گنجور

بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه

چون رایت عشق آن جهان‌گیر
شد چون مه لیلی آسمان‌گیر
هر روز خنیده‌نام‌تر گشت
در شیفتگی تمام‌تر گشت
هر شیفتگی کز آن نورد است
زنجیر‌بُر صداع مرد است
برداشته دل ز کار او بخت
درمانده پدر به کار او سخت
می‌کرد نیایش از سر سوز
تا زآن شب تیره بردمد روز
حاجت‌گاهی نرفته نگذاشت
الا که برفت و دست برداشت
خویشان همه در نیاز با او
هر یک شده چاره‌ساز با او
بیچارگی ورا چو دیدند
در چاره‌گری زبان کشیدند
گفتند به اتفاق یک سر
کز کعبه گشاده گردد این در
حاجتگه جملهٔ جهان اوست
محراب زمین و آسمان اوست
پذرفت که موسم حج آید
ترتیب کند چنانکه باید
چون موسم حج رسید برخاست
اشتر طلبید و محمل آراست
فرزند عزیز را به صد جهد
بنشاند چو ماه در یکی مهد
آمد سوی کعبه سینه پرجوش
چون کعبه نهاد حلقه بر گوش
گوهر به میان زر برآمیخت
چون ریگ بر اهل ریگ می‌ریخت
شد در رهش از بسی خزانه
آن خانهٔ گنج، گنج‌خانه
آن دم که جمال کعبه دریافت
در یافتن مراد بشتافت
بگرفت به رفق‌، دست فرزند
در سایهٔ کعبه داشت یک‌چند
گفت ای پسر این نه جای بازی است
بشتاب که جای چاره‌سازی است
در حلقهٔ کعبه‌، حلقه کن دست
کز حلقهٔ غم بدو توان رست
گو یارب از این گزاف‌کاری
توفیق دِهم به رستگاری
رحمت کن و در پناهم آور
زین شیفتگی به راهم آور
دریاب که مبتلای عشقم
و آزاد کن از بلای عشقم
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست
در حلقهٔ زلف کعبه زد دست
می‌گفت گرفته حلقه در بر
که‌امروز منم چو حلقه بر در
در حلقهٔ عشق جان فروشم
بی‌حلقهٔ او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدایی
این نیست طریق آشنایی
من قوت ز عشق می‌پذیرم
گر میرد عشق‌، من بمیرم
پروردهٔ عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی
یارب به خدایی خدایی‌ت
وآنگه به کمال پادشا‌یی‌ت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمهٔ عشق ده مرا نور
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق‌تر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن
لیلی‌طلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شده‌ام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
از حلقهٔ او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی
بی‌بادهٔ او مباد جامم
بی‌سکهٔ او مباد نامم
جانم فدی جمال بادش
گر خون خورَدم حلال بادش
گرچه ز غمش چو شمع سوزم
هم بی غم او مباد روزم
عشقی که چنین به جای خود باد
چندانکه بود یکی به صد باد
می‌داشت پدر به سوی او گوش
کاین قصه شنید گشت خاموش
دانست که دل اسیر دارد
دردی نه دوا‌پذیر دارد
چون رفت به خانه سوی خویشان
گفت آنچه شنید پیش ایشان
کاین سلسله‌ای که بند بشکست
چون حلقهٔ کعبه دید در دست
زو زمزمه‌ای شنید گوشم
که‌آورد چو زمزمی به جوشم
گفتم مگر آن صحیفه خواند
کز محنت لیلی‌ش رهاند
او خود همه کام و رای او گفت
نفرین خود و دعای او گفت
چون گشت به عالم این سخن فاش
افتاد ورق به دست اوباش
کز غایت عشق دلستانی
شد شیفته نازنین جوانی
هر نیک و بدی کزاو شنیدند
در نیک و بدی زبان کشیدند
لیلی ز گزاف یاوه‌گویان
در خانهٔ غم نشست مویان
شخصی دو ز خِیل آن جمیله
گفتند به شاه آن قبیله
که‌آشفته‌جوانی از فلان دشت
بدنام کنِ دیار ما گشت
آید همه روز سرگشاده
جوقی چو سگ از پی اوفتاده
در حِلّهٔ ما ز راه افسوس
گه رقص کند گهی زمین بوس
هر‌دم غزلی دگر کند ساز
هم خوش غزل است و هم خوش آواز
او گوید و خلق یاد گیرند
ما را و تو را به باد گیرند
در هر غزلی که می‌سراید
صد پرده‌دری همی‌نماید
لیلی ز نفیر او به داغ است
کاین باد هلاک آن چراغ است
بنمای به قهر گوشمال‌ش
تا باز رهد مه از وبال‌ش
چون آگه گشت شحنه زین حال
دزد آبله پای و شحنه قتال
شمشیر کشید و داد تابَش
گفتا که بدین دهم جوابش
از عامریان یکی خبر داشت
این قصه به حی خویش برداشت
با سید عامری در آن باب
گفت آفت نارسیده دریاب
کآن شحنهٔ جان‌ستان خونریز
آبی تند است و آتشی تیز
ترسم مجنون خبر ندارد
آنگه دارد که سر ندارد
زآن چاه گشاده سر که پیش است
دریافتن‌ش به جای خویش است
سرگشته پدر ز مهربانی
برجست به شفقتی که دانی
فرمود به دوستان همزاد
تا بر پی او روند چون باد
آن سوخته را به دل‌نواز‌ی
آرند ز راه چاره‌ساز‌ی
هرسو به طلب شتافتندش
جستند ولی نیافتندش
گفتند مگر که‌اجل رسیدش
یا چنگ درنده‌ای دریدش
هر دوستی از قبیله گاهی
می‌خورد دریغ و می‌زد آهی
گریان همه اهل خانهٔ او
از گم شدن نشانهٔ او
وآن گوشه‌نشین گوش سفته
چون گنج به گوشه‌ای نهفته
از مشغله‌های جوش بر جوش
هم گوشه گرفته بود و هم گوش
در طرف چنان شکار‌گاهی
خرسند شده به گرد راهی
گرگی که به زور شیر باشد
روبه به ازو‌، چو سیر باشد
بازی که نشد به خورد محتاج
رغبت نکند به هیچ دراج
خشگار‌، گرسنه را کلیچ است
با سیر‌ی‌، نان میده هیچ است
چون طبع به اشتها شود گرم
گاورس درشت را کند نرم
حلوا که طعام نوش بهر است
در هیضه‌ خوری، به جای زهر است
مجنون که ز نوش بود بی‌بهر
می‌خورد نواله‌های چون زهر
می‌داد ز راه بینوا‌یی
کالای کساد را روایی
نه نه غم او نه آنچنان بود
کز غایت او غمی توان بود
کآن غم که بدو برات می‌داد
از بند خودش نجات می‌داد
در جستن گنج رنج می‌برد
بی‌آن که رهی به گنج می‌برد
شخصی ز قبیله بنی‌سعد
بگذشت بر او چو طالع سعد
دیدش به کنارهٔ سرابی
افتاده خراب در خرابی
چون لنگر بیت خویشتن لنگ
معنی‌ش فراخ و قافیت تنگ
یعنی که کسی ندارم از پس
بی‌قافیت است مرد بی کس
چون طالع خویشتن کمان گیر
