بخش ۷۵ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
به خدمت شمسهٔ خوبان خَلُّخ
زمین را بوسه داد و داد پاسخ
که دایم شهریارا کامران باش
به صاحب دولتی صاحبقران باش
مبادا بی تو هفت اقلیم را نور
غبارِ چشمزخم از دولتت دور
هزارت حاجت از شاهی روا باد
هزارت سال در شاهی بقا باد
کسی کاو باده بر یادت کند نوش
گر آن کس خود منم بادت در آغوش
بس است این زهرِ شکرگون فشاندن
بر افسون خواندهای افسانه خواندن
سخنهای فسونآمیز گفتن
حکایتهای بادانگیز گفتن
به نخجیر آمدن با چتر زرین
نهادن منتی بر قصر شیرین
نباشد پادشاهی را گزندی
زدن بر مستمندی ریشخندی
به صید اندر سگی توفیر کردن
به توفیر آهویی نخجیر کردن
چو من گنجی که مهرم خاک نشکست
به سردستی نیایم بر سر دست
تو زین بازیچهها بسیار دانی
وزین افسانهها بسیار خوانی
خلاف آن شد که با من در نگیرد
گُل آرد بید، لیکن بَر نگیرد
تو آن رودی که پایانت ندانم
چو دریا راز پنهانت ندانم
من آن خانیچهام کآبم عیان است
هر آنچم در دل آید بر زبان است
کسی در دل چو دریا کینه دارد
که دندان چون صدف در سینه دارد
حریفی چرب شد شیرین بر این بام؟
کزین چربی و شیرینی شود رام؟
شکر گفتاریت را چون نیوشم
که من خود شهد و شکر میفروشم
زبانی تیز میبینم دگر هیچ
جگرسوزی و جز سوز جگر هیچ
سخن تا کی ز تاج و تخت گویی
نگویی سُخته اما سَخت گویی
سخن را تلخ گفتن، تلخ رایی است
که هر کس را درین غار اژدهایی است
سخن با تو نگویم تا نسنجم
نسنجیده مگو تا من نرنجم
قرار کارها دیر اوفتد دیر
که من آیینه بردارم تو شمشیر
سخن در نیک و بد دارد بسی روی
میان نیک و بد باشد یکی موی
درین محمل کسی خوشدل نشیند
که چشم زاغ پیش از پس ببیند
سر و سنگ است نام و ننگ، زنهار
مزن بر آبگینه سنگ، زنهار
سخن تا چند گویی از سرِ دست؟
همانا هم تو مستی هم سخن مست
سخن کآن از دماغ هوشمند است
گر از تحتالثری آید، بلند است
سخنگو چون سخن بیخود نگوید
اگر جز بد نگوید، بد نگوید
سخن باید که با معیار باشد
که پر گفتن خران را بار باشد
یکی زین صد که میگویی رهی را
نگوید مطربی لشگرگهی را
اگر گردی به درد سر کشیدن
ز تو گفتن ز من یکیک شنیدن
گرت باید به یک پوشیده پیغام
برآوردن توانی صد چنین کام
عروسی را چو من کردی حصاری
پس از عالم عروسی چشم داری
ببین در اشک مروارید پوشم
مکن بازی به مروارید گوشم
به آه عنبرینم بین که چون است
که عقد عنبرینهام پر ز خون است
لبِ چون ناردانم بین چه خُرد است
که نارم را ز بُستان دزد برده است
مگر بر فندق دستم زنی سنگ
که عناب لبم دارد دلی تنگ
مبارک رویم اما در عماری
مبارک بادم این پرهیزگاری
مکن گستاخی، از چشمم بپرهیز
که در هر غمزه دارد دشنهای تیز
هر آن مویی که در زلفم نهفته است
بر او ماری سیه چون قیر خفته است
تو را با من دمِ خوش در نگیرد
به قندیلِ یخ آتش در نگیرد
به طَمْعِ این رسن در چَه نیفتم
به حرصِ این شکار از ره نیفتم
دلت بسیار گم میگردد از راه
درو زنگی بباید بستن از آه
نبینی زنگ در هر کاروانی؟
ز بهر پاس میدارد فغانی؟
سحر تا کاروان نارد شباهنگ
نبندد هیچ مرغی در گلو زنگ
غلط رانی که زخمهات مطلق افتاد
بر اَدهَم میزدی، بر ابلق افتاد
به هندوستان جَنیبَت میدواندی
غلط شد ره، به بابل باز ماندی
به دریا میشدی، در شط نشستی
به گل رغبت نمودی، لاله بستی
به جانداروی شیرین ساز کردی
ولی روزه به شِکر باز کردی
