گنجور

بخش ۷۹ - پشیمان شدن شیرین از رفتن خسرو

همان صاحب‌سخن پیر کهن‌سال
چنین آگاه کرد از صورت حال
که چون بی‌شاه شد شیرین دلتنگ
به دل بر می‌زد از سنگین دلی سنگ
ز مژگان خون بی‌اندازه می‌ریخت
به هر نوحه سرشگی تازه می‌ریخت
چو مرغی نیم‌کُشت افتان و خیزان
ز نرگس بر سمن سیماب ریزان
مژه بر نرگسان مست می‌زد
ز دست دل به سر بر دست می‌زد
هوا را تشنه کرد از آه بریان
زمین را آب داد از چشم گریان
نه دستِ آنکه غم را پای دارد
نه جای آنکه دل بر جای دارد
چو از بی‌طاقتی شوریده‌دل شد
از آن گستاخ‌رویی‌ها خجل شد
به گلگون بر کشید آن تنگدل تنگ
فرس گلگون و آب دیده گلرنگ
برون آمد بر آن رخش خجسته
چو آبی بر سر آتش نشسته
رهی باریک چون پرگارِ ابروش
شبی تاریک چون ظلمات گیسوش
تکاور بر ره باریک می‌راند
خدا را در شب تاریک می‌خواند
جهان‌پیمایش از گیتی‌نوردی
گرو برده ز چرخ لاجوردی
به آیین غلامان راه برداشت
پی شبدیز شاهنشاه برداشت
به هر گامی که گلگونش گذر کرد
به گلگون آب دیده خاک تر کرد
همی‌شد تا به لشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو
زبان پاسبانان دید بسته
حمایل‌های سرهنگان گسسته
همه افیون‌خورِ مهتاب گشته
ز پای افتاده مست خواب گشته
به هم بر شد در آن نظاره کردن
نمی‌دانست خود را چاره کردن
ز درگاه ملک می‌دید شاپور
که می‌راند سواری پر تک از دور
به افسون‌ها در آن تابنده مهتاب
ملک را برده بود آن لحظه در خواب
برون آمد سوی شیرین خرامان
نکرد آگه کسی را از غلامان
بدو گفت ای پری‌پیکر چه مردی؟
پری گر نیستی اینجا چه گردی؟
که شیر اینجا رسد بی‌زور گردد
و گر مار آید اینجا مور گردد
چو گلرخ دید در شاپور بشناخت
سبک خود را ز گلگون اندر انداخت
عجب در ماند شاپور از سپاسش
فراتر شد که گردد روشناسش
نظر چون بر جمال نازنین زد
کله بر آسمان سر بر زمین زد
بپرسیدش که چون افتاد رایت؟
که ما را توتیا شد خاک پایت
پری‌پیکر نوازشها نمودش
به لفظ مادگان لختی ستودش
گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش
حکایت کرد با او قصه خویش
از آن شوخی و نادانی نمودن
خجل گشتن پشیمانی فزودن
وزان افسانه‌های خام گفتن
سخن چون مرغ بی‌هنگام گفتن
نمود آنگه که چون شه بارگی راند
دلم در بند غم یکبارگی ماند
چنان در کار خود بیچاره گشتم
که منزل‌ها ز عقل آواره گشتم
وزان بیچارگی کردم دلیری
کند وقت ضرورت گور شیری
تو دولت بین که تقدیر خداوند
مرا در دست بدخواهی نیفکند
چو این برخواسته بر خواست آمد
به حکم راست آمد راست آمد
کنون خود را ز تو بی‌بیم کردم
به آمد را به تو تسلیم کردم
دو حاجت دارم و در بند آنم
برآور زانکه حاجتمند آنم
یکی شه چون طرب را گوش گیرد
جهان آواز نوشانوش گیرد
مرا در گوشه‌ای تنها نشانی
نگویی راز من شه را نهانی
بدان تا لهو و نازش را ببینم
جمال جان‌نوازش را ببینم
دوم حاجت که گر یابد به من راه
به کاوین سوی من بیند شهنشاه
گر این معنی بجای آورد خواهی
بکن ترتیب تا ماند سیاهی
و گرنه تا ره خود پیش گیرم
سر خویش و سرای خویش گیرم
چو روشن گشت بر شاپور کارش
به صد سوگند شد پذرفتگارش
بر آخُر بست گلگون را چو شبدیز
در ایوان برد شیرین را چو پرویز
دو خرگه داشتی خسرو مهیا
بر آموده به گوهر چون ثریا
یکی ظاهر ز بهر باده خوردن
یکی پنهان ز بهر خواب کردن
پریرخ را بسان پاره نور
سوی آن خوابگاه آورد شاپور
گرفتش دست و بنشاندش بر آن دست
برون آمد در خرگه فرو بست
به بالین شه آمد دل گشاده
به خدمت کردنِ شه دل نهاده
زمانی طوف می‌زد گِردِ گلشن
زمانی شمع را می‌کرد روشن
ز خواب خوش در آمد ناگهان شاه
جبین افروخته چون بر فلک ماه
ستایش کرد بر شاپور بسیار
که‌ای من خفته و بختم تو بیدار
به اقبال تو خوابی خوب دیدم
کز آن شادی به گردون سر کشیدم
چنان دیدم که اندر پهن باغی
به دست آوردمی روشن چراغی
چراغم را به نور شمع و مهتاب
بکن تعبیر تا چون باشد این خواب؟
به تعبیرش زبان بگشاد شاپور
که چشمت روشنی یابد بدان نور
به‌روز آرد خدای این تیره شب را
بگیری در کنار آن نوش لب را
بدین مژده بیا تا باده نوشیم
زمین را کیمیای لعل پوشیم
بیاراییم فردا مجلسی نو
به باده سالخورد و نرگسی نو
چو از مشرق بر آید چشمه نور
برانگیزد ز دریا گرد کافور
می کافور بو در جام ریزیم
وز این دریا در آن زورق گریزیم
