بخش ۷۷ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
اجازت داد شیرین باز لب را
که در گفت آوَرَد شیرین رطب را
عقیق از تارک لؤلؤ برانگیخت
گهر میبست و مروارید میریخت
نخستین گفت کاِی شاه جوانبخت
به تو آراسته هم تاج و هم تخت
به نیروی تو بر بدخواه پیوست
علَم را پای باد و تیغ را دست
به بالای تو دولت را قبا چست؟
به بازوی تو گردون را کمان سست؟
ز یارت بخت باد از بخت یاری
که پشتیوان پشت روزگاری
پس آنگه تند شد چون کوه آتش
به خسرو گفت: کی سالار سرکش!
تو شاهی، رو! که شه را عشقبازی
تکلف کردنی باشد مجازی
نباشد عاشقی جز کار آن کس
که معشوقیش باشد در جهان بس
مزن طعنه مرا در عشق فرهاد
به نیکی کن غریبی مرده را یاد
مرا فرهاد با آن مهربانی
برادر خواندهای بود آن جهانی
نه یک ساعت به من در تیز دیده
نه از شیرین جز آوازی شنیده
بدان تلخی که شیرین کرد روزش
چو عودِ تلخ، شیرین بود سوزش
از او دیدم هزار آزرم دلسوز
که نشنیدم پیامی از تو یک روز
مرا خاری که گل باشد بر آن خار
بِهْ از سروی که هرگز ناورد بار
ز آهن زیر سر کردن ستونم
بِهْ از زرین کمر بستن به خونم
مسی کز وی مرا دستینه سازند
بِهْ از سیمی که در دستم گدازند
چراغی کاو شبم را برفروزد
بِهْ از شمعی که رختم را بسوزد
بود عاشق چو دریا سنگ در بر
منم چون کوه، دایم سنگ بر سر
به زندان مانده چون آهن درین سنگ
دل از شادی و دست از دوستان تنگ
مبادا تنگدل را تنگدستی
که با دیوانگی صعب است مستی
چو مستی دارم و دیوانگی هست
حریفی ناید از دیوانهٔ مست
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرفگیران را نشایم
همان انگار کآمد تند بادی
ز باغت بُرد برگی بامدادی
مرا سیلآب محنت دربهدر کرد
تو رخت خویشتن برگیر و برگرد
من اینک ماندهام در آتش تیز
تو در من بین و عبرت گیر و بگریز
هوا کافور بیزی مینماید
هوای ما اگر سرد است شاید
چو ابر از شوربختی شد نمک بار
دل از شیرین شورانگیز بردار
هواداری مکن شب را چو خفاش
چو بازِ جرهخور روز رو باش
شد آن افسانهها کز من شنیدی
گذشت آن مهربانیها که دیدی
شَعیری زآن شَعار نو نماندهست
و گر تازی ندانی جو نماندهست
نه آن تُرکم که من تازی ندانم
شکنکاری و طنازی ندانم
فلک را طنز گه کوی من آمد
شکن خود کار گیسوی من آمد
دلت گر مرغ باشد، پر نگیرد
دمت گر صبح باشد، در نگیرد
اگر صد خواب یوسف داری از بر
همانی و همان عیسی و بس خر
گر آن گه میزدی یک حربه چون میغ
چو صبح اکنون دو دستی میزنی تیغ
بُدی دیلم، کیایی برگزیدی
تبر بفروختی، زوبین خریدی
برو کز هیچ رویی در نگنجی
اگر مویی که مویی در نگنجی
به زور و زرق کسباندوزی خویش
نشاید خورد بیش از روزی خویش
گره بر سینه زَن، بی رنج مخروش
ادب کن عشوه را، یعنی که خاموش
حلالی خور چو بازان شکاری
مکن چون کرکسان مردارخواری
مرا شیرین بدان خوانند پیوست
که بازیهای شیرین آرم از دست
