گنجور

بخش ۷۶ - پاسخ خسرو شیرین را

چو خسرو دید که‌آن معشوق طناز
ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز
فسونی چند با خواهش بر آمود
فسون بردن به بابِل کی کند سود‌؟
به لابه گفت کاِی مقصودِ جانم
چراغِ دیده و شمعِ روانم
سرم را بخت و بختم را جوانی
دلم را جان و جان را زندگانی
چو گردون با دلم تا کی کنی حَرب‌؟
به بَستوی تُهی می‌کن سرم چرب
به عشوه، عاشقی را شاد می‌کن
مبارک مرده‌ای آزاد می‌کن
نبینی عیب خود در تند‌خو‌یی
بدین‌سان عیب من تا چند گویی‌؟
چو کوری کاو نبیند کوری خویش
به صد گونه کشد عیبِ کسان پیش
ز لعل این سنگ‌ها بیرون مَیَفکن
به خاک افکندی‌ام در خون مَیَفکن
هلاکم کردی از تیمارِ خواری
عفاک الله زهی تیمار داری‌!
شب آمد برف می‌ریزد چو سیم‌آب
ز یخ مهری چو آتش روی برتاب
مکن که‌امشب ز برفم تاب گیرد
بدا روزا که این برف آب گیرد
یک امشب بر در خویشم بده بار
که تا خاک درت بوسم فلک‌وار
به زانو‌ی ادب پیشت نشینم
بدوزم دیده وآن‌گه در تو بینم
ره آن کس راست در کاشانهٔ تو
که دوزد چشم خود در خانهٔ تو
مدان آن دوست را جز دشمنِ خویش
که یابی چشم او بر روزن خویش
بر آن کس دوستی باشد حلالت
که خواهد بیشی اندر جاه و مالت
رفیقی کاو بُوَد بر تو حسدناک
به خاکش ده که نرزد صحبتش خاک
مکن جانا به خون حلق مرا تَر
مدارم بیش ازین چون حلقه بر در
عذابم می‌دهی و‌آن نا‌صواب است
بهشت است این و در دوزخ عذاب است
بهشتی میوه‌ای داری رسیده
به جز باغ بهشتش کس ندیده
بهشت قصر خود را باز کن در
درخت میوه را ضایع مکن بر
رطب بر خوان رطب‌خواری نه بر خوان
سکندر تشنه‌لب بر آب حیوان
درم بگشای و راه کینه دربند
کمر در خدمت دیرینه دربند
و گر ممکن نباشد در گشادن
غریبی را یک امشب بار دادن
برافکن برقع از محراب جمشید
که حاجتمند برقع نیست خورشید
گر آشفته شدم هوشم تو بردی
ببر جوشم که سر جوشم تو بردی
مفرح هم تو دانی کرد بر دست
که هم یاقوت و هم عنبر تو را هست
لبی چون انگبین‌، داری ز من دور
زبان در من کشی چون نیشِ زنبور
مکن با این همه نرمی، درشتی
که از قاقم نیاید خار پشتی
چنان کن کز تو دل‌خوش باز گردم
به دیدار تو عشرت‌ساز گردم
قدم گر چه غبارآلود دارم
به دیدار تو دل خشنود دارم
و گر بر من نخواهد شد دلت راست
به دشواری توانی عذر آن خواست
مکن بر فرق خسرو سنگ‌باری
چو فرهاد‌ش مکش در سنگ‌ساری
کسی کاندازد او بر آسمان سنگ
به آزار سر خود دارد آهنگ
شکست سر کنی، خون بر تن افتد
قفای گردنان، بر گردن افتد
گذر بر مهر کن چون دل‌نوازان
به من بازی مکن چون مهره‌باز‌ان
نه هر عاشق که یابی مست باشد
نه هر کز دست شد زان دست باشد
گَهی با من به صلح و گَه به جنگی
خدا توبه دهادت زین دو رنگی
سپیدی کن حقیقت یا سیاهی
که نبود مارماهی، مار و ماهی
شدی بدخو، ندانم کاین چه کین است!
مگر که‌آیین معشوقان چنین است!
