گنجور

بخش ۸۸ - بیرون آمدن شیرین از خرگاه

حکایت بر گرفته شاه و شاپور
جهان دیدند یکسر نور در نور
پری پیکر برون آمد ز خرگاه
چنان کز زیر ابر آید برون ماه
چو عیار‌ان سرمست از سر مهر
به پای شه در افتاد آن پری‌چهر
چو شه معشوق را مولای خود دید
سر مه را به زیر پای خود دید
ز شادی ساختش بر فرق خود جای
که شه را تاج بر سر به که در پای
در آن خدمت که یارش ساز می‌کرد
مکافات‌ش یکی ده باز می‌کرد
چو کار از پای‌بوسی برتر آمد
تقاضا‌ی دهن‌بوسی بر آمد
از آن آتش که بر خاطر گذر کرد
ترش‌رویی به شیرین در اثر کرد
ملک حیران شده کان روی گلرنگ
چرا شد شاد و چون شد باز دلتنگ‌؟!
نهان در گوش خسرو گفت شاپور
که گر مه شد گرفته‌، هست معذور
برای آنکه خود را تا به امروز
به‌نام نیک پرورد آن دل‌افروز
کنون ترسد که مطلق‌دستی شاه
نهد خال خجالت بر رخ ماه
چو شه دانست کان تخم برومند
بدو سر در نیارد جز به پیوند
بسی سوگند خورد و عهدها بست
که بی کاوین نیارد سوی او دست
بزرگان جهان را جمع سازد
به کاوین کردنش گردن فرازد
ولی باید که می در جام ریزد
که از دست این زمان آن برنخیزد
یک امشب شادمان با هم نشینیم
به روی یکدیگر عالم ببینیم
چو عهد شاه را بشنید شیرین
به خنده برگشاد از ماه پروین
لبش با دُر به غواصی در آمد
سر زلفش به رقاصی بر آمد
خروش‌ِ زیور‌ِ زر تاب داده
دماغ مطربان را خواب داده
لبش از می قدح بر دست کرده
به جرعه ساقیان را مست کرده
ز شادی چون تواند ماند باقی
که مه مطرب بود خورشید ساقی
دل از مستی چنان مخمور مانده
کز اسباب غرض‌ها دور مانده
دماغ از چاشنی‌های دگر نوش
ز لذت کرده شهوت را فراموش
بخور عطر و آنگه روی زیبا
دل از شادی کجا باشد شکیبا‌؟
فرو مانده ز بازی‌های دلکش
در آب و آتش اندر آب و آتش
کشش‌هایی بدان رغبت که باید
چو مغناطیس که‌آهن را رباید
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند از وفا زنهار خواری
چو آمد در کف خسرو دل دوست
برون آمد ز شادی چون گل از پوست
دل خود را چو شمع از دیده پالود
پرند ماه را پروین بر آمود
به مژگان دیده را در ماه می‌دوخت
مگر بر مجمر مه عود می‌سوخت
گهی می‌سود نرگس بر پرندش
گهی می‌بست سنبل بر کمندش
گهی بر نار سیمینش زدی دست
گهی لرزید چون سیماب پیوست
گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک‌انداز کردی
گه از فرق سرش معجر گشادی
غلامانه کلاهش بر نهادی
گه از گیسوش بستی بر میان بند
گه از لعلش نهادی در دهان قند
گهی سودی عقیقش را به انگشت
گه آوردی زنخ چون سیب در مشت
گهی دستینه از دستش ربودی
به بازو بندی‌اش بازو نمودی
گهی خلخال‌هاش از پای کندی
به‌جای طوق در گردن فکندی
گه آوردی فروزان شمع در پیش
درو دیدی و در حال دل خویش
گهی گفتی تنم را جان تویی تو
گهی گفت این منم من آن تویی تو
دلش در بند آن پاکیزه دلبند
به شاهد بازی آن شب گشت خرسند
نشاط هر دو در شهوت پرستی
به شیر مست ماند از شیر‌مستی
صدف می‌داشت درج خویش را پاس