یکی را تلختر گریانم از جام
یکی را عیش خوشتر دارم از نام
گلابم، گر کنم تلخی چه باک است؟
گلاب آن بِهْ، که او خود تلخناک است
نَبیذی قاتلم، بگذارم از دست
که از بویم بمانی سالها مست
چو نام من به شیرینی بر آید
اگر گفتار من تلخ است شاید
دو شیرینی کجا باشد بههم نغز؟
رطب با استخوان بِه، جوز با مغز
درشتی کردنم نَز خارپشتی است
بسا نرمی که در زیر درشتی است
گهر در سنگ و خرما هست در خار
وز اینسان در خرابی گنج بسیار
تحمل را به خود کن رهنمونی
نه چندانی که بار آرد زبونی
زبونی کآن ز حد بیرون توان کرد
جهودی شد، جهودی چون توان کرد؟
چو خر، گوش افکنَد در بردباری
کند هر کودکی بر وی سواری
چو شاهین، باز مانْد از پریدن
ز گنجشکش لگد باید چشیدن
شتر کز هم جدا گردد قطارش
ز خاموشی کِشد موشی مهارش
کسی کاو جنگ شیران آزماید
چو شیر آن به که دندانی نماید
سگان وقتی که وحشتساز گردند
ز یکدیگر به دندان باز گردند
پس آن گَه بر زبان آورد سوگند
به هوش زیرک و جان خردمند
به قدر گنبد پیروزه گلشن
به نور چشمهٔ خورشید روشن
به هر نقشی که در فردوس پاک است
به هر حرفی که در منشورِ خاک است
بدان زنده که او هرگز نمیرد
به بیداری که خواب او را نگیرد
به دارایی که تنها را خورش داد
به معبودی که جان را پرورش داد
که بی کاوین اگر چه پادشاهی
ز من برنآیدت، کامی که خواهی
بدین تندی ز خسرو روی برتافت
ز دست افکند گنجی را که دریافت
بخش ۷۶ - پاسخ خسرو شیرین را: چو خسرو دید کهآن معشوق طنازبخش ۷۸ - بازگشتن خسرو از قصر شیرین: شباهنگام کاهوی ختنگَرد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اجازت داد شیرین باز لب را
که در گفت آوَرَد شیرین رطب را
هوش مصنوعی: شیرین اجازه داد تا لبهایش را باز کند و در صحبت کردن، شیرینی رطب را بیان کند.
عقیق از تارک لؤلؤ برانگیخت
گهر میبست و مروارید میریخت
هوش مصنوعی: عقیق که سنگی زیباست، از بالای مروارید جلوهای میسازد و در زیر نور، جواهرات را به نمایش میگذارد و مرواریدها مانند باران میریزند.
نخستین گفت کاِی شاه جوانبخت
به تو آراسته هم تاج و هم تخت
هوش مصنوعی: ای پادشاه با خوشبختی، تو نخستین کسی هستی که هم تاج و هم تخت به زیبایی برایت فراهم شده است.
به نیروی تو بر بدخواه پیوست
علَم را پای باد و تیغ را دست
هوش مصنوعی: با قدرت تو، پرچم در مقابل دشمن قرار گرفت و باد و تیغ در دست ماست.
به بالای تو دولت را قبا چست؟
به بازوی تو گردون را کمان سست؟
هوش مصنوعی: آیا خوشبختی و سرنوشت میتوانند به زیبایی و قدرت تو نزدیک شوند؟ آیا آسمان و سرنوشت با توانمندی تو به راحتی تغییر میکنند؟
ز یارت بخت باد از بخت یاری
که پشتیوان پشت روزگاری
هوش مصنوعی: از طرف دوستت خوشبختی و سعادت میآید، به شرطی که او هم در روزهای سخت حمایتت کند.
پس آنگه تند شد چون کوه آتش
به خسرو گفت: کی سالار سرکش!
