گنجور

بخش ۱۱ - آغاز داستان

گویندهٔ داستان چنین گفت
آن لحظه که دُر این سخن سفت
کز ملک عرب بزرگواری
بوده‌ست به خوب‌تر دیاری
بر عامریان کفایت او را
معمورترین ولایت او را
خاک عرب از نسیم نامش
خوش‌بوی‌تر از رحیق جامش
صاحب‌هنری به مردمی طاق
شایسته‌ترین جمله آفاق
سلطان عرب به کامکاری
قارون عجم به مال‌داری
درویش‌نواز و میهمان‌دوست
اقبال دراو چو مغز در پوست
می‌بود خلیفه‌وار مشهور
وز بی‌خلفی چو شمع بی‌نور
محتاج‌تر از صدف به فرزند
چون خوشه به دانه آرزومند
در حسرت آن که دست بختش
شاخی به در آرد از درختش
یعنی که چو سرو‌بن بریزد
سروی دگرش ز بن بخیزد
تا چون به چمن رسد تذروی
سروی بیند به جای سروی
گر سرو‌بن کهن نبیند
در سایهٔ سرو نو نشیند
زنده‌ست کسی که در دیارش
مانَد خلفی به یادگار‌ش
می‌کرد بدین طمع کرم‌ها
می‌داد به سائلان درم‌ها
بدری به هزار بدره می‌جست
می‌کاشت سمن ولی نمی‌رست
دُر می‌طلبید و درنمی‌یافت
وز دُرطلبی عنان نمی‌تافت
وآگه نه که در جهان درنگی
پوشیده بود صلاح رنگی
هرچ آن طلبی اگر نباشد
از مصلحتی به در نباشد
هر نیک و بدی که در شمار است
چون در‌نگری صلاح کار است
بس یافته کآن بساز بینی
نایافته بِه‌، چو باز بینی
بسیار غرض که در نورد است
پوشیدن او صلاح مرد است
هر کس به تکی است بیست در بیست
واگه نه کسی که مصلحت چیست
سررشتهٔ غیب ناپدید است
بس قفل که بنگری کلید است
چون دُرطلب از برای فرزند
می‌بود چو کان به لعل دربند
ایزد به تضرعی که شاید
دادش پسری چنان که باید
نو‌رُسته گلی چو نار خندان
چه نار و چه گل‌‌! هزار چندان
روشن گهری ز تابناکی
شب‌روز‌کن‌ِ سرای خاکی
چون دید پدر جمال فرزند
بگشاد در خزینه را بند
از شادی آن خزینه خیزی
می‌کرد چو گل خزینه ریزی
فرمود ورا به دایه دادن
تا رسته شود ز مایه دادن
دورانْش به حکم دایگانی
پرورد به شیر مهربانی
هر شیر که در دلش سرشتند
حرفی ز وفا بر او نوشتند
هر مایه که از غذاش دادند
دل دوستی‌ای در او نهادند
هر نیل که بر رُخش کشیدند
افسون دلی بر او دمیدند
چون لاله دهن به شیر می‌شست
چون برگ سمن به شیر می‌رست
گفتی که به شیر بود شهدی
یا بود مهی میان مهدی
از مه چو دو هفته بود رفته
شد ماه دو هفته بر دو هفته
شرط هنرش تمام کردند
قیس هنریش نام کردند
چون بر سر این گذشت سالی
بفزود جمال را کمالی
عشقش به دو دستی آب می‌داد
زو گوهر عشق تاب می‌داد
سالی دو سه در نشاط و بازی
می‌رست به باغ دل‌نوازی
چون شد به قیاس هفت ساله
آمود بنفشه گرد لاله
کز هفت به ده رسید سالش
افسانهٔ خلق شد جمالش
هر کس که رخش ز دور دیدی
بادی ز دعا بر او دمیدی
شد چشم پدر به روی او شاد
از خانه به مکتبش فرستاد
دادش به دبیر دانش‌آموز
تا رنج بر او برد شب و روز
جمع آمده از سر شکوهی
با او به موافقت گروهی
هر کودکی از امید و از بیم
مشغول شده به درس و تعلیم
با آن پسران خرد پیوند
هم‌لوح نشسته دختری چند
هر یک ز قبیله‌ای و جایی
جمع آمده در ادب‌سرایی
قیس هنری به علم خواندن
یاقوت لبش به دُر فشاندن
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دُریش هم طویله
آفت نرسیده دختری خوب
چون عقل به نام نیک منسوب
آراسته لعبتی چو ماهی
چون سرو سهی نظاره‌گاهی
شوخی که به غمزه‌ای کمینه
سُفتی نه یکی‌، هزار سینه
آهوچشمی که هر زمانی
کشتی به کرشمه‌ای جهانی
ماه عربی به رخ نمودن
ترک عجمی به دل ربودن
زلفش چو شبی رخش چراغی
یا مشعله‌ای به چنگ زاغی
کوچک‌دهنی بزرگ‌سایه
چون تُنگ شکر فراخ‌مایه
شکر شکنی به هر چه خواهی
لشگرشکن از شکر چه خواهی؟
تعویذ میان هم‌نشینان
در خورد کنار نازنینان
محجوبهٔ بیت زندگانی
شه‌بیت قصیدهٔ جوانی
عقد زنخ از خوی جبینش
وز حلقهٔ زلف عنبرینش
گلگونه ز خون شیر پرورد
سرمه ز سواد مادر آورد
بر رشتهٔ زلف و عقد خالش
افزوده جواهر جمالش
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لیل و نام لیلی
از دلداری که قیس دیدش
دل داد و به مهر دل خریدش
