گنجور

بخش ۹۰ - زفاف خسرو و شیرین

سعادت چون گلی پرورد خواهد
به بار آید پس آنگه مرد خواهد
نخست اقبال بردوزد کلاهی
پس آنگاهی نهد بر فرق شاهی
ز دریا دُر برآرد مرد غواص
به کم‌مدت شود بر تاج‌ها خاص
چو شیرین گشت شیرین‌تر ز جلاب
صلا در داد خسرو را که دریاب
بخور کاین جام شیرین نوش‌بادت
بجز شیرین همه فرموش‌بادت
به خلوت بر زبان نیکنامی
فرستادش به هشیاری پیامی
که جام باده در باقی کن امشب
مرا هم باده هم ساقی کن امشب
مشو شیرین‌پرست ار می پرستی
که نتوان کرد با یک دل دو مستی
چو مستی مرد را بر سر زند دود
کبابش خواه‌ تر خواهی نمک‌سود
دگر چون بر مرادش دست باشد
بگوید مست بودم مست باشد
اگر کالای صد بکری برَد مست
به هشیاری هشیاران کشد دست
بسا مستا که قفل خویش بگشاد
به هشیاری ز دزدان کرد فریاد
خوش آمد این سخن شاه عجم را
بگفتا هست فرمان آن صنم را
ولیکن بود روز باده خوردن
جگرخواری نمی‌شایست کردن
نوای باربد لحن نکیسا
جبین زهره را کرده زمین‌سا
گهی گفتی به ساقی نغمهٔ رود
بده جامی که باد این عیش بدرود
گهی با باربد گفتی می از جام
بزن که‌امسال نیکت باد فرجام
ملک بر یاد شیرین تلخ باده
لبالب کرده و بر لب نهاده
به شادی هر زمان می‌خورد کاسی
بدینسان تا ز شب بگذشت پاسی
چو آمد وقت آن کاسوده و شاد
شود سوی عروس خویش داماد
چنان بُد مست‌، که‌ش بیهوش بردند
بجای غاشیه‌ش بر دوش بردند
چو شیرین در شبستان آگهی یافت
که مستی شاه را از خود تهی یافت
به شیرینی جمال از شاه بنهفت
نهادش جفته‌ای شیرین‌تر از جفت
ظریفی کرد و بیرون از ظریفی
نشاید کرد با مستان حریفی
عجوزی بود مادر خوانده او را
ز نسل مادران وا مانده او را
چه‌گویم‌؟ راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان‌، چون روبه پیر
دو پستان چون دو خیک آب‌رفته
ز زانو زور و از تن تاب رفته
تنی چون خرکمان از کوژپشتی
بر و پشتی چو کیمخت از درشتی
دو رخ چون جوز هندی ریشه‌ریشه
چو حنظل هر یکی زهری به شیشه
دهان و لفجنش از شاخ شاخی
به گوری تنگ می‌ماند از فراخی
شکنج ابرویش بر لب فتاده
دهانش را شکنجه بر نهاده
نه بینی! خرگهی بر روی بسته
نه دندان! یک دو زرنیخ شکسته
مژه ریزیده چشم آشفته مانده
ز خوردن دست و دندان سفته مانده
به عمدا زیوری بر بستش آن ماه
عروسانه فرستادش برِ شاه
بدان تا مستیش را آزماید
که مه را ز ابر فرقی می‌نماید؟
ز طرف پرده آمد پیر بیرون
چو ماری کاید از نخجیر بیرون
گران‌جانی که گفتی جان نبودش
به دندانی که یک دندان نبودش
شه از مستی در آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود
ولیک آن مایه بودش هوشیاری
که خوشتر زین رود کبک بهاری
کمان ابروان را زه برافکند
بدان دل کاهوی فربه در افکند
چو صید افکنده شد کاهی نیرزید
وزان صد گرگ روباهی نیرزید
کلاغی دید بر جای همایی
شده در مهد ماهی اژدهایی
به دل گفت این چه اژدرها پرستیست
خیال خواب یا سودای مستیست
نه بس شیرین شد این تلخ دو تا پشت
چه شیرین کز ترش‌رویی مرا کشت
ولی چون غول مستی رهزنش بود
گمان افتاد کان مادر زنش بود
در آورد از سر مستی به دو دست
فتاد آن جام و شیشه هر دو بشکست
به صد جهد و بلا برداشت آواز
که مردم جان مادر چاره‌ای ساز
چو شیرین بانگ مادر خوانده بشنید
به فریادش رسیدن مصلحت دید
برون آمد ز طرف هفت پرده
بنامیزد رخی هر هفت کرده
چه‌گویم چون شکر؟ شکر کدامست؟
طبرزد نه که او نیزش غلام است
چو سروی گر بوَد در دامنش نوش
چو ماهی گر بوَد ماهی قصب‌پوش
مهی خورشید با خوبیش درویش
گلی از صد بهارش مملکت بیش
بتی کامد پرستیدن حلالش
بهشتی نقد بازار جمالش
بهشتی شربتی از جان سرشته
ولی نام طمع بر یخ نوشته
جهان‌افروز دلبندی‌، چه دلبند‌!
به خرمن‌ها گل و خروارها قند
بهاری تازه چون گل بر درختان
سزاوار کنار نیک‌بختان
خجل‌رویی ز رویش مشتری را
چنان کز رفتنش کبک دری را
عقیق میم‌شکلش سنگ در مشت
که تا بر حرفِ او کس نَنْهد انگشت
نسیمش در بها هم‌سنگِ جان بود
ترازو‌داریِ زلفش بدان بود
ز خالش چشم بد در خواب رفته
چو دیده نقش او از تاب رفته
ز کرسی‌داریِ آن مشکِ جوسنگ
ترازوگاه جو می‌زد گهی سنگ
لب و دندانی از عشق آفریده
لبش دندان و دندان لب ندیده
رخ از باغِ سبک‌روحی نسیمی
دهان از نقطهٔ موهوم میمی
کشیده گِردِ مه‌ مشگین‌کمندی
چراغی بسته بر دودِ سپندی
به نازی قلب ترکستان دریده
به بوسی دخل خوزستان خریده
رخی چون تازه‌گل‌های دلاویز
گلاب از شرم آن گلها عرق‌ریز
سپید و نرم چون قاقم بر و پشت
کشیده چون دُم قاقم ده انگشت
تنی چون شیر با شکر سرشته
تباشیرش به جای شیر هشته
ز تری خواست اندامش چکیدن
ز بازی زلفش از دستش پریدن
گشاده طاق ابرو تا بناگوش
کشیده طوق غبغب تا سر دوش
کرشمه‌کردنی بر دل عنان‌زن
خمار آلوده چشمی کاروان‌زن
ز خاطرها چو باده گَرد می‌بُرد
ز دل‌ها چون مفرح درد می‌برد
گل و شکر کدامین گل‌؟ چه شکر‌؟
به او او ماند و بس الله اکبر
ملک چون جلوه دلخواه نو دید
تو گفتی دیو دیده ماه نو دید
چو دیوانه ز مه نو برآشفت
در آن مستی و آن آشفتگی خفت
سحرگه چون به عادت گشت بیدار
فتادش چشم بر خرمای بی‌خار
عروسی دید زیبا، جان درو بست
تنوری گرم حالی نان درو بست
نبیذِ تلخ گشته سازگارش
شکسته بوسه‌‌ی شیرین خمارش
نهاده بر دهانش ساغر مل
شکفته در کنارش خرمن گل
دو مشگین طوق در حلقش فتاده
دو سیمین نار بر سیبش نهاده
بنفشه با شقایق در مناجات
شکر می‌گفت فی‌التاخیر آفات
چو ابر از پیش روی ماه برخاست
شکیب شاه نیز از راه برخاست
خرد با روی خوبان ناشکیب است
شراب چینیان مانی‌فریب است
به خوزستان درآمد خواجه سرمست
طبرزد می‌ربود و قند می‌خست
نه خوشتر زان صبوحی دیده دیده
نه صبحی زان مبارک‌تر دمیده
سر اول به گل چیدن در آمد
چو گل زان رخ به خندیدن در آمد
پس آنگه عشق را آوازه در داد
صلای میوه‌های تازه در داد
که از سیب و سمن بد نقل سازیش
گهی با نار و نرگس رفت بازیش
گهی باز سپید از دست شه جَست
تذرو باغ را بر سینه بنشست
گهی از بس نشاط‌انگیز پرواز
کبوتر چیره شد بر سینه باز
گوزن ماده می‌کوشید با شیر
بر او هم شیر نر شد عاقبت چیر
شگرفی کرد و تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مُهر برداشت