که تا بر دُر نیفتد نوک الماس
ز بانگ بوسه‌های خوشتر از نوش
زمانه ارغنون کرده فراموش
دهل‌زن چون دهل را ساز می‌کرد
هنوز این لابه و آن ناز می‌کرد
بدینسان هفته‌ای دمساز بودند
گهی با عذر و گه با ناز بودند
به روز آهنگ عشرت داشتندی
دمی بی‌خوشدلی نگذاشتندی
به شب نرد قناعت باختندی
به بوسه کعبتین انداختندی
شب هفتم که کار از دست می‌شد
غرض دیوانه‌، شهوت مست می‌شد
ملک فرمود تا هم در شب آن ماه
به برج خویشتن روشن کند راه
سپاهی چون کواکب در رکابش
که از پری خدا داند حسابش
نشیند تا به صد تمکینش آرند
چو مه در محمل زرینش آرند
چنان کاید به برج خویشتن ماه
به قصر خویشتن آمد ز خرگاه
چو رفت آن نقد سیمین باز در سنگ
ز نقد سیم شد دست جهان تنگ
فلک بر کرد زرین بادبانی
نماند از سیم کشتی‌ها نشانی
شهنشه کوچ کرد از منزل خویش
گرفته راه دارالملک در پیش
به شهر آمد طرب را کار فرمود
برآسود و ز می خوردن نیاسود
به فیض ابروی سیما درخشی
جهان را تازه کرد از تاج بخشی
درآمد مرد را بخشنده دارد
زمین تا در نیارد بر نیارد
نه ریزد ابر بی توفیر دریا
نه بی‌باران شود دریا مهیا
نه بر مرد تهی‌رو هست باجی
نه از ویرانه کس خواهد خراجی
شبی فرمود تا اختر شناسان
کنند اندیشهٔ دشوار و آسان
بجویند از شب تاریک‌ِ تارک
به روشن‌خاطری روزی مبارک
که شاید مهد آن ماه دلفروز
به برج آفتاب آوردن آن روز
رصدبندان بر او مشکل گشادند
طرب را طالعی میمون نهادند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکایت بر گرفته شاه و شاپور
جهان دیدند یکسر نور در نور
هوش مصنوعی: داستانی وجود دارد که شاه و شاپور، در دنیایی سراسر روشنایی و نور را مشاهده کردند.
پری پیکر برون آمد ز خرگاه
چنان کز زیر ابر آید برون ماه
هوش مصنوعی: دختر زیبایی با ظاهری دلربا از مکانی بیرون آمد، همان‌طور که ماه از زیر ابرها به بیرون می‌تابد.
چو عیار‌ان سرمست از سر مهر
به پای شه در افتاد آن پری‌چهر
هوش مصنوعی: هنگامی که مردان خوشگذران و شاداب از عشق و محبت به پای پادشاه افتادند، آن دختر زیبا روی هم در کنار آنان بود.
چو شه معشوق را مولای خود دید
سر مه را به زیر پای خود دید
هوش مصنوعی: وقتیکه محبوبش را به عنوان سرور و مولای خود شناخت، آن‌گاه زیبایی و نور چهره‌اش را در جایگاهی پایین‌تر از خود مشاهده کرد.
ز شادی ساختش بر فرق خود جای
که شه را تاج بر سر به که در پای
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی، او بر سر خود مکان مناسبی قرار داد، زیرا تاج شهریاری بر سر نهادن بهتر از آن است که در زیر پا باشد.
در آن خدمت که یارش ساز می‌کرد
مکافات‌ش یکی ده باز می‌کرد
هوش مصنوعی: در آن زمانی که محبوبش برای او ساز و نغمه‌ای می‌نواخت، او نیز با یک دهان، پاسخ و تشکرش را به زیبایی بیان می‌کرد.
چو کار از پای‌بوسی برتر آمد
تقاضا‌ی دهن‌بوسی بر آمد
هوش مصنوعی: وقتی که احترام و ادب از حد پایین‌تر گذشت، درخواست محبت و نزدیکی نیز به میان آمد.
