گنجور

بخش ۱۲ - عاشق شدن لیلی و مجنون به یکدیگر

هر روز که صبح بردمیدی
یوسف رخ مشرقی رسیدی
کردی فلک ترنج پیکر
ریحانی او ترنجی از زر
لیلی ز سر ترنج‌بازی
کردی ز زنخ ترنج‌سازی
زان تازه‌ترنج نو رسیده
نظاره ترنج و کف بریده
چون بر کف او ترنج دیدند
از عشق چو نار می‌کفیدند
شد قیس به جلوه‌گاه غنجش
نارنج رخ از غم ترنجش
برده ز دماغ دوستان رنج
خوش‌بویی آن ترنج و نارنج
چون یک چندی بر این برآمد
افغان ز دو نازنین برآمد
عشق آمد و کرد خانه خالی
برداشته تیغ لاابالی
غم داد و دل از کنارشان برد
وز دل‌شدگی قرارشان برد
زان دل که به یکدگر نهادند
در معرض گفتگو فتادند
این پرده دریده شد ز هر سوی
وان راز شنیده شد به هر کوی
زین قصه که محکم‌آیتی بود
در هر دهنی حکایتی بود
کردند بسی به هم مدارا
تا راز نگردد آشکارا
بند سر نافه گر چه خشک است
بوی خوش او گوای مشک است
یاری که ز عاشقی خبر داشت
برقع ز جمال خویش برداشت
کردند شکیب تا بکوشند
وان عشق برهنه را بپوشند
در عشق شکیب کی کند سود؟
خورشید به گِل نشاید اندود
چشمی به هزار غمزه غماز
در پرده نهفته چون بود راز؟
زلفی به هزار حلقه زنجیر
جز شیفته دل شدن چه تدبیر؟
زان پس چو به عقل پیش دیدند
دزدیده به روی خویش دیدند
چون شیفته گشت قیس را کار
در چنبر عشق شد گرفتار
از عشق جمال آن دلآرام
نگرفت به هیچ منزل آرام
در صحبت آن نگار زیبا
می‌بود ولیک ناشکیبا
یک‌باره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد
و آنان که نیوفتاده بودند
مجنون لقبش نهاده بودند
او نیز به وجه بینوایی
می‌داد بر این سخن گوایی
از بس که سخن به طعنه گفتند
از شیفته ماه نو نهفتند
از بس که چو سگ زبان کشیدند
زآهو بره سبزه را بریدند
لیلی چو بریده شد ز مجنون
می‌ریخت ز دیده در مکنون
مجنون چو ندید روی لیلی
از هر مژه‌ای گشاد سیلی
می‌گشت به گرد کوی و بازار
در دیده سرشک و در دل آزار
می‌گفت سرودهای کاری
می‌خواند چو عاشقان به زاری
او می‌شد و می‌زدند هر کس
«مجنون مجنون» ز پیش و از پس
او نیز فسار سست می‌کرد
دیوانگی‌ای درست می‌کرد
می‌راند خری به گردن خرد
خر رفت و به عاقبت رسن برد
دل را به دو نیم کرد چون نار
تا دل به دو نیم خواندش یار
کوشید که راز دل بپوشد
با آتش دل که باز کوشد
خون جگرش به رخ برآمد
از دل بگذشت و بر سر آمد
او در غم یار و یار ازو دور
دل پر غم و غمگسار از او دور
چون شمع به تَرک خواب گفته
ناسوده به روز و شب نخفته
می‌کُشت ز درد خویشتن را
می‌جست دوای جان و تن را
می‌کند بدان امید جانی
می‌کوفت سری بر آستانی
هر صبح‌دمی شدی شتابان
سرپای برهنه در بیابان
او بندهٔ یار و یار در بند
از یکدیگر به بوی خرسند
هر شب ز فراق بیت‌خوانان
پنهان رفتی به کوی جانان
در بوسه زدی و بازگشتی
بازآمدنش دراز گشتی
رفتنْش به از شَمال بودی
باز آمدنَش به سال بودی
در وقت شدن هزار پر داشت
چون آمد، خار در گذر داشت
می‌رفت چنان که آب در چاه
می‌آمد صد گریوه بر راه
پای آبله چون به یار می‌رفت
بر مرکب راهوار می‌رفت
باد از پس داشت چاه در پیش
کآمد به وبال خانهٔ خویش
گر بخت به کام او زدی ساز
هرگز به وطن نیآمدی باز