در سجده کمان و در وفا تیر
یعنی که وبالش آن نشان داشت
که‌آمیزش تیر در کمان داشت
جز ناله، کسی نداشت همدم
جز سایه کسی نیافت محرم
مرد گذرنده چون در او دید
شکلی و شمایلی نکو دید
پرسید سخن ز هر شماری
جز خامشیش ندید کاری
چون از سخنش امید برداشت
بگذشت و ورا به جای بگذاشت
زآنجا به دیار او گذر کرد
زو اهل قبیله را خبر کرد
کاینک به فلان خرابی تنگ
می‌پیچد همچو مار بر سنگ
دیوانه و دردمند و رنجور
چون دیو ز چشم آدمی دور
از خوردن زخم سفته جانش
پیدا شده مغز استخوانش
بیچاره پدر چو زو خبر یافت
روی از وطن و قبیله برتافت
می‌گشت چو دیو گرد هر غار
دیوانهٔ خویش را طلب‌کار
دیدش به رفاق گوشه‌ای تنگ
افتاده و سر نهاده بر سنگ
با خود غزلی همی سگالید
گه نوحه نمود و گاه نالید
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خود اوفتان و خیزان
از بادهٔ بی‌خودی چنان مست
کاگه نه که در جهان کسی هست
چون دید پدر، سلام دادش
پس دلخوشی‌ای تمام دادش
مجنون چو صلابت پدر دید
در پای پدر چو سایه غلتید
کی تاج سر و سریر جانم
عذرم بپذیر ناتوانم
می‌بین و مپرس حالتم را
می‌کن به قضا حوالتم را
چون خواهم چون؟ که در چنین روز
چشم تو ببیندم بدین روز
از آمدن تو روسیاهم
عذرت به کدام روی خواهم
دانی که حساب کار چون است
سررشته ز دست ما برون است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون رایت عشق آن جهان‌گیر
شد چون مه لیلی آسمان‌گیر
 زمانی که پرچم عشق در جهان گسترده شد، مانند ماه لیلی که در آسمان جلوه‌گر می‌شود.
هر روز خنیده‌نام‌تر گشت
در شیفتگی تمام‌تر گشت
خُنیده‌نام‌: معروف و مشهور‌.
هر شیفتگی کز آن نورد است
زنجیر‌بُر صداع مرد است
هوش مصنوعی: هر نوع عشقی که منجر به آزادی و رهایی از قید و بندها شود، در واقع نشان‌دهنده‌ی روح انسانی است که از محدودیت‌ها عبور کرده است.
برداشته دل ز کار او بخت
درمانده پدر به کار او سخت
هوش مصنوعی: دل از مشکلات او فارغ شده و بخت پدر که در وضعیت ناتوانی به سر می‌برد، به سرنوشت او سخت گرفتار شده است.
می‌کرد نیایش از سر سوز
تا زآن شب تیره بردمد روز
هوش مصنوعی: او با دل‌سوز و از روی عشق دعا می‌کرد تا این‌که آن شب تاریک سپری شود و صبح روشن فرا برسد.
حاجت‌گاهی نرفته نگذاشت
الا که برفت و دست برداشت
حاجت‌گاه‌: زیارت‌گاه‌، جایی که مردمان به حاجت خواستن به آن‌جا روند.
خویشان همه در نیاز با او
هر یک شده چاره‌ساز با او
هوش مصنوعی: همه خویشان در سختی و نیاز به او رجوع می‌کنند و هر کدام به نوعی برای او راه‌حلی پیدا می‌کنند.
بیچارگی ورا چو دیدند
در چاره‌گری زبان کشیدند
هوش مصنوعی: وقتی دیگران بیچارگی او را دیدند، برای کمک به او زبان به سخن گشودند.
گفتند به اتفاق یک سر
کز کعبه گشاده گردد این در
هوش مصنوعی: گفتند با یک نظر از کعبه، در اینجا به روی همگان باز خواهد شد.
حاجتگه جملهٔ جهان اوست
محراب زمین و آسمان اوست
هوش مصنوعی: تمام نیازهای جهان به او برمی‌گردد و او مرکز توجه در زمین و آسمان است.
پذرفت که موسم حج آید
ترتیب کند چنانکه باید
هوش مصنوعی: او قبول کرد که زمان حج فرا رسیده و باید به گونه‌ای مناسب ترتیبی بدهد.
چون موسم حج رسید برخاست
اشتر طلبید و محمل آراست
هوش مصنوعی: زمانی که فصل حج فرا رسید، شتر را خواست و وسیله سفر را آماده کرد.
فرزند عزیز را به صد جهد
بنشاند چو ماه در یکی مهد
هوش مصنوعی: فرزند گرامی را با تلاش بسیار آرام می‌کند مانند اینکه ماه در یک گهواره آرام گرفته است.
آمد سوی کعبه سینه پرجوش
چون کعبه نهاد حلقه بر گوش
هوش مصنوعی: کسی به سوی کعبه می‌رفت و دلش پر از شور و هیجان بود، مانند خود کعبه که به او گوش می‌دهد و به او توجه می‌کند.
گوهر به میان زر برآمیخت
چون ریگ بر اهل ریگ می‌ریخت
هوش مصنوعی: جواهر به خوبی با طلا ترکیب شده است، همان‌طور که خاک بر اهل خاک می‌پاشد.
شد در رهش از بسی خزانه
آن خانهٔ گنج، گنج‌خانه
هوش مصنوعی: در مسیر او، به خاطر بسیاری از گنج‌ها، آن خانه به یک خزانه تبدیل شد.
آن دم که جمال کعبه دریافت
در یافتن مراد بشتافت
هوش مصنوعی: در آن لحظه که زیبایی کعبه را مشاهده کرد، به سمت رسیدن به خواسته‌اش شتابان رفت.
بگرفت به رفق‌، دست فرزند
در سایهٔ کعبه داشت یک‌چند
به رِفق‌: به مهربانی.
گفت ای پسر این نه جای بازی است
بشتاب که جای چاره‌سازی است
هوش مصنوعی: مردی به پسرش می‌گوید که این مکان مناسب برای سرگرمی و بازی نیست. باید سریع‌تر عمل کند زیرا اینجا زمانی برای حل کردن مشکلات و تدبیر ندارد.
در حلقهٔ کعبه‌، حلقه کن دست
کز حلقهٔ غم بدو توان رست
هوش مصنوعی: دستت را به دور کعبه بگردان، زیرا با این کار از حلقهٔ غم و نگرانی نجات پیدا می‌کنی.
گو یارب از این گزاف‌کاری
توفیق دِهم به رستگاری
هوش مصنوعی: ای خدا، از این کارهای بیهوده مرا به موفقیت و نجات برسان.
رحمت کن و در پناهم آور
زین شیفتگی به راهم آور
هوش مصنوعی: لطفاً به من رحمت کن و مرا در آغوش خود بگیر تا از این عشق و شیفتگی نجات یابم و به مسیر درست هدایت شوم.
دریاب که مبتلای عشقم
و آزاد کن از بلای عشقم
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که من گرفتار عشق شده‌ام و مرا از این درد و رنجی که عشق برایم آورده، رها کن.
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
هوش مصنوعی: مجنون وقتی درباره عشق صحبت شنید، ابتدا گریه کرد و بعد به خنده افتاد.
از جای چو مار حلقه برجست
در حلقهٔ زلف کعبه زد دست
هوش مصنوعی: مار به شکل حلقه‌ای از جای خود حرکت کرده و به زلف کعبه دست می‌زند.