هوش مصنوعی: سپس چون آتش به شدت مانند کوه برخاست، به خسرو گفت: ای سردار سرکش!
تو شاهی، رو! که شه را عشقبازی
تکلف کردنی باشد مجازی
هوش مصنوعی: ای تو که مقام سلطنت داری، برو! زیرا عشق ورزیدن به پادشاهی نیاز به ظاهرسازی و تکلف ندارد.
نباشد عاشقی جز کار آن کس
که معشوقیش باشد در جهان بس
هوش مصنوعی: عاشقی تنها به کار کسی مربوط میشود که معشوقش در این دنیا وجود داشته باشد.
مزن طعنه مرا در عشق فرهاد
به نیکی کن غریبی مرده را یاد
هوش مصنوعی: به من در عشق فرهاد طعنه نزن، بلکه با نیکی یاد مرد غریب و مظلومی را گرامی بدار.
مرا فرهاد با آن مهربانی
برادر خواندهای بود آن جهانی
هوش مصنوعی: فرهاد با محبت و مهربانیاش، مانند یک برادر برای من بود، نه تنها در این دنیا بلکه در جهانی دیگر نیز این احساس را داشتیم.
نه یک ساعت به من در تیز دیده
نه از شیرین جز آوازی شنیده
هوش مصنوعی: نه تنها یک ساعت، بلکه حتی یک لحظه نیز نتوانستهام به تماشای زیباییها بپردازم و از شیرینی زندگی فقط صدایی را شنیدهام.
بدان تلخی که شیرین کرد روزش
چو عودِ تلخ، شیرین بود سوزش
هوش مصنوعی: بدان که تلخیای که در روزش تجربه کرد، به شیرینی تبدیل شد، مانند عودی که اگرچه تلخ است، اما سوزش آن شیرین است.
از او دیدم هزار آزرم دلسوز
که نشنیدم پیامی از تو یک روز
هوش مصنوعی: دیدم که او هزار بار دلش برایم سوخته، اما یک روز هم پیامی از تو دریافت نکردم.
مرا خاری که گل باشد بر آن خار
بِهْ از سروی که هرگز ناورد بار
هوش مصنوعی: بهتر است که در زندگی به چیزی که زیبا و لطیف است، حتی اگر همراه با زحمت و سختی باشد، توجه کنیم تا به چیزی که ظاهراً بزرگ و با ارزش است اما در واقع هیچ فایدهای ندارد.
ز آهن زیر سر کردن ستونم
بِهْ از زرین کمر بستن به خونم
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای بستن کمربند طلا، ستونی محکم از آهن بسازم که واقعاً پایدار باشد.
مسی کز وی مرا دستینه سازند
بِهْ از سیمی که در دستم گدازند
هوش مصنوعی: بهتر است که مرا با مسی از نور و زندگی دوباره بسازند تا اینکه در دستم نقرهای داشته باشند که ذوب میشود و فانی است.
چراغی کاو شبم را برفروزد
بِهْ از شمعی که رختم را بسوزد
هوش مصنوعی: چراغی که شب تار من را روشن کند، بهتر از شمعی است که فقط به من آسیب برساند.
بود عاشق چو دریا سنگ در بر
منم چون کوه، دایم سنگ بر سر
هوش مصنوعی: عاشق مانند دریا گسترده و پرعمق است، اما من همچون کوهی هستم که دائماً سنگهایی بر سرم میافتد، نشاندهندهی فشار و سختیهای عشق است.
به زندان مانده چون آهن درین سنگ
دل از شادی و دست از دوستان تنگ
هوش مصنوعی: شخصی در زندان مانند آهنی که در دل سنگی حبس شده است، از شادی بیبهره و از دوستیها محروم مانده است.
مبادا تنگدل را تنگدستی
که با دیوانگی صعب است مستی
هوش مصنوعی: مبادا که شخصی با دل تنگ و کمبود مالی، در وضعیت سخت و دیوانهوار، دچار نشئگی و مستی شود.