برون برد از دل پر درد او درد
برآورد از گل بی گرد او گرد
حصاری یافت سیمین قفل بر در
چو آب زندگانی مُهر بر سر
نه بانگ پای مظلومان شنیده
نه دست ظالمان بر وی رسیده
خدنگ غنچه با پیکان شده جفت
به پیکان لعل پیکانی همی‌سفت
مگر شه خضر بود و شب سیاهی
که در آب حیات افکند ماهی
چو تخت پیل شه شد تخته عاج
حساب عشق رست از تخت و از تاج
به ضرب دوستی بر دست می‌زد
دبیرانه یکی در شصت می‌زد
نگویم بر نشانه تیر می‌شد
رطب بی‌استخوان در شیر می‌شد
شده چنبر میانی بر میانی
رسیده زان میان جانی به جانی
چکیده آب گل در سیمگون جام
شکر بگداخته در مغز بادام
صدف بر شاخ مرجان مهد بسته
به یکجا آب و آتش عهد بسته
ز رنگ‌آمیزی آن آتش و آب
شبستان گشته پرشنگرف و سیماب
شبان‌روزی به تَرکِ خواب گفتند
به مرواریدها یاقوت سفتند
شبان‌روزی دگر خفتند مدهوش
بنفشه در بر و نرگس در آغوش
به یکجا هر دو چون طاوس خفته
که الحق خوش بود طاوس جفته
ز نوشین خواب چون سر برگرفتند
خدا را آفرین از سر گرفتند
به آب اندام را تادیب کردند
نیایش خانه را ترتیب کردند
ز دست خاصگان پرده شاه
نشد رنگ عروسی تا به یک ماه
همیلا و سمن‌ترک و همایون
ز حنا دست‌ها را کرده گلگون
ملک روزی به خلوتگاه بنشست
نشاند آن لعبتان را نیز بر دست
به رسم آرایشی در خوردشان کرد
ز گوهر سرخ و از زر زردشان کرد
همایون را به شاپور گزین داد
طبرزد خورد و پاداش انگبین داد
همیلا را نکیسا یار شد راست
سمن‌ترک از برای باربد خواست
ختن‌خاتون ز روی حکمت و پند
بزرگ امید را فرمود پیوند
پس آنگه داد با تشریف و منشور
همه ملک مهین‌بانو به شاپور
چو آمد دولت شاپور در کار
در آن دولت عمارت کرد بسیار
از آن پس کار خسرو خرمی بود
ز دولت بر مرادش همدمی بود
جوانی و مراد و پادشاهی
ازین به گر به‌هم باشد چه خواهی‌‌؟!
نبودی روز و شب بی‌باده و رود
جهان را خورد و باقی کرد بدرود
جهان خوردن گزین کاین خوشگوارست
غم کار جهان خوردن چه کارست‌‌؟!‌
به خوش‌طبعی جهان می‌داد و می‌خورد
قضای عیش چندین ساله می‌کرد
پس از یک چند چون بیداردل گشت
از آن گستاخرویی‌ها خجل گشت
چو مویش دیده‌بان بر عارض افکند
جوانی را ز دیده موی بر کند
ز هستی تا عدم مویی امید است
مگر کان موی خود موی سپید است
چو در موی سیاه آمد سپیدی
پدید آمد نشان ناامیدی
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب
ز شب چندان توان دیدن سیاهی
که برناید فروغ صبحگاهی
هوای باغ چندانی بود گرم
که سبزی را سپیدی دارد آزرم
چو بر سبزه فشانَد برف کافور
به باد سرد باشد باغ معذور
سگ تازی که آهو گیر گردد
بگیرد آهویش چون پیر گردد
کمان ترک چون دور افتد از تیر
دفی باشد کهن با مطربی پیر
چو گندم را سپیدی داد رنگش
شود تلخ ار بود سالی درنگش
چو گازر شوی گردد جامه خام
خورد مقراضه مقراض ناکام
بخار دیگ چون کف بر سر آرد
همه مطبخ به خاکستر برآرد
سیاه مطبخی را گو میندیش
که داری آسیایی نیز در پیش
اگر در مطبخت نامست عنبر
شوی در آسیا کافور پیکر
بر آنکس که‌آسیا گردی نشانَد
نمانَد گرد چون خود را فشاند
کسی کافتد بر او زین آسیا گرد
به صد دریا نشاید غسل‌ِ او کرد
جوانی چیست‌‌؟ سودایی است در سر
وزان سودا تمنایی میسر
چو پیری بر ولایت گشت والی
برون کرد از سر آن سودا به‌سالی
جوانی گفت پیری را چه تدبیر‌‌؟
که یار از من گریزد چون شوم پیر‌‌
جوابش داد پیر نغز گفتار
که در پیری تو خود بگریزی از یار
بر آن سر کاسمان سیماب ریزد
چو سیماب از بت سیمین گریزد
سیه‌مویی جوان را غم زداید
که در چشم سیاهان غم نیاید
غم از زنگی بگرداند علم را
نداند هیچ زنگی نام غم را
سیاهی توتیای چشم از آنست
که فراش ره هندوستانست
مخسب ای سر که پیری در سر آمد
سپاه صبحگاه از در در آمد
ز پنبه شد بناگوشت کفن‌پوش
هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش
چو خسرو در بنفشه یاسمن یافت
ز پیری در جوانی یاس من یافت
اگرچه نیک عهدی پیشه می‌کرد
جهان بدعهد بود اندیشه می‌کرد
گهی بر تخت زرین نرد می‌باخت
گهی شبدیز را چون بخت می‌تاخت
گهی می‌کرد شهد باربد نوش
گهی می‌گشت با شیرین هم آغوش
چو تخت و باربد شیرین و شبدیز
بشد هر چار نزهتگاه پرویز
ازان خواب گذشته یادش آمد
خرابی در دل آبادش آمد
چو می‌دانست کز خاکی و آبی
هر آنچ آباد شد گیرد خرابی
مه نو تا به بدری نور گیرد
چو در بدری رسد نقصان پذیرد
درخت میوه تا خامست خیزد
چو گردد پخته حالی بر بریزد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سعادت چون گلی پرورد خواهد
به بار آید پس آنگه مرد خواهد
هوش مصنوعی: سعادت مانند گلی است که باید به خوبی پرورش داده شود تا در نهایت به ثمر برسد و سپس انسان به حقیقت مردانگی دست خواهد یافت.
نخست اقبال بردوزد کلاهی
پس آنگاهی نهد بر فرق شاهی
هوش مصنوعی: اولین فرصت به آرامی از دست می‌رود و سپس بر سر کسی که در مقام رفیع است، تاج و نشان گذاشته می‌شود.
ز دریا دُر برآرد مرد غواص
به کم‌مدت شود بر تاج‌ها خاص
هوش مصنوعی: غواص با مهارت و سرعت می‌تواند دریا را جست‌وجو کند و در مدت زمان کوتاهی جواهرات باارزشی را به‌دست آورد که بر سر تاج‌ها گذاشته می‌شود.
چو شیرین گشت شیرین‌تر ز جلاب
صلا در داد خسرو را که دریاب
هوش مصنوعی: وقتی که شیرین خوشبو و خوشمزه شد، خسرو با صدای بلندی صدا زد که او را دریابید.
بخور کاین جام شیرین نوش‌بادت
بجز شیرین همه فرموش‌بادت
هوش مصنوعی: از این جام شیرین بنوش و لذت ببر، چرا که جز طعم شیرین، چیز دیگری را فراموش کن.
به خلوت بر زبان نیکنامی
فرستادش به هشیاری پیامی
هوش مصنوعی: در تنهایی، پیام خوبی را با اندیشه و آگاهی به او رساند.
که جام باده در باقی کن امشب
مرا هم باده هم ساقی کن امشب
هوش مصنوعی: امشب به من نوشیدنی بده و همچنین از ساقی نیز بهره‌مندی کن تا لذت بیشتری ببرم.
مشو شیرین‌پرست ار می پرستی
که نتوان کرد با یک دل دو مستی
هوش مصنوعی: اگر به چیزی عشق می‌ورزی، نباید به دو چیز هم‌زمان عشق ورزید، چون نمی‌توان با یک دل و یک عشق به دو سمت رفت.
چو مستی مرد را بر سر زند دود
کبابش خواه‌ تر خواهی نمک‌سود