می‌گفت گرفته حلقه در بر
که‌امروز منم چو حلقه بر در
هوش مصنوعی: می‌گفت که من امروز به قدری وابسته‌ام و درگیر این وضعیت هستم که مانند حلقه‌ای به در چسبیده‌ام.
در حلقهٔ عشق جان فروشم
بی‌حلقهٔ او مباد گوشم
هوش مصنوعی: در بند عشق او جانم را فدای او می‌کنم، اما بدون او برایم هیچ ارزشی ندارد.
گویند ز عشق کن جدایی
این نیست طریق آشنایی
هوش مصنوعی: می‌گویند از عشق، جدایی معنی ندارد و راهی برای آشنایی نیست.
من قوت ز عشق می‌پذیرم
گر میرد عشق‌، من بمیرم
هوش مصنوعی: من از عشق انرژی و قدرت می‌گیرم و اگر عشق بمیرد، من هم باید بمیرم.
پروردهٔ عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
هوش مصنوعی: عشق سبب شکل‌گیری شخصیت من شده است و جز عشق چیزی دیگر را برای آینده‌ام نمی‌خواهم.
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی
هوش مصنوعی: دل کسی که از عشق خالی است، همیشه غم‌هایش را مانند سیلابی جاری می‌سازد.
یارب به خدایی خدایی‌ت
وآنگه به کمال پادشا‌یی‌ت
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، به بزرگی و عظمت تو قسم و سپس به کامل بودن سلطنت و پادشاهی‌ات.
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، به هدفی خواهم رسید که حتی اگر من نمانم، او خواهد ماند.
از چشمهٔ عشق ده مرا نور
وین سرمه مکن ز چشم من دور
هوش مصنوعی: از چشمهٔ عشق به من روشنی بده و این سرمه را از چشمانم دور نکن.
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق‌تر ازین کنم که هستم
هوش مصنوعی: هرچند که از عشق به شدت سرمست هستم، اما هنوز می‌توانم عاشق‌تر از این که هستم، شوم.
گویند که خو ز عشق واکن
لیلی‌طلبی ز دل رها کن
هوش مصنوعی: می‌گویند برای رسیدن به عشق، خود را رها کن و دیگر به دنبال لیلی نرو.
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
هوش مصنوعی: ای خدا، هر لحظه به من دلی پرعشق نسبت به لیلی عطا کن و آرزویم را بیشتر کن.
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
هوش مصنوعی: بیا از عمر من هر چه که باقی مانده را بگیر و به عمر لیلی اضافه کن.
گرچه شده‌ام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
هوش مصنوعی: با اینکه از غم او به شدت متاثر شده‌ام، اما هرگز از عشق و علاقه‌ام نسبت به او کاسته نخواهد شد.
از حلقهٔ او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی
هوش مصنوعی: از دوستی و محبت او هرگز نباید دست کشید و همیشه باید در راه ادب و احترام به او تلاش کرد.
بی‌بادهٔ او مباد جامم
بی‌سکهٔ او مباد نامم
هوش مصنوعی: بی‌شراب او، زندگی‌ام بی‌معناست و بدون نام او، هویتی ندارم.
جانم فدی جمال بادش
گر خون خورَدم حلال بادش
هوش مصنوعی: جانم فدای زیبایی او می‌شود، حتی اگر مجبور شوم خون خود را برای او فدای کنم، حلال و پذیرفته است.
گرچه ز غمش چو شمع سوزم
هم بی غم او مباد روزم
هوش مصنوعی: اگرچه از غم او همچون شمع می‌سوزم، اما روزی بدون غم او را آرزو ندارم.
عشقی که چنین به جای خود باد
چندانکه بود یکی به صد باد
هوش مصنوعی: عشقی که این‌چنین در دل من جا دارد، از هر عشق دیگری قوی‌تر و پرشکوه‌تر است. این عشق به قدری عمیق و برجسته است که هیچ عشقی نمی‌تواند به پای آن برسد.
می‌داشت پدر به سوی او گوش
کاین قصه شنید گشت خاموش
هوش مصنوعی: پدر به سمت او نگاه می‌کرد و چون این داستان را شنید، ساکت شد.
دانست که دل اسیر دارد
دردی نه دوا‌پذیر دارد
هوش مصنوعی: او می‌دانست که دلش در بند یک اندوه است که هیچ درمانی برای آن وجود ندارد.
چون رفت به خانه سوی خویشان
گفت آنچه شنید پیش ایشان
هوش مصنوعی: وقتی به خانه‌اش برگشت، آنچه را که شنیده بود برای خویشانش گفت.
کاین سلسله‌ای که بند بشکست
چون حلقهٔ کعبه دید در دست
هوش مصنوعی: این جمله به شکسته شدن یک ارتباط یا زنجیره اشاره دارد که به نحوی با حلقهٔ کعبه مقایسه شده است. در واقع، وقتی این بند شکسته می‌شود، به نوعی از یک حالت ایستایی و محدود خارج می‌شود و به آزادی یا تحولی جدید دست پیدا می‌کند، مانند حالتی که حلقهٔ کعبه در دست شخصی است و نشان‌دهندهٔ اتصال و پیوستگی است.
زو زمزمه‌ای شنید گوشم
که‌آورد چو زمزمی به جوشم
هوش مصنوعی: از گوشم صدای ملایمی به گوشم رسید که مانند جویبار در من شور و شوق ایجاد کرد.
گفتم مگر آن صحیفه خواند
کز محنت لیلی‌ش رهاند
هوش مصنوعی: گفتم آیا آن نوشته را خواند که از رنج و غم لیلی او را آزاد کند؟
او خود همه کام و رای او گفت
نفرین خود و دعای او گفت
هوش مصنوعی: او خود تمام خواسته‌ها و نظراتش را بیان کرد و نفرین و دعاهایش را نیز گفت.
چون گشت به عالم این سخن فاش
افتاد ورق به دست اوباش
هوش مصنوعی: زمانی که این حرف در دنیا منتشر شد، ورق به دست مردم عادی و کم‌سواد افتاد.
کز غایت عشق دلستانی
شد شیفته نازنین جوانی
هوش مصنوعی: از شدت عشق به دلبر، به جوانی زیبا و نازپرورده علاقه‌مند شده‌ام.
هر نیک و بدی کزاو شنیدند
در نیک و بدی زبان کشیدند
هوش مصنوعی: هر خوبی و بدی که از او شنیده شد، در مورد آن صحبت‌هایی کردند.
لیلی ز گزاف یاوه‌گویان
در خانهٔ غم نشست مویان
هوش مصنوعی: لیلی به خاطر سخنان بی‌اساس و بی‌پایه‌ی بزهکاران در سرای اندوه و غم نشسته است.
شخصی دو ز خِیل آن جمیله
گفتند به شاه آن قبیله
هوش مصنوعی: شخصی از میان آن جمع زیبایانی که در صف بودند، به پادشاه آن قبیله گفتند.
که‌آشفته‌جوانی از فلان دشت
بدنام کنِ دیار ما گشت