چو مستی دارم و دیوانگی هست
حریفی ناید از دیوانهٔ مست
هوش مصنوعی: وقتی من حال مستی و دیوانگی دارم، هیچ کس نمیتواند حریف من باشد که مثل من دیوانه و مست باشد.
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرفگیران را نشایم
هوش مصنوعی: قلم را به حرکت درآور تا ایدههایم را به تصویر بکشم، زیرا نمیخواهم دست کسانی که سخن میگویند را محدود کنم.
همان انگار کآمد تند بادی
ز باغت بُرد برگی بامدادی
هوش مصنوعی: انگار که بادی تند از باغت برخواست و برگی را در صبحگاه برد.
مرا سیلآب محنت دربهدر کرد
تو رخت خویشتن برگیر و برگرد
هوش مصنوعی: مشکلات و دردهای زندگی مرا آواره و بیخانمان کردهاند. تو هم لباسهای خود را بردار و برو.
من اینک ماندهام در آتش تیز
تو در من بین و عبرت گیر و بگریز
هوش مصنوعی: من اکنون در آتش شدیدی که تو ایجاد کردهای، گرفتار شدهام. به من نگاه کن و از آنچه اتفاق افتاده، عبرت بگیر و دور شو.
هوا کافور بیزی مینماید
هوای ما اگر سرد است شاید
هوش مصنوعی: هوا در اطراف ما بوی خوشی شبیه کافور دارد و اگر هوای ما سرد است، شاید به همین دلیل است.
چو ابر از شوربختی شد نمک بار
دل از شیرین شورانگیز بردار
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر بدبختی و ناکامی مانند ابر میشوم، از دل شیرین و خوشحالیم، باری تلخ و نمکین برمیدارم.
هواداری مکن شب را چو خفاش
چو بازِ جرهخور روز رو باش
هوش مصنوعی: سعی کن مانند خفاش در شب زندگی نکنی، بلکه همچون پرندهای که روزها پرواز میکند، همراه با روز و نور خورشید باش.
شد آن افسانهها کز من شنیدی
گذشت آن مهربانیها که دیدی
هوش مصنوعی: داستانهایی که از من شنیدهای به فراموشی سپرده شدهاند و دیگر آن محبتهایی که شاهد بودی، وجود ندارد.
شَعیری زآن شَعار نو نماندهست
و گر تازی ندانی جو نماندهست
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که نشانهها و علامتهای زیبایی که از گذشته به جا ماندهاند، دیگر وجود ندارند و اگر هم زبانی تازه را نشناسیم، دیگر چیزی برای یادآوری نخواهیم داشت. به عبارتی، حالتی از خالی بودن و از دست رفتن هویت در ارتباط با فرهنگ و زمانه بیان شده است.
نه آن تُرکم که من تازی ندانم
شکنکاری و طنازی ندانم
هوش مصنوعی: من نه آن دختر ترک هستم که نتوانم شیوهی ناز کردن و جاذبههای خود را بشناسم.
فلک را طنز گه کوی من آمد
شکن خود کار گیسوی من آمد
هوش مصنوعی: زبان آسمان به شوخی میآید و در کوی من، کار بافتههای مویم در هم میشکند.
دلت گر مرغ باشد، پر نگیرد
دمت گر صبح باشد، در نگیرد
هوش مصنوعی: اگر دل تو مانند پرندهای باشد، نمیتواند پرواز کند. حتی اگر صبح باشد، باز هم نمیتواند به اوج برسد.
اگر صد خواب یوسف داری از بر
همانی و همان عیسی و بس خر
هوش مصنوعی: اگر هزار بار هم خواب یوسف را ببینی، در نهایت تو همان کسی هستی که هستی و هیچ چیز از واقعیات عوض نخواهد شد.