رخ شاه از طرب چون لاله بشکفت
چو نرگس در نشاط این سخن خفت
سحرگه چون روان شد مهد خورشید
جهان پوشید زیورهای جمشید
برآمد دزدی از مشرق سبک‌دست
عروس صبح را زیور به هم بست
بجنبانید مرغان را پر و بال
برآوردند خوبان بانگ خلخال
در آمد شهریار از خواب نوشین
دلش خرم شده زان خواب دوشین
ز نو فرمود بستن بارگاهی
که با او بود کوهی کم ز کاهی
بر آمد نوبتی را سر بر افلاک
نهان شد چشم بد چون گنج در خاک
کشیده بارگاهی شصت بر شصت
ستاده خلق بر در دست بر دست
به سرهنگان سلطانی حمایل
درو درگه شده زرین شمایل
ز هر سو دیلمی گردن به عیوق
فرو هشته کله چون جعد منجوق
به دهلیز سراپرده سیاهان
حبش را بسته دامن در سپاهان
سیاهان حبش ترکان چینی
چو شب با ماه کرده همنشینی
صبا را بود در پایین اورنگ
ز تیغ تنگ‌چشمان رهگذر تنگ
طناب نوبتی یک میل در میل
به نوبت بسته بر در پیل در پیل
ز گردک‌های دورادور بسته
مه و خورشید چشم از نور بسته
در این گردک نشسته خسرو چین
در آن دیگر فتاده شور شیرین
بساطی شاهوار افکنده زربفت
که گنجی برد هر بادی کز او رفت
ز خاکش باد را گنج روان بود
مگر خود گنجِ بادآورد آن بود
منادی جمع کرده همدمان را
برون کرده ز در نامحرمان را
نمانده در حریم پادشایی
وشاقی جز غلامان سرایی
ادب پرور ندیمانی خردمند
نشسته بر سر کرسی تنی چند
نهاده توده توده بر کرانها
ز یاقوت و زمرد نقل دانها
به دست هر کسی بر طرفه گنجی
مکلل کرده از عنبر ترنجی
ملک را زر دست افشار در مشت
کز افشردن برون می‌شد از انگشت
لبالب کرده ساقی جام چون نوش
پیاشی کرده مطرب نغمه در گوش
نشسته باربد بربط گرفته
جهان را چون فلک در خط گرفته
به دستان دوستان را کیسه پرداز
به زخمه زخم دلها را شفا ساز
ز دود دل گره بر عود می‌زد
که عودش بانگ بر داود می‌زد
همان نغمه دماغش در جرس داشت
که موسیقار عیسی در نفس داشت
ز دلها کرده در مجمر فروزی
به وقت عود سازی عود سوزی
چو بر دستان زدی دست شکرریز
به خواب اندر شدی مرغ شب‌آویز
بدانسان گوش بربط را بمالید
کز آن مالش دل بر بط بنالید
چو بر زخمه فکند ابریشم ساز
در آورد آفرینش را به آواز
نکیسا نام مردی بود چنگی
ندیمی خاص امیری سخت سنگی
کز او خوشگوتری در لحن آواز
ندید این چنگ پشت ارغنون ساز
ز رود آواز موزون او برآورد
غنا را رسم تقطیع او درآورد
نواهایی چنان چالاک می‌زد
که مرغ از درد پر بر خاک می‌زد
چنان بر ساختی الحان موزون
که زُهره چرخ می‌زد گرد گردون
جز او کافزون شمرد از زهره خود را
ندادی یاریی کس باربد را
در آن مجلس که عیش آغاز کردند
به یک جا چنگ و بربط ساز کردند
نوای هر دو ساز از بربط و چنگ
به هم در ساخته چون بوی با رنگ
ترنمشان خمار از گوش می‌برد
یکی دل داد و دیگر هوش می‌برد
به ناله سینه را سوراخ کردند
غلامان را به شه گستاخ کردند
ملک فرمود تا یکسر غلامان
برون رفتند چون کبک خرامان
مغنی ماند و شاهنشاه و شاپور
شدند آن دیگران از بارگه دور
ستای باربد دستان همی‌زد
به هشیاری ره مستان همی‌زد
نکیسا چنگ را خوش کرده آغاز
فکنده ارغنون را زخمه بر ساز
ملک بر هر دو جان انداز کرده
در گنج و در دل باز کرده
چو زین خرگاه گردان دور شد شاه
بر آمد چون رخ خرگاهیان ماه
به گرد خرگه آن چشمه نور
طوافی کرد چون پروانه شاپور
ز گنج پرده گفت آن هاتف جان
کز این مطرب یکی را سوی من خوان
بدین درگه نشانش ساز در چنگ
که تا بر سوز من بردارد آهنگ
به حسب حال من پیش آورد ساز
بگوید آنچه من گویم بدو باز
نکیسا را بر آن در برد شاپور
نشاندش یک دو گام از پیشگه دور
کز این خرگاه محرم دیده بردوز
سماع خرگهی از وی در آموز
نوا بر طرز این خرگاه می‌زن
رهی کاو گویدت آن راه می‌زن
از این سو باربد چون بلبل مست
ز دیگر سو نکیسا چنگ در دست
فروغ شمع‌های عنبرآلود
بهشتی بود از آتش باغی از دود
نوا بازی کنان در پرده تنگ
غزل گیسوکشان در دامن چنگ
به گوش چنگ در ابریشم ساز
فکنده حلقه‌های محرم آواز
ملک دل داده تا مطرب چه سازد
کدامین راه و دستان را نوازد
نگار خرگهی با مطرب خویش
غم دل گفت کاین برگو میندیش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همان صاحب‌سخن پیر کهن‌سال
چنین آگاه کرد از صورت حال
هوش مصنوعی: همان فرد با تجربه و سالخورده، از وضعیت و واقعیت‌ها به خوبی آگاه کرده است.