هوش مصنوعی: جوانی از مکانی بدنام و نامطلوب به دلایل مختلف دچار آشفتگی و پریشانی شده است و همین باعث شده که دیار ما تحت تأثیر این اوضاع قرار بگیرد.
آید همه روز سرگشاده
جوقی چو سگ از پی اوفتاده
هوش مصنوعی: هر روز گروهی با چهره‌ای باز و بی‌نقاب به دنبال او می‌آیند، مانند سگی که بدون وقفه به دنبالش افتاده است.
در حِلّهٔ ما ز راه افسوس
گه رقص کند گهی زمین بوس
هوش مصنوعی: در حال و هوای ما، گاه با احساسات غمگین و افسوس به زندگی نگاه می‌کنیم و گاه با شوق و شادی به رقص می‌پردازیم یا به زمین احترام می‌گذاریم.
هر‌دم غزلی دگر کند ساز
هم خوش غزل است و هم خوش آواز
هوش مصنوعی: هر لحظه یک غزل تازه می‌سازد که هم غزل زیباست و هم آواز دل‌نشین.
او گوید و خلق یاد گیرند
ما را و تو را به باد گیرند
هوش مصنوعی: او سخن می‌گوید و مردم از او می‌آموزند، حال آنکه ما و تو را به باد انتقاد می‌گیرند.
در هر غزلی که می‌سراید
صد پرده‌دری همی‌نماید
هوش مصنوعی: هر وقت که شاعر شعری می‌سراید، نشانه‌های عمیق و متعدد را نمایان می‌کند.
لیلی ز نفیر او به داغ است
کاین باد هلاک آن چراغ است
هوش مصنوعی: لیلی از فریاد او در آتش است، چون این باد زندگی آن نور را می‌گیرد.
بنمای به قهر گوشمال‌ش
تا باز رهد مه از وبال‌ش
هوش مصنوعی: به او نشان بده که بخاطر کارهایش تنبیه شود تا دوباره از شرّ او رهایی یابیم.
چون آگه گشت شحنه زین حال
دزد آبله پای و شحنه قتال
هوش مصنوعی: زمانی که شحنه (رئیس پلیس) از این وضعیت آگاه شد، دزد که پایش به آبله مبتلا بود در حال درگیری با شحنه بود.
شمشیر کشید و داد تابَش
گفتا که بدین دهم جوابش
شمشیرش را کشید و چرخاند و گفت‌: با این به او جواب می‌دهم!
از عامریان یکی خبر داشت
این قصه به حی خویش برداشت
هوش مصنوعی: یکی از افراد عادی، خبری از این داستان داشت و آن را با انگاره خود برداشت کرد.
با سید عامری در آن باب
گفت آفت نارسیده دریاب
هوش مصنوعی: با سید عامری درباره موضوعی صحبت کردیم، او به من گفت که باید مراقب آفت یا مشکل پیش رو باشیم که هنوز به ما نرسیده است.
کآن شحنهٔ جان‌ستان خونریز
آبی تند است و آتشی تیز
هوش مصنوعی: این شخصی که جان مردم را می‌گیرد، به مانند آبی تند و آتشی درخشان و خطرناک است.
ترسم مجنون خبر ندارد
آنگه دارد که سر ندارد
هوش مصنوعی: می‌ترسم که مجنون از حال و روز خود بی‌خبر باشد، در حالی که وقتی از عقل و هوش خود بی‌بهره است، به حقیقت آگاه‌تر است.
زآن چاه گشاده سر که پیش است
دریافتن‌ش به جای خویش است
هوش مصنوعی: از آن چاه عمیق که سر آن نمایان است، فهمیدن آن به خودی خود و در جای خودش امکان‌پذیر است.
سرگشته پدر ز مهربانی
برجست به شفقتی که دانی
هوش مصنوعی: پدر به خاطر محبت زیادش، دچار سردرگمی شده است، چرا که در احساس شفقتی که دارد، عمیقاً غرق است.
فرمود به دوستان همزاد
تا بر پی او روند چون باد
هوش مصنوعی: فرمود که دوستان همزاد به همراه او راه بیفتند و همچون باد حرکت کنند.
آن سوخته را به دل‌نواز‌ی
آرند ز راه چاره‌ساز‌ی
هوش مصنوعی: آن دل‌سوخته را با محبت و نوازش به آرامش می‌رسانند و برای مشکلاتش راه حلی پیدا می‌کنند.
هرسو به طلب شتافتندش
جستند ولی نیافتندش
هوش مصنوعی: همه جا به دنبالش رفتند و تلاش کردند او را پیدا کنند، اما موفق نشدند.
گفتند مگر که‌اجل رسیدش
یا چنگ درنده‌ای دریدش
هوش مصنوعی: گفتند شاید زمان مرگش فرا رسیده یا اینکه حیوانی وحشی به او آسیب رسانده است.
هر دوستی از قبیله گاهی
می‌خورد دریغ و می‌زد آهی
هوش مصنوعی: هر دوستی ممکن است گاهی دچار دردسر یا مشکل شود و از این بابت احساس ناراحتی کند.
گریان همه اهل خانهٔ او
از گم شدن نشانهٔ او
هوش مصنوعی: تمام اعضای خانه او از فقدان نشانه‌ای از او در حال گریه و اندوه هستند.
وآن گوشه‌نشین گوش سفته
چون گنج به گوشه‌ای نهفته
هوش مصنوعی: آن کسی که در گوشه‌ای نشسته و به دقت گوش می‌دهد، مانند گنجی است که در جایی پنهان شده است.
از مشغله‌های جوش بر جوش
هم گوشه گرفته بود و هم گوش
هوش مصنوعی: شخصی که درگیر فعالیت‌های مختلف بود، هم گوشه‌ای از کارها را انجام می‌داد و هم به دیگران برای شنیدن و درک کمک می‌کرد.
در طرف چنان شکار‌گاهی
خرسند شده به گرد راهی
هوش مصنوعی: در جایی خوشحال و راضی نشسته‌ام که شکار خوبی در اطراف آن وجود دارد.
گرگی که به زور شیر باشد
روبه به ازو‌، چو سیر باشد
هوش مصنوعی: اگر گرگی به زور شیر شود، بهتر از آن است که روباهی باشد که سیر است.
بازی که نشد به خورد محتاج
رغبت نکند به هیچ دراج
هوش مصنوعی: اگر کسی بازی‌ای را تجربه نکرده باشد، هرگز نمی‌تواند به چیزهای دیگر رغبت و علاقه‌مند شود.
خشگار‌، گرسنه را کلیچ است
با سیر‌ی‌، نان میده هیچ است
خشگار یا خشکار نانی است که از آرد سبوس‌دار پزند. میده نان نرم و لطیف است و کُلیچه‌، نان روغنی کوچک است.
چون طبع به اشتها شود گرم
گاورس درشت را کند نرم
هوش مصنوعی: وقتی که روح و دل آدمی به شوق و اشتیاق بیفتد، موجودات خشن و سخت هم به نرمی و لطافت تبدیل می‌شوند.
حلوا که طعام نوش بهر است
در هیضه‌ خوری، به جای زهر است
هوش مصنوعی: حلوا غذایی خوشمزه است که برای تناول آن باید به رعایت شیوه‌های مناسب توجه کرد؛ در غیر این صورت، به جای لذت، مضراتی به همراه خواهد داشت.
مجنون که ز نوش بود بی‌بهر
می‌خورد نواله‌های چون زهر
هوش مصنوعی: مجنون که از شراب بجوش می‌آمد، بدون هیچ نفعی، لقمه‌هایی می‌خورد که مثل زهر می‌ماندند.
می‌داد ز راه بینوا‌یی
کالای کساد را روایی
هوش مصنوعی: او در میان فقر و تنگدستی، محصولات بی‌ارزش را به دیگران می‌فروشد.