هوش مصنوعی: وقتی که انسان در اوج خوشحالی و شوق قرار دارد، احساس شادی و لذت او ممکن است به اندازه‌ای زیاد شود که نتواند خود را کنترل کند. در این حالت، یا باید از بودن در این حال لذت ببرد، یا ممکن است طعم تلخی را تجربه کند که او را به چالش می‌کشد.
دگر چون بر مرادش دست باشد
بگوید مست بودم مست باشد
هوش مصنوعی: وقتی که به خواسته‌اش برسد، می‌گوید که در حال مستی بوده و همچنان در حال مستی است.
اگر کالای صد بکری برَد مست
به هشیاری هشیاران کشد دست
 اگر مستی متاع صد باکره را ببرد (بعدا انکار می‌کند) و به هشیاران نسبت می‌دهد.
بسا مستا که قفل خویش بگشاد
به هشیاری ز دزدان کرد فریاد
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که مست بوده‌اند، در حالت هشیاری قفل و زنجیر خود را باز کرده و به دزدان اعتراض کرده‌اند.
خوش آمد این سخن شاه عجم را
بگفتا هست فرمان آن صنم را
هوش مصنوعی: شاه عجم به این سخن خوش آمد و گفت: این فرمان از آن معشوق است.
ولیکن بود روز باده خوردن
جگرخواری نمی‌شایست کردن
هوش مصنوعی: اما در روز می‌نوشی، غصه خوردن کار درستی نیست.
نوای باربد لحن نکیسا
جبین زهره را کرده زمین‌سا
هوش مصنوعی: صدای باربد، موسیقی‌دان مشهور، طراوت و جذابیتی به چهره زهره بخشیده و او را به زمین فرستاده است.
گهی گفتی به ساقی نغمهٔ رود
بده جامی که باد این عیش بدرود
هوش مصنوعی: گاه به ساقی می‌گویی که نغمه‌ای زیبا پخش کند و جامی به تو بدهد، زیرا می‌دانیم که این خوشی و جشن روزی پایان می‌یابد.
گهی با باربد گفتی می از جام
بزن که‌امسال نیکت باد فرجام
هوش مصنوعی: گاهی با باربد گفتی که از جام شراب بنوش، زیرا امیدوارم امسال سرانجام خوبی برایت رقم بخورد.
ملک بر یاد شیرین تلخ باده
لبالب کرده و بر لب نهاده
هوش مصنوعی: پادشاه بر یاد شیرین خود، جام پر از شراب تلخ را آماده کرده و آن را بر لب خود قرار داده است.
به شادی هر زمان می‌خورد کاسی
بدینسان تا ز شب بگذشت پاسی
هوش مصنوعی: هر زمانی که کاسه‌ای پر از شادی می‌نوشد، به همین شکل است که تا نیمه شب بگذرد.
چو آمد وقت آن کاسوده و شاد
شود سوی عروس خویش داماد
هوش مصنوعی: وقتی زمان آن فرا برسد که داماد خوشحال و شاداب شود، به سمت عروس خود می‌رود.
چنان بُد مست‌، که‌ش بیهوش بردند
بجای غاشیه‌ش بر دوش بردند
هوش مصنوعی: او چنان مست و بی‌هوش بود که او را به‌جای خود، روی دوش حمل کردند.
چو شیرین در شبستان آگهی یافت
که مستی شاه را از خود تهی یافت
هوش مصنوعی: شیرین متوجه شد که شاه در حال مستی کاملاً غرق در خوشی و بی‌خبری از خود است.
به شیرینی جمال از شاه بنهفت
نهادش جفته‌ای شیرین‌تر از جفت
هوش مصنوعی: با زیبایی چهره‌اش، شاه برانگیخت و جفتی به او هدیه کرد که از هر جفت دیگری شیرین‌تر و دل‌انگیزتر بود.
ظریفی کرد و بیرون از ظریفی
نشاید کرد با مستان حریفی
هوش مصنوعی: این جمله به این معنا است که کسی که به لطافت و ظرافت معروف است، نمی‌تواند با کسی که در عالم مستی و سرخوشی زندگی می‌کند، رقابت کند یا آن را درک کند. در واقع، افراد مختلف با ویژگی‌های خاص خود نمی‌توانند به‌راحتی بخواهند یکدیگر را درک کنند یا با هم رقابت کنند.
عجوزی بود مادر خوانده او را
ز نسل مادران وا مانده او را
هوش مصنوعی: مادر خوانده او زنی بود که سن و سالش زیاد بود و از نسل زنان قدیمی و فراموش شده به شمار می‌رفت.
چه‌گویم‌؟ راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان‌، چون روبه پیر
راست‌: دقیقا
دو پستان چون دو خیک آب‌رفته
ز زانو زور و از تن تاب رفته
هوش مصنوعی: دو پستان مانند دو خیک آب هستند که از زانو پایین آمده و به خاطر نازیبایی، لطافت بدن را از دست داده‌اند.
تنی چون خرکمان از کوژپشتی
بر و پشتی چو کیمخت از درشتی
کیمخت‌: چرمی است خشن و زبر که از پوست کفل اسب و خر ساخته شده باشد.
دو رخ چون جوز هندی ریشه‌ریشه
چو حنظل هر یکی زهری به شیشه
جوز هندی‌: نارگیل‌، دو رخ‌: گونه‌ها
دهان و لفجنش از شاخ شاخی
به گوری تنگ می‌ماند از فراخی
لفجن یا لفچه: دهان فراخ و لب‌های آویزان را گویند.
شکنج ابرویش بر لب فتاده
دهانش را شکنجه بر نهاده
هوش مصنوعی: ابروهای او به قدری زیبا و دلربا هستند که به لب‌هایش چنگ می‌زنند و باعث عذاب و شکنجه‌ای برای دهانش شده‌اند.
نه بینی! خرگهی بر روی بسته
نه دندان! یک دو زرنیخ شکسته
سنگ زرنیخ زرد‌رنگ است و شکلی درهم‌و برهم دارد.
مژه ریزیده چشم آشفته مانده
ز خوردن دست و دندان سفته مانده
هوش مصنوعی: مژه‌ها بسته شده و چشم به حالت ناآرام مانده، چون به شدت تحت تأثیر چیزی قرار گرفته و احساسات در هم ریخته است. همچنین، دندان‌ها هم به خاطر چیزی در حالت فشار یا گاز گرفتن قرار دارند.
به عمدا زیوری بر بستش آن ماه
عروسانه فرستادش برِ شاه
هوش مصنوعی: آن ماه زیبا به عمد زیوری را بر خود آویخت و آن را به عنوان هدیه‌ای برای پادشاه فرستاد.
بدان تا مستیش را آزماید
که مه را ز ابر فرقی می‌نماید؟
هوش مصنوعی: بدان که او عاشق است و در حالتی شگفت‌انگیز به سر می‌برد، زیرا مانند اینکه ماه از میان ابرها نمایان می‌شود، عشق او نیز با نشانه‌هایی متفاوت و زیبا خود را نشان می‌دهد.
ز طرف پرده آمد پیر بیرون
چو ماری کاید از نخجیر بیرون
هوش مصنوعی: از پشت پرده، مردی سالخورده بیرون آمد، مانند ماری که از لانه‌اش به بیرون می‌آید.
گران‌جانی که گفتی جان نبودش
به دندانی که یک دندان نبودش
هوش مصنوعی: زندگی زودگذر و کم‌ارزش است، به‌طوری‌که حتی یک دندان هم نمی‌تواند آن را حفظ کند.
شه از مستی در آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود
هوش مصنوعی: در آن لحظه، پادشاه به قدری مست بود که در نظرش مانند این بود که آسمان یک ریسمان است.
ولیک آن مایه بودش هوشیاری
که خوشتر زین رود کبک بهاری
مست بود ولی نه‌آنقدر که نداند راه رفتن شیرین که مثل خرامیدن کبک بهاری است این‌گونه نیست.
کمان ابروان را زه برافکند
بدان دل کاهوی فربه در افکند
هوش مصنوعی: دل را با زیبا و فریباییش، می‌توان به راحتی تحت تاثیر قرار داد، مانند آن که قوس ابروانش با زیبایی خاصی در چشم نواز است و قلب را به وسوسه می‌اندازد.
