گنجور

بخش ۸۷ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو

نکیسا چون ز شاه آتش برانگیخت
ستای باربد آبی بر او ریخت
به استادی نوایی کرد بر کار
کز او چنگ نکیسا شد نگونسار
ز ترکیب ملک برد آن خلل را
به زیرافکن فرو گفت این غزل را
ببخشای ای صنم بر عذرخواهی
که صد عذر آورد در هر گناهی
گر از حکم تو روزی سر کشیدم
بسی زهر پشیمانی چشیدم
گرفتم هرچه من کردم گناه‌ست
نه آخر آب چشمم عذرخواه‌ست‌؟
پشیمانم ز هر بادی که خوردم
گرفتارم به هر غدری که کردم
قلم در حرف کش بی‌آبی‌ام را
شفیع آرم به تو بی‌خوابی‌ام را
ازین پس سر ز پایت برندارم
سر از خاک سرایت بر ندارم
کنم در خانه یک چشم جایت
به دیگر چشم بوسم خاک پایت
سگم وز سگ بتر پنهان نگویم
گرت جان از میان جان نگویم
نصیب من ز تو در جمله هستی
سلامی بود و آن در نیز بستی
اگر محروم شد گوش از سلامت
زبان را تازه می‌دارم به نامت
در این تب گرچه بر نارم فغانی
گرم پرسی‌، ندارد هم زیانی
ز تو پرسش مرا امید خام است
اگر بر خاطر‌ت گردم تمام است
نداری دل که آیی بر کنارم
و گر داری من آن طالع ندارم
نمایی کز غمت غمناکم ای جان
نگویی من کدامین خاکم ای جان
اگر تو راضی‌یی کاین دل خراب است
رضای دوستان جستن صواب است
تو بر من تا توانی ناز می‌ساز
که تا جانم بر آید می‌کشم ناز
منم عاشق مرا غم سازگار است
تو معشوقی ترا با غم چکار است؟
تو گر سازی وگرنه من برآنم
که سوزم در غمت تا می‌توانم
مرا گر نیست دیدار تو روزی
تو باقی باش در عالم‌فروزی
اگر من جان دهم در مهربانی
ترا باید که باشد زندگانی
اگر من برنخوردم از نکویی
تو برخوردار باش از خوبرویی
تو دایم مان که صحبت جاودان نیست
من ار مانم وگرنه باک از آن نیست
ز تو بی‌روزی‌ام خوانند و گویم
مرا آن به که من بهروز اویم
مرا گر روز و روزی رفت بر باد
ترا هر روز روز از روز به باد
چو بر زد باربد بر خشک رودی
بدین‌ تَری که بر گفتم سرودی
دل شیرین بدان گرمی برافروخت
که چون روغن چراغ عقل را سوخت
چنان فریاد کرد آن سرو آزاد
کزان فریاد شاه آمد به فریاد
شهنشه چون شنید آواز شیرین
رسیلی کرد و شد دمساز شیرین
در آن پرده که شیرین ساختی ساز
هم آهنگیش کردی شه به آواز
چو شخصی کاو به کوهی راز گوید
بدو کوه آن سخن را باز گوید
ازین سو مه ترانه بر کشیده
وزان سو شاه پیراهن دریده
چو از سوز دو عاشق آه برخاست
صداع مطربان از راه برخاست
ملک فرمود تا شاپور حالی
ز جز خسرو سرا را کرد خالی
بر آن آواز خرگاهی پر از جوش
سوی خرگاه شد بی‌صبر و بیهوش
در آمد در زمان شاپور هشیار
گرفتش دست و گفتا جا نگه‌دار
اگر چه کار خسرو می‌شد از دست
چو خود را دستگیری دید‌، بنشست
پس آنگه گفت کاین آواز دلسوز
چه آواز است؟ رازش در من آموز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نکیسا چون ز شاه آتش برانگیخت
ستای باربد آبی بر او ریخت
