گنجور

بخش ۱۳ - در صفت عشق مجنون

سلطان سریر صبح‌خیزان
سر خیل سپاه اشک‌ریزان
مُتْواری راه دل‌نوازی
زنجیری کوی عشق‌بازی
قانون مغنیّان بغداد
بیّاع معاملان فریاد
طبال نفیرِ آهنین‌کوس
رهبان کلیسیای افسوس
جادوی نهفته‌، دیو‌ِ پیدا
هاروت مشوشان‌ِ شیدا
کیخسرو بی‌کلاه و بی‌تخت
دل‌خوش‌کن‌ِ صدهزار بی‌رخت
اقطاع‌ده‌ِ سپاه موران
اورنگ‌نشین‌ِ پشت گوران
دراجه قلعه‌های وسواس
دارندهٔ پاس دیر بی‌پاس
مجنون غریب دل‌شکسته
دریای ز جوش نانشسته
یاری دو سه داشت دل‌رمیده
چون او همه واقعه‌رسیده
با آن دو سه یار هر سحرگاه
رفتی به طواف کوی آن ماه
بیرون ز حساب نام لیلی
با هیچ سخن نداشت میلی
هر کس که جز این سخن گشادی
نشنودی و پاسخش ندادی
آن کوه که نجد بود نامش
لیلی به قبیله هم مقامش
از آتش عشق و دود اندوه
ساکن نشدی مگر بر آن کوه
بر کوه شدی و می‌زدی دست
افتان خیزان چو مردم مست
آواز نشید برکشیدی
بی‌خود شده سو به سو دویدی
وآنگه مژه را پر آب کردی
با باد صبا خطاب کردی
کای باد صبا به صبح برخیز
در دامن زلف لیلی آویز
گو آن که به باد دادهٔ توست
بر خاک ره اوفتادهٔ توست
از باد صبا دم تو جوید
با خاک زمین غم تو گوید
بادی بفرستش از دیارت
خاکیش بده به یادگارت
هر کو نه چو باد بر تو لرزد
نه باد که خاک هم نیرزد
وآن کس که نه جان به تو سپارد
آن به که ز غصه جان برآرد
گر آتش عشق تو نبودی
سیلاب غمت مرا ربودی
ور آب دو دیده نیستی یار
دل سوختی آتش غمت زار
خورشید که او جهان‌فروز است
از آه پرآتشم به سوز است
ای شمع نهان‌خانهٔ جان
پروانهٔ خویش را مرنجان
جادو چشم تو بست خوابم
تا گشت چنین جگر کبابم
ای درد و غم تو راحتِ دل
هم مرهم و هم جراحت دل
قند است لب تو گر توانی
از وی قدری به من رسانی
کآشفتگی مرا در این بند
معجون‌ِ مفرح آمد آن قند
هم چشم بدی رسید ناگاه
کز چشم تو اوفتادم ای ماه
بس میوهٔ آب‌دار چالاک
کز چشم بد اوفتاد بر خاک
انگشت‌کش زمانه‌اش کُشت
زخمی‌ست کُشنده زخم انگشت
از چشم رسیدگی که هستم
شد چون تو رسیده‌ای ز دستم
نیلی که کِشند گرد رخسار
هست از پی زخم چشم اغیار
خورشید که نیلگون حروف است
هم چشم رسیدهٔ کسوف است
هر گنج که برقعی نپوشد
در بردن آن جهان بکوشد
روزی که هوای پرنیان‌پوش
خلخال فلک نهاد بر گوش
سیم‌آب ستاره‌ها در آن صرف
شد ز آتش آفتاب شنگرف
مجنون رمیده دل چو سیم‌آب
با آن دو سه یار ناز برتاب
آمد به دیار یار پویان
لبیک‌زنان و بیت‌گویان
می‌شد سوی یار دل‌رمیده
پیراهن صابری دریده
می‌گشت به گرد خرمن دل
می‌دوخت دریده دامن دل
می‌رفت نوان چو مردم مست
می‌زد به سر و به روی بر دست
چون کار دلش ز دست بگذشت
بر خرگه یار مست بگذشت
بر رسم عرب نشسته آن ماه