چو صید افکنده شد کاهی نیرزید
وزان صد گرگ روباهی نیرزید
هوش مصنوعی: وقتی که صیاد دام خود را برمی‌چیند، دیگر نیازی به هیچ چیز دیگر نیست و حتی صد گرگ هم نمی‌توانند به آن نزدیک شوند.
کلاغی دید بر جای همایی
شده در مهد ماهی اژدهایی
هوش مصنوعی: کلاغی را دیدم که در مکان یک پرنده دیگر نشسته بود و در کنارش موجودی شگفت‌انگیز و عجیب به نام اژدها قرار داشت.
به دل گفت این چه اژدرها پرستیست
خیال خواب یا سودای مستیست
هوش مصنوعی: به دل گفتم، این چه نوع از پرستش است که مثل اژدها به آن وابسته‌ای؟ آیا این فقط یک خیال یا خواب ناشی از حال مستی است؟
نه بس شیرین شد این تلخ دو تا پشت
چه شیرین کز ترش‌رویی مرا کشت
هوش مصنوعی: اینکه این تلخی دوپهلو چقدر شیرین شد، به حدی که از روی تلخی کسی به من لطمه زد و مرا از پا درآورد.
ولی چون غول مستی رهزنش بود
گمان افتاد کان مادر زنش بود
هوش مصنوعی: اما زمانی که غول مستی بر سر راهش بود، گمان کرد که مادر زن اوست.
در آورد از سر مستی به دو دست
فتاد آن جام و شیشه هر دو بشکست
هوش مصنوعی: از روی مستی، جام و شیشه را از دستش انداخت و هر دو را شکست.
به صد جهد و بلا برداشت آواز
که مردم جان مادر چاره‌ای ساز
هوش مصنوعی: با تلاش و سختی بسیار، صدایم را بلند کردم تا مردم به فکر چاره‌ای برای نجات جان مادرشان بیفتند.
چو شیرین بانگ مادر خوانده بشنید
به فریادش رسیدن مصلحت دید
هوش مصنوعی: وقتی نوا و صدای دلنشین مادر را شنید، به او رسید و احساس کرد که باید به کمکش برود.
برون آمد ز طرف هفت پرده
بنامیزد رخی هر هفت کرده
هر هفت: یعنی هفت رقم زیبایی کامل داشت. یا هفت قلم آرایش کرده بود.
چه‌گویم چون شکر؟ شکر کدامست؟
طبرزد نه که او نیزش غلام است
هوش مصنوعی: چه بگویم از شیرینی؟ شیرینی کجاست؟ طبرزد هم که او هم بنده‌ای است.
چو سروی گر بوَد در دامنش نوش
چو ماهی گر بوَد ماهی قصب‌پوش
هوش مصنوعی: اگر در دامن او گلی زیبا باشد، مانند سروی است که خوشبو است؛ و اگر او ماهی باشد، مانند ماهی‌ای است که لباس زیبا به تن دارد.
مهی خورشید با خوبیش درویش
گلی از صد بهارش مملکت بیش
هوش مصنوعی: ماه، با زیبایی‌اش مانند خورشید است، همچون درختی که از صد بهار خود، گل زیبایی را به سرزمین هدیه می‌دهد.
بتی کامد پرستیدن حلالش
بهشتی نقد بازار جمالش
هوش مصنوعی: عشقی که به آن می‌پردازند، در واقع چیزی است که حلال و مورد قبول است و موجب خوشبختی و سعادت انسانی می‌شود؛ زیبایی و جذابیت این عشق همانند بهشتی است که در بازار زندگی عرضه می‌شود.
بهشتی شربتی از جان سرشته
ولی نام طمع بر یخ نوشته
هوش مصنوعی: بهشتی که از جان ساخته شده است، نوشیدنی‌اش طعمی خوش دارد، اما نام طمع بر روی یخ آن نقش بسته است. یعنی هرچند که این نعمت‌هایی که به نظر می‌رسد خوشمزه و دلپسند هستند، در واقع می‌توانند با آرزوها و خواسته‌های بی‌پایان ما همراه باشند.
جهان‌افروز دلبندی‌، چه دلبند‌!
به خرمن‌ها گل و خروارها قند
هوش مصنوعی: ای محبوب روشنایی بخش، چه محبوبی! در میان انبوهی از گندم‌ها و فراوانی قندها، تو به مانند گلی درخشان می‌درخشی.
بهاری تازه چون گل بر درختان
سزاوار کنار نیک‌بختان
هوش مصنوعی: بهار تازه‌ای مانند گل بر درختان، برای افرادی که خوشبخت هستند، شایسته و مناسب است.
خجل‌رویی ز رویش مشتری را
چنان کز رفتنش کبک دری را
هوش مصنوعی: از شرمندگی بابت زیبایی چهره او، حالتی دارم که مثل کبک دری هستم که از پرواز رفته است.
عقیق میم‌شکلش سنگ در مشت
که تا بر حرفِ او کس نَنْهد انگشت
هوش مصنوعی: عقیق میم‌شکل در دست او است و او آن را نگه داشته تا هیچ‌کس نتواند بر روی سخن او انگشت بگذارد و او را متهم کند.
نسیمش در بها هم‌سنگِ جان بود
ترازو‌داریِ زلفش بدان بود
بوی خوش او گران‌بها‌تر از جان بود و زلفش بود که آن عطر خوش را ترازو‌داری می‌کرد. یا در ترازوی زلفش «نافه مشک» می‌فروخت.
ز خالش چشم بد در خواب رفته
چو دیده نقش او از تاب رفته
هوش مصنوعی: چشم‌های خالش بدی از خواب رفته‌اند، چرا که وقتی نقش او را می‌بینم، دیگر تاب و توانی ندارم.
ز کرسی‌داریِ آن مشکِ جوسنگ
ترازوگاه جو می‌زد گهی سنگ
هوش مصنوعی: از قدرت و منزلت آن مشک جوسنگ، گاهی در ترازو، جو به جای سنگ جا به جا می‌شود.
لب و دندانی از عشق آفریده
لبش دندان و دندان لب ندیده
لبش دندان ندیده‌: یک معنایش آن است که کسی لبش را تا‌آنروز گاز نگرفته‌بود.
رخ از باغِ سبک‌روحی نسیمی
دهان از نقطهٔ موهوم میمی
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند نسیمی از باغی با روحی شاداب است و لبانش رازهایی نامشخص را به زبان می‌آورند.
کشیده گِردِ مه‌ مشگین‌کمندی
چراغی بسته بر دودِ سپندی
هوش مصنوعی: در فضای شب، ستاره‌ها همچون حلقه‌ای دورتادور ماه زیبای مشکی را احاطه کرده‌اند و نوری که به سمت ما می‌تابد، به مانند بخاری از دود عطرآگین است.
به نازی قلب ترکستان دریده
به بوسی دخل خوزستان خریده
خوزستان ناحیه و سرزمین نی‌شکر است و شیرینی.
رخی چون تازه‌گل‌های دلاویز
گلاب از شرم آن گلها عرق‌ریز
هوش مصنوعی: چهره‌ای که شبیه گل‌های تازه و خوشبو است، به خاطر زیبایی و جذابیت آن گل‌ها، به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و عرق کرده است.
سپید و نرم چون قاقم بر و پشت
کشیده چون دُم قاقم ده انگشت
هوش مصنوعی: سفید و نرم مانند پُر قاقم و با پشت کشیده مانند دُم قاقم و دارای ده انگشت.
تنی چون شیر با شکر سرشته
تباشیرش به جای شیر هشته
هوش مصنوعی: بدنی مانند شیر دارد که با شکر مخلوط شده و شیرین است، و به جای شیر، شکر در آن جای گرفته است.
ز تری خواست اندامش چکیدن
ز بازی زلفش از دستش پریدن
هوش مصنوعی: از رطوبت اندامش، بویی دل‌انگیز منتشر می‌شود، و در اثر بازی کردن با زلفش، ناگهان از دستش فرار می‌کند.
گشاده طاق ابرو تا بناگوش
کشیده طوق غبغب تا سر دوش
هوش مصنوعی: ابروهایش به زیبایی باز و کشیده است و غبغبش تا شانه‌هایش پایین آمده است.
کرشمه‌کردنی بر دل عنان‌زن