نه نه غم او نه آنچنان بود
کز غایت او غمی توان بود
هوش مصنوعی: او اصلاً غمگین نیست، به گونه‌ای نیست که بخواهیم از شدت ناراحتی‌اش احساس غم کنیم.
کآن غم که بدو برات می‌داد
از بند خودش نجات می‌داد
هوش مصنوعی: این غم که او به من می‌داد، باعث می‌شد از بند و زنجیر احساسات خودم رها شوم.
در جستن گنج رنج می‌برد
بی‌آن که رهی به گنج می‌برد
هوش مصنوعی: شخصی در تلاش است تا گنجی را پیدا کند، اما در این تلاش دچار سختی و زحمت می‌شود بدون آنکه واقعا به گنجی دست یابد.
شخصی ز قبیله بنی‌سعد
بگذشت بر او چو طالع سعد
هوش مصنوعی: شخصی از قبیله بنی‌سعد عبور کرد و همچون شانس خوب به نظر می‌رسید.
دیدش به کنارهٔ سرابی
افتاده خراب در خرابی
هوش مصنوعی: او را در کنار سرابی دیدم که به شدت پریشان و آشفته است.
چون لنگر بیت خویشتن لنگ
معنی‌ش فراخ و قافیت تنگ
هوش مصنوعی: چون دریا به عمق مفهومی زیادی دارد، ولی قافیه آن محدود است.
یعنی که کسی ندارم از پس
بی‌قافیت است مرد بی کس
هوش مصنوعی: من هیچ کسی را ندارم که از پس مشکلاتم برآید، زیرا من تنها و بی‌کس هستم و کسی نیست که به من کمک کند.
چون طالع خویشتن کمان گیر
در سجده کمان و در وفا تیر
هوش مصنوعی: زمانی که ستاره بخت تو در حال درخشش است، در انجام عبادت و وفاداری، همچون کمان و تیر عمل کن.
یعنی که وبالش آن نشان داشت
که‌آمیزش تیر در کمان داشت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آن شخص یا چیز، به گونه‌ای عمل می‌کند که نشانه‌ای از توانایی یا آمادگی برای اقدام دارد، مانند تیری که در کمان قرار گرفته و آماده شلیک است.
جز ناله، کسی نداشت همدم
جز سایه کسی نیافت محرم
هوش مصنوعی: جز ناله و فریاد، هیچ کس نبود که همدم باشد و هیچ کسی هم پیدا نشد که رازدار یا محرم من باشد.
مرد گذرنده چون در او دید
شکلی و شمایلی نکو دید
هوش مصنوعی: مردی که در حال عبور بود، وقتی شکلی زیبا و جذاب را دید، متوقف شد و به آن نگاه کرد.
پرسید سخن ز هر شماری
جز خامشیش ندید کاری
هوش مصنوعی: سخنی از هر کس پرسید، جز سکوت او چیزی نیافت.
چون از سخنش امید برداشت
بگذشت و ورا به جای بگذاشت
هوش مصنوعی: وقتی از حرف‌های او امیدی پیدا نکرد، او را ترک کرد و به جای دیگری رفت.
زآنجا به دیار او گذر کرد
زو اهل قبیله را خبر کرد
هوش مصنوعی: او از آنجا به سرزمین او رفت و به اهل قبیله‌اش خبر داد.
کاینک به فلان خرابی تنگ
می‌پیچد همچو مار بر سنگ
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که در این خرابه، فشردگی یا تنگی وجود دارد که مانند مار، به دور سنگ می‌پیچد. به عبارتی، وضعیت در این مکان به قدری متاثرکننده و تنگ شده که باعث می‌شود آدمی احساس خفقان و محدودیت کند.
دیوانه و دردمند و رنجور
چون دیو ز چشم آدمی دور
هوش مصنوعی: انسانی که دیوانه و دردمند است، مانند موجودی ترسناک به دور از چشم دیگران و در انزوا می‌ماند.
از خوردن زخم سفته جانش
پیدا شده مغز استخوانش
هوش مصنوعی: پس از تحمل درد و آسیب زیاد، عمق وجود او نمایان شده است و قوه‌ی زندگی و استقامتش تقویت شده است.
بیچاره پدر چو زو خبر یافت
روی از وطن و قبیله برتافت
هوش مصنوعی: پدر بیچاره وقتی از این ماجرا باخبر شد، از وطن و قبیله‌اش روی برگرداند و دوری گزید.
می‌گشت چو دیو گرد هر غار
دیوانهٔ خویش را طلب‌کار
هوش مصنوعی: او مانند دیو در هر غاری می‌چرخید و به دنبال دیوانگی و خواسته‌های خود می‌گشت.
دیدش به رفاق گوشه‌ای تنگ
افتاده و سر نهاده بر سنگ
هوش مصنوعی: او را در گوشه‌ای تنگ دیدم که سرش را بر سنگ گذاشته و به آرامی استراحت می‌کند.
با خود غزلی همی سگالید
گه نوحه نمود و گاه نالید
هوش مصنوعی: شعر به احساسات درونی شاعر اشاره دارد. او گاه احساساتی غمگین و نالان دارد و گاه به یاد گذشته‌ها و یادآوری درد و اندوه می‌پردازد. این تغییرات احساسی نشان‌دهنده عمق دلنگرانی‌ها و یادآوری‌های شاعر است.
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خود اوفتان و خیزان
هوش مصنوعی: اشک‌های من مانند خون دلم جاری است، چون بخت من بی‌ثبات و دگرگون است.
از بادهٔ بی‌خودی چنان مست
کاگه نه که در جهان کسی هست
هوش مصنوعی: از نوشیدن شراب بی‌خودی به قدری سرمست شده‌ام که دیگر در این دنیا به هیچ‌کس فکر نمی‌کنم.
چون دید پدر، سلام دادش
پس دلخوشی‌ای تمام دادش
هوش مصنوعی: زمانی که پدر او را دید، به او سلام کرد و همین باعث شد که دلش پر از خوشحالی شود.
مجنون چو صلابت پدر دید
در پای پدر چو سایه غلتید
هوش مصنوعی: مجنون وقتی که پدرش را با توان و قدرت مشاهده کرد، مانند سایه‌ای در پای او سر submissive شد.
کی تاج سر و سریر جانم
عذرم بپذیر ناتوانم
هوش مصنوعی: ای کاش تو تاج سر و مظهر جان من باشی، لطفاً عذر من را بپذیر، زیرا من در برابر تو ناتوانم.
می‌بین و مپرس حالتم را
می‌کن به قضا حوالتم را
هوش مصنوعی: ببین و حال من را نپرس، مراقب باش که سرنوشت من را رقم می‌زند.
چون خواهم چون؟ که در چنین روز
چشم تو ببیندم بدین روز
هوش مصنوعی: وقتی می‌خواهم با تو صحبت کنم، به یاد می‌آورم که روزی چشم تو مرا ببیند، نه در این روز.
از آمدن تو روسیاهم
عذرت به کدام روی خواهم
هوش مصنوعی: از وقتی که تو به اینجا آمده‌ای، من شرمنده و سرافکنده‌ام. حالا چگونه می‌توانم به تو نگاه کنم و عذرخواهی کنم؟
دانی که حساب کار چون است
سررشته ز دست ما برون است
هوش مصنوعی: می‌دانی که وضعیت کار چطور است؟ کنترل اوضاع از دست ما خارج شده است.