مرا تا بیش رنجانی که خاموش
چو دریا بیش‌تر پیدا کنم جوش
تو را تا پیش‌تر گویم که بشتاب
شوی پَس‌تر چو شاگرد رسن‌تاب
مزن چندین جراحت بر دل تنگ
دلست این دل نه پولاد است و نه سنگ
به کام دشمنم کردی نه نیکوست
که بد کاری‌ست دشمن‌کامی ای دوست
بده یک وعده چون گفتار من راست
مکن چندین کجی در کار من راست
به رغم دشمنان بنواز ما را
نهان می‌سوز و می‌ساز آشکارا
به شور انگیختن چندین مکن زور
که شیرین تلخ گردد چون شود شور
بکن چربی که شیرینیت یار‌ست
که شیرینی به چربی سازگار‌‌ست
ترا در ابر می‌جستم چو مهتاب
کنونت یافتم چون ابر‌ِ بی‌آب
چراغی عالم افروزنده بودی
چو در دست آمدی سوزنده بودی
گلی دیدم ز دورت سرخ و دلکش
چو نزدیک آمدی خود بودی آتش
عتاب از حد گذشته جنگ باشد
زمین چون سخت گردد سنگ باشد
نه هر تیغی بود با زخم هم پشت
نه یکسان روید از دستی ده انگشت
توانم من کز اینجا باز گردم
به از تو با کسی دمساز گردم
ولیکن حق خدمت می‌گزارم
نظر بر صحبت دیرینه دارم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خسرو دید که‌آن معشوق طناز
ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز
هوش مصنوعی: وقتی خسرو متوجه شد که آن معشوق دلربا نخواهد گذاشت که از ناز و عشوه‌گری خود دست بکشد، احساس کرد که وضعیت چگونه است.
فسونی چند با خواهش بر آمود
فسون بردن به بابِل کی کند سود‌؟
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تأثیر و جاذبه‌ای که خواهش و آرزوها دارند اشاره می‌کند و می‌گوید که این خواهش‌ها مانند سحر و جادو عمل می‌کنند. او می‌پرسد که چه کسی می‌خواهد به سرزمین بابل سفر کند، جایی که می‌تواند از این جاذبه‌ها بهره‌مند شود. به عبارتی، در اینجا به قدرت فسون و جاذبه‌های زندگی اشاره دارد و اینکه این خواسته‌ها در کجا می‌توانند به نتیجه برسند.
به لابه گفت کاِی مقصودِ جانم
چراغِ دیده و شمعِ روانم
هوش مصنوعی: من به فریاد می‌گویم ای هدف و مقصود من، تو روشنایی چشمان و لطافت جان منی.
سرم را بخت و بختم را جوانی
دلم را جان و جان را زندگانی
هوش مصنوعی: سر مرا خوشبختی و شانس فرا گرفته است، جوانی و شادابی‌ام در دل است و وجودم به زندگی وابسته است.
چو گردون با دلم تا کی کنی حَرب‌؟
به بَستوی تُهی می‌کن سرم چرب
چرا مثل گردون و روزگار با من سر جنگ و ناسازگاری داری‌‌؟ حداقل با حرف و وعده الکی سرم را شیره بمال. (بَستو‌: خُمچهٔ کوچک باشد که روغن و دوشاب و ... در آن کنند.‌ بی‌روغن سر کسی را چرب کردن یعنی فریب‌دادن‌)
به عشوه، عاشقی را شاد می‌کن
مبارک مرده‌ای آزاد می‌کن
هوش مصنوعی: با ناز و عشوه، دل عاشق را شاد کن و به او خوشبختی و آزادی هدیه بده.
نبینی عیب خود در تند‌خو‌یی
بدین‌سان عیب من تا چند گویی‌؟
هوش مصنوعی: اگر خودت را در تندخویی و بدخلقیت نبیینی، پس تا چه زمانی می‌خواهی عیب من را بگویی؟
چو کوری کاو نبیند کوری خویش
به صد گونه کشد عیبِ کسان پیش
هوش مصنوعی: کسی که خود را نمی‌بیند و دچار جهل است، برای دیگران عیب‌جویی می‌کند و به شیوهای مختلف نقص‌های دیگران را مورد سرزنش قرار می‌دهد.
ز لعل این سنگ‌ها بیرون مَیَفکن
به خاک افکندی‌ام در خون مَیَفکن
هوش مصنوعی: از سنگ‌های این جواهر رنگین، در می نریزید؛ زیرا تو مرا به خاک انداختی و در خونم نریز.
هلاکم کردی از تیمارِ خواری
عفاک الله زهی تیمار داری‌!
هوش مصنوعی: تو با مهربانی و مراقبت‌های بی‌نظیرت مرا به ورطه‌ی نابودی کشاندی، ای کاش خدا تو را ببخشاید، چقدر مراقبت و محبتت لذت‌بخش است!
