گنجور

بخش ۱۴ - رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی

چون راه دیار دوست بستند
بر جوی بریده پل شکستند
مجنون ز مشقت جدایی
کردی همه شب غزل‌سرایی
هر دم ز دیار خویش پویان
بر نجد شدی سرودگویان
یاری دو سه از پس اوفتاده
چون او همه عور و سرگشاده
سودا زدهٔ زمانه گشته
در رسوایی، فسانه گشته
خویشان همه در شکایت او
غمگین پدر از حکایت او
پندش دادند و پند نشنید
گفتند فسانه چند نشنید
پند ار چه هزار سودمند است
چون عشق آمد چه جای پند است‌؟
مسکین پدرش بمانده در بند
رنجور دل از برای فرزند
در پردهٔ آن خیال‌بازی
بیچاره شده ز چاره‌سازی
پرسید ز محرمان خانه
گفتند یکایک این فسانه
کاو دل به فلان عروس داده‌ست
کز پرده چنین به در فتاده‌ست
چون قصه شنید قصد آن کرد
کز چهرهٔ گل فشانَد آن گرد
آن دُر که جهان بدو فروزد
بر تاج مراد خود بدوزد
وآن زینت قوم را به صد زین
خواهد ز برای قره‌العین
پیران قبیله نیز یک‌سر
بستند برآن مراد محضر
کآن دُر نسفته را در آن سُفت
با گوهر طاق خود کند جفت
یک‌رویه شد آن گروه را رای
کآهنگ سفر کنند از آن جای
از راه نکاح اگر توانند
آن شیفته را به مه رسانند
چون سیّد عامری چنان دید
از گریه گذشت و باز خندید
با انجمنی بزرگ برخاست
کرد از همه روی برگ ره راست
آراسته با چنان گروهی
می‌رفت به بهترین شکوهی
چون اهل قبیلهٔ دل‌آرام
آگاه شدند خاص تا عام
رفتند برون به میزبانی
از راه وفا و مهربانی
در منزل مهر پی فشردند
وآن نُزل که بود پیش بردند
با سید عامری به یک بار
گفتند چه حاجت است پیش‌آر
مقصود بگو‌، که پاس داریم
در دادن آن سپاس داریم
گفتا که مرادم آشنایی است
آنهم ز پی دو روشنایی است
وآن گه پدر عروس را گفت
کآراسته باد جفت با جفت
خواهم به طریق مهر و پیوند
فرزند تو را ز بهر فرزند
کاین تشنه‌جگر که ریگ‌زاده است
بر چشمهٔ تو نظر نهاده است
هر چشمه که آب لطف دارد
چون تشنه خورد به جان گوارد
زین‌سان که من این مراد جویم
خجلت نبَرَم بر آن چه گویم
معروف‌ترین این زمانه
دانی که منم در این میانه؟
هم حشمت و هم خزینه دارم
هم آلت مهر و کینه دارم
من دُر خرم و تو دُر فروشی
بفروش متاع اگر بهوشی
چندان که بها کنی پدیدار
هستم به زیادتی خریدار
هر نقد که آن بود بهایی
بفروش چو آمدش روایی
چون گفته شد این حدیث فرخ
دادش پدر عروس پاسخ
کاین گفته نه برقرار خویش است
می‌گو تو فلک به کار خویش است
گر چه سخن آب‌دار بینم
با آتش‌ِ تیز کی نشینم‌؟
گر دوستی‌یی دراین شمار است
دشمن کامیش صدهزار است
فرزند تو گرچه هست پدرام
فرخ نبوَد‌، چو هست خودکام
دیوانگی‌یی همی نماید
دیوانه حریف ما نشاید
اول به دعا عنایتی کن
وآن گه ز وفا حکایتی کن
تا او نشود درست‌گوهر
این قصه نگفتنی است دیگر
گوهر به خلل خرید نتوان
در رشته خلل کشید نتوان
دانی که عرب چه عیب جویند‌؟
این کار کنم مرا چه گویند‌؟‌‌
با من بکن این سخن فراموش
ختم است بر این و گشت خاموش
چون عامریان سخن شنیدند
جز باز شدن دری ندیدند
نومید شده ز پیش رفتند
آزرده به جای خویش رفتند
هر یک چو غریبِ غم‌رسیده
از راه زبان ستم‌رسیده
مشغول بدان که گنج بازند
وآن شیفته را علاج سازند
وآن گه به نصیحتش نشاندند
بر آتش خار می‌فشاندند
کاین جا به از آن عروس دل‌بر
هستند بتان روح‌پرور
یاقوت‌لبانِ دُر بناگوش
هم غالیه‌پاش و هم قصب‌پوش
هر یک به قیاس چون نگاری
آراسته‌تر ز نو بهاری
در پیش صد آشنا که هستی
بیگانه چرا همی پرستی‌؟
بگذار کز این خجسته‌نامان
خواهیم تو را بتی خرامان
یاری که دل تو را نوازد
چون شکر و شیر با تو سازد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون راه دیار دوست بستند
بر جوی بریده پل شکستند