از آن آتش که بر خاطر گذر کرد
ترش‌رویی به شیرین در اثر کرد
هوش مصنوعی: آتش زبانی که در دل آدمی می‌گذرد، می‌تواند به تلخی تبدیل شود و اثراتش در برخورد با دیگران و واکنش‌هایشان نمایان شود، حتی اگر در ظاهر به شیرینی باشد.
ملک حیران شده کان روی گلرنگ
چرا شد شاد و چون شد باز دلتنگ‌؟!
هوش مصنوعی: ملک (فرشتگان) در شگفت‌اند که چرا چهره زیبای محبوب شاداب شده و دوباره چرا دلتنگ و ناراحت شده است؟
نهان در گوش خسرو گفت شاپور
که گر مه شد گرفته‌، هست معذور
هوش مصنوعی: شاپور به خسرو می‌گوید که اگر ماه نیز در آسمان پنهان شده باشد، نباید نگران بود و این امر بهانه‌ای برای ناامیدی نیست.
برای آنکه خود را تا به امروز
به‌نام نیک پرورد آن دل‌افروز
هوش مصنوعی: برای اینکه خود را تا امروز به نام خوب و محبوب خود برسانی.
کنون ترسد که مطلق‌دستی شاه
نهد خال خجالت بر رخ ماه
هوش مصنوعی: اکنون می‌ترسد که قدرت مطلق شاه، خال سرخی از شرم بر چهره‌ی زیبای او بزند.
چو شه دانست کان تخم برومند
بدو سر در نیارد جز به پیوند
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه بفهمد که آن دانه‌ ارزشمند برای رشد و شکوفایی‌اش نیاز به پیوند دارد، به هیچ‌وجه سر بر نخواهد آورد مگر اینکه به درستی پیوند زده شود.
بسی سوگند خورد و عهدها بست
که بی کاوین نیارد سوی او دست
هوش مصنوعی: او بارها سوگند خورده و پیمان بسته که بدون کمک و حمایت او، هیچ کس نمی‌تواند به او نزدیک شود.
بزرگان جهان را جمع سازد
به کاوین کردنش گردن فرازد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی با توانایی و صفات خاص خود، می‌تواند بزرگان و بزرگ‌مردان جهان را به دور خود جمع کرده و خود را در میان آن‌ها برجسته کند. به عبارتی، او با تلاش و قدرتش، جلب توجه می‌کند و برتری خود را نشان می‌دهد.
ولی باید که می در جام ریزد
که از دست این زمان آن برنخیزد
هوش مصنوعی: اما باید که شراب در جام بریزد، زیرا از دست این زمان، دیگر برنمی‌خیزد.
یک امشب شادمان با هم نشینیم
به روی یکدیگر عالم ببینیم
هوش مصنوعی: امشب را خوشحال و با هم در کنار هم بگذرانیم و به هم نگاه کنیم و دنیای یکدیگر را ببینیم.
چو عهد شاه را بشنید شیرین
به خنده برگشاد از ماه پروین
هوش مصنوعی: وقتی شیرین سخنانی دربارهٔ عهد شاه را شنید، با خنده زیبای خود، چهره‌اش مانند ماه پروین درخشان شد.
لبش با دُر به غواصی در آمد
سر زلفش به رقاصی بر آمد
هوش مصنوعی: لب او مانند مرواریست که باعث می‌شود غواصان به جست‌وجو بیفتند و موهایش چون رقصندگان به حرکت در می‌آیند.
خروش‌ِ زیور‌ِ زر تاب داده
دماغ مطربان را خواب داده
هوش مصنوعی: صدای زیورهای طلا باعث شده است که دماغ مطربان به خواب رود.
لبش از می قدح بر دست کرده
به جرعه ساقیان را مست کرده
هوش مصنوعی: لبان او به قدح شراب نزدیک شده و با هر جرعه‌ای که می‌نوشد، ساقیان را مست و سرمست می‌سازد.