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر روز که صبح بردمیدی
یوسف رخ مشرقی رسیدی
هوش مصنوعی: هر روز وقتی صبح می‌شد، مانند یوسف زیبا و درخشان از سمت شرق ظاهر می‌شدی.
کردی فلک ترنج پیکر
ریحانی او ترنجی از زر
هوش مصنوعی: تو آسمان، پیکر خوشبوی او را مانند ترنجی زیبا و زرین درست کردی.
لیلی ز سر ترنج‌بازی
کردی ز زنخ ترنج‌سازی
هوش مصنوعی: لیلی، تو با بازی‌های شیرین خود من را مسحور کرده‌ای، همان‌طور که زینت‌های خوش‌ساخت، دل‌ها را می‌ربایند.
زان تازه‌ترنج نو رسیده
نظاره ترنج و کف بریده
هوش مصنوعی: او که تازه به بار آمده است، به تماشای ترنج می‌پردازد و دستانش بریده شده است.
چون بر کف او ترنج دیدند
از عشق چو نار می‌کفیدند
هوش مصنوعی: زمانی که در دست او میوه‌ای خوش‌رنگ و زیبا دیده شد، از شدت عشق همچون آتش شعله‌ور شدند.
شد قیس به جلوه‌گاه غنجش
نارنج رخ از غم ترنجش
هوش مصنوعی: قیس به جایی می‌رود که محبوبش با زیبایی خود جلوه‌گری می‌کند، در حالی که چهره‌اش از غم و اندوهی مشابه ترنج (پرتقال) رنگی گرفته است.
برده ز دماغ دوستان رنج
خوش‌بویی آن ترنج و نارنج
هوش مصنوعی: رنج و سختی که از دوستان به انسان می‌رسد، به خوشبویی میوه‌های ترنج و نارنج می‌ماند.
چون یک چندی بر این برآمد
افغان ز دو نازنین برآمد
هوش مصنوعی: پس از مدتی، صدای فریاد و ناله‌ای از دو چهره زیبا به گوش می‌رسد.
عشق آمد و کرد خانه خالی
برداشته تیغ لاابالی
هوش مصنوعی: عشق سر رسید و با خود کلیدهای خانه بی‌کسی را برداشت و در دست گرفت.
غم داد و دل از کنارشان برد
وز دل‌شدگی قرارشان برد
هوش مصنوعی: غم به آنها داد و باعث شد که دلشان را از کنارشان بگیرد و از دلتنگی آرامش‌شان را برباید.
زان دل که به یکدگر نهادند
در معرض گفتگو فتادند
هوش مصنوعی: از دلی که با هم در معرض گفت‌وگو قرار گرفتند، تنش‌ها و گفتگوهای جالبی شکل گرفت.
این پرده دریده شد ز هر سوی
وان راز شنیده شد به هر کوی
هوش مصنوعی: پرده‌ای که ما را از حقیقت جدا کرده بود، اکنون کنار رفته و رازها در هر جا به گوش‌ها رسیده‌اند.
زین قصه که محکم‌آیتی بود
در هر دهنی حکایتی بود
هوش مصنوعی: این داستان دارای نشانه‌ای قوی است که هر کسی بر اساس تجربیات خود، داستانی متفاوت از آن تعریف می‌کند.
کردند بسی به هم مدارا
تا راز نگردد آشکارا
هوش مصنوعی: تعداد زیادی از آن‌ها تلاش کردند تا با هم در آرامش رفتار کنند تا رازها فاش نشوند.
بند سر نافه گر چه خشک است
بوی خوش او گوای مشک است
هوش مصنوعی: گرچه سر نخی که به دور ناف می‌پیچد، خشک و بی‌ن رنگ است، اما بوی خوش آن مشابه عطر مشکی است.
یاری که ز عاشقی خبر داشت
برقع ز جمال خویش برداشت
هوش مصنوعی: یار، که به خوبی از عشق آگاه بود، روسری خود را از چهره‌اش برداشت.
کردند شکیب تا بکوشند
وان عشق برهنه را بپوشند
هوش مصنوعی: آنها صبر کردند تا تلاش کنند که عشق عاری از هر پوشش و زینتی را پنهان کنند.
در عشق شکیب کی کند سود؟
خورشید به گِل نشاید اندود
هوش مصنوعی: در عشق صبوری چه سودی دارد؟ خورشید نمی‌تواند در گِل قرار گیرد.
چشمی به هزار غمزه غماز