که چون بی‌شاه شد شیرین دلتنگ
به دل بر می‌زد از سنگین دلی سنگ
هوش مصنوعی: وقتی که شیرین از نبود شاه دلتنگ شد، از سنگینی دلش سنگی را به دلش می‌زد.
ز مژگان خون بی‌اندازه می‌ریخت
به هر نوحه سرشگی تازه می‌ریخت
هوش مصنوعی: از چشمان او اشک فراوانی جاری بود و به هر بار که عزاداری می‌کرد، اشک‌های نو و تازه‌ای سرازیر می‌شد.
چو مرغی نیم‌کُشت افتان و خیزان
ز نرگس بر سمن سیماب ریزان
هوش مصنوعی: مثل پرنده‌ای نیمه‌جان که به‌سختی از نرگس به سمت گل سمن حرکت می‌کند و در حالتی از افت و خیز در حال پرواز است.
مژه بر نرگسان مست می‌زد
ز دست دل به سر بر دست می‌زد
هوش مصنوعی: چشم بر گل‌های نرگس می‌دوخت و از عشق با دل و جان بر دست می‌زد.
هوا را تشنه کرد از آه بریان
زمین را آب داد از چشم گریان
هوش مصنوعی: هوا را به خاطر گرما و سوزش زمین، تشنه کرد و از چشمان گریان، زمین را سیراب کرد.
نه دستِ آنکه غم را پای دارد
نه جای آنکه دل بر جای دارد
هوش مصنوعی: نه کسی که بتواند غم را تحمل کند، و نه کسی که دلش در آرامش باشد.
چو از بی‌طاقتی شوریده‌دل شد
از آن گستاخ‌رویی‌ها خجل شد
هوش مصنوعی: هنگامی که او به دلیل بی‌تابی و دل‌نگرانی به شدت پریشان شد، از رفتارهای بی‌پروا و جسورانه دیگران شرمنده و خجالت‌زده گردید.
به گلگون بر کشید آن تنگدل تنگ
فرس گلگون و آب دیده گلرنگ
هوش مصنوعی: درد دل خود را با حسرت و اندوه بیان کرد و احساساتش را به زیبایی به تصویر کشید. او به زیبایی‌های طبیعت و گل‌های رنگارنگ اشاره می‌کند و این احساساتش را با لطافت و زیبایی توصیف می‌کند.
برون آمد بر آن رخش خجسته
چو آبی بر سر آتش نشسته
هوش مصنوعی: آن چهره زیبا و خوشبخت مانند آبی است که بر روی شعله‌های آتش قرار دارد.
رهی باریک چون پرگارِ ابروش
شبی تاریک چون ظلمات گیسوش
هوش مصنوعی: مسیر عشق مانند خمیدگی ابروی توست و شب مانند تاریکی موهای گیسویت است.
تکاور بر ره باریک می‌راند
خدا را در شب تاریک می‌خواند
هوش مصنوعی: شخصی قوی و شجاع در مسیر سخت و باریکی حرکت می‌کند و در همان حال به یاد خدا به دعا و درخواست می‌پردازد.
جهان‌پیمایش از گیتی‌نوردی
گرو برده ز چرخ لاجوردی
هوش مصنوعی: کسی که در دنیا سفر کرده و تجربیات زیادی دارد، از چرخش و حرکت آسمان و درک زیبایی‌های آن بهره‌مند شده است.
به آیین غلامان راه برداشت
پی شبدیز شاهنشاه برداشت
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که طبق رسم و سنت بندگان و خدمتگزاران، فرمان و راهی که توسط شاه بزرگ (شاید به نماد شبدیز، که نماد اصالت و قدرت است) مشخص شده، دنبال می‌شود. به عبارت دیگر، پیروی از دستورات و مسیرهای تعیین‌شده توسط رهبری معتبر و بزرگ.
به هر گامی که گلگونش گذر کرد
به گلگون آب دیده خاک تر کرد
هوش مصنوعی: هر بار که پای او بر زمین می‌افتاد، زمین را با اشک‌هایش مرطوب می‌کرد.
همی‌شد تا به لشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو
هوش مصنوعی: به طور مداوم به سوی اردوگاه پادشاه، خسرو، حرکت می‌کردند و به طرف محل اقامت او می‌رفتند.
زبان پاسبانان دید بسته
حمایل‌های سرهنگان گسسته
هوش مصنوعی: زبان نگهبانان خاموش است و تجمع سلاح‌های افسران شکسته شده است.
همه افیون‌خورِ مهتاب گشته
ز پای افتاده مست خواب گشته
هوش مصنوعی: همه تحت تأثیر زیبایی و جذابیت مهتاب قرار گرفته‌اند، به گونه‌ای که از هوشیاری خود منحرف شده و مانند کسی که مست آمده، غرق خواب و حیرتی عمیق شده‌اند.
به هم بر شد در آن نظاره کردن
نمی‌دانست خود را چاره کردن
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به تماشای او مشغول بود، نمی‌دانست که باید چاره‌ای برای خود بیندیشد.
ز درگاه ملک می‌دید شاپور
که می‌راند سواری پر تک از دور
هوش مصنوعی: شاپور از درگاه پادشاه نگاهی به دوردست انداخت و دید که سواری با شتاب و تندوتیز در حال نزدیک شدن است.
به افسون‌ها در آن تابنده مهتاب
ملک را برده بود آن لحظه در خواب
هوش مصنوعی: در آن لحظه که ماه نورانی در آسمان می‌درخشید، با جادو و افسون‌هایش ملک را در خواب فرو برده بود.
برون آمد سوی شیرین خرامان
نکرد آگه کسی را از غلامان
هوش مصنوعی: خروج آن شخص به سمت شیرین، باعث شد که هیچ‌یک از یاران از حضور او آگاه نشوند.