بر بسته ز در شکنج خرگاه
آن دید در این و حسرتی خوَرد
وین دید در آن و نوحه‌ای کرد
لیلی چو ستاره در عماری
مجنون چو فلک به پرده‌داری
لیلی گُله‌بند باز کرده
مجنون گِله‌ها دراز کرده
لیلی ز خروش چنگ در بر
مجنون چو رباب دست بر سر
لیلی نه که صبح گیتی‌افروز
مجنون نه که شمع خویشتن‌سوز
لیلی بگذار باغ در باغ
مجنون، غلطم، که داغ بر داغ
لیلی چو قمر به روشنی چست؟
مجنون چو قصب برابرش سست
لیلی به درخت گل نشاندن
مجنون به نثار در فشاندن
لیلی چه سخن؟ پری فشی بود
مجنون چه حکایت؟ آتشی بود
لیلی سمن خزان ندیده
مجنون چمن خزان رسیده
لیلی دم صبح پیش می‌برد
مجنون چو چراغ پیش می‌مرد
لیلی به کرشمه زلف بر دوش
مجنون به وفاش حلقه در گوش
لیلی به صبوح جان‌نوازی
مجنون به سماع خرقه‌بازی
لیلی ز درون پرند می‌دوخت
مجنون ز برون سپند می‌سوخت
لیلی چو گل شکفته می‌رست
مجنون به گلاب دیده می‌شست
لیلی سر زلف شانه می‌کرد
مجنون دُر اشک دانه می‌کرد
لیلی می مشک‌بوی در دست
مجنون نه ز می، ز بوی می مست
قانع شده این از آن به بویی
وآن راضی از این به جستجویی
از بیم تجسس رقیبان
سازنده ز دور چون غریبان
تا چرخ بدین بهانه برخاست
کآن یک نظر از میانه برخاست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سلطان سریر صبح‌خیزان
سر خیل سپاه اشک‌ریزان
هوش مصنوعی: پادشاهی که صبح زود بیدار می‌شود، فرمانده جمعیتی است که با گریه و اندوه همراه هستند.
مُتْواری راه دل‌نوازی
زنجیری کوی عشق‌بازی
هوش مصنوعی: در دل‌نوازی عشق، راهی پر از زنجیر و محدودیت وجود دارد که انسان را به سمت خود می‌کشاند و از آن دور نمی‌کند. در واقع، این عشق به نوعی انسان را محصور کرده و نمی‌گذارد به سادگی از آن بگذرد.
قانون مغنیّان بغداد
بیّاع معاملان فریاد
قانون در اینجا اسم ساز است و مصرع دوم یعنی فریاد فروشندگان.
طبال نفیرِ آهنین‌کوس
رهبان کلیسیای افسوس
هوش مصنوعی: صدای طبل آهنین، نوای رهبان کلیسای افسوس را به گوش می‌آورد.
جادوی نهفته‌، دیو‌ِ پیدا
هاروت مشوشان‌ِ شیدا
هوش مصنوعی: قدرت نهفته‌ای وجود دارد که مانند دیو هاروت، باعث ایجاد اضطراب و شیدایی می‌شود.
کیخسرو بی‌کلاه و بی‌تخت
دل‌خوش‌کن‌ِ صدهزار بی‌رخت
هوش مصنوعی: کیخسرو بدون تاج و تخت، همچنان می‌تواند در دل هزاران نفر امیدوار باشد و آنها را خوشحال کند.
اقطاع‌ده‌ِ سپاه موران
اورنگ‌نشین‌ِ پشت گوران
هوش مصنوعی: سپاه موران، که به رنگ اورنگ نشسته‌اند، در سرزمین گوران تقسیم شده‌اند.
دراجه قلعه‌های وسواس
دارندهٔ پاس دیر بی‌پاس
هوش مصنوعی: در دنیای شک و تردید، کسی که پاسخی ندارد، نمی‌تواند به قلعه‌های آرامش دست یابد.
مجنون غریب دل‌شکسته
دریای ز جوش نانشسته