خمار آلوده چشمی کاروان‌زن
هوش مصنوعی: چشمی که شراب‌آلود است و پر از جذبه و زیبایی، دل‌ها را به سوی خود می‌کشد و همچون یک کاروان، در دل و جان انسان‌ها سفر می‌کند.
ز خاطرها چو باده گَرد می‌بُرد
ز دل‌ها چون مفرح درد می‌برد
مفرح‌: نوشیدنی و معجونی است برای رفع تشنگی و افزایش نشاط که از عرقیات و مشک و ... تهیه می‌کرده‌اند.
گل و شکر کدامین گل‌؟ چه شکر‌؟
به او او ماند و بس الله اکبر
هوش مصنوعی: این شعر به درک مفهوم و حقیقتی عمیق اشاره دارد. شاعر از ناسازگاری و عدم درک عمیق نسبت به زیبایی‌ها و نعمت‌ها سخن می‌گوید. او از گل و شکر، که نمادهای زیبایی و شیرینی هستند، پرسش می‌کند و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که همه چیز در برابر عظمت الهی ناچیز و محدود است. این بیان نشان‌دهنده تعجب و حیرت در برابر قدرت و حقیقت مطلق است.
ملک چون جلوه دلخواه نو دید
تو گفتی دیو دیده ماه نو دید
هوش مصنوعی: وقتی ملک زیبایی دلخواه را دید، انگار که موجودی زشت ماه نو را مشاهده کرده است.
چو دیوانه ز مه نو برآشفت
در آن مستی و آن آشفتگی خفت
هوش مصنوعی: مانند فردی دیوانه که با دیدن ماه نو به هیجان آمده است، در آن حالت سرمستی و بی‌قراری، به خواب رفته است.
سحرگه چون به عادت گشت بیدار
فتادش چشم بر خرمای بی‌خار
هوش مصنوعی: صبح که به عادت خود بیدار شد، چشمش بر خرمایی افتاد که بدون خار بود.
عروسی دید زیبا، جان درو بست
تنوری گرم حالی نان درو بست
هوش مصنوعی: دختری زیبا را دید، که جانم را به شدت تحت تأثیر قرار داد. درون او همچون تنوری گرم، حال و هوای نان پخته شده‌ای را احساس می‌کردم.
نبیذِ تلخ گشته سازگارش
شکسته بوسه‌‌ی شیرین خمارش
هوش مصنوعی: نوشیدنی تلخی که مناسبتش به هم خورده، کام بوسه‌ی شیرینش را شکست.
نهاده بر دهانش ساغر مل
شکفته در کنارش خرمن گل
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که در این تصویر زیبا، شخصی نوشیدنی شیرینی را در دهان دارد و در کنار او، خوشه‌ای از گل‌های معطر و زیبا قرار دارد. لطافت و زیبایی گل‌ها به لحظه‌ی شاد و خوشایند او افزوده شده است.
دو مشگین طوق در حلقش فتاده
دو سیمین نار بر سیبش نهاده
هوش مصنوعی: دو زلف مشکی بر گردنش آویزان است و دو گردن بند نقره‌ای بر سیب سینه‌اش قرار داده‌اند.
بنفشه با شقایق در مناجات
شکر می‌گفت فی‌التاخیر آفات
هوش مصنوعی: بنفشه و شقایق در حال گفتگو بودند و در مورد اینکه ممکن است تاخیر در چیزها باعث خوشحالی و شکرگزاری شود، صحبت می‌کردند. آنها به این نکته اشاره داشتند که شاید در تاخیرها، آسیب‌ها و مشکلاتی وجود نداشته باشد.
چو ابر از پیش روی ماه برخاست
شکیب شاه نیز از راه برخاست
هوش مصنوعی: زمانی که ابر از جلوی ماه کنار رفت، شکیب و آرامش شاه نیز از دلش دور شد.
خرد با روی خوبان ناشکیب است
شراب چینیان مانی‌فریب است
هوش مصنوعی: آگاهی و دانش در برابر زیبایی چهره‌های نیکو، طاقت نمی‌آورد و شراب کسانی که زیبایی فریبنده دارند، مانی و فریبنده است.
به خوزستان درآمد خواجه سرمست
طبرزد می‌ربود و قند می‌خست
هوش مصنوعی: خواجه سرمست طبرزد به خوزستان وارد می‌شود، در حالی که می‌نوشد و شیرینی قند را به همراه دارد.
نه خوشتر زان صبوحی دیده دیده
نه صبحی زان مبارک‌تر دمیده
هوش مصنوعی: هیچ چیز خوشایندتر از آن شبی نیست که نگاهمان به هم دوخته شده و هیچ صبحی مبارک‌تر از آن لحظه‌ای نیست که روشن شده است.
سر اول به گل چیدن در آمد
چو گل زان رخ به خندیدن در آمد
هوش مصنوعی: با دیدن زیبایی و خوشرویی معشوق، دل به وجد می‌آید و از شادی به خنده درمی‌آید.
پس آنگه عشق را آوازه در داد
صلای میوه‌های تازه در داد
هوش مصنوعی: سپس عشق صدای خود را بلند کرد و خبر از میوه‌های تازه را به گوش همگان رساند.
که از سیب و سمن بد نقل سازیش
گهی با نار و نرگس رفت بازیش
هوش مصنوعی: از سیب و سمن، داستانی را می‌سازد و گاهی با گل‌های نار و نرگس به بازی می‌پردازد.
گهی باز سپید از دست شه جَست
تذرو باغ را بر سینه بنشست
هوش مصنوعی: گاه ابرهای سپید از دست خداوند می‌گریزند و بر باغ نشسته و زمین را آبیاری می‌کنند.
گهی از بس نشاط‌انگیز پرواز
کبوتر چیره شد بر سینه باز
هوش مصنوعی: گاهی به حدی از شادی و نشاط پرواز کبوتر برای من دل‌انگیز است که بر قلبم چیره می‌شود.
گوزن ماده می‌کوشید با شیر
بر او هم شیر نر شد عاقبت چیر
هوش مصنوعی: ماده‌ی گوزن تلاش می‌کرد که با شیر، نر هم‌جنس خود را به چالش بکشد و در نهایت، شیر قوی‌تری شد و برنده میدان گردید.
شگرفی کرد و تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مُهر برداشت
هوش مصنوعی: او شگفت‌زده شد و هنگامی که نگهدارنده‌ی خبر باخبر شد، مهرش را از عقیق به یاقوت منتقل کرد.
برون برد از دل پر درد او درد
برآورد از گل بی گرد او گرد
هوش مصنوعی: او درد عمیق و درونی خود را به بیرون منتقل کرد و از دل پاک و بی‌آلایشش، آن درد را چون گرد و غبار بیرون آورد.
حصاری یافت سیمین قفل بر در
چو آب زندگانی مُهر بر سر
هوش مصنوعی: در حصاری از نقره، قفلی بر در وجود دارد که نشانه‌اش مانند مهر، زندگی را در خود نگه داشته است.
نه بانگ پای مظلومان شنیده
نه دست ظالمان بر وی رسیده
هوش مصنوعی: نه صدای پای ستمدیدگان به گوش رسیده و نه دستان ظالمین به او رسیده است.
خدنگ غنچه با پیکان شده جفت
به پیکان لعل پیکانی همی‌سفت
هوش مصنوعی: خدنگی که به شکل یک غنچه درآمده، با تیر لعل (قرمز) جفت شده و به تیرش محکم چنگ زده است.
مگر شه خضر بود و شب سیاهی
که در آب حیات افکند ماهی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که تنها کسی که می‌تواند به آن ابهام و تاریکی شب پایان دهد، کسی باشد که مانند خضر، دانایی و طراوت را به ارمغان آورد و در دل آب زنده، ماهی‌ای بیندازد؟
چو تخت پیل شه شد تخته عاج
حساب عشق رست از تخت و از تاج
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاهی بر تخت بزرگی نشسته باشد، عشق از تمامی مایه‌ها و زینت‌ها فراتر می‌رود و خود را از همه‌ی نشانه‌های قدرت و ثروت جدا می‌کند.