بدو گفت ای پری‌پیکر چه مردی؟
پری گر نیستی اینجا چه گردی؟
هوش مصنوعی: به او گفت: ای آن زیباروی، چه می‌کنی؟ اگر پری نیستی، چرا در اینجا حضور داری؟
که شیر اینجا رسد بی‌زور گردد
و گر مار آید اینجا مور گردد
هوش مصنوعی: اگر شیر به اینجا بیاید، به‌راحتی قوی خواهد شد و اگر مار بیاید، به سادگی کوچک و بی‌ارزش می‌شود.
چو گلرخ دید در شاپور بشناخت
سبک خود را ز گلگون اندر انداخت
هوش مصنوعی: وقتی آن دختر زیبای گلرخ را در شاپور دید، با نگاه کردن به او، ماهیت خاص و لطیف خود را در رنگ گل احساس کرد و به حالت دلنشینی درآید.
عجب در ماند شاپور از سپاسش
فراتر شد که گردد روشناسش
هوش مصنوعی: شاپور به خاطر سپاسگزاری‌اش، دچار حیرت شد و از آن فراتر رفت که بتواند به درستی خود را معرفی کند.
نظر چون بر جمال نازنین زد
کله بر آسمان سر بر زمین زد
هوش مصنوعی: نگاه به زیبایی معشوق که کرد، سر را به آسمان بلند کرد و صورت را به زمین انداخت.
بپرسیدش که چون افتاد رایت؟
که ما را توتیا شد خاک پایت
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که چرا پرچم به زمین افتاد؟ که ما به خاک پای تو تبدیل شدیم.
پری‌پیکر نوازشها نمودش
به لفظ مادگان لختی ستودش
هوش مصنوعی: دخترکی زیبا، با لطافت و ناز، او را با گفتار نرم و دوستانه ستایش کرد.
گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش
حکایت کرد با او قصه خویش
هوش مصنوعی: او دستش را گرفت و به سمت دیگری برد و سپس داستان خود را برای او تعریف کرد.
از آن شوخی و نادانی نمودن
خجل گشتن پشیمانی فزودن
هوش مصنوعی: در اثر شوخی و بی‌احتیاطی، انسان احساس شرمندگی می‌کند و این حس پشیمانی در او افزایش پیدا می‌کند.
وزان افسانه‌های خام گفتن
سخن چون مرغ بی‌هنگام گفتن
هوش مصنوعی: از داستان‌های ناتمام و بی‌پایه، سخن گفتن مانند آن است که مرغی ناگهان آواز بخواند.
نمود آنگه که چون شه بارگی راند
دلم در بند غم یکبارگی ماند
هوش مصنوعی: زمانی که مردی چون یک پادشاه برود، قلب من ناگهان در چنگال غم گرفتار می‌شود.
چنان در کار خود بیچاره گشتم
که منزل‌ها ز عقل آواره گشتم
هوش مصنوعی: چنان در کارهایم گرفتار شدم که دیگر از عقل و فکر درست دور شدم و دچار سردرگمی شدم.
وزان بیچارگی کردم دلیری
کند وقت ضرورت گور شیری
هوش مصنوعی: در زمان سختی و بیچارگی، با شجاعت و دلیری عمل می‌کنم، مثل شیر در موقعیت‌های ضروری.
تو دولت بین که تقدیر خداوند
مرا در دست بدخواهی نیفکند
هوش مصنوعی: تو ببین که خداوند سرنوشتم را به دست دشمنانم نخواهد داد.
چو این برخواسته بر خواست آمد
به حکم راست آمد راست آمد
هوش مصنوعی: وقتی این موضوع پیش آمد، به حقیقت و درستی آن پی بردیم.
کنون خود را ز تو بی‌بیم کردم
به آمد را به تو تسلیم کردم
هوش مصنوعی: اکنون خود را بدون ترس از تو به تو سپردم و به آمدن تو تسلیم شدم.
دو حاجت دارم و در بند آنم
برآور زانکه حاجتمند آنم
هوش مصنوعی: دو خواسته دارم و به خاطر آنها در تنگنا هستم، برآورده کن، زیرا من نیازمند هستم.
یکی شه چون طرب را گوش گیرد
جهان آواز نوشانوش گیرد
هوش مصنوعی: زمانی که یک پادشاه به شادی و لذت گوش دهد، تمام جهان نیز از صدای دل‌نواز و خوشایند او بهره‌مند می‌شود.
مرا در گوشه‌ای تنها نشانی
نگویی راز من شه را نهانی
هوش مصنوعی: مرا در گوشه‌ای تنها بگذار و رازم را به کسی نگو، حتی به آن کسی که به من نزدیک است.
بدان تا لهو و نازش را ببینم
جمال جان‌نوازش را ببینم
هوش مصنوعی: بدان که برای دیدن زیبایی روح‌افزا و دلربایش، باید به تماشای بازیگوشی و نازش بپردازم.
دوم حاجت که گر یابد به من راه
به کاوین سوی من بیند شهنشاه
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به من دسترسی پیدا کند و در مسیر من قرار گیرد، در نظر یک پادشاه به او توجه خواهد شد.
گر این معنی بجای آورد خواهی
بکن ترتیب تا ماند سیاهی
هوش مصنوعی: اگر این مفهوم را درک کردی، سعی کن آن را به گونه‌ای مرتب کنی که باقی‌مانده‌اش پاک بماند.
و گرنه تا ره خود پیش گیرم
سر خویش و سرای خویش گیرم
هوش مصنوعی: اگر نه، تا خودم را به مسیر خودم برسانم، سر و سامان خودم را هم سامان می‌دهم.
چو روشن گشت بر شاپور کارش