او نیز هوای قیس می‌جست
در سینهٔ هر دو مهر می‌رست
عشق آمد و جام خام در داد
جامی به دو خوی رام در داد
مستی به نخست باده سخت است
افتادن نافتاده سخت است
چون از گل مهر بو گرفتند
با خود همه روزه خو گرفتند
این جان به جمال آن سپرده
دل برده ولیک جان نبرده
وان بر رخ این نظر نهاده
دل داده و کام دل نداده
یاران به حساب علم‌خوانی
ایشان به حساب مهربانی
یاران سخن از لغت سرشتند
ایشان لغتی دگر نوشتند
یاران ورقی ز علم خواندند
ایشان نفسی به عشق راندند
یاران صفت فِعال گفتند
ایشان همه حسب حال گفتند
یاران به شمار پیش بودند
و ایشان به شمار خویش بودند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گویندهٔ داستان چنین گفت
آن لحظه که دُر این سخن سفت
هوش مصنوعی: داستان‌گو در آن لحظه گفت که این کلام به مانند گوهر باارزش است.
کز ملک عرب بزرگواری
بوده‌ست به خوب‌تر دیاری
هوش مصنوعی: از سرزمین عرب، شخصیتی بزرگ و با ارزش وجود دارد که در دیاری زیبا و خوش آب و هوا زندگی می‌کند.
بر عامریان کفایت او را
معمورترین ولایت او را
هوش مصنوعی: او برای مردمش کافی و توانمند است و در بهترین حالت ممکن به مدیریت و اداره امور ولایت خود می‌پردازد.
خاک عرب از نسیم نامش
خوش‌بوی‌تر از رحیق جامش
هوش مصنوعی: خاک سرزمین عرب به واسطه نسیم عطر نامش، بویی دلپذیرتر از عطر شرابش دارد.
صاحب‌هنری به مردمی طاق
شایسته‌ترین جمله آفاق
به مردمی طاق‌: در انسانیت و مروّت‌، تک و یگانه‌.
سلطان عرب به کامکاری
قارون عجم به مال‌داری
هوش مصنوعی: سلطان عرب در تسلط و پیروزی مانند قارون از قوم عجم در ثروت و دارایی است.
درویش‌نواز و میهمان‌دوست
اقبال دراو چو مغز در پوست
هوش مصنوعی: درویش و میهمان‌نواز بودن اقبال مانند مغز درون پوست است؛ یعنی در حقیقت، ویژگی‌های درونی او ارزشمند و اصلی هستند، در حالی که ظاهر ممکن است کمتر جلب توجه کند.
می‌بود خلیفه‌وار مشهور
وز بی‌خلفی چو شمع بی‌نور
هوش مصنوعی: او مانند یک خلیفه معروف بود، اما از آنجا که خلفی نداشت، مانند شمعی بی‌نور به نظر می‌رسید.
محتاج‌تر از صدف به فرزند
چون خوشه به دانه آرزومند
هوش مصنوعی: صدف به شدت نیازمند فرزند است، درست مانند اینکه خوشه‌ی گندم به دانه‌ی خود نیاز دارد و آرزویش را می‌کند.
در حسرت آن که دست بختش
شاخی به در آرد از درختش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی آرزو دارد که شانس و بختش به او اجازه دهد که چیزی ارزشمند یا موفقیت بزرگی به دست آورد، مانند میوه‌ای که از درختی بروید و ثمره‌اش را بچشیم. در واقع، این احساس حسرت و دلتنگی برای بخت و امکانات ناکافی است.
یعنی که چو سرو‌بن بریزد
سروی دگرش ز بن بخیزد
هوش مصنوعی: وقتی سروی از ریشه‌اش بریزد، سروی دیگر از همان ریشه جوانه می‌زند و رشد می‌کند.
تا چون به چمن رسد تذروی
سروی بیند به جای سروی
هوش مصنوعی: زمانی که فرد به باغی برسد، درختی بلند و زیبا چون سرو را مشاهده می‌کند که جایگاه خود را در آنجا دارد.
گر سرو‌بن کهن نبیند
در سایهٔ سرو نو نشیند
هوش مصنوعی: اگر درخت سرو قدیمی سایه‌اش را بر روی درخت سرو جدید نبیند، در آن سایه نخواهد نشست.
زنده‌ست کسی که در دیارش
مانَد خلفی به یادگار‌ش
هوش مصنوعی: کسی که در سرزمین‌اش زندگی می‌کند و بعد از او یادگاری از او باقی می‌ماند، هنوز زنده است.
می‌کرد بدین طمع کرم‌ها
می‌داد به سائلان درم‌ها
هوش مصنوعی: او به این امید که از کرم و بخشش‌اش ستایش شود، به فقیران و نیازمندان کمک می‌کرد و به آن‌ها پول می‌داد.
بدری به هزار بدره می‌جست
می‌کاشت سمن ولی نمی‌رست
هوش مصنوعی: دختر زیبایی در جستجوی عشق بود و تلاش‌های زیادی کرد تا عطر خوشی را در زندگی‌اش بکارید، اما نتوانست به آن دست یابد.
دُر می‌طلبید و درنمی‌یافت
وز دُرطلبی عنان نمی‌تافت
هوش مصنوعی: او در جستجوی مروارید بود اما موفق به یافتن آن نشد و از تلاش برای به دست آوردن آن دست برنداشت.