تو را من یار و آن گه جز منت یار؟
تو را این کار و آن گه با منت کار؟
مکن چندین بر این غمخوار، خواری
که کردی پیش از این بسیار زاری
برو فرموش کن دِه راندهای را
رها کن در دهی واماندهای را
چو فرزندی پدر-مادر ندیده
یتیمانه به لقمه پروریده
چو غولی مانده در بیغوله گاهی
که آن جا نگذرد موری به ماهی
ز تو کامی ندیده در زمانه
شده تیر ملامت را نشانه
در این سنگم رها کن زار و بیزور
دگر سنگی بر او نِه تا شود گور
چو باشد زیر و بالا سنگ بر سنگ
بپوشد گر چه باشد ننگ بر ننگ
همان پندارم ای دلدارِ دلسوز
که افتادم ز شبدیز اولین روز
جوانمردی کن از من بار بردار
گلافشانی بس، از ره خار بردار
گل افشاندن، غبار انگیختن چند؟
نمک خوردن، نمکدان ریختن چند؟
بس آن کز بهر تو بیچاره گشتم
ز خان و مانِ خویش آواره گشتم
مرا آن روز شادی کرد بهدرود
که شیرین را رها کردی به شهرود
منِ مسکین کِه و شهر مداین؟
چه شاید کردن «المقدور کاین»
تو را مثل تو باید سر بلندی
چه برخیزد ز چون من مستمندی؟
چَه آن جا کَن کز او آبی برآید
رگ آن جا زن کز او خونی گشاید
بنای دوستی بر باد دادی
مگر کاَکنون اساس نو نهادی
گلیم نو کز او گرمی نیاید
کهن گردد کجا گرمی فزاید؟
درختی کز جوانی کوژ برخاست
چو خشک و پیر گردد کی شود راست؟
قدم برداشتی و رنجه بودی
کَرم کردی، خدواندی نمودی
ولیک امشب، شبِ در ساختن نیست
امید حجره وا پرداختن نیست
هنوز این زیربا در دیگ خام است
هنوز اسبابِ حلوا ناتمام است
تو امشب باز گرد از حکمرانی
به مستان کرد نتوان میهمانی
چو وقت آید که گردد پخته این کار
توانم خواندنت مهمان دگر بار
به عالم وقت هر چیزی پدید است
درِ هر گنج را وقتی کلید است
نبینی مرغ چون بیوقت خوانَد؟
به جای پرفشانی سر فشاند
بخش ۷۴ - پاسخ دادن خسرو شیرین را: مَلک چون دید ناز آن نیازیبخش ۷۶ - پاسخ خسرو شیرین را: چو خسرو دید کهآن معشوق طناز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به خدمت شمسهٔ خوبان خَلُّخ
زمین را بوسه داد و داد پاسخ
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی اشاره شده که شخصی بوسهای به زمین تقدیم میکند و در همان حال به محبوبان نیکو پاسخ میدهد. این عمل نمادی از عشق و احترام به زیباییها و ارزشهای زندگی است.
که دایم شهریارا کامران باش
به صاحب دولتی صاحبقران باش
هوش مصنوعی: همیشه ای شهریار، خوشبخت و موفق باش و به کسی که دارای قدرت و ثروت است، تبدیل شو.
مبادا بی تو هفت اقلیم را نور
غبارِ چشمزخم از دولتت دور
هوش مصنوعی: مبادا که بی تو، سرزمینهای هفتگانه تحت تأثیر غبار و چشمزخم قرار بگیرند و از نعمت و برکت تو دور بمانند.
هزارت حاجت از شاهی روا باد
هزارت سال در شاهی بقا باد
هوش مصنوعی: ای کاش هزار آرزو از سوی پادشاه برآورده شود و او هزار سال در مقام سلطنت باقی بماند.
کسی کاو باده بر یادت کند نوش
گر آن کس خود منم بادت در آغوش
هوش مصنوعی: هرکس که به یاد تو شراب بنوشد، اگر آن کس خود من باشم، بوسهام بر تو هست.
بس است این زهرِ شکرگون فشاندن
بر افسون خواندهای افسانه خواندن
هوش مصنوعی: دیگر بس است این زیان و فریب که ظاهری زیبا دارد؛ این داستان را که میگویند، به افسانه تبدیل نکنید.
سخنهای فسونآمیز گفتن
حکایتهای بادانگیز گفتن
هوش مصنوعی: صحبتهای جذاب و افسونکنندهای که داستانهایی با نغمه و لحن خاص دارند، نقل کردن.