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"(همایون) (۲۰:۳۱ - ۲۳:۴۸) نوازندگان: کسایی، حسن (‎نی) ; لطفی، محمدرضا (‎تار) خواننده آواز: شجریان، محمدرضا سراینده شعر آواز: نظامی گنجوی (مثنوی) مطلع شعر آواز: یارب به خدای خداییت وان گه به کمال کبریاییت"
(آلبوم گلهای تازه » شمارهٔ ۱۵۱)
"(همایون) (۰۸:۲۹ - ۲۱:۱۷) نوازندگان: نجاحی، مجید (‎سنتور) ; پرویز یاحقی (‎ویولن) خواننده آواز: قوامی (فاخته‌ای)، حسین سراینده شعر آواز: نظامی گنجوی (مثنوی) مطلع شعر آواز: یارب به خدای خداییت وان گه به کمال کبریاییت"
(آلبوم برگ سبز » شمارهٔ ۲۷۷)
"(سه گاه) (۰۵:۳۵ - ۱۱:۲۷) نوازندگان: عبدالوهاب شهیدی (‎بربط عود) خواننده آواز: عبدالوهاب شهیدی سراینده شعر آواز: نظامی گنجوی (مثنوی) مطلع شعر آواز: مجنون چو حدیث عشق بشنید"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ب۲۷۵)
"(سه گاه) (۱۱:۴۷ - ۱۸:۰۱) نوازندگان: عبدالوهاب شهیدی (‎بربط عود) خواننده آواز: عبدالوهاب شهیدی سراینده شعر آواز: نظامی گنجوی (مثنوی) مطلع شعر آواز: یارب به خدای خداییت وان گه به کمال کبریاییت"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ب۲۷۵)
"(سه گاه) (۱۰:۵۶ - ۱۶:۵۳) نوازندگان: عبدالوهاب شهیدی (‎بربط عود) خواننده آواز: عبدالوهاب شهیدی سراینده شعر آواز: نظامی گنجوی (مثنوی) مطلع شعر آواز: مجنون چو حدیث عشق بشنید"
(آلبوم یک شاخه گل » شمارهٔ ۲۰۸)
"(دشتی) (۰۱:۰۷ - ۰۶:۱۵) نوازندگان: عبدالوهاب شهیدیخواننده آواز: عبدالوهاب شهیدی سراینده شعر آواز: نظامی گنجوی (مثنوی) مطلع شعر آواز: یارب به خدای خداییت وان گه به کمال کبریاییت"
(آلبوم یک شاخه گل » شمارهٔ ۳۱۵ دیگر)
"سوگ – اجرای خصوصی شجریان، دادبه و موسوی"
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم اجراهای خصوصی)
"ساغر می – اجرای خصوصیِ شجریان، موسوی، یاحقی و اکبری"
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم اجراهای خصوصی)
"سیب زنخدان – اجرای خصوصی شجریان، موسوی و یاحقی"
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم اجراهای خصوصی)
"ادامه آواز (لیلی مجنون و فرود، نیریز صغیر و کبیر)"
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم راست پنجگاه)