در پرده نهفته چون بود راز؟
هوش مصنوعی: چشمی که پشت پرده هزاران اشاره و ناز دارد، چگونه می‌تواند رازی را پنهان کند؟
زلفی به هزار حلقه زنجیر
جز شیفته دل شدن چه تدبیر؟
هوش مصنوعی: زلفی که به شکل هزار حلقه زنجیر در آمده، چه راهی جز شیفتگی و عاشق شدن دارد؟
زان پس چو به عقل پیش دیدند
دزدیده به روی خویش دیدند
هوش مصنوعی: پس از آن، زمانی که عقل را به جلو بردند، متوجه شدند که به طور پنهانی به چهره خود نگاه کرده‌اند.
چون شیفته گشت قیس را کار
در چنبر عشق شد گرفتار
هوش مصنوعی: وقتی قیس به عشق دچار شد، گرفتار و اسیر آن شد.
از عشق جمال آن دلآرام
نگرفت به هیچ منزل آرام
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به زیبایی او، دل آرامش را هیچ جا پیدا نکرد.
در صحبت آن نگار زیبا
می‌بود ولیک ناشکیبا
هوش مصنوعی: در گفتگو با آن معشوق زیبا به نظر می‌رسید، اما صبر و شکیبایی نداشتم.
یک‌باره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد
هوش مصنوعی: ناگهان دلش به شدت شکست و همزمان از شراب پرشده نیزست کرد و هم خرش به زمین افتاد.
و آنان که نیوفتاده بودند
مجنون لقبش نهاده بودند
هوش مصنوعی: افرادی که خود به حالتی عاشقانه یا دیوانه‌واری نیفتاده بودند، او را با نام مجنون خطاب می‌کردند.
او نیز به وجه بینوایی
می‌داد بر این سخن گوایی
هوش مصنوعی: او نیز به شکلی از ضعف و بی‌پناهی سخن می‌گفت و بر این موضوع تأکید می‌کرد.
از بس که سخن به طعنه گفتند
از شیفته ماه نو نهفتند
هوش مصنوعی: به خاطر طعنه‌ها و کنایه‌هایی که درباره‌اش زده شده، عشق به ماه نو را پنهان کردند.
از بس که چو سگ زبان کشیدند
زآهو بره سبزه را بریدند
هوش مصنوعی: به دلیل تلاش مکرر و بی‌موقع دیگران برای به دست آوردن آنچه که متعلق به زودگذر است، فرصت‌های خوب نیز از بین می‌روند.
لیلی چو بریده شد ز مجنون
می‌ریخت ز دیده در مکنون
هوش مصنوعی: وقتی لیلی از مجنون جدا شد، اشک‌هایش مانند قطرات باران از چشمانش به آرامی فرو می‌ریخت و در دلش احساسات پنهان و عمیقی جای داشت.
مجنون چو ندید روی لیلی
از هر مژه‌ای گشاد سیلی
هوش مصنوعی: مجنون وقتی که روی لیلی را ندید، از چشمانش به اندازه‌ی هر مژه، اشک و غم سرازیر شد.
می‌گشت به گرد کوی و بازار
در دیده سرشک و در دل آزار
هوش مصنوعی: او در کوچه و بازار می‌گشت، در چشمانش اشک و در دلش رنج و عذاب بود.
می‌گفت سرودهای کاری
می‌خواند چو عاشقان به زاری
هوش مصنوعی: او می‌گفت که آهنگ‌های کارش را مانند عاشقان با احساسی عمیق و با دلشکستگی می‌خواند.
او می‌شد و می‌زدند هر کس
«مجنون مجنون» ز پیش و از پس
هوش مصنوعی: او به حالت جنون می‌رسید و هر کسی از جلو و عقب به او می‌گفت «مجنون، مجنون».
او نیز فسار سست می‌کرد
دیوانگی‌ای درست می‌کرد
هوش مصنوعی: او هم طنابی شل می‌بافت و در نتیجه دیوانگی‌ای به وجود می‌آورد.
می‌راند خری به گردن خرد
خر رفت و به عاقبت رسن برد
هوش مصنوعی: یک الاغی در حال حرکت بود و به امیدی به جلو می‌رفت، اما در پایان به دلیلی به یک ریسمان گرفتار شد.
دل را به دو نیم کرد چون نار
تا دل به دو نیم خواندش یار