ز شادی چون تواند ماند باقی
که مه مطرب بود خورشید ساقی
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند شادی دوام پیدا کند، در حالی که ماه همچون نوازنده‌ای است و خورشید مانند ساقی است؟
دل از مستی چنان مخمور مانده
کز اسباب غرض‌ها دور مانده
هوش مصنوعی: دل به قدری در حال مستی و سرخوشی است که از اهداف و مقاصد دنیوی دور افتاده و غافل شده است.
دماغ از چاشنی‌های دگر نوش
ز لذت کرده شهوت را فراموش
هوش مصنوعی: بوی خوش و طعم‌های مختلف باعث می‌شوند که انسان لذت ببرد و تمایل‌های دیگر را فراموش کند.
بخور عطر و آنگه روی زیبا
دل از شادی کجا باشد شکیبا‌؟
هوش مصنوعی: عطر را استشمام کن و سپس با دیدن چهره دل‌فریب، دیگر نتوانی در برابر شادی خود صبر کنی.
فرو مانده ز بازی‌های دلکش
در آب و آتش اندر آب و آتش
هوش مصنوعی: در دام بازی‌های دل‌نواز، بی‌حاصل مانده‌ام، همچون کسی که در تنگناهای آب و آتش گیر کرده است.
کشش‌هایی بدان رغبت که باید
چو مغناطیس که‌آهن را رباید
هوش مصنوعی: نیازمندی‌ها و تمایلاتی در دل انسان وجود دارد که مانند نیروی مغناطیس، می‌تواند او را به سوی خود جذب کند و به سمت هدف‌ها و خواسته‌هایش هدایت کند.
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند از وفا زنهار خواری
هوش مصنوعی: اما در مورد وعده‌ها صحبت می‌شد، و به هیچ‌وجه از وفاداری صحبت نکردند، که اگر وفا نکنند، ذلت و خفت به دنبال خواهد داشت.
چو آمد در کف خسرو دل دوست
برون آمد ز شادی چون گل از پوست
هوش مصنوعی: وقتی که دوست به دست خسرو آمد، دل او از شادی بیرون آمد همچنان که گل از غلافش خارج می‌شود.
دل خود را چو شمع از دیده پالود
پرند ماه را پروین بر آمود
هوش مصنوعی: دل خود را مانند شمع از اشک پاک کن، که پرنده ماه را در میان ستاره‌ها می‌بیند.
به مژگان دیده را در ماه می‌دوخت
مگر بر مجمر مه عود می‌سوخت
هوش مصنوعی: با مژگانش به چهره ماه خیره می‌شد، شاید بر روی زغال‌های عود روشن، بخار عطری خاص می‌وزید.
گهی می‌سود نرگس بر پرندش
گهی می‌بست سنبل بر کمندش
هوش مصنوعی: گاهی نرگس (گل) بر سر عشق خود می‌نوشد و خوشحال است، و گاهی سنبل (گل دیگر) او را در دام خود گرفتار می‌کند.
گهی بر نار سیمینش زدی دست
گهی لرزید چون سیماب پیوست
هوش مصنوعی: گاهی با دست بر پوست نقره‌ای‌اش دست زدی و گاهی مانند جیوه به شدت لرزید.
گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک‌انداز کردی
هوش مصنوعی: گاهی موهای مجعدش را باز کردی و در شب بر ماه مانند مشک پاشیدی.
گه از فرق سرش معجر گشادی
غلامانه کلاهش بر نهادی
هوش مصنوعی: گاهی از روی محبت و ارادت، مقنعه‌ای از سرش برداشتیم و کلاهی را که نشان احترام و خدمت است بر سرش گذاشتیم.
گه از گیسوش بستی بر میان بند
گه از لعلش نهادی در دهان قند
هوش مصنوعی: گاهی موهای زیبایش را به دور کمر می‌بندد و گاهی هم لعل هایش را در دهانم مانند قند می‌گذارم.