شب آمد برف می‌ریزد چو سیم‌آب
ز یخ مهری چو آتش روی برتاب
هوش مصنوعی: شب فرا رسیده و برف مانند سیم‌آب در حال باریدن است. یخ که یادآور مهری است، چون شعله‌ای از آتش جلوه می‌کند.
مکن که‌امشب ز برفم تاب گیرد
بدا روزا که این برف آب گیرد
هوش مصنوعی: امشب را به خاطر داشته باش و از دلم نران، زیرا روزهایی خواهند آمد که این برف ذوب خواهد شد.
یک امشب بر در خویشم بده بار
که تا خاک درت بوسم فلک‌وار
هوش مصنوعی: امشب بر در خانه‌ام بمان و اجازه بده تا به احترام تو، خاک درگاهت را ببوسم، مثل ستاره‌ای که به آسمان احترام می‌گذارد.
به زانو‌ی ادب پیشت نشینم
بدوزم دیده وآن‌گه در تو بینم
هوش مصنوعی: من با احترام و فروتنی در برابر تو زانو می‌زنم و چشمانم را به تو دوخته‌ام و سپس در وجود تو را مشاهده می‌کنم.
ره آن کس راست در کاشانهٔ تو
که دوزد چشم خود در خانهٔ تو
هوش مصنوعی: راه آن کسی به خانه‌ات درست است که به‌طور پنهانی و با امانتداری، نگاهش را از تو پنهان کند.
مدان آن دوست را جز دشمنِ خویش
که یابی چشم او بر روزن خویش
هوش مصنوعی: هرگز آن دوستی را دشمن خود نخوان که چشمانش بر درِ خانهٔ تو می‌نگرد.
بر آن کس دوستی باشد حلالت
که خواهد بیشی اندر جاه و مالت
هوش مصنوعی: دوست واقعی کسی است که به تو کمک می‌کند تا در زندگی و امور مادی‌ات پیشرفت کنی و بیشتر دست یابی.
رفیقی کاو بُوَد بر تو حسدناک
به خاکش ده که نرزد صحبتش خاک
هوش مصنوعی: اگر دوستی داری که به تو حسادت می‌ورزد، بهتر است او را رها کنی زیرا ارزش ندارد که با فردی چنین خوش باشی.
مکن جانا به خون حلق مرا تَر
مدارم بیش ازین چون حلقه بر در
هوش مصنوعی: عزیزم، بیشتر از این مرا به اندوه و خون نزن، مانند حلقه‌ای که بر در است.
عذابم می‌دهی و‌آن نا‌صواب است
بهشت است این و در دوزخ عذاب است
هوش مصنوعی: تو مرا عذاب می‌کنی و این کار نادرستی است، زیرا اینجا بهشت است و عذاب در دوزخ وجود دارد.
بهشتی میوه‌ای داری رسیده
به جز باغ بهشتش کس ندیده
هوش مصنوعی: در باغ بهشت میوه‌ای وجود دارد که هیچ‌کس جز آن باغ هرگز آن را ندیده است.
بهشت قصر خود را باز کن در
درخت میوه را ضایع مکن بر
هوش مصنوعی: به بهشت خود اجازه بده تا پذیرای تو باشد و در حفظ و نگهداری نعمت‌هایش کوشا باش.
رطب بر خوان رطب‌خواری نه بر خوان
سکندر تشنه‌لب بر آب حیوان
هوش مصنوعی: بهتر است از آنچه متناسب با حال و ذائقه‌ات است بهره‌وری، و به جای آرزوی چشیدن لذتها و نعمت‌های دور، از نعمت‌های نزدیک و در دسترس استفاده کنی.
درم بگشای و راه کینه دربند
کمر در خدمت دیرینه دربند
هوش مصنوعی: در را باز کن و قهر و کینه را کنار بگذار، خودت را آماده خدمت به دوستان قدیمت کن.
و گر ممکن نباشد در گشادن
غریبی را یک امشب بار دادن
هوش مصنوعی: اگر امکان ندارد که امشب به غریبی کمک کنیم، پس چرا باید بار سنگینی بر دوش او بگذاریم؟
برافکن برقع از محراب جمشید
که حاجتمند برقع نیست خورشید
هوش مصنوعی: برقع را از جایگاه جمشید کنار بزن، زیرا کسی که در طلب حاجت است، به پوشش و پنهانکاری نیاز ندارد، بلکه او باید نور و روشنی را ببیند.