هوش مصنوعی: مجنون، که دلش شکسته و غریب است، همچون دریایی است که از شدت شور و هیجان در حال جوشیدن و خروشان است.
یاری دو سه داشت دل‌رمیده
چون او همه واقعه‌رسیده
هوش مصنوعی: دل گرفته و ناامید او، تنها دو یا سه یار دارد که در کنار او هستند و همه چیزهایی که رخ داده را تجربه کرده‌اند.
با آن دو سه یار هر سحرگاه
رفتی به طواف کوی آن ماه
هوش مصنوعی: هر صبح، تو با دو یا سه دوست به دور کوی آن معشوق زیبا می‌چرخیدی.
بیرون ز حساب نام لیلی
با هیچ سخن نداشت میلی
هوش مصنوعی: در اینجا نویسنده بیان می‌کند که به جز نام لیلی، موضوع دیگری برای صحبت وجود ندارد و هیچ‌ تمایلی به حرف زدن درباره‌ی چیزهای دیگر ندارد.
هر کس که جز این سخن گشادی
نشنودی و پاسخش ندادی
هوش مصنوعی: هر کسی که به جز این گفته، مطلبی نشنیده و پاسخی به آن نداده است.
آن کوه که نجد بود نامش
لیلی به قبیله هم مقامش
هوش مصنوعی: آن کوه که به نام لیلی شناخته می‌شود، در سرزمین نجد قرار دارد و به قبیله‌ای که در آنجا زندگی می‌کند، اهمیت و مقام ویژه‌ای دارد.
از آتش عشق و دود اندوه
ساکن نشدی مگر بر آن کوه
هوش مصنوعی: از شعله‌های عشق و غم‌هایی که مانند دود هستند، آرامش پیدا نکردی مگر بر بالای آن کوه.
بر کوه شدی و می‌زدی دست
افتان خیزان چو مردم مست
هوش مصنوعی: بر فراز کوه رفتی و با شوق و حال شاد می‌نواختی، همچون افرادی که در مستی به سر می‌برند و دست‌هایشان را به بالا می‌زنند و در حال رقص و خوشحالی هستند.
آواز نشید برکشیدی
بی‌خود شده سو به سو دویدی
هوش مصنوعی: صدای ناشیانه‌ای را بلند کردی و بی‌دلیل به این سو و آن سو می‌دویدی.
وآنگه مژه را پر آب کردی
با باد صبا خطاب کردی
هوش مصنوعی: سپس با نسیم صبحگاهی، چشمانت را پر از اشک کردی و با آن هوای ملایم سخن گفتی.
کای باد صبا به صبح برخیز
در دامن زلف لیلی آویز
هوش مصنوعی: ای باد ملایم صبحگاهی، برخواسته و با خود زلف‌های لیلی را بگیر و به من برسان.
گو آن که به باد دادهٔ توست
بر خاک ره اوفتادهٔ توست
هوش مصنوعی: آن کس که عشق تو را به باد داده، اکنون در مسیر تو افتاده و در خاک قرار گرفته است.
از باد صبا دم تو جوید
با خاک زمین غم تو گوید
هوش مصنوعی: باد صبا از بوی تو آغوش می‌گشاید و خاک زمین از درد تو سخن می‌گوید.
بادی بفرستش از دیارت
خاکیش بده به یادگارت
هوش مصنوعی: بادی بفرست از سرزمینت، خاکی به یادگار برایش بفرست.
هر کو نه چو باد بر تو لرزد
نه باد که خاک هم نیرزد
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر تو نلرزد، حتی باد هم به خاطر خاک حرکتی نمی‌کند.
وآن کس که نه جان به تو سپارد
آن به که ز غصه جان برآرد