به نخجیر آمدن با چتر زرین
نهادن منتی بر قصر شیرین
هوش مصنوعی: آمدن به شکار با چتر طلایی، نشانهای از برتری و فضیلت بر قصر شیرین است.
نباشد پادشاهی را گزندی
زدن بر مستمندی ریشخندی
هوش مصنوعی: هیچ پادشاهی نباید به مستمندان ظلم کند یا به آنها مسخره کند.
به صید اندر سگی توفیر کردن
به توفیر آهویی نخجیر کردن
توفیر کردن یعنی افزودن، توفیر همچنین از «اصطلاحات دیوانی» بوده است. بیت یعنی سگی را به سگان افزودن برای صید آهویی.
چو من گنجی که مهرم خاک نشکست
به سردستی نیایم بر سر دست
سردستی یعنی آسان و دم دست
تو زین بازیچهها بسیار دانی
وزین افسانهها بسیار خوانی
هوش مصنوعی: تو در مورد این وسایل و بازیها معلومات زیادی داری و داستانهای زیادی هم خواندهای.
خلاف آن شد که با من در نگیرد
گُل آرد بید، لیکن بَر نگیرد
بَر نگیرد یعنی میوه نمیدهد، شیرین میگوید تو زیاد بازیچهها و افسانهها میدانی (بیت قبل) اما بر خلاف انتظار تو، این کلَکها با من کار نمیکند مثل بید که گُل میگیرد اما میوه و حاصلی ندارد.
تو آن رودی که پایانت ندانم
چو دریا راز پنهانت ندانم
هوش مصنوعی: تو مانند رودی هستی که نمیدانم انتهایت کجاست و مانند دریا، رازهایی در وجودت نهفته است که هیچگاه نتوانستهام آنها را درک کنم.
من آن خانیچهام کآبم عیان است
هر آنچم در دل آید بر زبان است
هوش مصنوعی: من مثل یک ظرف شفاف هستم که آب آن مشخص است و هر آنچه در دل داشته باشم به راحتی بر زبان میآورم.
کسی در دل چو دریا کینه دارد
که دندان چون صدف در سینه دارد
هوش مصنوعی: کسی که در دلش کینهای بزرگ و عمیق مانند دریا دارد، در واقع قدرت و توانایی خشم و انتقام را در خود جمع کرده است، در حالی که ظاهری آرام و بیخبر از این احساسات دارد. دندانهایش مانند صدف در سینهاش پنهان شدهاند، نشاندهندهی این است که زیر ظاهر آرام، توانایی آسیب زدن و انتقام وجود دارد.
حریفی چرب شد شیرین بر این بام؟
کزین چربی و شیرینی شود رام؟
هوش مصنوعی: آیا کسی بر روی این بام چرب و شیرین وجود دارد؟ که این چربی و شیرینی او را رام و تسلیم کند؟
شکر گفتاریت را چون نیوشم
که من خود شهد و شکر میفروشم
هوش مصنوعی: وقتی صحبتهای تو را میشنوم، مانند شهد و شکر است؛ چرا که من خودم شهرت و شیرینی را به دیگران میفروشم.
زبانی تیز میبینم دگر هیچ
جگرسوزی و جز سوز جگر هیچ
هوش مصنوعی: زبان تند و تیز را میبینم، دیگر هیچ درد و رنجی وجود ندارد و فقط حسرتی در دل مانده است.
سخن تا کی ز تاج و تخت گویی
نگویی سُخته اما سَخت گویی
تا کی میخواهی از تاج و تخت و قدرت خود با من حرف بزنی؟ سخته و سنجیده حرف نمیزنی اما سخت و تلخ میگویی. (سَخته: حسابشده، وزنشده)
سخن را تلخ گفتن، تلخ رایی است
که هر کس را درین غار اژدهایی است
هوش مصنوعی: اگر کسی سخن را به شکلی تلخ و تند بیان کند، نشاندهندهی دیدگاهی ناامیدانه و منفی است که در دل هر فردی وجود دارد. این گونه نگرش میتواند به مشکلات و چالشهایی که هر فرد با آنها مواجه است، اشاره داشته باشد.
سخن با تو نگویم تا نسنجم
نسنجیده مگو تا من نرنجم
هوش مصنوعی: با تو صحبت نمیکنم تا حرفهایم را درست بسنجی، تو هم بیدلیل سخنی نگو تا من از کوره در نروم.
قرار کارها دیر اوفتد دیر
که من آیینه بردارم تو شمشیر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم کارهایم را درست کنم و به ترتیب بیندازم، باید زمان بیشتری صرف کنم، اما تو در این بین، آمادهای که با وقار و قدرت عمل کنی.