به صد سوگند شد پذرفتگارش
هوش مصنوعی: زمانی که کار شاپور روشن شد، او با صد بار سوگند خورد که مورد پذیرش واقع شود.
بر آخُر بست گلگون را چو شبدیز
در ایوان برد شیرین را چو پرویز
هوش مصنوعی: گل سرخ را بر آخرین مرحله می‌بندند، همان‌طور که شبدیز (اسبی سریع) را در ایوان می‌برند. شیرین را نیز همانند پرویز (شخصیتی در داستان‌های ایرانی) پیش می‌برند.
دو خرگه داشتی خسرو مهیا
بر آموده به گوهر چون ثریا
هوش مصنوعی: دو خرگاه داشتی که خسرو در آن آماده است و به مانند ستاره ثریا با جواهرات زینت شده است.
یکی ظاهر ز بهر باده خوردن
یکی پنهان ز بهر خواب کردن
هوش مصنوعی: یکی به خاطر نوشیدن شراب در ظاهر مشغول است، و دیگری به طور پنهانی به خواب و آرامش می‌پردازد.
پریرخ را بسان پاره نور
سوی آن خوابگاه آورد شاپور
هوش مصنوعی: شاپور زیبای را همچون پرتو نوری به سوی خانه خوابش آورد.
گرفتش دست و بنشاندش بر آن دست
برون آمد در خرگه فرو بست
هوش مصنوعی: او را گرفت و نشاند بر دست، سپس دست برای او بیرون آورده شد و در جایی که بود، بسته شد.
به بالین شه آمد دل گشاده
به خدمت کردنِ شه دل نهاده
هوش مصنوعی: دل با كمال شوق و اطمینان به نزد پادشاه آمده است تا به او خدمت کند و از او حمایت کند.
زمانی طوف می‌زد گِردِ گلشن
زمانی شمع را می‌کرد روشن
هوش مصنوعی: در گذشته، هنگامی که شکوفه‌ها در حال باز شدن بودند و زندگی به اوج خود می‌رسید، شمع‌ها را روشن می‌کردند تا زیبایی و روشنایی اوج بگیرد.
ز خواب خوش در آمد ناگهان شاه
جبین افروخته چون بر فلک ماه
هوش مصنوعی: ناگهان پادشاهی با جبینی درخشان و زیبا از خواب شیرین بیدار شد، همچون ماهی که در آسمان می‌درخشد.
ستایش کرد بر شاپور بسیار
که‌ای من خفته و بختم تو بیدار
هوش مصنوعی: او به شاپور بسیار ستایش کرده و گفته است: ای من که در خواب و بی‌خبرم، تو بیدار و آگاه هستی.
به اقبال تو خوابی خوب دیدم
کز آن شادی به گردون سر کشیدم
هوش مصنوعی: به خاطر خوش شانسی تو، خواب زیبایی دیده‌ام که از آن شادابی به آسمان پرواز کردم.
چنان دیدم که اندر پهن باغی
به دست آوردمی روشن چراغی
هوش مصنوعی: به صورت تصویری تصور کردم که در یک باغ وسیع، چراغی روشن را به دست آورده‌ام.
چراغم را به نور شمع و مهتاب
بکن تعبیر تا چون باشد این خواب؟
هوش مصنوعی: چراغم را با نور شمع و نور ماه روشن کن تا این خواب چگونه خواهد بود؟
به تعبیرش زبان بگشاد شاپور
که چشمت روشنی یابد بدان نور
هوش مصنوعی: شاپور به زبان آورد که با دیدن این نور، چشمانت روشن خواهد شد.
به‌روز آرد خدای این تیره شب را
بگیری در کنار آن نوش لب را
هوش مصنوعی: خداوند روز جدیدی را برای این شب تار فراهم می‌کند، و تو می‌توانی در کنار آن شراب شیرین را از لبانش بنوشی.
بدین مژده بیا تا باده نوشیم
زمین را کیمیای لعل پوشیم
هوش مصنوعی: با این خبر خوش بیایید تا شراب بنوشیم و زمین را با زیبایی و ارزش لعل رنگین کنیم.
بیاراییم فردا مجلسی نو
به باده سالخورد و نرگسی نو
هوش مصنوعی: ما فردا مجلسی تازه و زیبا برپا می‌کنیم و در آن از شراب و گل نرگس استفاده خواهیم کرد.
چو از مشرق بر آید چشمه نور
برانگیزد ز دریا گرد کافور
هوش مصنوعی: وقتی که نور از سمت مشرق طلوع می‌کند، گرد و غبار سفیدی مانند کافور از دریا برمی‌خیزد.
می کافور بو در جام ریزیم
وز این دریا در آن زورق گریزیم
هوش مصنوعی: بیایید خوشی و عطر خوش کافور را در این جام بریزیم و از این دریا به وسیله آن قایق فرار کنیم.
رخ شاه از طرب چون لاله بشکفت
چو نرگس در نشاط این سخن خفت
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و خوشحال شاه مانند لاله‌ای سر برآورده و در شوق و شادابی، مانند نرگسی در خواب خوش، سر به خاک نهاد.
سحرگه چون روان شد مهد خورشید
جهان پوشید زیورهای جمشید
هوش مصنوعی: صبحگاه که واریز شد، خورشید جهان طلایی، زیبایی‌های جمشید را بر تن کرد.
برآمد دزدی از مشرق سبک‌دست
عروس صبح را زیور به هم بست
هوش مصنوعی: دزدی از سمت شرق بیرون آمد و به آرامی زینت‌های صبح را به هم ریخت.
بجنبانید مرغان را پر و بال
برآوردند خوبان بانگ خلخال
هوش مصنوعی: به پرندگان حرکتی دهید، آنها بال‌های خود را باز کرده‌اند و زیبارویان صدای خلخال‌های خود را بلند کرده‌اند.