گر آشفته شدم هوشم تو بردی
ببر جوشم که سر جوشم تو بردی
هوش مصنوعی: اگر در افسردگی و آشفتگی غوطه‌ور شدم، تو با هوش خود دلم را شاد کردی. تویی که سر و جانم را به خاطر خودت گرفتی و از من دور کردی.
مفرح هم تو دانی کرد بر دست
که هم یاقوت و هم عنبر تو را هست
شربت مفرح را تو می‌توانی برایم بسازی چون هم یاقوت داری و هم عنبر. (شربت مفرح را برای ضعف دل و آشفتگی می‌سازند. در بیت قبل)
لبی چون انگبین‌، داری ز من دور
زبان در من کشی چون نیشِ زنبور
زبان در کسی کشیدن یعنی او را تلخ‌گفتن‌، ناسزا گفتن. (مثال‌: جماعتی از انصار‌، زبان در زید کشیدند‌. کشف‌الاسرار‌، میبدی‌)
مکن با این همه نرمی، درشتی
که از قاقم نیاید خار پشتی
هوش مصنوعی: با وجود این همه مهربانی، رفتار خشن و تند نکن، زیرا از زمین نمی‌تواند خار نرم و لطیف سر برآورد.
چنان کن کز تو دل‌خوش باز گردم
به دیدار تو عشرت‌ساز گردم
هوش مصنوعی: کاری کن که از تو دلشاد شده و به دیدارت برگردم و در کنار تو لذت‌بخش زندگی کنم.
قدم گر چه غبارآلود دارم
به دیدار تو دل خشنود دارم
هوش مصنوعی: هرچند که پاهایم خاکی و آلوده است، ولی به خاطر دیدن تو دل خوشی دارم.
و گر بر من نخواهد شد دلت راست
به دشواری توانی عذر آن خواست
هوش مصنوعی: اگر دل‌ت نخواهد که بر من بگذرد، می‌توانی به سختی از آن عذرخواهی کنی.
مکن بر فرق خسرو سنگ‌باری
چو فرهاد‌ش مکش در سنگ‌ساری
هوش مصنوعی: بر سر پادشاهی چون خسرو، سنگ نریز و او را آزمایش مکن مثل فرهاد که در دل کوه کار را دشوار کرد.
کسی کاندازد او بر آسمان سنگ
به آزار سر خود دارد آهنگ
هوش مصنوعی: کسی که به آسمان سنگ پرتاب می‌کند، در واقع به خود آسیب می‌زند و این کار برای او دردسرساز خواهد بود.
شکست سر کنی، خون بر تن افتد
قفای گردنان، بر گردن افتد
هوش مصنوعی: اگر شکست بخوری، خون بر تن تو خواهد ریخت و گردن‌ها به زخم و درد دچار خواهند شد.
گذر بر مهر کن چون دل‌نوازان
به من بازی مکن چون مهره‌باز‌ان
هوش مصنوعی: با مهربانی و دلنشینی رفتار کن، اما مانند کسی که فقط به بازی و سرگرمی می‌پردازد، با من طعنه نزن و بازی نکن.
نه هر عاشق که یابی مست باشد
نه هر کز دست شد زان دست باشد
هوش مصنوعی: هر عاشقی که به چشم می‌آید، لزوماً به خاطر عشقش مست و شاداب نیست و نه هر کسی که از عشقش دست کشیده، واقعاً بی‌عشق و بی‌احساس شده است.
گَهی با من به صلح و گَه به جنگی
خدا توبه دهادت زین دو رنگی
هوش مصنوعی: گاهی با من صلح‌آمیز رفتار می‌کنی و گاهی با من درگیر می‌شوی. خدایا، کمکم کن تا از این دوگانگی رهایی یابم.
سپیدی کن حقیقت یا سیاهی
که نبود مارماهی، مار و ماهی
هوش مصنوعی: حقیقت را روشن کن و یا تاریکی را نشان بده، زیرا در واقعیت چیزی به نام مارماهی وجود ندارد.
شدی بدخو، ندانم کاین چه کین است!
مگر که‌آیین معشوقان چنین است!
هوش مصنوعی: تو به بدخلقی گراییده‌ای و من نمی‌دانم دلیل این کینه چیست! شاید این رفتاری است که معشوقان همیشه دارند!
مرا تا بیش رنجانی که خاموش
چو دریا بیش‌تر پیدا کنم جوش
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر آزارم دهی، من هم مانند دریا که در سکوت عمیق‌تر می‌شود، بیشتر خود را نشان خواهم داد و احساساتم را بروز خواهم داد.