به ضرب دوستی بر دست می‌زد
دبیرانه یکی در شصت می‌زد
هوش مصنوعی: با محبت و دوستی به یکدیگر احترام می‌گذاریم و در این میان، ممکن است بعضی از ما را در ذهن خود به صورت جدی‌تری بشناسیم.
نگویم بر نشانه تیر می‌شد
رطب بی‌استخوان در شیر می‌شد
هوش مصنوعی: نمی‌گویم نشانه تیر بر اثر دلخوری می‌تواند مانند رطب نرم و بی‌دردسر باشد و به نسبت در شیر هم قابل حل و آرامش‌بخش است.
شده چنبر میانی بر میانی
رسیده زان میان جانی به جانی
هوش مصنوعی: در میانه‌ی دو چیز، حلقه‌ای شکل گرفته که از آن، روحی به روحی دیگر می‌رسد.
چکیده آب گل در سیمگون جام
شکر بگداخته در مغز بادام
هوش مصنوعی: آب گل را در یک ظرف نقره‌ای مانند شکر ذوب شده در مغز بادام می‌سازد.
صدف بر شاخ مرجان مهد بسته
به یکجا آب و آتش عهد بسته
هوش مصنوعی: صدف بر روی شاخۀ مرجان، مانند مهدی قرار دارد که در یک مکان آب و آتش را به هم پیوند داده است.
ز رنگ‌آمیزی آن آتش و آب
شبستان گشته پرشنگرف و سیماب
هوش مصنوعی: ز زیبایی‌های آتش و آب، شبستان به رنگ‌های زیبا و درخشان آراسته شده است.
شبان‌روزی به تَرکِ خواب گفتند
به مرواریدها یاقوت سفتند
هوش مصنوعی: شب و روز به کسی که خواب را ترک کرده بود گفتند که به جای خوابیدن، به جمع‌آوری مرواریدها و یاقوت‌ها بپردازد.
شبان‌روزی دگر خفتند مدهوش
بنفشه در بر و نرگس در آغوش
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، دیگر خوابشان برده است، غرق در زیبایی گل بنفشه و در آغوش گرفتن گل نرگس.
به یکجا هر دو چون طاوس خفته
که الحق خوش بود طاوس جفته
هوش مصنوعی: در یک مکان، هر دو مانند طاووس خوابیده‌اند و به راستی که خواب طاووس زیبا و دلنشین است.
ز نوشین خواب چون سر برگرفتند
خدا را آفرین از سر گرفتند
هوش مصنوعی: وقتی از خواب شیرین و دلنشینی بیدار شدند، نعمت‌های خداوند را دوباره به یاد آورده و شکرگزاری کردند.
به آب اندام را تادیب کردند
نیایش خانه را ترتیب کردند
هوش مصنوعی: آب بدن را شکل و نظم داد و عبادتگاه را سامان بخشید.
ز دست خاصگان پرده شاه
نشد رنگ عروسی تا به یک ماه
هوش مصنوعی: به دلیل رفتار ناپسند و عاطفی خاصگان، جشن عروسی شاه نتوانست برگزار شود و این وضعیت تا یک ماه ادامه داشت.
همیلا و سمن‌ترک و همایون
ز حنا دست‌ها را کرده گلگون
هوش مصنوعی: دست‌های زیبا و نازنینش با رنگ حنا گلگون و خوش‌رنگ شده است.
ملک روزی به خلوتگاه بنشست
نشاند آن لعبتان را نیز بر دست
هوش مصنوعی: روزی پادشاهی در جایی خلوت نشسته بود و دو دختر زیبا را نیز بر دستان خود قرار داد.
به رسم آرایشی در خوردشان کرد
ز گوهر سرخ و از زر زردشان کرد
هوش مصنوعی: با ظرافت و زیبایی، آنها را با جواهرات سرخ و طلای زرد تزیین کرد.
همایون را به شاپور گزین داد
طبرزد خورد و پاداش انگبین داد
هوش مصنوعی: همایون به شاپور هدیه‌ای داد و طبرزد آن را مصرف کرد و در عوض پاداشی از انگبین دریافت کرد.
همیلا را نکیسا یار شد راست
سمن‌ترک از برای باربد خواست
هوش مصنوعی: همیلا، نکیسا به عنوان دوست و یار خود انتخاب کرد و به خاطر باربد، سمن‌ترک را خواست.
ختن‌خاتون ز روی حکمت و پند
بزرگ امید را فرمود پیوند
هوش مصنوعی: ختن‌خاتون به واسطهٔ دانش و تجربه‌اش، به امید بزرگ تصمیم گرفت که پیوندی برقرار کند.
پس آنگه داد با تشریف و منشور
همه ملک مهین‌بانو به شاپور
هوش مصنوعی: در نهایت، پس از مراسم و تشریفات، همه سرزمین‌های بزرگ و ارزشمند به شاپور واگذار شد.
چو آمد دولت شاپور در کار
در آن دولت عمارت کرد بسیار
هوش مصنوعی: زمانی که حکومت شاپور به قدرت رسید، در دوران او سازندگی و خودسازی زیادی صورت گرفت.
از آن پس کار خسرو خرمی بود
ز دولت بر مرادش همدمی بود
هوش مصنوعی: پس از آن، زندگی خسرو به خوشی گذشت و از لطف و حمایت دولت به آرزوهایش رسید و همدمی در کنار خود داشت.
جوانی و مراد و پادشاهی
ازین به گر به‌هم باشد چه خواهی‌‌؟!
هوش مصنوعی: اگر جوانی و آرزوها و سلطنت با هم جمع شوند، چه چیزی بیشتر از این می‌خواهی؟
نبودی روز و شب بی‌باده و رود
جهان را خورد و باقی کرد بدرود
هوش مصنوعی: در هر روز و شب، شراب و شادی وجود داشت و زندگی دنیا را به پایان رساند و از آن رفت.
جهان خوردن گزین کاین خوشگوارست
غم کار جهان خوردن چه کارست‌‌؟!‌
هوش مصنوعی: بزرگ‌ترین شادی‌ها و لذت‌ها را در زندگی انتخاب کن و از آن‌ها بهره‌مند شو، زیرا غم و ناراحتی ناشی از مشکلات دنیا چه ارزشی دارد؟
به خوش‌طبعی جهان می‌داد و می‌خورد
قضای عیش چندین ساله می‌کرد
هوش مصنوعی: جهان با خوش‌طبعی‌اش به دیگران لذت می‌بخشید و خودش هم از خوشی و شادی چیزهای زیادی را تجربه می‌کرد.
پس از یک چند چون بیداردل گشت
از آن گستاخرویی‌ها خجل گشت
هوش مصنوعی: پس از مدتی، دل بیدار و آگاه شد و از آن رفتارهای تجاوزگرانه و بی‌ملاحظه، شرمنده و خجالت‌زده شد.
چو مویش دیده‌بان بر عارض افکند
جوانی را ز دیده موی بر کند
هوش مصنوعی: به هنگامی که جوانی با چشمان زیبا و موهایش به اطراف نگاه می‌کند، گویا یک محافظت کننده به موی او توجه می‌کند و آن را از دید دیگران پنهان می‌سازد.
ز هستی تا عدم مویی امید است
مگر کان موی خود موی سپید است
هوش مصنوعی: از وجود تا نابودی، رشته‌ای از امید وجود دارد، مگر اینکه آن رشته، خود همان موی سپید باشد.
چو در موی سیاه آمد سپیدی
پدید آمد نشان ناامیدی
هوش مصنوعی: زمانی که در موی سیاه، سفیدی ظاهر می‌شود، این علامت ناامیدی است.
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب
هوش مصنوعی: بنفشه به زلف خود به اندازه‌ای حالت و زیبایی می‌دهد که یاسمن در خواب هم به آن نظر کند.
ز شب چندان توان دیدن سیاهی
که برناید فروغ صبحگاهی
هوش مصنوعی: از شب به اندازه‌ای می‌توان تاریکی را دید که دیگر نتواند روشنی صبح را از بین ببرد.
هوای باغ چندانی بود گرم
که سبزی را سپیدی دارد آزرم
هوش مصنوعی: فضای باغ به قدری گرم بود که سبزی‌ها شرمنده و رنگشان به سفیدی رفته بود.
چو بر سبزه فشانَد برف کافور
به باد سرد باشد باغ معذور