هوش مصنوعی: دل را مانند آتش به دو نیم کرد، زیرا یار دل را به دو نیم صدا زد.
کوشید که راز دل بپوشد
با آتش دل که باز کوشد
هوش مصنوعی: می‌کوشد که احساساتش را با آتش دل پنهان کند، اما باز هم تلاش می‌کند که آن‌ها را آشکار سازد.
خون جگرش به رخ برآمد
از دل بگذشت و بر سر آمد
هوش مصنوعی: رنج و درد دلش به صورتش نمایان شد و با این حال از دلش عبور کرد و به سرش رسید.
او در غم یار و یار ازو دور
دل پر غم و غمگسار از او دور
هوش مصنوعی: او در حال غمگینی به خاطر محبوبش است و محبوبش از او دور است؛ بنابراین دل او پر از غم و اندوه است و کسی نیست که او را دلداری دهد.
چون شمع به تَرک خواب گفته
ناسوده به روز و شب نخفته
هوش مصنوعی: مثل شمعی که خواب را ترک کرده و نه در روز آرامش دارد و نه در شب می‌خوابد.
می‌کُشت ز درد خویشتن را
می‌جست دوای جان و تن را
هوش مصنوعی: او از دردهای درونی خود رنج می‌کشید و به دنبال درمانی برای روح و جسمش می‌گشت.
می‌کند بدان امید جانی
می‌کوفت سری بر آستانی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به آرزویی، فردی با اشتیاق و امیدواری تمام، جان خود را به خطر می‌اندازد و با کمال فداکاری سر خود را بر درگاه محبوب قرار می‌دهد.
هر صبح‌دمی شدی شتابان
سرپای برهنه در بیابان
هوش مصنوعی: هر صبح زود، با عجله و بدون کفش در بیابان می‌روی.
او بندهٔ یار و یار در بند
از یکدیگر به بوی خرسند
هوش مصنوعی: او خود را به محبت محبوبش وابسته می‌داند و عاشقانه از اینکه محبوبش در قید عشق اوست احساس خوشحالی می‌کند.
هر شب ز فراق بیت‌خوانان
پنهان رفتی به کوی جانان
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر جدایی از شاعران، به طور مخفیانه به کوی محبوب می‌رفتی.
در بوسه زدی و بازگشتی
بازآمدنش دراز گشتی
هوش مصنوعی: تو در حین بوسه زدن به من رفتی و حالا که برگشتی، مدت زمان بازگشتت طولانی شده است.
رفتنْش به از شَمال بودی
باز آمدنَش به سال بودی
‌«باد شَمال‌» نسیمی است با‌طراوات‌؛ بیت یعنی مجنون هنگام رفتن بسوی خانه لیلی همچون باد شمال، شاد و سبکبال و سریع بود و در برگشتن به خانه‌، با درنگ و آهسته.
در وقت شدن هزار پر داشت
چون آمد، خار در گذر داشت
هوش مصنوعی: در زمان موفقیت و رخدادهای خوب، او هزار امید و آرزو داشت، اما وقتی به سمت هدفش پیش رفت، با مشکلات و موانع روبرو شد.
می‌رفت چنان که آب در چاه
می‌آمد صد گریوه بر راه
هوش مصنوعی: او به آرامی و بی‌صدا حرکت می‌کرد، مانند آبی که به آرامی به درون چاه می‌رود و بی‌هیچ زحمتی. در این مسیر، موانع و مشکلات بسیاری وجود داشت.
پای آبله چون به یار می‌رفت
بر مرکب راهوار می‌رفت
هوش مصنوعی: وقتی پای آبله به ملاقات محبوب می‌رفت، بر اسب خوشراهنما حرکت می‌کرد.
باد از پس داشت چاه در پیش
کآمد به وبال خانهٔ خویش
هوش مصنوعی: باد از پشت سر می‌وزد و چاه در جلو قرار دارد، او به گرداب خانهٔ خود می‌رسد.
گر بخت به کام او زدی ساز
هرگز به وطن نیآمدی باز
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت به نفع او می‌بود، هرگز به وطن برنمی‌گشت.