وآگه نه که در جهان درنگی
پوشیده بود صلاح رنگی
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که در این دنیا یک راز پنهان وجود دارد، پس باید این را بفهمی که راه درست و درستکاری در آن نهفته است.
هرچ آن طلبی اگر نباشد
از مصلحتی به در نباشد
هوش مصنوعی: هر آن چیزی که می‌خواهی، اگر در راستای مصلحت نباشد، به نفع تو نخواهد بود.
هر نیک و بدی که در شمار است
چون در‌نگری صلاح کار است
هوش مصنوعی: هر چیزی که در زندگی اتفاق می‌افتد، چه خوب و چه بد، وقتی به آن نگاه کنیم و بررسی کنیم، در نهایت به نفع و صلاح کار ما خواهد بود.
بس یافته کآن بساز بینی
نایافته بِه‌، چو باز بینی
بساز‌: باب میل‌، روبراه‌، خوشایند.
بسیار غرض که در نورد است
پوشیدن او صلاح مرد است
هوش مصنوعی: بسیاری از اهداف و مقاصد در زندگی وجود دارد که برای رسیدن به آن‌ها نیاز به تلاش و جدیت است و این تلاش، نشانه‌ی خوبی برای مردان است.
هر کس به تکی است بیست در بیست
واگه نه کسی که مصلحت چیست
هوش مصنوعی: هر کسی باید به توانایی‌های خود اعتماد داشته باشد و در زمینه‌های مختلف به بهترین شکل عمل کند. اگر کسی نتواند به خوبی عمل کند، باید به دنبال مصلحت و واقعیت‌های موجود باشد.
سررشتهٔ غیب ناپدید است
بس قفل که بنگری کلید است
هوش مصنوعی: سررشتهٔ امور پنهان و نامعلوم از دید ما خارج شده است و برای هر قفلی که می‌بینی، کلیدی وجود دارد.
چون دُرطلب از برای فرزند
می‌بود چو کان به لعل دربند
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به خاطر فرزندش به دنبال جواهرات می‌گردد، مانند کسی است که در جست‌وجوی لعل در یک معدن است.
ایزد به تضرعی که شاید
دادش پسری چنان که باید
هوش مصنوعی: خداوند با ناله و زاری ممکن است که پسری مناسب و شایسته عطا کند.
نو‌رُسته گلی چو نار خندان
چه نار و چه گل‌‌! هزار چندان
هوش مصنوعی: گلی جدید و شاداب مانند نارنج خندان است، چه به شکل نارنج و چه به شکل گل، هزاران بار بیشتر از آنچه که تصور می‌شود، زیبایی و ارزش دارد.
روشن گهری ز تابناکی
شب‌روز‌کن‌ِ سرای خاکی
هوش مصنوعی: یک گوهر درخشان وجود دارد که به روشنایی و زیبایی زندگی دنیوی ما می‌افزاید.
چون دید پدر جمال فرزند
بگشاد در خزینه را بند
هوش مصنوعی: وقتی پدر زیبایی فرزندش را دید، درهای خزانه را برای او باز کرد.
از شادی آن خزینه خیزی
می‌کرد چو گل خزینه ریزی
هوش مصنوعی: از خوشحالی، آن گنجینه مانند گلی که در باغ پراکنده می‌شود، موجی از شادی به راه می‌اندازد.
فرمود ورا به دایه دادن
تا رسته شود ز مایه دادن
هوش مصنوعی: او دستور داد که کودک را به دایه بسپارند تا از شیر دادن به او کم شود و بتواند رشد کند.
دورانْش به حکم دایگانی
پرورد به شیر مهربانی
هوش مصنوعی: زندگی‌اش تحت تأثیر یک سرنوشت خاص و با دست‌پرورده‌ای از عشق و محبت پیش می‌رود، مانند شیری مهربان که همواره او را حمایت می‌کند.
هر شیر که در دلش سرشتند
حرفی ز وفا بر او نوشتند
هوش مصنوعی: هر کسی که در درونش شجاعت و قدرت را به وجود آورده‌اند، به نوعی پایبند به وفا و عهد است و این ویژگی در وجودش نوشته شده است.
هر مایه که از غذاش دادند
دل دوستی‌ای در او نهادند
هوش مصنوعی: هر چیزی که به او داده شده، باعث به وجود آمدن دوستی و محبت در دلش شده است.
هر نیل که بر رُخش کشیدند
افسون دلی بر او دمیدند
هوش مصنوعی: هر نیلی که بر صورت او کشیده شد، به خاطر جادوی دل کسی است که در آن دمیده شده است.
چون لاله دهن به شیر می‌شست
چون برگ سمن به شیر می‌رست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که لاله با شست‌وشوی دهنش در شیر، به زیبایی و لطافت می‌پردازد و همچون برگ سمن که به شیر می‌رسد، به پاکی و تازگی می‌رسد. این تصویر به احساس نازک‌دلی و محبت اشاره دارد.
گفتی که به شیر بود شهدی
یا بود مهی میان مهدی