هوش مصنوعی: زمانی که بر روی سبزه‌ها برف کافور بریزد، در هوای سرد، باغ هیچ تقصیری ندارد.
سگ تازی که آهو گیر گردد
بگیرد آهویش چون پیر گردد
هوش مصنوعی: سگ تازی که آهو را شکار کند، وقتی که پیر شود دیگر قادر به گرفتن آهو نیست.
کمان ترک چون دور افتد از تیر
دفی باشد کهن با مطربی پیر
هوش مصنوعی: وقتی کمان ترک از تیر دور می‌شود، نشان‌دهنده این است که دیگر تأثیری از آن نیست، مانند صدای قدیمی یک نوازنده سالخورده که دیگر مورد توجه نیست.
چو گندم را سپیدی داد رنگش
شود تلخ ار بود سالی درنگش
هوش مصنوعی: اگر گندم را سفید رنگی بدهند، طعمش تلخ خواهد شد، اگر در برداشت آن تأخیری ایجاد شود.
چو گازر شوی گردد جامه خام
خورد مقراضه مقراض ناکام
هوش مصنوعی: اگر به کشت و کار مشغول شوی، لباس خاموت به کندن و تفکیک نیاز دارد و در این مسیر، ممکن است تلاش‌هایت به ثمر نرسد.
بخار دیگ چون کف بر سر آرد
همه مطبخ به خاکستر برآرد
هوش مصنوعی: بخار دیگ مانند کف که بر روی آرد می‌نشیند، همه آشپزخانه را به هم می‌ریزد و در نتیجه همه جا کثیف و خاکی می‌شود.
سیاه مطبخی را گو میندیش
که داری آسیایی نیز در پیش
هوش مصنوعی: به کسی که در موقعیت نگران‌کننده‌ای قرار دارد، توصیه می‌شود به مشکلاتش فکر نکند، زیرا ممکن است خطرات و چالش‌های بیشتری در آینده نیز وجود داشته باشد.
اگر در مطبخت نامست عنبر
شوی در آسیا کافور پیکر
هوش مصنوعی: اگر در آشپزخانه نام تو عطر خوشی باشد، در آسیاب جسم تو مانند کافور خواهد بود.
بر آنکس که‌آسیا گردی نشانَد
نمانَد گرد چون خود را فشاند
هوش مصنوعی: کسی که به خود فشار می‌آورد و تلاش می‌کند، موفقیت خواهد داشت و آثار زحماتش را خواهد دید. اما اگر فقط به تماشا بنشیند و کاری نکند، به نتیجه‌ای نخواهد رسید.
کسی کافتد بر او زین آسیا گرد
به صد دریا نشاید غسل‌ِ او کرد
از بیت قبل‌: کسی که گرد و سفیدی آسیا بر او بنشیند با تکانی خود را تمیز می‌کند اما کسی که گَرد و سپیدی آسیای عمر بر او نشست‌، با آب صد دریا از او جدا نمی‌شود.
جوانی چیست‌‌؟ سودایی است در سر
وزان سودا تمنایی میسر
هوش مصنوعی: جوانی چه درکی دارد؟ شوق و آرزویی است که در سر دارد و این آرزو گاهی به نتیجه‌ای می‌رسد.
چو پیری بر ولایت گشت والی
برون کرد از سر آن سودا به‌سالی
هوش مصنوعی: وقتی که پیرمردی به مقام و قدرت رسید، تمام آرزوها و خواسته‌های خود را فراموش کرد و دیگر به دنبال آنها نرفت.
جوانی گفت پیری را چه تدبیر‌‌؟
که یار از من گریزد چون شوم پیر‌‌
هوش مصنوعی: جوانی از پیرمرد پرسید که برای جلوگیری از دور شدن یار از او در دوران پیری، چه باید بکند؟
جوابش داد پیر نغز گفتار
که در پیری تو خود بگریزی از یار
هوش مصنوعی: پیر با کلام شیرین خود پاسخ داد که در دوران پیری، تو خود باید از دست یار بگریزی.
بر آن سر کاسمان سیماب ریزد
چو سیماب از بت سیمین گریزد
هوش مصنوعی: در بالای آسمان‌ها، نقره‌گون می‌ریزد، مانند نقره‌ای که از مجسمه‌ای نقره‌ای فرار می‌کند.
سیه‌مویی جوان را غم زداید
که در چشم سیاهان غم نیاید
هوش مصنوعی: جوانی با موهای سیاه، غم را از دل خود دور می‌کند زیرا در چشمان سیاه دیگران، نشانه‌ای از غم دیده نمی‌شود.
غم از زنگی بگرداند علم را
نداند هیچ زنگی نام غم را
هوش مصنوعی: غم نمی‌تواند به علم و دانش غلبه کند، زیرا هیچ آگاهی از نام و مفهوم غم ندارد.
سیاهی توتیای چشم از آنست
که فراش ره هندوستانست
هوش مصنوعی: تیره‌گی و تاریکی چشمان تو به این دلیل است که نگهبان مسیر هندوستان است.
مخسب ای سر که پیری در سر آمد
سپاه صبحگاه از در در آمد
هوش مصنوعی: ای سر، نگران نباش که پیری به سراغت آمده است، چرا که صبحی تازه با تمام زیبایی‌هایش از درب وارد شده است.
ز پنبه شد بناگوشت کفن‌پوش
هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش
هوش مصنوعی: از پنبه، پارچه‌ای برای کفن درست شده است و هنوز هم به خاطر این پارچه، چیزی از آن در گوش من وجود دارد.
چو خسرو در بنفشه یاسمن یافت
ز پیری در جوانی یاس من یافت
هوش مصنوعی: وقتی خسرو در میان گل‌های بنفشه و یاسمن حضور پیدا کرد، متوجه شد که در جوانی‌اش غمی از پیری حس می‌کند.
اگرچه نیک عهدی پیشه می‌کرد
جهان بدعهد بود اندیشه می‌کرد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه انسان عزم و اراده نیکویی دارد، اما دنیا همیشه به خاطر ناپایداری‌ها و بدعهدی‌هایش، احساس ناامیدی و بی‌اعتمادی را به وجود می‌آورد.
گهی بر تخت زرین نرد می‌باخت
گهی شبدیز را چون بخت می‌تاخت
هوش مصنوعی: گاهی بر تخت طلا بازی‌های قمار می‌کرد و گاهی هم مانند اسب شبدیز، به سرعت و شتاب بر بخت و اقبالش می‌تاخت.
گهی می‌کرد شهد باربد نوش
گهی می‌گشت با شیرین هم آغوش
هوش مصنوعی: گاهی باربد نوشی شیرین می‌نوشید و گاهی هم با شیرین در آغوش بود.
چو تخت و باربد شیرین و شبدیز
بشد هر چار نزهتگاه پرویز
هوش مصنوعی: تخت و باربد به عنوان نمادهای زیبایی و لذت در داستان‌ها به کار می‌روند و به معنای تجمل و شکوه زندگی هستند. در اینجا اشاره به این است که همه‌ی مکان‌های خوشگذرانی و شادی زیر نظر پرویز به بهترین شکل فراهم شده‌اند. در واقع، زندگانی با شادابی و زیبایی در سایه‌ی قدرت و حاکمیت او در جریان است.
ازان خواب گذشته یادش آمد
خرابی در دل آبادش آمد
هوش مصنوعی: یادش آمد که از گذشته، حالتی تلخ و خراب در دلش ایجاد شده است، حتی در زمانی که احساس می‌کرد زندگی‌اش آباد و خوب است.
چو می‌دانست کز خاکی و آبی
هر آنچ آباد شد گیرد خرابی
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانست که از خاک و آب هر چیزی که ساخته می‌شود، در نهایت خراب خواهد شد.
مه نو تا به بدری نور گیرد
چو در بدری رسد نقصان پذیرد
هوش مصنوعی: ماه نو تا زمانی که به ماه کامل برسد، نور می‌گیرد؛ اما وقتی به اوج خود می‌رسد، کم کم از نورش کاسته می‌شود.
درخت میوه تا خامست خیزد
چو گردد پخته حالی بر بریزد
هوش مصنوعی: درخت میوه تا زمانی که میوه‌اش نارس باشد، رشد می‌کند و وقتی میوه‌ها رسیده و پخته شوند، آن‌ها را می‌چینند.