هوش مصنوعی: کسی که جان را به تو نمی‌دهد، بهتر است که از غم و اندوه جانش را از دست بدهد.
گر آتش عشق تو نبودی
سیلاب غمت مرا ربودی
هوش مصنوعی: اگر عشق تو نبود، غم تو مرا completely overwhelmed می‌کرد و می‌برد.
ور آب دو دیده نیستی یار
دل سوختی آتش غمت زار
هوش مصنوعی: اگر چشمانت بر من نایستاده، دل من به خاطر عشق تو در آتش غم می‌سوزد.
خورشید که او جهان‌فروز است
از آه پرآتشم به سوز است
هوش مصنوعی: خورشید که روشن‌گر و پرفروغ دنیا است، به خاطر آتش دل من و سوزی که در آن وجود دارد، به شدت می‌سوزد.
ای شمع نهان‌خانهٔ جان
پروانهٔ خویش را مرنجان
هوش مصنوعی: ای شمعی که در دل خانه وجود دارم، لطفاً پروانه‌ی خود را ناراحت نکن.
جادو چشم تو بست خوابم
تا گشت چنین جگر کبابم
هوش مصنوعی: چشم‌های تو چنان جادو دارند که خوابم را به دام انداخت و حالا دلم به شدت سوخته است.
ای درد و غم تو راحتِ دل
هم مرهم و هم جراحت دل
هوش مصنوعی: ای درد و غم، تو هم آرامش دل هستی و هم زخم آن را درمان می‌کنی.
قند است لب تو گر توانی
از وی قدری به من رسانی
هوش مصنوعی: لبان تو مانند قند است، اگر می‌توانی مقداری از این شیرینی را به من برسانی.
کآشفتگی مرا در این بند
معجون‌ِ مفرح آمد آن قند
هوش مصنوعی: در اینجا، احساس آشفتگی و بی‌نظمی من به شکلی شیرین و دلپذیر جلوه کرده است، انگار که این حالت بی‌قراری من، شبیه به قند در یک معجون خوشمزه است.
هم چشم بدی رسید ناگاه
کز چشم تو اوفتادم ای ماه
هوش مصنوعی: ناگاه بر من بلا نازل شد و از چشمان تو افتادم، ای ماه!
بس میوهٔ آب‌دار چالاک
کز چشم بد اوفتاد بر خاک
هوش مصنوعی: میوه‌های آبدار و خوشمزه‌ای که به‌سرعت به زمین می‌افتند، تحت تأثیر نگاه‌های بد قرار گرفته‌اند.
انگشت‌کش زمانه‌اش کُشت
زخمی‌ست کُشنده زخم انگشت
چون انگشت‌نمای حسرت دیگران شد صدمه دید. (منظور از زخم انگشت، صدمه دیدن از انگشت‌نما شدن است)
از چشم رسیدگی که هستم
شد چون تو رسیده‌ای ز دستم
هوش مصنوعی: چشم من به مراقبت تو دوخته شده و حالا که به تو رسیده‌ام، احساس می‌کنم دیگر در کنترل من نیستی.
نیلی که کِشند گرد رخسار
هست از پی زخم چشم اغیار
هوش مصنوعی: نیلی که بر روی صورت می‌آید، ناشی از زخم‌هایی است که چشم دیگران به ما زده‌اند.
خورشید که نیلگون حروف است
هم چشم رسیدهٔ کسوف است
هوش مصنوعی: خورشید که به رنگ آبی و نیلی حروف تشبیه شده، به مانند چشمی است که در زمان کسوف نگاهش محدود و محو شده است.
هر گنج که برقعی نپوشد
در بردن آن جهان بکوشد
هوش مصنوعی: هر گنجی که پوشیده نباشد، تلاش برای بدست آوردن آن در این دنیا ضروری است.
روزی که هوای پرنیان‌پوش