هوش مصنوعی: وقتی که راه رسیدن به جای دوست را مسدود کردند، مسیر و پل ارتباطی‌ای که به آنجا می‌رسیدیم نیز خراب شد.
مجنون ز مشقت جدایی
کردی همه شب غزل‌سرایی
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر سختی‌های جدایی، تمام شب را به شعر عاشقانه ‌سرایی مشغول بود.
هر دم ز دیار خویش پویان
بر نجد شدی سرودگویان
در هر لحظه و هر فرصتی از محل زندگی خودش به سمت کوه نجد (محل زندگی لیلی) در حال خواندن آواز عاشقانه میرفت
یاری دو سه از پس اوفتاده
چون او همه عور و سرگشاده
سر‌گشاده‌: بی‌کلاه و دستار که در قدیم حاضر شدن در اجتماع به‌این شکل، نشان بی‌قیدی بوده است.
سودا زدهٔ زمانه گشته
در رسوایی، فسانه گشته
هوش مصنوعی: در دوران پر از دغدغه و مشغله، فردی به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و در نتیجه، خود را در اوضاع بدی می‌یابد که موجب رسوایی او شده است و این وضعیت به داستانی تبدیل شده است.
خویشان همه در شکایت او
غمگین پدر از حکایت او
هوش مصنوعی: خویشان همه از درد و غم او نگران هستند و پدرش نیز از داستان او ناراحت است.
پندش دادند و پند نشنید
گفتند فسانه چند نشنید
هوش مصنوعی: او را نصیحت کردند، اما گوش نداد و به داستان‌ها و حرف‌های بی‌اساسی که گفته می‌شد توجهی نکرد.
پند ار چه هزار سودمند است
چون عشق آمد چه جای پند است‌؟
هوش مصنوعی: اگرچه نصیحت و پند دارای فوائد زیادی است، اما هنگامی که عشق در دل بیدار شود، دیگر جایی برای نصیحت وجود ندارد.
مسکین پدرش بمانده در بند
رنجور دل از برای فرزند
هوش مصنوعی: پدر بیچاره به خاطر نگرانی برای فرزندش در رنج و زحمت به سر می‌برد.
در پردهٔ آن خیال‌بازی
بیچاره شده ز چاره‌سازی
هوش مصنوعی: در میان آن خیال پردازی، فرد بیچاره از راه حل‌ها و چاره‌ها ناامید و درمانده شده است.
پرسید ز محرمان خانه
گفتند یکایک این فسانه
هوش مصنوعی: از افرادی که در آن خانه رازها را می‌دانستند، پرسید، و آنها هر کدام داستانی را تعریف کردند.
کاو دل به فلان عروس داده‌ست
کز پرده چنین به در فتاده‌ست
او کسی است که دلش را به دختری سپرده که به واسطه‌ی عشق، از مرحله‌ی پنهان‌کاری و رازداری عبور کرده و آشکارا دلباخته شده است. 
چون قصه شنید قصد آن کرد
کز چهرهٔ گل فشانَد آن گرد
هوش مصنوعی: وقتی داستان را شنید، تصمیم گرفت که از چهرهٔ زیبا و دلکش خود، محبت و طراوت را به دیگران هدیه کند.
آن دُر که جهان بدو فروزد
بر تاج مراد خود بدوزد
هوش مصنوعی: آن جواهری که دنیا برایش به پا می‌افتد، بر تاج آرزوهای خود می‌چسباند.
وآن زینت قوم را به صد زین
خواهد ز برای قره‌العین
هوش مصنوعی: و آن زیبایی که مخصوص مردم است، برای جلب توجه یک زیبای خاص به زودی با زحمت و تلاش فراوان به دست خواهد آمد.
پیران قبیله نیز یک‌سر
بستند برآن مراد محضر
هوش مصنوعی: سالخوردگان قبیله نیز تمام توجه خود را به آن هدف معطوف کردند.
کآن دُر نسفته را در آن سُفت
با گوهر طاق خود کند جفت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در صورتی که یک لؤلؤ گرانبها در جایی کنار گذاشته شده باشد، با داشتن یک نگین یا جواهر زیبا، می‌توان آن را همگان را به تماشا کشاند و به چشم آورد. به نوعی اشاره دارد که زیبایی و ارزش هر چیز در کنار یکدیگر می‌تواند بیشتر نمایان شود.
یک‌رویه شد آن گروه را رای
کآهنگ سفر کنند از آن جای
هوش مصنوعی: آن گروه تصمیم گرفتند که برای سفر از آن مکان حرکت کنند.
از راه نکاح اگر توانند
آن شیفته را به مه رسانند
هوش مصنوعی: اگر بتوانند، از طریق ازدواج آن عاشق را به محبوبش برسانند.
چون سیّد عامری چنان دید