گهی سودی عقیقش را به انگشت
گه آوردی زنخ چون سیب در مشت
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، انگشتر عقیقش را بر روی انگشت می‌گذارد و گاه دیگر مانند سیبی در دستش نگه می‌دارد.
گهی دستینه از دستش ربودی
به بازو بندی‌اش بازو نمودی
هوش مصنوعی: گاهی او را از دست خود جدا کردی و با بازو بندش به او قوت و قدرت دادی.
گهی خلخال‌هاش از پای کندی
به‌جای طوق در گردن فکندی
هوش مصنوعی: گاهی پاهایش را از زینت‌هایش خالی می‌کنی و به‌جای آن گردنبندش را به گردنش می‌اندازی.
گه آوردی فروزان شمع در پیش
درو دیدی و در حال دل خویش
هوش مصنوعی: گاهی شمعی روشن در کنار در می‌آوری و در این حال، به دل خود نگاهی می‌کنی و حالت آن را می‌بینی.
گهی گفتی تنم را جان تویی تو
گهی گفت این منم من آن تویی تو
هوش مصنوعی: گاهی می‌گویی که من روح و جان توام، و گاهی هم می‌گویی که من خودم هستم و تو روح و جان من هستی.
دلش در بند آن پاکیزه دلبند
به شاهد بازی آن شب گشت خرسند
هوش مصنوعی: دل او به عشق آن معشوقه پاک و بی‌عیب بند است و در شب شاهدبازی، احساس شادی و خوشحالی می‌کند.
نشاط هر دو در شهوت پرستی
به شیر مست ماند از شیر‌مستی
هوش مصنوعی: هر دو نفر در لذت‌جویی و شهوت‌رانی به اندازه‌ی کسی هستند که از نوشیدن شیر، حالتی سرخوش و مست پیدا کرده باشد.
صدف می‌داشت درج خویش را پاس
که تا بر دُر نیفتد نوک الماس
هوش مصنوعی: صدف، در اینجا به ارزش و زیبایی خود محافظت می‌کند تا مبادا الماس که گران‌بهاست، به آن آسیب برساند و از بین برود.
ز بانگ بوسه‌های خوشتر از نوش
زمانه ارغنون کرده فراموش
هوش مصنوعی: صدای بوسه‌ها که شیرین‌تر از نوشیدنی است، یاد و خاطرات خوش را فراموش کرده است.
دهل‌زن چون دهل را ساز می‌کرد
هنوز این لابه و آن ناز می‌کرد
هوش مصنوعی: نوازنده وقتی که در حال نواختن سازش بود، با حرکات و زیبایی‌های خاص خود توجه‌ها را جلب می‌کرد و در عین حال از خود لذت می‌برد.
بدینسان هفته‌ای دمساز بودند
گهی با عذر و گه با ناز بودند
هوش مصنوعی: در این مدت، آن‌ها به طور نزدیک با هم بودند و گاهی به دلایلی عذرخواهی می‌کردند و گاهی هم با ناز و محبت رفتار می‌کردند.
به روز آهنگ عشرت داشتندی
دمی بی‌خوشدلی نگذاشتندی
هوش مصنوعی: در روز خوشی و شادی، لحظه‌ای هم اجازه ندادند که غم و اندوه مرا ترک کند.
به شب نرد قناعت باختندی
به بوسه کعبتین انداختندی
هوش مصنوعی: در شب به خاطر نیاز به عشق و محبت، به قناعت و رضایت بسنده می‌کنند و به هنگام بوسیدن سمت کعبه، دل می‌سپارند.
شب هفتم که کار از دست می‌شد
غرض دیوانه‌، شهوت مست می‌شد
هوش مصنوعی: در شب هفتم، وقتی که اوضاع از کنترل خارج می‌شد، هدف دیوانه به شدت تحت تأثیر شهوت قرار می‌گرفت.
ملک فرمود تا هم در شب آن ماه
به برج خویشتن روشن کند راه
هوش مصنوعی: فرمانده دستور داد تا در شب آن ماه، راه خود را به سوی برج خود روشن سازد.