حاشیه ها

1393/10/04 18:01
زهرا

فکرکنم بیت 24 باید اینطور تصحیح شود:
ظریفی کرد و بیرون ز ظریفی
نشاید کردبا مستان زان حریفی
منبع:دیوان نامه نظامی

1394/10/15 11:01
محسن حیدرزاده جزی

بیت دهم از آخر مشکل دارد ظاهرا مصراع دوم به این صورت صحیح است :
هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش
---
پاسخ: به استناد صفحه 376 کلیات نظامی انتشارات امیرکبیر سال 1386 مطابق فرموده جنابعالی تصحیح شد. ضمن این که برای دادن نشانی ابیات می‌توانید روی عنوان قرمزرنگ شماره‌گذاری ابیات در کادر حاشیه‌ها کلیک کنید.

1399/02/29 06:04
..

مشو شیرین‌پرست ار می‌پرستی
که نتوان کرد با یک دل دو مستی..

1401/06/09 18:09
علیرضا تمدنی

چو بر سبزه فشاند برف کافور 

به باد سرد باشد باغ معذور 

مصرع دوم به جای « با باد »  به نظرم باید « به باد » بیاید . 

1403/03/20 20:06
سام
حنظل hanzal معنی

میوه‌ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیارتلخ که مصرف دارویی دارد؛ هندوانۀ ابوجهل؛ خربزۀ ابوجهل.  

 

ققنوس