در آمد شهریار از خواب نوشین
دلش خرم شده زان خواب دوشین
هوش مصنوعی: سلطان از خواب بیدار می‌شود و دل شاداب و خوشحالی دارد، زیرا خواب شب گذشته‌اش شیرین و خوش‌طعم بوده است.
ز نو فرمود بستن بارگاهی
که با او بود کوهی کم ز کاهی
هوش مصنوعی: او دستور داد که بنایی بسازند که با او هم‌سطح باشد و اندازه‌اش از کوهی کمتر باشد.
بر آمد نوبتی را سر بر افلاک
نهان شد چشم بد چون گنج در خاک
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده که ستاره‌ای در آسمان نمایان شده و به بالای آسمان می‌درخشد، چشمان حسود هم به خاطر آن پنهان شده و مانند گنجی در زیر خاک نهان شده‌اند.
کشیده بارگاهی شصت بر شصت
ستاده خلق بر در دست بر دست
هوش مصنوعی: در این ابیات، به صحنه‌ای اشاره شده که در آن، گروهی از مردم برای دیدن یا حضور در یک رویداد مهم گرد آمده‌اند. آنها در فضای باز منتظر هستند و به نوعی تجمع کرده‌اند. بارگاه و مراسمی بزرگ و قابل توجه در حال برگزاری است که همه توجه‌ها را به خود جلب کرده است.
به سرهنگان سلطانی حمایل
درو درگه شده زرین شمایل
هوش مصنوعی: به فرماندهان سلاطین، لباس‌های زربفت پوشیده و درگاه‌های آنها به زیبایی مزین شده است.
ز هر سو دیلمی گردن به عیوق
فرو هشته کله چون جعد منجوق
هوش مصنوعی: از هر طرف افرادی با حالتی خاص گردن‌های خود را خم کرده‌اند، انگار که سرشان مانند دانه‌های منجوق پیچ خورده است.
به دهلیز سراپرده سیاهان
حبش را بسته دامن در سپاهان
هوش مصنوعی: در ورودی خیمه‌ای که سیاه‌پوستان حبشی در آن هستند، دامن را به دور از سپاهان بسته‌اند.
سیاهان حبش ترکان چینی
چو شب با ماه کرده همنشینی
هوش مصنوعی: سیاه‌پوستان حبش و ترک‌ها و چینی‌ها مانند شب و ماه با هم در همنشینی هستند.
صبا را بود در پایین اورنگ
ز تیغ تنگ‌چشمان رهگذر تنگ
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی در زیر تخت سلطنت، به خاطر نگاه خیره و تنگ‌نظر رهگذران، در تنگنا قرار دارد.
طناب نوبتی یک میل در میل
به نوبت بسته بر در پیل در پیل
هوش مصنوعی: یک طناب به نوبت دور یک میله پیچیده شده و پیوسته به در یک فیل متصل است.
ز گردک‌های دورادور بسته
مه و خورشید چشم از نور بسته
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که به خاطر وجود موانع و حواشی، نور و روشنایی از دوردست‌ها به خوبی قابل درک نیست و نمی‌توان از آن بهره‌مند شد. در واقع، وقتی که چیزهایی اطراف ما وجود دارند که مانع از دیدن یا استفاده از نور می‌شوند، ما از آن روشنایی محروم می‌مانیم.
در این گردک نشسته خسرو چین
در آن دیگر فتاده شور شیرین
هوش مصنوعی: در این گرداب، خسرو چین نشسته و در گرداب دیگر، شور شیرین به زمین افتاده است.
بساطی شاهوار افکنده زربفت
که گنجی برد هر بادی کز او رفت
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که فردی با شکوه و عظمت، فرشی از پارچه‌های زربفت و گرانبها پهن کرده است که هر نسیمی که از آن بگذرد، چیزی گرانبها و باارزش را با خود می‌برد. این تصویر به نوعی به ارزش و زیبایی چیزهایی که او دارد یا به نمایش می‌گذارد، اشاره می‌کند.
ز خاکش باد را گنج روان بود
مگر خود گنجِ بادآورد آن بود
هوش مصنوعی: از خاک او بادی به وجود آمده که مانند گنجی در حال حرکت است، اما آیا خود این باد نیست که همان گنج را با خود می‌آورد؟
منادی جمع کرده همدمان را
برون کرده ز در نامحرمان را
هوش مصنوعی: بگو این صدا به دوستان گفته شده که جمع شوند و از حضور نا آشناها بیرون بروند.
نمانده در حریم پادشایی
وشاقی جز غلامان سرایی
هوش مصنوعی: در محدوده سلطنت و قدرت، جز خدمتکاران و کسانی که در دایره اطراف هستند، کسی باقی نمانده است.
ادب پرور ندیمانی خردمند
نشسته بر سر کرسی تنی چند
هوش مصنوعی: دوستان باهوش و باادب در کنار هم نشسته‌اند و به گفتگو و تبادل نظر مشغولند.
نهاده توده توده بر کرانها
ز یاقوت و زمرد نقل دانها
هوش مصنوعی: توده‌های بزرگ و انبوهی از یاقوت و زمرد بر لبه‌ها و کناره‌ها قرار گرفته‌اند.
به دست هر کسی بر طرفه گنجی
مکلل کرده از عنبر ترنجی
هوش مصنوعی: هر کسی می‌تواند گنجی ارزشمند و خوشبو به دست آورد که به زیبایی و عطر عنبر مزین شده است.