سپاهی چون کواکب در رکابش
که از پری خدا داند حسابش
هوش مصنوعی: یک سپاهی مانند ستاره‌ها در کنار اوست که از مهارت و قدرت الهی برخوردار است و می‌داند چگونه باید عمل کند.
نشیند تا به صد تمکینش آرند
چو مه در محمل زرینش آرند
هوش مصنوعی: در انتظار می‌ماند تا با احترام و محبت او را به جایی ببرند، مانند ماهی که در کالسکه‌ای زرین قرار می‌گیرد.
چنان کاید به برج خویشتن ماه
به قصر خویشتن آمد ز خرگاه
هوش مصنوعی: چنان که تو به اوج خود رسیدی، همانند ماه که به خانه‌ی خود می‌آید، از آغل و محل زندگی‌اش خارج شده‌ای.
چو رفت آن نقد سیمین باز در سنگ
ز نقد سیم شد دست جهان تنگ
هوش مصنوعی: وقتی آن سکه‌ی نقره‌ای (سیمین) از دست رفت، باز هم در سنگ (سختی) به شکل نقره‌ای دیگر درآمد، و این باعث شد که زندگی به تنگنا بیفتد.
فلک بر کرد زرین بادبانی
نماند از سیم کشتی‌ها نشانی
هوش مصنوعی: آسمان بر افراشتن بادبان طلایی، نشانی از کشتی‌های نقره‌ای باقی نمانده است.
شهنشه کوچ کرد از منزل خویش
گرفته راه دارالملک در پیش
هوش مصنوعی: پادشاه از محل زندگی‌اش خارج شد و به سوی مرکز حکومت حرکت کرد.
به شهر آمد طرب را کار فرمود
برآسود و ز می خوردن نیاسود
هوش مصنوعی: شخصی به شهر آمد و دستور داد که شادی و سرور برقرار شود. او آسوده خاطر بود و از نوشیدن می دست برنداشت.
به فیض ابروی سیما درخشی
جهان را تازه کرد از تاج بخشی
هوش مصنوعی: به لطف و زیبایی ابروی آن چهره، جهان را به طراوت و تازگی بخشید و از این نعمت، به همه خوبی‌ها و جلال‌هایی که دارد، افزوده است.
درآمد مرد را بخشنده دارد
زمین تا در نیارد بر نیارد
هوش مصنوعی: زمین به فرد بخشنده و نیکوکار، روزی و مواهب فراوان می‌دهد تا او هیچ‌گاه دچار کمبود نشود و نیازش برطرف گردد.
نه ریزد ابر بی توفیر دریا
نه بی‌باران شود دریا مهیا
هوش مصنوعی: باران بی‌تأثیر از دریا نمی‌ریزد و دریا بدون باران آماده نمی‌شود.
نه بر مرد تهی‌رو هست باجی
نه از ویرانه کس خواهد خراجی
هوش مصنوعی: نه کسی از مردان بی‌نوا مالیات می‌خواهد و نه کسی از ویرانه‌ها چیزی طلب می‌کند.
شبی فرمود تا اختر شناسان
کنند اندیشهٔ دشوار و آسان
هوش مصنوعی: شب به اخترشناسان گفتند که به بررسی و تحلیل مسائل پیچیده و ساده بپردازند.
بجویند از شب تاریک‌ِ تارک
به روشن‌خاطری روزی مبارک
هوش مصنوعی: در دل شب تار و تاریک، به دنبال روشنی و روزی خوشایند هستند.
که شاید مهد آن ماه دلفروز
به برج آفتاب آوردن آن روز
هوش مصنوعی: شاید روزی ماه زیبایی که در آسمان است، به برج خورشید بیفتد.
رصدبندان بر او مشکل گشادند
طرب را طالعی میمون نهادند
هوش مصنوعی: نجوم‌شناسان بر او کار سختی کردند و خوشبختی را برایش رقم زدند.

حاشیه ها

1392/03/26 00:05
امین کیخا

رزیدن یعنی رنگ کردن