تو را تا پیش‌تر گویم که بشتاب
شوی پَس‌تر چو شاگرد رسن‌تاب
هوش مصنوعی: من می‌گویم که تو به جلو بروی و بیشتر تلاش کنی، مانند شاگردی که در حال یاد گرفتن با دقت و جدیت است.
مزن چندین جراحت بر دل تنگ
دلست این دل نه پولاد است و نه سنگ
هوش مصنوعی: به کسی که قلبش آسیب‌دیده است، بیش از حد سختی و درد نرسان. این قلب نه از فولاد ساخته شده و نه از سنگ، بلکه نرم و آسیب‌پذیر است.
به کام دشمنم کردی نه نیکوست
که بد کاری‌ست دشمن‌کامی ای دوست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، از اینکه به خواسته‌های دشمنم توجه کرده‌ای، خوشحال نیستم؛ زیرا این کار ناپسند و نادرستی است.
بده یک وعده چون گفتار من راست
مکن چندین کجی در کار من راست
هوش مصنوعی: به من یک وعده بده، چرا که سخنان من راست و درست است. پس چرا این‌قدر در کار من بی‌نظمی وجود دارد؟
به رغم دشمنان بنواز ما را
نهان می‌سوز و می‌ساز آشکارا
هوش مصنوعی: به رغم دشمنان، لطف و محبت را به ما برسان و در عین حال، در پنهانی به درد و رنج ما توجه کن. در عیان هم، به ما بگذار که نشان‌دهنده جراحت‌ها و خواسته‌های ما باشیم.
به شور انگیختن چندین مکن زور
که شیرین تلخ گردد چون شود شور
هوش مصنوعی: سعی نکن که با فشار و زور به حالتی شوق‌انگیز برسی، زیرا در این صورت ممکن است آنچه را که شیرین است، تلخ کنی و شوق را به ناامیدی تبدیل کنی.
بکن چربی که شیرینیت یار‌ست
که شیرینی به چربی سازگار‌‌ست
هوش مصنوعی: مراقب باش که نرمی و شیرینی تو باعث جلب محبت می‌شود، زیرا شیرینی و نرمی با هم تناسب دارند.
ترا در ابر می‌جستم چو مهتاب
کنونت یافتم چون ابر‌ِ بی‌آب
همچون ماه و مهتاب در ابرها و آسمان‌ها تو را جُستم اما الان که تو را یافته‌ام با من مثل ابری بی‌باران هستی و کام تشنه مرا آبی نمی‌دهی.
چراغی عالم افروزنده بودی
چو در دست آمدی سوزنده بودی
هوش مصنوعی: تو مانند چراغی بودی که درخشندگی و روشنی می‌بخشد، اما وقتی به دستم رسیدی، باعث سوزش و آتش‌سوزی شدی.
گلی دیدم ز دورت سرخ و دلکش
چو نزدیک آمدی خود بودی آتش
هوش مصنوعی: گلی زیبا و سرخ‌رنگ را از دور دیدم که وقتی به من نزدیک شدی، به نظر می‌رسید خود تویی و آتش عشق را به جانم انداختی.
عتاب از حد گذشته جنگ باشد
زمین چون سخت گردد سنگ باشد
هوش مصنوعی: زمانی که خشم و اعتراض از حد خود فراتر رود، نتیجه آن جنگ و درگیری خواهد بود، و وقتی زمین به شدت تحت فشار قرار گیرد، مانند سنگ سخت می‌شود.
نه هر تیغی بود با زخم هم پشت
نه یکسان روید از دستی ده انگشت
هوش مصنوعی: هر زخم و آسیبی از هر تیغی نیست و هر کسی نمی‌تواند از یک دست یکسان عمل کند. در واقع، مقایسه زخم‌ها و آسیب‌ها به نوع و منبع آن‌ها بستگی دارد و همه چیز مشابه نیست.
توانم من کز اینجا باز گردم
به از تو با کسی دمساز گردم
هوش مصنوعی: من می‌توانم از اینجا برگردم، اما بهتر است با کسی هم‌زبان و نزدیک به تو باشم.
ولیکن حق خدمت می‌گزارم
نظر بر صحبت دیرینه دارم
هوش مصنوعی: اما حق این است که خدمت می‌کنم و به یاد صحبت‌های گذشته هستم.

حاشیه ها

1403/03/13 19:06
سام
لابه  

مترادف لابه: التماس، تضرع، زاری، ضرع، ندبه، تزویر، فریب، مکر، نیرنگ، تملق، چاپلویی، چرب زبانی

 

 

ققنوس