ملک را زر دست افشار در مشت
کز افشردن برون می‌شد از انگشت
هوش مصنوعی: پادشاه، طلا را در دست گرفته و فشرده است، اما با فشار دادن آن، طلا از دستش سر می‌خورد و خارج می‌شود.
لبالب کرده ساقی جام چون نوش
پیاشی کرده مطرب نغمه در گوش
هوش مصنوعی: ساقی جام را پر کرده و مانند نوشی که پیاشی ساخته، مطرب نغمه‌ای در گوش ما می‌خواند.
نشسته باربد بربط گرفته
جهان را چون فلک در خط گرفته
هوش مصنوعی: باربد نشسته و سازش را به دست گرفته، به گونه‌ای که دنیا را مانند آسمان در مسیری مشخص و منظم قرار داده است.
به دستان دوستان را کیسه پرداز
به زخمه زخم دلها را شفا ساز
هوش مصنوعی: دوستان با دستان خود کیسه‌ای پر از محبت می‌سازند و با نوازش‌ها و زخم‌هایی که در دل داریم، ما را تسلی می‌دهند و درمان می‌کنند.
ز دود دل گره بر عود می‌زد
که عودش بانگ بر داود می‌زد
هوش مصنوعی: از غم دل، عود (چوب خوشبو) صدا را به نحوی تولید می‌کرد که گویی صدای آن به داود (نبی) می‌رسید.
همان نغمه دماغش در جرس داشت
که موسیقار عیسی در نفس داشت
هوش مصنوعی: او همان صدای دلنشینی را داشت که موسیقی‌دان عیسی در نفس خود داشت.
ز دلها کرده در مجمر فروزی
به وقت عود سازی عود سوزی
هوش مصنوعی: در دل‌ها شعله‌ای به وجود آورده‌ای که در زمان عود سوزی، به روشنی می‌درخشد.
چو بر دستان زدی دست شکرریز
به خواب اندر شدی مرغ شب‌آویز
هوش مصنوعی: وقتی دستانت را به دستان شیرین او گره زدی، به خواب رفتی و مانند پرنده‌ای شب‌زنده در آغوش خواب قرار گرفتی.
بدانسان گوش بربط را بمالید
کز آن مالش دل بر بط بنالید
هوش مصنوعی: به افرادی که به آواز و موسیقی علاقه دارند، توجه کنید؛ چون از این موسیقی، دل‌ها به وجد می‌آیند و احساساتشان به سمت عشق و زیبایی کشیده می‌شود.
چو بر زخمه فکند ابریشم ساز
در آورد آفرینش را به آواز
هوش مصنوعی: زمانی که سازنده، ابریشم را به دستانش می‌فشارد، زیبایی آفرینش را با صدای دلنشینش به وجود می‌آورد.
نکیسا نام مردی بود چنگی
ندیمی خاص امیری سخت سنگی
هوش مصنوعی: نکیسا، مردی بود که به نواختن چنگ می‌پرداخت و محبوب شاهزاده خاصی بود، اما شخصیتی بسیار جدی و محکم داشت.
کز او خوشگوتری در لحن آواز
ندید این چنگ پشت ارغنون ساز
هوش مصنوعی: از او هیچ‌کس را در زیبایی صدا و لحن آواز نشنیدم، این ساز است که پشت آوازش را می‌پوشاند.
ز رود آواز موزون او برآورد
غنا را رسم تقطیع او درآورد
هوش مصنوعی: از رود صدای خوش او بلند شد و به نوعی آهنگین و موزون به گوش رسید و شیوه خاص او در بیان احساسات و تفکراتش نمایان شد.
نواهایی چنان چالاک می‌زد
که مرغ از درد پر بر خاک می‌زد
هوش مصنوعی: صدایی تولید می‌کرد که به شدت و سرعت به گوش می‌رسید و باعث می‌شد مرغ به دلیل درد، پرهایش را به زمین بیاندازد.
چنان بر ساختی الحان موزون
که زُهره چرخ می‌زد گرد گردون
هوش مصنوعی: تو به گونه‌ای آواها و نغمه‌های موزون را طراحی کردی که سیاره زهره به دور آسمان می‌چرخید.
جز او کافزون شمرد از زهره خود را
ندادی یاریی کس باربد را
هوش مصنوعی: غیر از او، هیچ‌کس به یاری باربد نیامد و او را از زهره خود بیشتر دانست.
در آن مجلس که عیش آغاز کردند
به یک جا چنگ و بربط ساز کردند
هوش مصنوعی: در آن جشن و مهمانی که شادی را شروع کردند، در یک جا ساز و آلات موسیقی را به صدا درآوردند.
نوای هر دو ساز از بربط و چنگ
به هم در ساخته چون بوی با رنگ
هوش مصنوعی: صدای هر دو ساز، یعنی بربط و چنگ، به گونه‌ای هماهنگ و زیبا با هم پیوند خورده است، مشابه ترکیب بویی دلپذیر با رنگی جذاب.
ترنمشان خمار از گوش می‌برد
یکی دل داد و دیگر هوش می‌برد
هوش مصنوعی: آوای آنان چنان مسحورکننده است که هر شنونده‌ای را به حال خراب می‌آورد؛ یکی به دلش عشق و شوق می‌بخشد و دیگری تمام حواسش را می‌گیرد.
به ناله سینه را سوراخ کردند
غلامان را به شه گستاخ کردند
هوش مصنوعی: غلامان با ناله و فریاد دل درد خود را به نمایش گذاشتند و این کارشان باعث شد که شهیدان به شدت بی‌پروا و جسور شوند.
ملک فرمود تا یکسر غلامان
برون رفتند چون کبک خرامان
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد تا تمام خدمتگزاران بیرون بروند، همان‌طور که کبک‌ها با ناز و جلوه خرامان راه می‌روند.