هوش مصنوعی: تو گفتی که در شیر چیزی مانند عسل است یا آیا ماهی در میان گهواره وجود دارد؟
از مه چو دو هفته بود رفته
شد ماه دو هفته بر دو هفته
هوش مصنوعی: ماه که از میان ابرها به مدت دو هفته پنهان بود، اکنون به مدت دو هفته دیگر در آسمان نمایان می‌شود.
شرط هنرش تمام کردند
قیس هنریش نام کردند
هوش مصنوعی: آثار هنری قیس را زمانی به نام هنرش شناختند که شرایط لازم برای آن فراهم شد.
چون بر سر این گذشت سالی
بفزود جمال را کمالی
هوش مصنوعی: وقتی یک سال بر عمر انسان می‌گذرد، زیبایی و کمال شخصیت او بیشتر می‌شود.
عشقش به دو دستی آب می‌داد
زو گوهر عشق تاب می‌داد
هوش مصنوعی: عشق او را با تمام وجودش تغذیه می‌کرد و از او درخشش و زیبایی معنوی به وجود می‌آورد.
سالی دو سه در نشاط و بازی
می‌رست به باغ دل‌نوازی
هوش مصنوعی: در سال‌های مختلف، دو یا سه بار، در حال شادی و بازی به باغی که دل را شاد می‌کند، رفته‌ام.
چون شد به قیاس هفت ساله
آمود بنفشه گرد لاله
هوش مصنوعی: وقتی که به مدت هفت سال، بنفشه به اندازه‌ای رشد کرد که مانند لاله زیبا شده بود.
کز هفت به ده رسید سالش
افسانهٔ خلق شد جمالش
هوش مصنوعی: با افزایش سن او از هفت سال به ده سال، زیبایی‌اش به موضوعی افسانه‌ای در میان مردم تبدیل شد.
هر کس که رخش ز دور دیدی
بادی ز دعا بر او دمیدی
هوش مصنوعی: هر کسی را که از دور ببینی و زیبا باشد، دعایی از دل برای او می‌کنی و برایش آرزوی خوشبختی می‌کنی.
شد چشم پدر به روی او شاد
از خانه به مکتبش فرستاد
هوش مصنوعی: پدر با دیدن فرزندش خوشحال شد و او را از خانه به مدرسه فرستاد.
دادش به دبیر دانش‌آموز
تا رنج بر او برد شب و روز
هوش مصنوعی: به معلمش درسی داد تا او به خاطر یادگیری و آموزش، شب و روز زحمت بکشد.
جمع آمده از سر شکوهی
با او به موافقت گروهی
هوش مصنوعی: به خاطر حس افتخار و بزرگی که در دل‌هایمان داریم، با همدلی و توافق به جمع آمده‌ایم.
هر کودکی از امید و از بیم
مشغول شده به درس و تعلیم
هوش مصنوعی: هر بچه‌ای به خاطر آرزوها و نگرانی‌هایش مشغول یادگیری و تحصیل است.
با آن پسران خرد پیوند
هم‌لوح نشسته دختری چند
هوش مصنوعی: در جمعی از پسران جوان، دخترانی نیز در کنار هم نشسته‌اند.
هر یک ز قبیله‌ای و جایی
جمع آمده در ادب‌سرایی
هوش مصنوعی: هر کس از یک گروه و محلی جمع شده‌اند تا درباره‌ی ادب و هنر سخن بگویند.
قیس هنری به علم خواندن
یاقوت لبش به دُر فشاندن
هوش مصنوعی: قیس هنری با دانش خود مانند یاقوت زیبایی لبانش را به دُر می‌افشاند.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دُریش هم طویله
هوش مصنوعی: از صدف دیگری در این قبیله، به جواهری ناب و دست‌نخورده دست پیدا شده که همچنان نگهداری می‌شود.
آفت نرسیده دختری خوب
چون عقل به نام نیک منسوب
هوش مصنوعی: آسیب و خطر برای دختری زیبا هنوز به او نرسیده، مانند عقل که به خوبی و نیکی شناخته می‌شود.
آراسته لعبتی چو ماهی
چون سرو سهی نظاره‌گاهی
هوش مصنوعی: دختری زیبا و بی‌نظیر همانند ماه و همچون سرو بلند، جاذبه‌ای دلربا دارد.
شوخی که به غمزه‌ای کمینه
سُفتی نه یکی‌، هزار سینه
هوش مصنوعی: شوخی تو به قدری جذاب و دلرباست که حتی با یک نگاه، می‌تواند دل‌ها را به درد بیاورد. این شوخی فقط یک نفر را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد، بلکه هزاران نفر را دستخوش احساسات می‌کند.
آهوچشمی که هر زمانی
کشتی به کرشمه‌ای جهانی
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و دلربای آهو مانند، در هر لحظه با ناز و کرشمه‌ای می‌تواند دنیایی را به تسخیر درآورد.
ماه عربی به رخ نمودن
ترک عجمی به دل ربودن
هوش مصنوعی: ماه عربی درخشید و زیبایی‌اش دل ترک عجمی را تسخیر کرد.
زلفش چو شبی رخش چراغی
یا مشعله‌ای به چنگ زاغی
هوش مصنوعی: موهای او مانند شب تاریک است که چراغی یا شعلۀ روشنی در دست کلاغی قرار دارد.