خلخال فلک نهاد بر گوش
هوش مصنوعی: روزی که آسمان با لطافت و زیبایی خود، زینتی مثل خلخال به گوش جهان آویخت.
سیم‌آب ستاره‌ها در آن صرف
شد ز آتش آفتاب شنگرف
هوش مصنوعی: در آن مکان، نور و زیبایی ستاره‌ها به خاطر حرارت و روشنی آفتاب از بین رفته است.
مجنون رمیده دل چو سیم‌آب
با آن دو سه یار ناز برتاب
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق و دلی که دارد، همچون آبی نازک و لرزان است که از کنار دو یا سه دوست زیبا و دلنواز عبور می‌کند.
آمد به دیار یار پویان
لبیک‌زنان و بیت‌گویان
هوش مصنوعی: به دیار محبوب آمدند، با شادی و سرود، و اشعار را سر دادند.
می‌شد سوی یار دل‌رمیده
پیراهن صابری دریده
هوش مصنوعی: به سمت معشوقی که دلش فراری است، می‌توانم لباس صبوری را که بر تن دارم، به چاک بیندازم.
می‌گشت به گرد خرمن دل
می‌دوخت دریده دامن دل
هوش مصنوعی: او در اطراف خرمن می‌چرخید و دلش را با عشق دریده و پاره‌پاره می‌ساخت.
می‌رفت نوان چو مردم مست
می‌زد به سر و به روی بر دست
هوش مصنوعی: مردم مست به آرامی در حال حرکت بودند و به طور تصادفی به سر و صورت همدیگر می‌زدند.
چون کار دلش ز دست بگذشت
بر خرگه یار مست بگذشت
هوش مصنوعی: وقتی که کار دلش از دستش خارج شد، به خیمه و خوابگاه محبوبش رفت.
بر رسم عرب نشسته آن ماه
بر بسته ز در شکنج خرگاه
هوش مصنوعی: یک ماه زیبا در حال نشستن بر چادر قدیمی و پیچیده‌ای است که به سبک عربی برپا شده است.
آن دید در این و حسرتی خوَرد
وین دید در آن و نوحه‌ای کرد
هوش مصنوعی: او آنچه را دید، حسرتش را خورد و این دید آنچه را که در گذشته بود و برایش نوحه‌ای سر داد.
لیلی چو ستاره در عماری
مجنون چو فلک به پرده‌داری
هوش مصنوعی: لیلی همچون ستاره‌ای در آسمان درخشان است و مجنون مانند مدار زمین به دور او می‌چرخد.
لیلی گُله‌بند باز کرده
مجنون گِله‌ها دراز کرده
هوش مصنوعی: لیلی به مجنون پیام محبت می‌فرستد و مجنون نیز از دلخوری‌هایش می‌گوید.
لیلی ز خروش چنگ در بر
مجنون چو رباب دست بر سر
هوش مصنوعی: لیلی با صدای ساز در آغوش مجنون مانند ربابی است که دستش را بر سر گذاشته است.
لیلی نه که صبح گیتی‌افروز
مجنون نه که شمع خویشتن‌سوز
هوش مصنوعی: لیلی نه صبحی است که دنیا را روشن کند و مجنون نیز شمعی نیست که خود را بسوزاند.
لیلی بگذار باغ در باغ
مجنون، غلطم، که داغ بر داغ
هوش مصنوعی: بگذار لیلی در باغ مجنون بماند، اما من اشتباه می‌کنم؛ چون درد بر درد افزوده می‌شود.
لیلی چو قمر به روشنی چست؟
مجنون چو قصب برابرش سست
هوش مصنوعی: لیلی مانند ماه است و درخشان و نورانی به نظر می‌رسد. اما مجنون در برابر او همچون نی و ضعيف است.