مغنی ماند و شاهنشاه و شاپور
شدند آن دیگران از بارگه دور
هوش مصنوعی: خواننده باقی ماند و پادشاه و شاپور شدند، اما دیگران از درگاه دور شدند.
ستای باربد دستان همی‌زد
به هشیاری ره مستان همی‌زد
هوش مصنوعی: باربد در حال نواختن ساز بود و با هوشیاری و دقت به هر طرف می‌نگریست، در حالی که حال و هوای مستی را به حضار منتقل می‌کرد.
نکیسا چنگ را خوش کرده آغاز
فکنده ارغنون را زخمه بر ساز
هوش مصنوعی: نکیسا با نوازش چنگ، شروعی شیرین خلق کرده و با زدن زخمه بر ساز، صدای دلنوازی به وجود آورده است.
ملک بر هر دو جان انداز کرده
در گنج و در دل باز کرده
هوش مصنوعی: فرشته به هر دو جان، ثروتی بزرگ بخشیده و در دل آنان را به روی عشق و محبت گشوده است.
چو زین خرگاه گردان دور شد شاه
بر آمد چون رخ خرگاهیان ماه
هوش مصنوعی: وقتی این پادشاه از این معبد دور شد، مانند ماهی که از میان سایه‌ها بیرون می‌آید، نمایان شد.
به گرد خرگه آن چشمه نور
طوافی کرد چون پروانه شاپور
هوش مصنوعی: در اطراف چشمه نور مانند پروانه‌ای که دور شاپور می‌چرخد، جنب و جوش داشت.
ز گنج پرده گفت آن هاتف جان
کز این مطرب یکی را سوی من خوان
هوش مصنوعی: صدای هاتفی از گنجینه‌ای سخن می‌گوید که از این نوازنده (مطرب) کسی را به سوی او بخواند.
بدین درگه نشانش ساز در چنگ
که تا بر سوز من بردارد آهنگ
هوش مصنوعی: او را به این درگاه بیاور و با ساز به او نشان بده که بتواند با نغمه‌اش آتشی را که به جان من افتاده، از بین ببرد.
به حسب حال من پیش آورد ساز
بگوید آنچه من گویم بدو باز
هوش مصنوعی: با توجه به وضعیت من، ساز را به تحرک وا می‌دارم تا آنچه را که من می‌گویم، به او منتقل کند.
نکیسا را بر آن در برد شاپور
نشاندش یک دو گام از پیشگه دور
هوش مصنوعی: شاپور نکیسا را در مکانی ویژه قرار داد و او را در فاصله‌ای اندک از جایی که باید می‌بود، نشاند.
کز این خرگاه محرم دیده بردوز
سماع خرگهی از وی در آموز
هوش مصنوعی: از این مکان مقدس، چشمان خود را به سمت محافل سماع که در آنجا می‌رقصند و یاد بگیرند، بچرخانید.
نوا بر طرز این خرگاه می‌زن
رهی کاو گویدت آن راه می‌زن
هوش مصنوعی: نغمه‌ای بر این جا بزن که راهی را به تو نشان می‌دهد و به تو می‌گوید که کدام مسیر را بروی.
از این سو باربد چون بلبل مست
ز دیگر سو نکیسا چنگ در دست
هوش مصنوعی: در یک سو، باربد مانند بلبل شاد و سرمست به آوازخوانی مشغول است و از سوی دیگر، نکیسا با ساز خود در دست، موسیقی را اجرا می‌کند.
فروغ شمع‌های عنبرآلود
بهشتی بود از آتش باغی از دود
هوش مصنوعی: نور شمع‌هایی با عطر عنبر، نمایان‌گر بهشتی بود که از شعله آتش و دودی ناشی از باغی پدید آمده بود.
نوا بازی کنان در پرده تنگ
غزل گیسوکشان در دامن چنگ
هوش مصنوعی: نوازندگان در فضای محدود شعر به نغمه‌سرایی مشغول‌اند و زنانی با موهای بلند، ساز را در دامن خود قرار داده‌اند.
به گوش چنگ در ابریشم ساز
فکنده حلقه‌های محرم آواز
هوش مصنوعی: صدای چنگ در دامن ابریشمی، نغمه‌هایی را به گوش می‌رساند که خاص و ویژه هستند.
ملک دل داده تا مطرب چه سازد
کدامین راه و دستان را نوازد
هوش مصنوعی: ملک دل به مطرب اجازه داده تا موسیقی بنوازد و حالا سوال این است که کدام طریق و دستان را به نواخته بگیرد.
نگار خرگهی با مطرب خویش
غم دل گفت کاین برگو میندیش
هوش مصنوعی: دختر زیبا با نوازنده خود درد دلش را مطرح کرد و گفت: "این مشکل را فراموش کن و به آن فکر نکن."

حاشیه ها

1396/05/10 12:08
راینی

شیوه نگارش سبب بدفهمی شعر می شود، به بیت توجه کنید:
ز گرد ک‌های دو را دور بسته؛
باید نوشته شود «گِردک» که «حجله عروس» است؛ یا «دو را دور» درست نیست باید «دورادور» باشد؛ پس بیت چنین می شود:
ز گِردک های دوراور بسته مه و خورشید چشم از نور بسته
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1403/03/18 21:06
سام

لبالب کرده ساقی جام چون نوش

پیاشی کرده مطرب نغمه در گوش

 

پیاپی   در بیت 89  صحیح است

 

ققنوس

1403/08/30 07:10
سید محمد سجادی

مصرع اول بیت 4

افتادن و خیزان غلطه

باید افتان و خیزان باشه

مصرع اول بیت 97

ابرشیم غلطه ابریشم درسته