کوچک‌دهنی بزرگ‌سایه
چون تُنگ شکر فراخ‌مایه
هوش مصنوعی: شخصی با ظاهر کوچک، اما دارای نفوذ و اهمیت بسیار زیاد است؛ مانند یک ظرف بزرگ شکر که می‌تواند مقدار زیادی شیرینی را در خود جا دهد.
شکر شکنی به هر چه خواهی
لشگرشکن از شکر چه خواهی؟
هوش مصنوعی: هر چه بخواهی، می‌توانی به آسانی آن را شکست دهی و از شیرینی‌ها بهره‌مند شوی. پس چرا به شکر و لطافت آن فکر می‌کنی؟
تعویذ میان هم‌نشینان
در خورد کنار نازنینان
هوش مصنوعی: تعویذ در محافل دوستانه در کنار محبوبان قرار می‌گیرد.
محجوبهٔ بیت زندگانی
شه‌بیت قصیدهٔ جوانی
هوش مصنوعی: زندگی پنهان و مخفی است، و زندگی جوانی خوشایند و زیباست.
عقد زنخ از خوی جبینش
وز حلقهٔ زلف عنبرینش
هوش مصنوعی: عقد زنخ از خوی جبینش وز حلقهٔ زلف عنبرینش به زیبایی بیان می‌کند که چهره‌ی دلنشین او و حلقه‌های موی خوشبو و زیبا، زندگی و عشق را به هم می‌بافند. این تصویر، نشان‌دهنده‌ی جذابیت و دلربایی است که با خود دارد و هم‌چنین احساساتی عمیق را در دل بیننده ایجاد می‌کند.
گلگونه ز خون شیر پرورد
سرمه ز سواد مادر آورد
هوش مصنوعی: پدر و مادر، فرزندی را با لطافت و زیبایی خاصی پرورش می‌دهند، به طوری که زیبایی او تحت تأثیر عشق و تلاش آنها قرار دارد.
بر رشتهٔ زلف و عقد خالش
افزوده جواهر جمالش
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و جذابیت شخصی اشاره شده است که نه تنها به زلف و خال او زیبایی می‌بخشد، بلکه با جواهرات و زیبایی‌هایی که به او اضافه شده، جذاب‌تر و دلرباتر شده است.
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لیل و نام لیلی
هوش مصنوعی: در هر قلبی، از عشق او آرزویی وجود دارد؛ موی او مانند شب و نامش لیلی است.
از دلداری که قیس دیدش
دل داد و به مهر دل خریدش
هوش مصنوعی: قلب قیس با دیدن دلداری‌اش آماده عشق شد و او را با محبت‌اش خرید.
او نیز هوای قیس می‌جست
در سینهٔ هر دو مهر می‌رست
هوش مصنوعی: او هم در دلش به یاد قیس بود و عشق را در وجودش پرورش می‌داد.
عشق آمد و جام خام در داد
جامی به دو خوی رام در داد
هوش مصنوعی: عشق وارد شد و جام خالی را پر کرد و جامی را به کسانی که آرامش دارند، هدیه داد.
مستی به نخست باده سخت است
افتادن نافتاده سخت است
هوش مصنوعی: در ابتدا، نوشیدن شراب و عطرش لذت‌بخش و شگفت‌انگیز است، اما تجربه‌ی واقعی مستی و غرق شدن در این حال، خودش سخت و دشوار است.
چون از گل مهر بو گرفتند
با خود همه روزه خو گرفتند
هوش مصنوعی: وقتی از عطر گل محبت استشمام کردند، هر روز به این عطر و حال عادت کردند.
این جان به جمال آن سپرده
دل برده ولیک جان نبرده
هوش مصنوعی: این جانم را به زیبایی او سپردم و دل را از دست دادم، اما جانم را نگرفتم.
وان بر رخ این نظر نهاده
دل داده و کام دل نداده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخص به زیبایی و چهره‌ی محبوبش نگاه می‌کند و دلش را به او می‌سپارد، اما هنوز نتوانسته به خواسته‌های دلی‌اش برسد.
یاران به حساب علم‌خوانی
ایشان به حساب مهربانی
هوش مصنوعی: دوستان به خاطر علم و دانش آن‌ها را می‌سنجند، اما خودشان را بر اساس محبت و دوستی می‌سنجند.
یاران سخن از لغت سرشتند
ایشان لغتی دگر نوشتند
هوش مصنوعی: دوستان درباره‌ی ویژگی‌های کلام صحبت کردند و آن‌ها زبان جدیدی را ایجاد کردند.
یاران ورقی ز علم خواندند
ایشان نفسی به عشق راندند
هوش مصنوعی: دوستان درسی از علم آموختند، اما آن‌ها نفسی را در عشق صرف کردند.
یاران صفت فِعال گفتند
ایشان همه حسب حال گفتند
هوش مصنوعی: دوستان درباره‌ی ویژگی‌های او صحبت کردند و هر کدام به تناسب حال و وضعیت او چیزی بیان کردند.
یاران به شمار پیش بودند
و ایشان به شمار خویش بودند
هوش مصنوعی: دوستان در دسته‌ای بزرگتر به حساب می‌آمدند، در حالی که خودشان احساس می‌کردند به تنهایی و به اندازه‌ی خودشان مهم هستند.