سخن در نیک و بد دارد بسی روی
میان نیک و بد باشد یکی موی
هوش مصنوعی: در صحبت درباره خوبی و بدی، مسائلی فراوان وجود دارد. اما در واقع، گاهی اوقات نیک و بد به اندازه یک مو به هم نزدیک هستند.
درین محمل کسی خوشدل نشیند
که چشم زاغ پیش از پس ببیند
هوش مصنوعی: فقط کسی میتواند در این جایگاه خوشحال باشد که بتواند آینده را همزمان با گذشته ببیند.
سر و سنگ است نام و ننگ، زنهار
مزن بر آبگینه سنگ، زنهار
هوش مصنوعی: در این جمله به اهمیت و ارزش نام و شهرت اشاره شده است. سنگین بودن نام و ننگ، مشابه ارزشمند بودن سر و جان فرد است. همچنین هشدار داده میشود که مانند سنگ، هرگز نباید به چیزهای لطیف و شکنندهای مانند آبگینه (شیشه) آسیب رساند، چرا که ممکن است نتایج خوبی به همراه نداشته باشد.
سخن تا چند گویی از سرِ دست؟
همانا هم تو مستی هم سخن مست
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی از روی دستانت صحبت کنی؟ حقیقت این است که هم تو در حالت شادی و سرمستی هستی و هم صحبتهای تو به حالتی سرمست و پرشور است.
سخن کآن از دماغ هوشمند است
گر از تحتالثری آید، بلند است
هوش مصنوعی: اگر سخنی از عقل و درک انسان بیاید، هرچقدر هم که از پایینترین نقطه برآید، ارزش و بلندیاش بیشتر از سخن غیر عاقل خواهد بود.
سخنگو چون سخن بیخود نگوید
اگر جز بد نگوید، بد نگوید
هوش مصنوعی: اگر کسی سخن میگوید، باید با درایت و هوش باشد. اگر فقط چیزی بگوید که به درد نمیخورد، بهتر است که سکوت کند. در واقع، بهتر است که سخن فقط در مورد خوبیها بیان شود و از بدیها فاصله گرفت.
سخن باید که با معیار باشد
که پر گفتن خران را بار باشد
هوش مصنوعی: سخن باید با حقیقت و سنجش درست باشد، زیرا پرگویی نادرست فقط بر دوش نادانان سنگینی میکند.
یکی زین صد که میگویی رهی را
نگوید مطربی لشگرگهی را
یکی از این حرفهای صد تا یه غاز (صد راه) را که میزنی، مطرب برای لشکرگاه نمیگوید.
اگر گردی به درد سر کشیدن
ز تو گفتن ز من یکیک شنیدن
هوش مصنوعی: اگر دردی برای تحمل کردن داری، بهتر است که از من بشنوی و به تنهایی با آن مواجه نشوی.
گرت باید به یک پوشیده پیغام
برآوردن توانی صد چنین کام
هوش مصنوعی: اگر میتوانی پیغامی را به صورت پنهانی و با تدبیر منتقل کنی، میتوانی هزاران آرزو را به تحقق برسانی.
عروسی را چو من کردی حصاری
پس از عالم عروسی چشم داری
هوش مصنوعی: عروسی را که مدیریت کردی و برایش دنیایی ساختی، اکنون انتظار داشته باش که در این دنیا مراقب باشی و دیدگاههای خود را داشته باشی.
ببین در اشک مروارید پوشم
مکن بازی به مروارید گوشم
بیت یعنی به غم من و اشکهایم نگاه کن و با شکرگفتاری با من بازی مکن. (مروارید گوش کنایه است از سخن)
به آه عنبرینم بین که چون است
که عقد عنبرینهام پر ز خون است
به آه سوزناک و دودناکم نگاه کن ببین که چگونه است و به چشمهای پر اشک و خونبارم. (آه عنبرین یعنی آه دودناک. شیرین در هر شکوه و گلایهای که میکند زیبایی و حُسن خود را نیز به یاد خسرو میآورد؛ آه عنبرین به معنی نفس خوشعطر و خوشبو نیز هست. عنبر در هنگام سوختن خوشبوست. «عِقد» یعنی گوهر و عقد عنبرین یعنی چشمهای سیاه)
لبِ چون ناردانم بین چه خُرد است
که نارم را ز بُستان دزد برده است
لب سرخم را نگاه کن که از غم مانند دانهٔ انار خرد و کوچک و بیخنده شده است زیرا که انار سرخم را دزدی از باغم دزدیده است. (انار در مصرع دوم کنایه است از سرخی گونه و تابش و شادی چهره که شیرین میگوید خسرو آنرا از باغ رویش دزدیده است)
مگر بر فندق دستم زنی سنگ
که عناب لبم دارد دلی تنگ
هوش مصنوعی: اگر بر فندق سنگی بیفکنم، بر جانم درد میآورد چرا که دیگر طعم شیرین عناب را حس نمیکنم و قلبم پر از غم و تنگی است.