از گریه گذشت و باز خندید
هوش مصنوعی: وقتی سید عامری این منظر را دید، از شدت گریه عبور کرد و دوباره لبخند زد.
با انجمنی بزرگ برخاست
کرد از همه روی برگ ره راست
هوش مصنوعی: با جمعی بزرگ و محترم به حرکت درآمد و از هر طرف به سوی راه درست تازه‌ای گام برداشت.
آراسته با چنان گروهی
می‌رفت به بهترین شکوهی
هوش مصنوعی: او با جمعی زیبا و دلربا حرکت می‌کرد که شکوه و جذابیت خاصی داشتند.
چون اهل قبیلهٔ دل‌آرام
آگاه شدند خاص تا عام
هوش مصنوعی: زمانی که مردم قبیلهٔ دل‌آرام متوجه شدند، این خبر از خاص به عموم پخش شد.
رفتند برون به میزبانی
از راه وفا و مهربانی
هوش مصنوعی: آن‌ها به میهمانی رفتند و در این مسیر از صداقت و مهربانی بهره گرفتند.
در منزل مهر پی فشردند
وآن نُزل که بود پیش بردند
هوش مصنوعی: در خانه مهر، محبت و دوستی به وجود آوردند و آن مهمانی که از قبل برنامه‌ریزی شده بود، به جلو بردند.
با سید عامری به یک بار
گفتند چه حاجت است پیش‌آر
هوش مصنوعی: در مورد سید عامری گفتند که چه نیازی است که او به جلو بیاید و خود را معرفی کند.
مقصود بگو‌، که پاس داریم
در دادن آن سپاس داریم
هوش مصنوعی: منظور را بفرما، تا ما در ارائه آن، با قدردانی برخورد کنیم.
گفتا که مرادم آشنایی است
آنهم ز پی دو روشنایی است
هوش مصنوعی: گفت که هدف من آشنا شدن است و این آشنایی به خاطر دو روشنی است.
وآن گه پدر عروس را گفت
کآراسته باد جفت با جفت
هوش مصنوعی: پدر عروس گفت که خوشا به حال جفتی که با هم آراسته و زیبا هستند.
خواهم به طریق مهر و پیوند
فرزند تو را ز بهر فرزند
هوش مصنوعی: من می‌خواهم به روش محبت و ارتباط، فرزند تو را برای فرزند خودم به دست بیاورم.
کاین تشنه‌جگر که ریگ‌زاده است
بر چشمهٔ تو نظر نهاده است
هوش مصنوعی: این فرد که دلش مانند تشنه‌ای به آب نیاز دارد و از سرزمین خشک و بی‌آب و علف آمده، به چشمه‌ی تو نگاه می‌کند و امیدوار است.
هر چشمه که آب لطف دارد
چون تشنه خورد به جان گوارد
هوش مصنوعی: هر چشمه‌ای که آب خوشگوار و دلنشینی دارد، وقتی تشنه‌ نوش جانش می‌کند، جانش را حفظ می‌کند.
زین‌سان که من این مراد جویم
خجلت نبَرَم بر آن چه گویم
هوش مصنوعی: من از این که به آرزویم برسم، شرمنده‌ام از آنچه می‌گویم.
معروف‌ترین این زمانه
دانی که منم در این میانه؟
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که در این زمان، مشهورترین فرد کیست؟ من هستم که در این میان قرار دارم.
هم حشمت و هم خزینه دارم
هم آلت مهر و کینه دارم
هوش مصنوعی: من هم ثروت و رفاه دارم و هم قدرت مدیریت، همچنین احساسات عشق و نفرت را نیز در دل دارم.
من دُر خرم و تو دُر فروشی
بفروش متاع اگر بهوشی
هوش مصنوعی: من گرانبها و ارزشمند هستم و تو فقط در حال فروش ارزشی که من دارم هستی. اگر باهوش باشی، این کالا را بفروش.
چندان که بها کنی پدیدار
هستم به زیادتی خریدار
هوش مصنوعی: هرچه بیشتر به من ارزش و اهمیت بدهی، بیشتر خود را نشان می‌دهم و برای تو جذاب‌تر می‌شوم.
هر نقد که آن بود بهایی
بفروش چو آمدش روایی
هوش مصنوعی: هر چیزی که ارزش داشته باشد، زمانی که به دیگران معرفی شود، فروش خواهد رفت.
چون گفته شد این حدیث فرخ
دادش پدر عروس پاسخ
هوش مصنوعی: زمانی که این خبر خوش به پدر عروس گفته شد، او پاسخ داد.
کاین گفته نه برقرار خویش است
می‌گو تو فلک به کار خویش است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه گفته شده، به خودی خود ثابت نیست و از طرف دیگر، آسمان یا سرنوشت به کارهای خود مشغول است. به نوعی به اهمیت سرنوشت و تقدیر در زندگی انسان اشاره دارد.