خوانش ها

بخش ۱۱ - آغاز داستان به خوانش فرید حامد

حاشیه ها

1389/10/06 13:01
ولی سرلک

من یه سری دکلمه از لیلی و مجنون دارم. کاش می تونستم یه جوری اونرا اضافه کنم. همینطور اگر گنجور خودش هم دکلمه هایی داشته باشه عالیه.

1389/11/12 23:02
نیکی

دو اشکال نوشتاری:
خاک عرب از نسیم نامش
خوش بوی تر از رحیق جامش
بدری به هزار بدره می‌جست
می‌کاشت سمن ولی نمی‌رست
با تشکر

1389/11/15 23:02
مرجان

کاش متن داستانی هم باشه

1390/01/15 01:04
میثم

آیا در بیت سوم معمور نباید مامور نوشته شود؟

1390/10/14 23:01
امین

درجواب میثم:
معمور درسته. چون اینجا معنی از کلمه عمر میاد و یعنی پیر و با سابقه.

1402/08/01 10:11
رضا از کرمان

سلام

معمور یعنی آباد 

1391/01/27 23:03
مهرداد ادهم

در بیت چهارم مصرع دو
به جای _بودی _ می بایست _بود_ نوشته شود

1391/01/17 19:04
یاسر

در جواب امین
"معمور" اینجا به معنای پرعمر یا قدیمی نیست؛ بلکه به معنای آباد (از عمران) می‏آد.

1391/07/11 11:10
محمد مهدی نادری

اول: یک اشتباه دارید
سررشته غیب ناپدیدست
پس قفل که بنگری کلیدست
در اینجا فکر می‌کنم به جای «پس» باید «بس» بگذارید.
دوم: در متن شعر نام «قیس» با کلمه «هنریش» حالت انتساب به جایی یا چیزی را به خود گرفته است که من هر چه گشتم معنی «هنریش» یا «هنری» را متوجه نشدم چه ارتباطی با کلمه قیس دارد. اگر کسی می داند راهنمایی کند.