هوش مصنوعی: نکیسا، در حالی که توجه شاه را جلب کرده بود و آتش شور و شوق را در دل او شعله‌ور کرده بود، باربد نیز به او نظر کرده و طراوت و زیبایی را به او بخشید.
به استادی نوایی کرد بر کار
کز او چنگ نکیسا شد نگونسار
هوش مصنوعی: شخصی با مهارت و آگاهی خاصی به کار و هنری اشتغال دارد و نتیجهٔ کار او به حدی زیبا و دلنشین است که موسیقی‌دان بزرگ و مشهور، نکیسا، از آن الهام گرفته و به ایجاد اثر هنری شگفت‌انگیزی پرداخته است.
ز ترکیب ملک برد آن خلل را
به زیرافکن فرو گفت این غزل را
هوش مصنوعی: از ترکیب زیبایی‌های ملک، نقصی برطرف شد و به‌سبک زیبا این شعر را سرود.
ببخشای ای صنم بر عذرخواهی
که صد عذر آورد در هر گناهی
هوش مصنوعی: ای محبوب، مرا ببخش به خاطر عذرخواهی‌ام که به خاطر هر گناهی، صد نوع عذر برایت آورده‌ام.
گر از حکم تو روزی سر کشیدم
بسی زهر پشیمانی چشیدم
هوش مصنوعی: اگر روزی از دستورات تو سرپیچی کنم، تجربه‌های تلخی از پشیمانی را چشیده‌ام.
گرفتم هرچه من کردم گناه‌ست
نه آخر آب چشمم عذرخواه‌ست‌؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که من انجام دادم، گناه است و در نهایت تنها چیزی که در دل دارم، این است که با اشک‌هایم از کرده‌های خودم عذرخواهی کنم.
پشیمانم ز هر بادی که خوردم
گرفتارم به هر غدری که کردم
هوش مصنوعی: من از هر اشتباهی که مرتکب شدم احساس پشیمانی می‌کنم و به خاطر هر خیانتی که انجام دادم، در شرایط سختی گرفتار شده‌ام.
قلم در حرف کش بی‌آبی‌ام را
شفیع آرم به تو بی‌خوابی‌ام را
هوش مصنوعی: قلم را در دست می‌گیرم و می‌نویسم از تشنگی‌ام برای تو، تا این بی‌خوابی‌ام را به تو پیشکش کنم.
ازین پس سر ز پایت برندارم
سر از خاک سرایت بر ندارم
هوش مصنوعی: از این به بعد، هرگز سرم را از پای تو بلند نخواهم کرد و از خاکی که تو در آن هستی، جدا نخواهم شد.
کنم در خانه یک چشم جایت
به دیگر چشم بوسم خاک پایت
هوش مصنوعی: در خانه‌ام به خاطر تو، چشم یکی از چشم‌هایم را به یاد تو بوسه می‌زنم و خاک پای تو را به خاطر محبتت می‌بوسم.
سگم وز سگ بتر پنهان نگویم
گرت جان از میان جان نگویم
هوش مصنوعی: هرگز از سگ خود به بدی یاد نمی‌کنم، حتی اگر جانم را به خطر بیندازد.
نصیب من ز تو در جمله هستی
سلامی بود و آن در نیز بستی
هوش مصنوعی: در کل هستی تنها چیزی که از تو نصیبم شد، یک سلام بود و حتی آن را هم در دل نگه داشتم.
اگر محروم شد گوش از سلامت
زبان را تازه می‌دارم به نامت
هوش مصنوعی: اگر گوش‌ها از شنیدن و سلامت دور شوند، من زبانم را به نام تو تازه می‌کنم.
در این تب گرچه بر نارم فغانی
گرم پرسی‌، ندارد هم زیانی
هوش مصنوعی: در این گرما که من در حال زاری و فریاد هستم، اگر تو هم از من حال بپرسی، هیچ ضرری ندارد.
ز تو پرسش مرا امید خام است
اگر بر خاطر‌ت گردم تمام است