گر چه سخن آب‌دار بینم
با آتش‌ِ تیز کی نشینم‌؟
هوش مصنوعی: اگرچه گفتگویی دلچسب و شیرین دارم، اما با وجود آتش تند، چگونه می‌توانم آرام بنشینم؟
گر دوستی‌یی دراین شمار است
دشمن کامیش صدهزار است
هوش مصنوعی: اگر در میان این افراد دوستی پیدا شود، دشمنانش به اندازه صد هزار نفر خواهند بود.
فرزند تو گرچه هست پدرام
فرخ نبوَد‌، چو هست خودکام
هوش مصنوعی: فرزند تو هرچند به نام پدر بزرگ است، اما چون خودخواهی در او وجود دارد، خوشبخت نخواهد بود.
دیوانگی‌یی همی نماید
دیوانه حریف ما نشاید
هوش مصنوعی: دیوانه‌ای که در کنار ماست، دیوانگی‌هایش را نشان می‌دهد. اما بهتر است که او در این حالات خود را به نمایش نگذارد.
اول به دعا عنایتی کن
وآن گه ز وفا حکایتی کن
هوش مصنوعی: ابتدا دعا کن تا لطفی به تو برسد و سپس از وفا و محبت خود بگو.
تا او نشود درست‌گوهر
این قصه نگفتنی است دیگر
هوش مصنوعی: تا زمانی که او به درستی ماهیت این داستان را نفهمد، نمی‌توان به بیان آن پرداخت.
گوهر به خلل خرید نتوان
در رشته خلل کشید نتوان
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان گوهر با ارزش را در میان ناچیزات پنهان کرد و نمی‌توان آن را در برابر نقص‌ها قرار داد.
دانی که عرب چه عیب جویند‌؟
این کار کنم مرا چه گویند‌؟‌‌
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی عرب‌ها چه چیزهایی را در دیگران عیب می‌جویند؟ اگر من چنین کاری را انجام دهم، چه نظری درباره‌ام خواهند داشت؟
با من بکن این سخن فراموش
ختم است بر این و گشت خاموش
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که با من درباره این موضوع صحبت نکنی، چرا که این صحبت به پایان رسیده و دیگر چیزی برای گفتن نیست.
چون عامریان سخن شنیدند
جز باز شدن دری ندیدند
هوش مصنوعی: وقتی عامریان سخن را شنیدند، جز این که دری باز شود، چیز دیگری ندیدند.
نومید شده ز پیش رفتند
آزرده به جای خویش رفتند
هوش مصنوعی: آنها از ادامه تلاش ناامید شدند و پس از اینکه دلخور شدند، به مکان خود بازگشتند.
هر یک چو غریبِ غم‌رسیده
از راه زبان ستم‌رسیده
هوش مصنوعی: هر کس مثل غریبی است که از راه دور به غم رسیده و با زبان ستم روبرو شده است.
مشغول بدان که گنج بازند
وآن شیفته را علاج سازند
هوش مصنوعی: مراقب باش که سرمایه‌ها را خرج می‌کنند و آن کسی که عاشق است را درمان می‌کنند.
وآن گه به نصیحتش نشاندند
بر آتش خار می‌فشاندند
از راه پند و نصیحت در‌آمدند اما مانند آن بود که بر آتش‌، بوتهٔ خار بیندازند و آتش جنون او بیشتر می‌شد.
کاین جا به از آن عروس دل‌بر
هستند بتان روح‌پرور
هوش مصنوعی: این مکان به مراتب بهتر از آن عروسی است که دل را می‌فریبد و بت‌های روح‌پرور در آن حضور دارند.
یاقوت‌لبانِ دُر بناگوش
هم غالیه‌پاش و هم قصب‌پوش
هوش مصنوعی: لب‌های قرمز همچون یاقوت و گوش‌های زیبا مانند مروارید، هر دو زینت‌بخش و جذاب هستند.
هر یک به قیاس چون نگاری
آراسته‌تر ز نو بهاری
هوش مصنوعی: هر یک از آنها مانند تصویری زیبا و آراسته است، زیباتر از بهار تازه.
در پیش صد آشنا که هستی
بیگانه چرا همی پرستی‌؟
هوش مصنوعی: چرا در میان افرادی که به تو آشنا هستند، خود را بیگانه نشان می‌دهی و عبادت می‌کنی؟
بگذار کز این خجسته‌نامان
خواهیم تو را بتی خرامان
هوش مصنوعی: بگذار از میان این نیک‌نامان، تو را بتی زیبا و باوقار خواهیم.
یاری که دل تو را نوازد
چون شکر و شیر با تو سازد
هوش مصنوعی: یاری که با محبت و لطافت به دل تو می‌نشیند، مانند شکر و شیر که با هم ترکیب می‌شوند، با تو کنار می‌آید و نرم و عاشقانه رفتار می‌کند.