لیلی به درخت گل نشاندن
مجنون به نثار در فشاندن
هوش مصنوعی: لیلی درخت گل را در جایی قرار داد و مجنون گلبرگ‌ها را بر زمین می‌ریخت.
لیلی چه سخن؟ پری فشی بود
مجنون چه حکایت؟ آتشی بود
هوش مصنوعی: لیلی چه حرفی برای گفتن دارد؟ مجنون چه داستانی دارد؟ او تنها در آتش عشق می‌سوزد.
لیلی سمن خزان ندیده
مجنون چمن خزان رسیده
هوش مصنوعی: عشق لیلی که هیچ‌گاه پاییز را تجربه نکرده، مجنون را به یاد چمن‌هایی می‌اندازد که در فصل پاییز قرار دارند.
لیلی دم صبح پیش می‌برد
مجنون چو چراغ پیش می‌مرد
هوش مصنوعی: لیلی در صبح زود به سوی مقصدش می‌رود، در حالی‌که مجنون مانند چراغی که در حال خاموش شدن است، از او پیروی می‌کند.
لیلی به کرشمه زلف بر دوش
مجنون به وفاش حلقه در گوش
هوش مصنوعی: لیلی با زلفی که بر دوش مجنون افتاده، به آرامی او را به خود جذب کرده و او را به عشق واقعی‌اش می‌کشاند.
لیلی به صبوح جان‌نوازی
مجنون به سماع خرقه‌بازی
هوش مصنوعی: لیلی در صبحگاهان، با محبت و لطافت روحی، در کنار مجنون، در حال شنیدن موسیقی و لذت بردن از لحظات دل‌انگیز است.
لیلی ز درون پرند می‌دوخت
مجنون ز برون سپند می‌سوخت
هوش مصنوعی: لیلی از درون خود شوق و عشق را می‌افزود، در حالی که مجنون از بیرون به خاطر عشقش رنج می‌کشید و داغ دلش می‌سوزد.
لیلی چو گل شکفته می‌رست
مجنون به گلاب دیده می‌شست
هوش مصنوعی: لیلی مانند گلی شکفته است و مجنون با اشک‌هایش او را می‌شوید و نوازش می‌کند.
لیلی سر زلف شانه می‌کرد
مجنون دُر اشک دانه می‌کرد
هوش مصنوعی: لیلی با دقت و زیبایی موهایش را شانه می‌زد و مجنون در این حال، اشک‌هایش را مانند دانه‌های مروارید بر زمین می‌ریخت.
لیلی می مشک‌بوی در دست
مجنون نه ز می، ز بوی می مست
هوش مصنوعی: لیلی با عطر مشک در دست مجنون است، اما این بوی عطر به خاطر می نیست، بلکه مجنون از بوی خوش لیلی مست شده است.
قانع شده این از آن به بویی
وآن راضی از این به جستجویی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به چیزهای ساده‌تر و کوچکتر رضایت داده و در عوض، کسی دیگر از چیزهای جستجو شده و بزرگ‌تر راضی است. به عبارتی، یک نفر از کم‌ترین چیزها خشنود شده و دیگری با تلاش و جستجو به دنبال چیزهای بیشتری است.
از بیم تجسس رقیبان
سازنده ز دور چون غریبان
هوش مصنوعی: از ترس این که رقیبانم به کارهایم نگاهی بیندازند، مانند غریبه‌ها از دور نظاره می‌کنم و خود را دور نگه می‌دارم.
تا چرخ بدین بهانه برخاست
کآن یک نظر از میانه برخاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که روزگار به این دلیل به حرکت درآمد که آن یک نگاه از وسط بالا رفت.