هوش مصنوعی: اگر از تو بپرسم، امیدی بیهوده است، چون اگر در فکرت بیفتم، همه چیز تمام می‌شود.
نداری دل که آیی بر کنارم
و گر داری من آن طالع ندارم
هوش مصنوعی: اگر دل نداری که به سوی من بیایی، پس اگر هم دل داشته باشی، من آن بخت خوش را ندارم که تو به کنارم بیایی.
نمایی کز غمت غمناکم ای جان
نگویی من کدامین خاکم ای جان
ظاهرا می‌نمایی که در غم من غمناکی اما در عمل حالی از من نمی‌پرسی و نظری بدین خاک نمی‌افکنی.
اگر تو راضی‌یی کاین دل خراب است
رضای دوستان جستن صواب است
هوش مصنوعی: اگر تو راضی هستی که دل من در حال خراب شدن است، پس جلب رضایت دوستان کار درستی است.
تو بر من تا توانی ناز می‌ساز
که تا جانم بر آید می‌کشم ناز
هوش مصنوعی: تو هر زمان که می‌خواهی به من ناز و عشوه کن، من هم تا زمانی که زنده‌ام، این ناز را تحمل می‌کنم.
منم عاشق مرا غم سازگار است
تو معشوقی ترا با غم چکار است؟
هوش مصنوعی: من عاشق هستم و غم برای من طبیعی است، اما تو معشوق هستی و نباید نگران غم باشی.
تو گر سازی وگرنه من برآنم
که سوزم در غمت تا می‌توانم
هوش مصنوعی: اگر تو کاری نکنی، من تصمیم دارم که در غم تو بسوزم تا جایی که بتوانم.
مرا گر نیست دیدار تو روزی
تو باقی باش در عالم‌فروزی
هوش مصنوعی: اگر از دیدن تو یک روز محروم شوم، تنها خواهش من این است که تو در دنیا باقی بمانی و نور وجودت همواره تابان باشد.
اگر من جان دهم در مهربانی
ترا باید که باشد زندگانی
هوش مصنوعی: اگر من جانم را در راه محبت تو فدای کنم، باید این فداکاری باعث ادامه زندگی‌ات باشد.
اگر من برنخوردم از نکویی
تو برخوردار باش از خوبرویی
هوش مصنوعی: اگر من از خوبی‌های تو بهره‌مند نشوم، تو از زیبایی‌ات برخوردار باش.
تو دایم مان که صحبت جاودان نیست
من ار مانم وگرنه باک از آن نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگرچه ما همواره در کنار هم هستیم، اما صحبت‌های ما نمی‌تواند همیشه ماندگار باشد. من در کنار تو هستم، ولی اگر نباشم، دیگر اهمیتی ندارد.
ز تو بی‌روزی‌ام خوانند و گویم
مرا آن به که من بهروز اویم
هوش مصنوعی: از تو به من روزهای سختی می‌گذرد و می‌گویند که من بدبختم، اما من خودم را خوشبخت‌تر از او می‌دانم.
مرا گر روز و روزی رفت بر باد
ترا هر روز روز از روز به باد
هوش مصنوعی: اگر روزها و روزهایی برای من بی‌فایده و بی‌ثمر بگذرد، تو هر روزی را که به دست می‌آوری، به‌نوعی از دست می‌دهی.
چو بر زد باربد بر خشک رودی
بدین‌ تَری که بر گفتم سرودی
هوش مصنوعی: وقتی باربد، نوازنده موسیقی، بر روی یک رود خشک نواخت، به خاطر رطوبتی که وجود داشت، شعری را خواند.
دل شیرین بدان گرمی برافروخت
که چون روغن چراغ عقل را سوخت
هوش مصنوعی: دل شیرین به خاطر گرمی و حرارتی که دارد، مانند روغن چراغ، فبزعت را می‌سوزاند.