حاشیه ها

1390/10/23 13:12
مرتضی

ممنون از سایت خوبتون من هرچی شعر رو خوندم متوجه نشدم چرا پدر لیلی به پدر مجنون جواب رد داد ممنون میشم اگه برام توضیح بدید

1401/02/20 20:05
آشفته آنم

در اینجا دقیقا دلیل رد کردن درخواست پدر مجنون از زبان پدر لیلی بیان می شود
که بیان از خودکامی و دیوانگی و مستی مجنون می کند که دلیل گفته شده است و چند بیت بعدی هم بیشتر استمرار می کند بر روی این مقوله
فرزند تو گر چه هست بدرام

فرخ نبود چو هست خودکام

دیوانگیی همی نماید

دیوانه حریف ما نشاید

اول به دعا عنایتی کن

وانگه ز وفا حکایتی کن

تا او نشود درست گوهر

این قصه نگفتنی است دیگر

1401/02/20 20:05
آشفته آنم

البته این یکی از دلایل سطحی بود که پدر لیلی آورده تا به صورت عامیانه پدر مجنون را   بفرستت پی نخود سیاه و صاحب سخن نظامی فقط این را بیان کرده و اگر کل مجموعه اشعار خوانده شود قطعا دلایل اصلی را متوجه خواهید شد
نمی شود که یک بخش از یک مجموعه شعری که صورت داستانی دارد را با خواندن یک بخشش متوجه شد و نیاز به مطالعه از اول دارد قطعا