1392/04/16 00:07
امیر

با مطابقت با نسخه چاپی بصیرمژدهی (1388) تفاوت زیر مشاهده گردید:
مصراع دوم بیت چهل و سه "گرد" صحیح است، نه "کرد".

1392/12/13 00:03
تاوتک

ولی جان دکلمه هایی که فرمودید گویا از لیلی و مجنون امیر خسرو است چون من هم سری کامل آنرا دارم که کاملا با این لیلی و مجنون (نظامی)متفاوت است و حال و هوای نا معقول دارد و به نظر همان تنها برای دکلمه خوب باشد

1393/02/24 16:04
ناشناس

رشاخ مایه

1394/11/11 16:02
علیرضا۸۸

معمور درست است و به معنای آباد میباشد

1395/06/27 01:08
بهار

ببخشید معنی این قسمت " تکیست بیست در بیست " جیه???

1395/06/27 15:08
بابک چندم

بهار گرامی،
هر کَس به تکیست: هر شخصی به خود رایی و خودبینی است، یا همان مَنم مَنم کردن...
بیست در بیست: بیست تا بیست تا، چهار صدتا چهار صدتا (اشاره به تعداد کثیر) ، یعنی از این قماش(خود رایان، خودبینان) به وفور موجودند...
و- آگه نه کسی که مصلحت چیست
یعنی هیچکس نمی داند که مصلحت وجود این نادانی (همان خود بینی و خود رایی) از برای چیست...

1395/11/21 14:01
شهرام

سلام. عذر میخوام چرا اشکالات تایپی یافته شده توسط دوستان رو اصلاح نمیکنید؟ فرصتش نیست؟ امیدوارم شرایطش فراهم بشه.
یه مورد هم من در مصرع دوم بیت یازدهم دیدم که "سروی" درست هست.

1397/04/30 14:06
محیا علمداری

تا چون به چمن رسد تذروی / سروی بیند به جای سروی
در ابیات تذرو و سرو در موارد متعددی در کنار هم آمده اند . این با هم آیی نه ناشی از عشق و مؤانست آن دو بلکه به دلیل هم وزنی این دو واژه و به دلیل سهولت استفاده آنها در قافیه بوده است

1398/08/06 15:11
سارینااا

سلام یکی پرسیده بود که معنی قیس چیه؟ و این اشتباه تایپی چون معنی ای نداره
دوست عزیز قیس نام اصلی مجنون است بعد از این ک پدر لیلی نمیذاره ک لیلی بره متکب خونه و قیس رو ببینه قیس به حاطر عشق دیوانه وارش به لیلی معروف به مجنون میشع
چون اون موقع ینش زیاد نبوده و از بچگی ملقب به مجنون میشع دیگه کمتر کسی با نام قیس از او یاد میکنه و همه به نام مجنون میشناسنش و خود مجنون هم با این اسم مشکلی نداشتع چون میگفته من واقعا دیوونه لیلی ام

1399/06/10 13:09
امیر

در بیت هشتم مصرع دوم بی خلفی به معنی بی فرزندی صحیح به نظر می رسد که اینجا پی خلفی نوشته شده است.

1400/01/30 12:03
سوگل

شوخی که به غمزه ای کمیته
سفتی نه یکی هزار سینه

1402/05/31 17:07
هیچ

داستان لیلی و مجنون از بابلیان باستان هست که عرب ها گونه‌ای دگر آن را گفتند و در طول تاریخ تغییر هایی داشته 

1402/08/30 21:10
سُحا فرامهر

کاش کسی متن ابیات رو در حاشیه‌ها به نثر در می‌آورد.

1402/08/01 10:11
رضا از کرمان

سحای عزیز سلام 

    معنای 80 بیت را نوشتن از حوصله حاشیه خارج وباعث اطاله کلام میگردد ولی بنده سعی میکنم خلاصه ای از معنای ابیات و کل قصه به همراه لغات دشوار را  در پرانتزخدمتت ارایه بدم شاید مفید باشه بازم اگر بیتی را به صورت خاص خواستی بتونم کمک کنم در خدمتم .