گر آن گه میزدی یک حربه چون میغ
چو صبح اکنون دو دستی میزنی تیغ
هوش مصنوعی: زمانی که به تو حمله میشد، مثل نگاه یک ابر در صبح، اکنون با تمام قوا و از هر دو دست چاقو به سمت من میزنی.
بُدی دیلم، کیایی برگزیدی
تبر بفروختی، زوبین خریدی
هوش مصنوعی: تو که در گذشته شخصیتی بزرگ و قدرتمند بودی، حالا برای به دست آوردن قدرت و عظمت دوباره، ابزار جنگی خود را فروخته و به جای آن چیزی متفاوت را خریدهای.
برو کز هیچ رویی در نگنجی
اگر مویی که مویی در نگنجی
هوش مصنوعی: برو که هرگز در هیچ حالتی نمیتوانی جا بگیری، حتی اگر یک تار مو هم جا نشود.
به زور و زرق کسباندوزی خویش
نشاید خورد بیش از روزی خویش
هوش مصنوعی: با زور و تظاهر نمیتوان بیش از آنچه را که حق ماست، به دست آورد. هر کس باید به اندازهی روزی خود قناعت کند.
گره بر سینه زَن، بی رنج مخروش
ادب کن عشوه را، یعنی که خاموش
هوش مصنوعی: به آرامی و با ادب در برابر عاشقی که در دل خود درد و غم دارد، رفتار کن و خود را در این احساسات غرق نکن. بهتر است به خاموشی و سکوت روی بیاوری.
حلالی خور چو بازان شکاری
مکن چون کرکسان مردارخواری
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، این بیت به انسانها توصیه میکند که مانند بازهای شکاری، که تنها خوراک حلال میخورند، زندگی کنند و از خوردن غذاهای غیرمجاز و مردار مانند کرکسها پرهیز کنند. به عبارتی دیگر، تأکید بر اهمیت اخلاقی و پاکی در انتخاب غذا و نحوه زندگی است.
مرا شیرین بدان خوانند پیوست
که بازیهای شیرین آرم از دست
هوش مصنوعی: مرا به خاطر بازیهایم شیرین میدانند، اما همیشه در تلاش هستم که این شیرینی را حفظ کنم.
یکی را تلختر گریانم از جام
یکی را عیش خوشتر دارم از نام
هوش مصنوعی: من برای کسی گریه میکنم که از تلخی زندگی رنج میبرد و برای کسی دیگر از خوشی و شادمانی یاد میکنم که نامش برایم خوشایند است.
گلابم، گر کنم تلخی چه باک است؟
گلاب آن بِهْ، که او خود تلخناک است
هوش مصنوعی: من گلاب هستم؛ اگر تلخی داشته باشم، چه اهمیتی دارد؟ گلاب بهترین چیزی است که خود تلخی را نیز تحمل میکند.
نَبیذی قاتلم، بگذارم از دست
که از بویم بمانی سالها مست
هوش مصنوعی: نوشیدنیام مرا کشته است، بگذار آن را کنار بگذارم تا بوی من سالها مستی به همراه داشته باشد.
چو نام من به شیرینی بر آید
اگر گفتار من تلخ است شاید
هوش مصنوعی: اگر نام من با خوشی و شیرینی بیان شود، حتی اگر سخنانم تلخ و ناگوار باشد، شاید هنوز هم مورد توجه قرار بگیرد.
دو شیرینی کجا باشد بههم نغز؟
رطب با استخوان بِه، جوز با مغز
هوش مصنوعی: شیرینیها به تنهایی نمیتوانند با هم مقایسه شوند؛ مانند خرما که با مغز خوشمزهتر میشود و یا گردو که با گوشتش طعم بهتری میگیرد.
درشتی کردنم نَز خارپشتی است
بسا نرمی که در زیر درشتی است
نَز = نهز = نه از
گهر در سنگ و خرما هست در خار
وز اینسان در خرابی گنج بسیار
هوش مصنوعی: در دل چیزهای سخت و نامناسب، ارزشها و خوبیهای زیادی وجود دارد. مانند جواهر در دل سنگ و خرما در میان خارها. از این رو، در ناامیدی و مشکلات هم ممکن است گنجینههای زیادی نهفته باشد.