خوانش ها

بخش ۱۳ - در صفت عشق مجنون به خوانش فرید حامد

حاشیه ها

1389/04/06 12:07
mans

لیلی می مشگبوی در دست
مجنون نه ز می ز بوی می مست

مجنون نه ز می ز بوی وی مست
---
پاسخ: با تشکر، پیشنهاد شما به نظر من هم صحیح‌تر می‌رسد. اما با نسخهٔ چاپی کلیات نظامی چاپ انتشارات امیرکبیر 1386 صفحهٔ 473 مقایسه کردم مطابق متن است و بدل هم ندارد. از آنجا که چاپ مزبور فاقد نام مصحح است و در کل به نظرم چندان قابل اعتماد نمی‌رسد از دوستانی که به چاپهای معتبرتر دسترسی دارند خواهش می‌کنم این مورد را بررسی کنند و نتیجه را اطلاع دهند.

1389/08/09 17:11
سروش موسوی

در بیت
لیلی چه سخن؟ پری فشی بود
مجنون چه حکایت؟ آتشی بود
به نظرم مصرع اول باید به شکل زیر تغییر کند:
لیلی چه سخن؟ پری‌وشی بود
در یکی از نسخ به این شکل دیدم. حتما نام مصحح را به زودی اطلاع می‌دهم.

1391/05/28 10:07
آرش ثروتیان

طبال نفیر آهنین کوس
رهیان کلیسیای افسوس
رهبان درست است.

1392/04/16 00:07
امیر

در جواب حاشیه های 1 و 2 (بالا)، بنده با نسخه چاپی تصحیح سامیه بصیر مژدهی (چاپ دوم 1388) مطابقت دادم. در رابطه با مورد اول، "می" و "بوی می" صحیح است. در رابطه با حاشیه دوم، در مرجع مذکور "پری وشی" ذکر شده.

1396/04/11 18:07
مسعود

سلام
بیت چهار به نظرم رهبان درست است. اما معنی بیت را خوب نفهمیدم. کسی توضیح می دهد؟

لیلی سر زلف شانه میکرد
مجنون در اشک دانه میکرد
لیلی می مشکبوی در دست
مجنون نه ز می ز بوی وی مست
این دو بیت از این شعر در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/05/19 08:08
سمانه

لیلی سر زلف شانه میکرد
مجنون در اشک دانه میکرد
لیلی می مشکبوی در دست
مجنون نه ز می ز بوی وی مست
این دو بیت از این شعر در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی/

1402/04/11 10:07
مریم بکوک

با سلام. هیچ نسخه ای وجود نداره که بوی وی توش نوشته شده باشه. و اتفاقا مجنون نه ز می ز بوی می مست خیلی درست تر و دقیق تر و لطیف تر هست. 

1401/01/21 09:03
مصطفا mostaphaa.mr۳@gmail.com

قانون مغنیان بغداد؟!

مغنیان اشتباه هست. مغنی ب معنای چاه کن هست و مقنی یعنی نوازنده ساز قانون صحیح هست. درواقع باید نوشت قانون مقنیان بغداد

 

 

 

 

1402/04/11 10:07
مریم بکوک

دوست عزیز مغنی در اینجا به معنی آهنگساز است و از غنا به معنی موسیقی می آید. پس مغنیان درست است.

 

1402/03/26 16:05
امین

شاهکار حکیم نظامی

واقعا لذت بردم

بیت ۲۵ و ۲۶ تضاد معنوی بین آب و آتش!!!!

 

و همچنین ابیات ۴۹ تا ۶۶ که مصرع نخست را با لیلی شروع کرده و مصرع دوم را با مجنون

من رو یاد مناظره خسرو و فرهاد می‌اندازه که مصرع نخست رو با کلام خسرو و مصرع دوم رو با پاسخ فرهاد پیش میبرد...

درود بر روان پاک گنجور گنجه

1402/09/27 00:11
هدهد میرزا

در بیت 51، گُله‌بند به معنی گیسوبند است.

1402/10/05 17:01
Sajjad Heidari

مجنون نه ز می، ز بوی «وی» مست

1403/08/14 12:11
افسانه چراغی

ناز برتاب یعنی عاشق نازکش که تاب و توان ناز کشیدن دارد.