خوانش ها

بخش ۱۲ - عاشق شدن لیلی و مجنون به یکدیگر به خوانش فرید حامد

حاشیه ها

1388/08/14 17:11
سونیا

اول ممنون واسه سایت خوبتون
من خیلی خوب مفهوم ترنج رو در مصرعهای اول متوجه نمی شم، کسی میدونهیه کم توضیح بده!

1389/06/25 18:08
لیلی موسوی

سونیا عزیز من با توجه به اون چیزی که در لغت نامه ی دهخدا نوشته شده بود اینطور برداشت کردم که منظور از ترنج همان چین و شکن زلف یار و طنازی یار است. امیدوارم درست منظور را رسانده باشم.

1390/08/28 11:10
کتایون

خوب بود به درد کارم خورد اما نتش بده بی زحمت درستش کنید.

1390/11/28 09:01

ممنونم از وبلاگ خوبتون متشکرم

1391/01/28 23:03
نازبانو

به به ـ اهنگین و زیبا با اینکه توصیف عاشقی است اما تم حماسی هم دارد

1391/08/18 12:11
zahra

یشبی مجنون نمازش راشکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست.
شعر زیبا وجالبی بود کلا شعرای نضامی درباری لیلی ومجنون زیباسروده شدن فقط یکمس فهمشون سخته.
کی مفهوم کلی این شعرو بلد

1391/11/22 20:01
عاشق بی نفس

سلام
واقعا زیبا تر از این شعر تا به حال قلبم را به لرزه در نیاورده بود.
مقصود کلی شعر :
مرحله ی وصال موقت و بعد هجران دائمی لیلی و مجنون و شرایط بد اطراف آنان برای کنار هم بودن.

1391/11/13 12:02
امید

عالیه
ولی کسی نمیدونه معنی ها رو میشه از کجا میشه فهمید؟
ممنون

1392/04/16 00:07
امیر

با مطابقت با نسخه چاپی بصیرمژدهی (1388) در بیت چهل و نه، مصراع اول "بر" به "پر" تصحیح گردد.

1393/10/25 22:12
ناشناس

چون چند برین بر امد افغان زدو نازنین برامد صحیح ودر نسخ معتبر ثبت شده

1394/03/13 19:06
فاطمه

سلام شعر خوبی بود من هم با زهرا موافقم این شعر /یک شبی مجنون نمازش را شکست .../ خیلی قشنگه.

1394/07/17 18:10
ایسان

با معنی بود بهتر بود

1394/09/10 02:12
محمدی

سلام
من میخوام برا خوندن افلاین مطلالب متن را سیو کنم ولی بعد از خروج ازاینترنت متن به زبان دیگری سیو میشود.لطفا کمک کنید.

1396/11/31 22:01
سجاد اجاقی

در دو بیت اول منظور از یوسف‌رخ مشرقی، صبح است که فلک و آسمان، خورشید را روزیِ صبح قرار می‌دهد. ترنج‌پیکر به‌دلیل مدور بودن فلک به آن نسبت داده‌شده و منظور از ترنج زر هم خورشید است.
ابیات بعد هم این معنی رو دارند که وقتی لیلی جلوه‌گر می‌شد، نظّاره‌ها و نظاره‌گر ها همچون داستان حضرت یوسف علیه‌السلام، کف دست خود را به‌جای ترنج می‌بریدند و دلشان همچون انار شکافته‌می‌شدند.
بیت شد قیس به جلوه‌گاه غنجش...، هم اشاره دارد به این که مجنون به جلوه‌گاه ناز و کرشمه‌ی لیلی رفت در حالی که از غم او زرد رو بود.

1397/08/29 14:10
رز

دوستان کسی میدونه معنی این اشعار رو از کجا می تونم بگیرم؟
شعر بسیار قشنگیه اما برای ما نوجوون ها درک دقیق بعضی بیت ها سخته و فقط از کامنت ها میشه کمک گرفت ! اگه کسی کتابی می شناسه معرفی کنه لطفا :)

1398/01/13 21:04
میرزا ملامت

از عشق جمال آن دلارام
نگرفت (به) هیچ منزل آرام
بیت بالا بدون (به) ناموزون است.

1398/11/29 16:01
کیوان

دل را به دو نیم کرد چون نار
تا دل به دو نیم خواندش یار
در مصرع اول این بیت باید اون کلمه نار باشد
منظور دل را مثل انار دو نیم کرده

1399/03/29 09:05
علی

بهتر نیست به جای تحلیل شعر فقط از خوندن و برداشت مفهوم کلی لذت برد