چنان فریاد کرد آن سرو آزاد
کزان فریاد شاه آمد به فریاد
هوش مصنوعی: سرو بلند و آزاد آن‌چنان ناله و فریادی سر داد که صدایش به گوش شاه رسید و او نیز به کمک آمد.
شهنشه چون شنید آواز شیرین
رسیلی کرد و شد دمساز شیرین
رسیلی نوعی آواز خواندن است که دو خواننده به‌هم پاسخ می‌دهند. خسرو و شیرین به آواز به هم پاسخ می‌داده‌اند.
در آن پرده که شیرین ساختی ساز
هم آهنگیش کردی شه به آواز
هوش مصنوعی: در آن بخش که تو لحظات شیرینی را خلق کردی، ساز را هم با صدای شهریار هم‌نوا کردی.
چو شخصی کاو به کوهی راز گوید
بدو کوه آن سخن را باز گوید
هوش مصنوعی: اگر فردی راز و رازی را به کوهی بگوید، کوه هم آن حرف را به دیگران بازگو خواهد کرد.
ازین سو مه ترانه بر کشیده
وزان سو شاه پیراهن دریده
هوش مصنوعی: از این طرف ماه با آواز دلنشینی به شکلی زیبا خود را نشان می‌دهد و از سوی دیگر، شاه با لباس چاک‌چاکش حضور دارد.
چو از سوز دو عاشق آه برخاست
صداع مطربان از راه برخاست
هوش مصنوعی: وقتی دو عاشق از دل سوخته‌شان آهی کشیدند، صدای ساز و نغمه نوازندگان نیز به گوش رسید.
ملک فرمود تا شاپور حالی
ز جز خسرو سرا را کرد خالی
هوش مصنوعی: فرماندهی دستور داد که شاپور وضعیت قصر خسرو را خالی و بدون سکنه کند.
بر آن آواز خرگاهی پر از جوش
سوی خرگاه شد بی‌صبر و بیهوش
هوش مصنوعی: او با شور و شوق بسیار به سمت خرگاهی که پر از صدا و جنب و جوش بود، روانه شد و به شدت بی‌صبر و مملو از هیجان بود.
در آمد در زمان شاپور هشیار
گرفتش دست و گفتا جا نگه‌دار
هوش مصنوعی: در زمان پادشاهی شاپور، مردی آگاه و هوشیار وارد شد و دستش را گرفت و به او گفت: "مکانی را برای من نگه‌دار."
اگر چه کار خسرو می‌شد از دست
چو خود را دستگیری دید‌، بنشست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه کار خسرو به کلافگی و آشفتگی می‌انجامید، وقتی که خود را در حال کمک به دیگران مشاهده کرد، آرامش پیدا کرد و نشست.
پس آنگه گفت کاین آواز دلسوز
چه آواز است؟ رازش در من آموز
هوش مصنوعی: سپس پرسید که این صدای دل‌نشین چه صدایی است؟ و از من خواست که راز آن را به او بیاموزم.

حاشیه ها

1402/08/19 22:11
مجید هشتگردی

نتوانستم عکس نسخه ی قدیمی را بارگذاری کنم ولی در صفحه 649 کاغذی و 866 نسخه پی دی اف چاپ کتاب خسرو و شیرین فرهنگستان علوم جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان چاپ 1960 مصرع نخست از بیت چهارم به این شکل نگاشته شده است ((ببخشای ای صنم بر عذرخواهی))

گفتنی است که ببخاشی در هیچ فرهنگ واژگانی معنی ندارد ، ببخشای در مطلع مصرع با متن بیت که درباره بخشش از گناه است همخوانی دارد (( ببخشای ای صنم بر عذرخواهی // که صد عذر آورد در هر گناهی))

نسخه کاغدی شما دارای اشتباه تایپی است

نسخه 1960 

پیوند به وبگاه بیرونی