوه و قدرتی مانند شیر سرمستی، با آهن بر پا و سنگ در دستت، به سرزمین نجد قدم گذاشتهای.
چون برزدی از نفیر جوشی
گفتی غزلی به هر خروشی
هوش مصنوعی: زمانی که صدای تند و شیلنگی به گوش میرسد، تو نیز شعری زیبا و دلنشین سرودهای که در هر حالتی خوب و شاداب به نظر میآید.
از هر طرفی خلایق انبوه
نظاره شدی به گرد آن کوه
هوش مصنوعی: مردم از هر سو به دور آن کوه جمع شده و در حال تماشا هستند.
هر نادرهای کز او شنیدند
در خاطر و در قلم کشیدند
هوش مصنوعی: هر چیز نادری که از او شنیدهاند، در ذهن و بر کاغذ ثبت کردهاند.
بردند به تحفهها در آفاق
زان غنیه غنی شدند عشاق
هوش مصنوعی: عشاق با آن ثروت و زیبایی که در جهان وجود دارد، به دست آوردند و از آن لذت بردند.
حاشیه ها
1397/06/23 15:08
جلیل
سفارش گفتن حرف به جا و به موقع،هر حرفی را همه جا نمی توان زد،بلکه باید مطابق وضع و حال افراد و مکان سخن گفت ... خنده و گریه هم تابع همین قانون هست