1390/11/28 09:01

سلام من از برداشت خودم جواب ممرتضضیی رو میدم چون اول با پدر مجنون دشمن بود دوم مجنون دیوانه خطاب کرد

1390/12/07 16:03
ایرانی

پدر لیلی می گوید: "فرزند تو زیبا روی و آراسته است، اما از او رفتارهای جنون آمیز سر می زند و دیوانه شایسته همنشینی با ما نیست". و ادامه می دهد: "تو اعراب را می شناسی و می دانی که خیلی اهل حرف زدن و عیب چوئی هستند. من اگر به این وصلت راضی شوم، چطور می توانم از پس زبان اعراب برآیم. برو و با دعا و نذر و نیاز پسرت را درمان کن و بعد به خواستگاری بیا، اول به دعا عنایتی کن، وانگه ز وفا حکایتی کن".

1390/12/19 20:03
انجنیرمتین

سلام مطالب خوبی رومن ازوبلاگ تون خوندم خیلی زیبا بود امادریک فردی ازشعرحرفی بکاررفته بودکه عربی بودوشماآنرابه فارسی نوشته بودیداین حرف که آنقدرمهم هم نبود
امااین شعرزیبامرایادزمانی انداخت که به کسی دل ودنیایم راداده بودم ولی جانب مقابل نپذیرفت ‏
ممنون تون موفق باشید‎ ‎

1392/04/16 00:07
امیر

با توجه به نسخه چاپی بصیرمژدهی (1388) لطفا غلطهای تایپی زیر تصحیح شوند:
بیت 43:
"دوستپی" تبدیل به "دوستی ای" شود.
بیت 44:
"بدرام" به "پدرام" تصحیح شود.

1392/08/09 00:11
ابراهیم

به نوع خواستگاری کردن دقت فرمائید:
خواهم به طریق مهر و پیوند
فرزند ترا ز بهر فرزند
فی الواقع کلمات را شیخ گنجه به صورت اعجاب آوری در کنار هم قرار داده

1393/10/25 23:12
فاطمه بارنامه

چون پدر مجنون با تکیه بر قدزت وثروت و برای علاج فرزند میخواهد لیلی را به تملک اورد پاسخ منفی میشنودچون هنوز سرشار از من است وعشق یعنی فنا شدن در معشوق.خودرابرای او خواستن نه او را برای خود

1395/08/31 11:10
علی.ب

منم با فاطمه خانم موافقم.دلیل جواب منفی ای که شنیدن همین بوده

1396/05/18 01:08
محمدرضا

گردوستپی درین شمار است
دشمن کامیش صدهزار است
تصحیحشود بعلاوه بیت بعدی بدرام ...

________________بنظر من تنها دلیل پدر لیلی برای بیان کردن جواب منفی تنها نشان دادن غرور و تکبر در اعراب بوده ،لذا در چنین وضعیتی هرگز زیبایی عشق نشان داده نخواهد شد ، در بیتی قیس را یک انسان پریشان حال میخواند در صورتی که قیس اصلا تا همان لحظه پریشان حالی واقعی و درماندگی و ناله و زاری قابل نمایشی را از خود نشان نداده و در قسمت پانزدهم ناله های مجنون شکل میگیره

1397/10/26 17:12
Rhysand

جدا از این شعر فوق العاده، حکایت لیلی و مجنون واقعی است و نظامی عزیز از واقعیت اقتباس کردند. دلیل واقعی این که پدر لیلی مجنون را قبول نکرد این بود که میخواست لیلی را به پسر رییس یکی دیگر از قبایل بدهد که تعداد اعضای آن قبیله و ثروت آن ها بیشتر از قبیله ی مجنون بود. هر چند در شعر چیز دیگری گفته شده.

1401/04/13 15:07
عطیه ناصرالمعمار

دوستان عزیز بنده سوالی داشتم در مورد شخصیت مجنون و البته حاشیه های شما را هم مطالعه کردم که مجنون بوده و مورد عیب جویی اعراب ممکن بوده قرار بگیره. سوالی از بنده شده که چه عیبی در مجنون بوده که لیلی (به مانند شب) پوشاننده اون عیب است؟

1403/08/14 12:11
افسانه چراغی

سُفت به معنی سقف و مجازا یعنی اتاق و خانه.