حاشیه ها

1391/07/07 14:10
بهروز

پای سگ بوسید مجنون گفتندش چه شد ؟
گفت : این سگ گاهگاهی کوی لیلا رفته است
اگه در عشق ناخالصی نباشه وعشق پاک باشه واسه همیشه ماندگار میشه .
به امید عشق های پاک و ماندگار

1392/04/09 16:07
kamran

مرا به یاد عشق خود میندازد. درود بر نظامی

1393/06/03 04:09
اقبال پژوهان فر

سلام.
این شعرو تقدیم میکنم به کسی که تمام وجودم شاید بخون و بدون چقدر دلتنگشم.منو ببخش من عوض شدم

1393/10/25 23:12
زهره

لطفا درتایپ دقت بیشتری بفرمایید این اشعار میراث فرهنگی ماست

1393/10/25 23:12
فاطمه بارنامه

همیشه هم اظهارات مهمل لزومی نداره(قابل توجه ارزو ومحمود ومخصوصا بهروز با اون بیتی که معلوم نیس از کجا پیدا کرده)

1393/10/26 00:12
دیگه هیچکس

شبهای حجرراگذراندیم و زنده ایم //مارابه سخت جانی خود این گمان نبود (پیشکش فاطمه بارنامه]

1393/12/26 10:02
عباس

واقعا زیباست

1394/02/26 11:04
ندا

در حلقه کعبه کن دست

کز حلقه غم بدو توان رست

مصرع اول ایراد وزنی داره. تصحیح کنید لطفا

1394/03/31 23:05
محمد رضا

کار با درست نوشته شدن شعر بدلیل تایپ بد یا خوب ندارم هیچ کاری هم به حاشیه دعوای شعری ندارم. فقط می خوام بگم این عشق مجنون و فرهاد برای این جگر سوزه و اشک آوره که نه مجنون به لیلی رسید و نه فرهاد به شیرین ، علت ماندگاری داستان هایی این چنین نکته در همین یک امر داره وبس. در همه تراژدی های ادبی جهان این نرسیدن هست که داستان رو جاودان کرده.

1394/06/26 13:08
آوید

از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
تقدیم به گلپا

1394/07/06 12:10
آبتین

جناب آقای بهروز
منظومه لیلی و مجنون در قالب مثنوی سروده شده یعنی هربیت قافیه ی جداگانه داره
میشه بفرمایید این بیت مسخره که اصلآهم وزن هم نیست رو از کجا کشف کردی؟

1394/08/04 22:11
لیلی

لیلی اگر مجنون شود مجنون اگر عاقل شود لیلی اگر حیران عقل او شود لیلی منم مجنون منم حیران عشق تو منم

1395/05/04 22:08
فقیر

و
آیا بجای اهل ریگ اهل مکه صحیح تر نیست؟

1395/05/10 18:08
ایلیا حسن زاد

واقعا زیباست

1395/07/25 20:09
مسعود

سلام آقا فقیر
اهل ریگ اهل بیابان می شه یعنی همان اهل مکه. ولی معنی این بیت و بیت بعدی خوب برایم مفهوم نیست. یه راهنمایی می کنید عزیزان؟

1395/08/25 02:10
شاه علی حصاری

در مورد دو بیتی که در نظر دوستان معنای مبهمی داشته به این شرح می باشد:
کیسه زری که به میان می بست را پر از گوهر کرد و مثل ریگ بیابان میان بادیه نشینان پخش می کرد
از شدت بخشش های او کعبه که محل نگهداری گنج قبایل عرب بود دیگر سراسر گنج خانه شد

1396/10/08 11:01
علی

"پای سگ بوسید مجنون گفتندش چه شد ؟
گفت : این سگ گاهگاهی کوی لیلا رفته است"
این بیت مربوط به بیت اول شعر "سگ و مجنون" سروده سعید دبیری میباشد. و لازم به دکر است که تضمین است.

مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست
در حلقه زلف کعبه زد دست
می‌گفت گرفته حلقه در بر
کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه عشق جان فروشم
بی‌حلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدائی
این نیست طریق آشنائی
پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال کبریائیت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق‌تر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن
لیلی‌طلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
این دوازده بیت از این شعر در وب سایت آوای جاوید توسط حمید رضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/08/07 13:11
محمدحسین

لطفاً واژه «خمیده» در مصراع اول بیت دوم به «خنیده» تصحیح گردد.
خنیده: مشهور، معروف، صدا و آوازی که درمیان دو کوه و گنبد پیچد.
خنیده نام تر گشتن: مشهورتر شدن

1397/09/30 10:11
احمدرضا

خمیده نام در مصراع دوم بسیار ناشیانه است. به خنیده نام اصلاح گردد.