تحمل را به خود کن رهنمونی
نه چندانی که بار آرد زبونی
هوش مصنوعی: صبوری و تحمل را در خود پرورش ده، اما نه به حدی که باعث ضعف و ذلت تو شود.
زبونی کآن ز حد بیرون توان کرد
جهودی شد، جهودی چون توان کرد؟
هوش مصنوعی: اگر کسی از حد خود فراتر رود و به حالت ذلت و زبونی بیفتد، در این صورت یهودی به چه چیز میتواند افتخار کند؟
چو خر، گوش افکنَد در بردباری
کند هر کودکی بر وی سواری
هوش مصنوعی: چون خر صبر و تحمل میکند، هر کودکی میتواند بر او سوار شود.
چو شاهین، باز مانْد از پریدن
ز گنجشکش لگد باید چشیدن
هوش مصنوعی: اگر همچون شاهین باشی، باید تلخکامی و دشواریهای ناشی از پرواز نکردن و محدودیتهای خود را تجربه کنی. اگر نمیتوانی به بلندی پرواز کنی، باید با عواقب آن کنار بیایی.
شتر کز هم جدا گردد قطارش
ز خاموشی کِشد موشی مهارش
هوش مصنوعی: وقتی شتر از جمع جدا میشود، از سکوت او موشی را به سمت خود میکشد و هدایت میکند.
کسی کاو جنگ شیران آزماید
چو شیر آن به که دندانی نماید
هوش مصنوعی: کسی که در برابر شیران جنگ بکند، بهتر است که مانند شیر عمل کند تا فقط دندانش را نشان دهد.
سگان وقتی که وحشتساز گردند
ز یکدیگر به دندان باز گردند
هوش مصنوعی: سگها وقتی که ترسناک میشوند، به جای همکاری با یکدیگر، به همدیگر حمله میکنند و یکدیگر را گاز میزنند.
پس آن گَه بر زبان آورد سوگند
به هوش زیرک و جان خردمند
هوش مصنوعی: پس در آن زمان با هوشیاری و عقل خود قسم یاد کرد.
به قدر گنبد پیروزه گلشن
به نور چشمهٔ خورشید روشن
هوش مصنوعی: به اندازهی گنبد فیروزهای گلستان، نور چشمهی خورشید درخشان است.
به هر نقشی که در فردوس پاک است
به هر حرفی که در منشورِ خاک است
هوش مصنوعی: در هر تصویری که در بهشت وجود دارد و هر کلمهای که در این دنیای مادی ثبت شده است، زیبایی و حقیقت خاص خود را دارد.
بدان زنده که او هرگز نمیرد
به بیداری که خواب او را نگیرد
هوش مصنوعی: فردی زنده است که هرگز نمیمیرد، مثل کسی که در خواب نمیافتد و همیشه بیدار و آگاه است.
به دارایی که تنها را خورش داد
به معبودی که جان را پرورش داد
هوش مصنوعی: به ثروتی که به انسانها زندگی میبخشید و به خداوندی که روح را تربیت کرد.
که بی کاوین اگر چه پادشاهی
ز من برنآیدت، کامی که خواهی
هوش مصنوعی: اگرچه از من پادشاهی به دست نخواهی آورد، اما هرچه بخواهی، به دست میآوری.
بدین تندی ز خسرو روی برتافت
ز دست افکند گنجی را که دریافت
هوش مصنوعی: بدین تندی خسرو از چهرهاش روی برگرداند و گنجی را که به دست آورده بود، از دستش افتاد.
حاشیه ها
1403/03/16 19:06
سام
مترادف نبیذ: باده، شراب، صهبا، می
ققنوس