   در این بخش نظامی به سر گذشت زندگانی سلطان عشق مجنون وحواشی آن میپردازد  گوینده این حکایت چنین نقل کرده آن زمان که گوهر این سخننان را میسفته (سفتن : سوراخ کردن مروارید ) در بین بزرگان عرب  مردی بود که بزرگ قبیله بنی عامر محسوب میشد وصاحب یکی از آبادترین ولایات منطقه، وبسیار سفره دار و غریب نواز بود وگرچه خلیفه نبود ولی در کمالات مانند خلیفه مثال زدنی بود ولی متاسفانه ایشان را فرزندی نبود که پس از وی جانشین او گردد و همواره در حسرت داشتن فرزند پسری بود تا درخت زندگانیش بی ثمر نماند در اینجا مثالی می اورد که اگر درخت سروی پیر گردد از بن او سرو جوانی رشد میکند که اگر تذروی (قرقاول چون مشهور است که قرقاول در سایه سرو زندگانی میکند )در آن چمنزار آمد بتواند در سایه آن سرو بنشیند حتی اگر سرو قدیمی وجود نداشت ، وکسی در میان تبارش همیشه یادش زنده است که از او فرزند خلفی به یادگار بماند و به همین خاطر نذر ونذورات فراوان میکرد وبه فقیران ومستمندان درم بی اندازه میداد وهرچه تخم یاسمن (سمن) میپاشید سبز نمیشد وفرزندی همچون بدررا با انفاق بدره های زر از خدا میجست و اگر در این دنیا گاهی حاجات آدمی روا نمیشود قطعاً مصلحتی وجود دارد که ما به آن واقف نیستیم و بعضی از قفلها در زندگی خود کلیدی است که ما از مصلحت آن غافلیم  وچون معدنی که تمام تلاشش برای تهیه لعل است او نیزهمواره بدرگاه خدا در طلب فرزند بود تاآنکه با توجه به تضرع او خداوند فرزندی بسیار زیبا رو وبی عیب به او عنایت فرمود و او هم در خزانه را گشود وخیرات فراوان کرد سپس کودک را به رسم اعراب به دایه ای  مهربان سپرد تا با شیردادن به او مهر ووفا بیاموزند وبرای چشم زخم بر روی اوخطی نیلی رنگ کشیدند (در قدیم برای دفع چشم زخم این کار را انجام میداده اند )بیت 36 هنگامی که گل لاله را از بوته جدا میکنیم شیرابه ای از آن ترشح میشود در اینجا نظامی مثالی آورده یعنی آن کودک همچون گل لاله که از شیرابه بوته گل مینوشد  ورشد میکند او نیز در حال رشد بود وبرگ سمن نیز در کنار گل یاسمن که چون شیر سفید است رشد میکند  خلاصه پس ازگذشت  دو هفته او را قیس نام گذاری کردند (قیس ابن ملوح نام اصلی مجنون است) وگوهر عشق از وجود او تابنده میگردید ودر هفت سالگی چنان جمالی پیدا کرد که هر بیننده ای ناخودآگاه برای او دعا میخواند و پدر اورا به مکتب فرستاد وبا گروهی از سایر کودکان  دختر وپسر به درس وتعلیم مشغول شد واز هر قبیله وخانه ای کودکی در مکتب در کنار هم  چون رشته ای از مروارید وجواهر به درس مشغول شدند (طویله در اینجا به معنی رشته در وگهر بکار رفته است ) از بیت 54 نظامی به شرح حال  وصفات دختر بچه ای بنام لیلی میپردازد که همکلاس قیس شده بود  معنی بیت 61  لیلی شکر شکنی  بود که هرچه بخواهی لشکر شکن است وکسی که پشت لشکری را میشکند شکستن شکر برای او چه کار دارد( تعویذ: ادعیه ای که مینویسند وبر بازوی کودکان میبندند )و او چون دعایی بود در بین همکلاسانش و چون شاه بیت غزل زیبا وپرده نشین و حجاب دار خانه زندگانی بود (خوی جبین: عرق  پیشانی)65و گلگونه و جمال وزیبایی او مادرزادی بود و ومحتاج به آرایش وسرمه نداشت وبا گیسوان سیاه همچون شب از همه دلبری میکرد واینچنین شد که قیس ولیلی مهر هم را به دل کشیدند وبه نوعی عاشق هم گشتند  وعشق کودکانه ای در انها نهاده شد (جام خام : کنایه از عشق کودکانه) ودر آن مکتبخانه تمام فکر وذکر آنها عشق ورزی به هم شد وسایر کودکان به تعلیم درس میپرداختند ولی آن دو به دنبال  عشق ورزی و نظاره جمال یکدیگر بودند 

   شاد باشی عزیز

 

1402/08/15 20:11
یوسف یوسفی

در بیت ششم، عبارت «قارون عجم»، به چه معناست؟

1402/08/15 23:11
رضا از کرمان

سلام آقا یوسف

   قارون جدا از شخصیت حقیقی خودش که به روایت قصص قرآنی عموزاده حضرت موسی وشخص بسیار متمول ولی ناسپاسی بوده که با نفرین موسی (ع)با اموالش هلاک گریده ،در ادبیات فارسی نشانه وسمبل ثروت ومکنت مالی است نظامی در این بیت به ثروت فراوان پدر مجنون داره اشاره میکنه واینکه قارون در قوم بنی اسراییل بوده وچرا عجم بنظرم شاید نشاندهنده اختلاف طبقاتی مشهود بین اعراب وایرانیان در زمان اتفاق داستان باشه .

شاد باشی عزیز