1398/03/09 22:06
نسیم

کلمه خمیده در بیت دوم و مصرع اول اشتباه است و باید به جای آن خنیده نوشته شود...خنیده نام: مشهور

1398/04/01 00:07
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

سلام و درود
گوهر به میان زر برآمیخت
چون ریگ بر اهل ریگ می‌ریخت
ریگ اول به همان معنی است که ما استفاده می کنیم و کنایه از بذل و بخشش زیاد است
اما ریگ دوم در واقع ترجمه کلمه بَطحاء است
دشت مکه را بطحاء می گویند اهل ریگ = اهل بطحاء= اهل دشت مکه
در قصیده فرزدق که مدح امام سجاد (ع) است این واژه را می بینید:
هٰذَا الذَّی تَعْرِفُ البْطَحْاءُ وَطْأْتَهُ
وَ الْبَیتُ یَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ
این کسی است که ریگزارهای مکه گام هایش را می شناسند
و خانه خدا و بیرون و درون حرم او را می شناسند
ایام عزت مستدام

1398/07/07 23:10
سیاوش

در مصرع دوم بیت زیر «براد» به چه معناست؟ جایی «بزاد» خواندم ولی باز مفهموم مصرع رو متوجه نشدم.
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی

1398/09/02 04:12
محسن حیدرزاده جزی

براد فعل دعایی از مصدر بردن است ؛ یعنی الهی ببرد

1398/10/22 19:12
محمد

هر روز خنیده نام تر گشت
نه اینکه
هر روز خمیده نام تر گشت

1399/05/06 10:08
محمد

آمد سوی کعبه پرجوش چون کعبه نهاد حلقه بر گوش
برداشت من از مصرع دوم این هست که مجنون مانند کعبه که حلقه نقره ای سنگ حجر السود در گوشه آن هست حلقه غلامی بر گوش اویخت

1400/10/26 14:12
ملیکا رضایی

حلقه ایهام میدارد ؛

قدیم الایام غلامان را حلقه ای در گوش بوده و اینجا یا این مقصود یا همان حلقه در کعبه ؛

1399/05/19 08:08
سمانه

مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست
در حلقه زلف کعبه زد دست
می‌گفت گرفته حلقه در بر
کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه عشق جان فروشم
بی‌حلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدائی
این نیست طریق آشنائی
پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال کبریائیت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق‌تر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن
لیلی‌طلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
این دوازده بیت از این شعر در وب سایت آوای جاوید توسط حمید رضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی/

1399/07/29 09:09
پری

خنده نام تر . خنیده : مشهور

1399/09/26 08:11
ایلیا سیف

بیت دوم اصلاح کنید.
خنیده نام:مشهور

1400/07/11 15:10
امیرالملک

پرورده عشق شد سرشتم

جز عشق مباد سرنوشتم

بدایت کار عشق بود و نهایتش هم جز آن نیست.

1400/08/13 16:11
پوریا محمدزاده

با سلام بیت 32 یارب به خدایی خداییت.                                              وانگه به کمال پادشاییت. درست میباشد

1401/02/09 13:05
ناپیدا

دریاب که مبتلای عشقم ..

تو خدایا آگه از شور دل بیتابی برهانم ز غم عشق و تف بی تابی

1401/02/09 13:05
ناپیدا

از عمر من هر چه برجاست بستان و به عمر لیلی افزای ..

عشق ایثارگر

1401/02/09 13:05
ناپیدا

بیت بعدی از نتایج عشق واقعی ست : احترام ......

و این احترام نتیجه شناخت واقعی خود بعد دنیا و سپس اطرافیان و ... است و این گونه هست که مفهومی به نام نیمه گمشده هم به وجود آمد !

1401/02/09 13:05
ناپیدا

و این عشق واقعی همین گونه نیست که همان اول عاشق شوی و آن هم عشق واقعی باشد؛

در واقع عشق انسان به انسان یا عشق زمینی یا عشق مجازی یک پلی و راهی برای همان عشق واقعی یا همان عشق عرفانی یا همان عشق به خدا هست .

 

1401/02/09 13:05
ناپیدا

پرورده عشق شد سرشتم ...عشق همیشه دو طرفه هست ...یعنی قرار نیست یکی عاشق باشد و دیگری معشوق ! درواقع هر دو طرف هم عاشق و هم معشوق هستند .در واقع عشق به دلیل نیاز انسان به احتیاج داشتن و محتاج بودن به وجود آمد .

برای آنکه نور و روح خداوند در ما قرار گرفته شده و ما بی قرار میشویم ... در ما و در وجود ما ! ...

1401/02/09 13:05
ناپیدا

لیلی و مجنون یک داستان و قصه هست ...شاید واقعی هم نباشد ...ساخته ذهن هست و بس ...

عاشق و نیز عشق را تنها در قصه ها میتوان دید و در دنیای واقعی اما نه، و اگر هم باشد کم است !

اما با این وجود که این ها قصه و الکی هستند اما یک هدف حقیقی در خود دارند .

1402/03/19 15:06
فهیمه فیروزبخت

سلام و عرض ادب دوستان جان

بیت ۴۳

جان فدی جمال.‌..

چطور خوانده میشود؟

1402/11/12 00:02
سعیدرضا اکبری

سلام دوست ارجمند

در بیت ۴۳  : جانم فدی جمال بادش....

کلمه «فدی» با فتح ف و کسر ی خوانده میشه. 

 

1402/09/20 18:12
Flynn Rider

عشق دقیقاً همین شکلی است. ترکیبی از زیبایی و درد. واقعاً درمانی هم برایش نیست. کاش معشوق‌ها اینقدر بی‌وفا نبودند.

1403/04/26 14:06
غلامرضا بیژنی

هر روز خمیده‌نام‌تر گشت    در شیفتگی تمام‌تر گشت

خنیده نام صحیح است . به معنی مشهور و پر آوازه

هر روز خنیده‌نام‌تر گشت        در شیفتگی تمام‌تر گشت

1403/12/16 17:03
علی

بیت 76احساس میکنم اشکال داره

(که) حذف بشه وزن درست میشه

1404/01/19 07:04
سید محمد سجادی

وزن درسته

 

باید اینجور بخونید:

کجل رسیدش