مبارک رویم اما در عماری
مبارک بادم این پرهیزگاری
هوش مصنوعی: چهرهام خوشحال و خوشبخت است، اما در حقیقت در درونم با خودم در حال مبارزه هستم و این پرهیزگاری باعث میشود که به آرامش نرسم.
مکن گستاخی، از چشمم بپرهیز
که در هر غمزه دارد دشنهای تیز
هوش مصنوعی: از خود بیتابی نشان نده و از نگاه من دوری کن؛ زیرا هر بار که چشمک میزند، تیری از درد و آسیب به دل میزند.
هر آن مویی که در زلفم نهفته است
بر او ماری سیه چون قیر خفته است
هوش مصنوعی: هر مویی که در زلف من وجود دارد، مانند ماری سیاه و تاریک به خواب رفته است.
تو را با من دمِ خوش در نگیرد
به قندیلِ یخ آتش در نگیرد
هوش مصنوعی: تو هرگز با من خوشی و شادی را احساس نخواهی کرد، همچنان که آتش نمیتواند در قندیل یخی نفوذ کند و آن را گرم کند.
به طَمْعِ این رسن در چَه نیفتم
به حرصِ این شکار از ره نیفتم
هوش مصنوعی: از وسوسه این بند فریبنده به دام نمیافتم و به خاطر این شکار دلخواه از مسیر اصلیام منحرف نمیشوم.
دلت بسیار گم میگردد از راه
درو زنگی بباید بستن از آه
هوش مصنوعی: دل تو در جستجوی عشق و آرزوهاست و برای پیدا کردن آن مسیر، باید از نداها و احساسات درونیات کمک بگیری.
نبینی زنگ در هر کاروانی؟
ز بهر پاس میدارد فغانی؟
هوش مصنوعی: آیا در هر کاروانی صدای زنگ را نمیشنوی؟ این زنگ به خاطر مراقبت و حفاظت از آنها به صدا درمیآید.
سحر تا کاروان نارد شباهنگ
نبندد هیچ مرغی در گلو زنگ
هوش مصنوعی: صبح تا زمانی که کاروان زیبای شباهنگ به حرکت درنیاید، هیچ پرندهای نمیتواند آواز بخواند.
غلط رانی که زخمهات مطلق افتاد
بر اَدهَم میزدی، بر ابلق افتاد
هوش مصنوعی: غلط میکنی اگر فکر کنی که ضربهات به او قطعاً بیاثر بوده است، چون آن ضربه در واقع به نوعی روی هدف دیگری تأثیر گذاشته است.
به هندوستان جَنیبَت میدواندی
غلط شد ره، به بابل باز ماندی
هوش مصنوعی: به سمت هند در حال حرکت بودی، اما در راه اشتباه کردی و به بابل برگشتی.
به دریا میشدی، در شط نشستی
به گل رغبت نمودی، لاله بستی
هوش مصنوعی: اگر به دریا بروی، در کنار رودخانه خواهی نشست و با میل و اشتیاق به گلها و لالهها توجه خواهی کرد.
به جانداروی شیرین ساز کردی
ولی روزه به شِکر باز کردی
هوش مصنوعی: شما با زندگی شیرین و دلنشین خود، حال و روز من را بهتر کردید، اما در عین حال، در روزهداری، به شکر و لذتهای دنیوی روی آوردید.
تو را من یار و آن گه جز منت یار؟
تو را این کار و آن گه با منت کار؟
هوش مصنوعی: من تو را یاری میکنم، اما آیا تو فقط انتظار لطف من را داری؟ تو وظایف خود را انجام میدهی، اما آیا عملاً چیزی جز طلب نیاز از من داری؟
مکن چندین بر این غمخوار، خواری
که کردی پیش از این بسیار زاری
هوش مصنوعی: به خاطر غم خود بیش از این نغری و زاری نکن، چرا که قبلاً هم برای این موضوع سختیها و ناراحتیهای زیادی کشیدهای.
برو فرموش کن دِه راندهای را
رها کن در دهی واماندهای را
هوش مصنوعی: برو و گذشته را فراموش کن، به یک شخصی که از جامعه دور افتاده توجهی نکن و به کسی که هنوز در آنجا مانده بپرداز.
چو فرزندی پدر-مادر ندیده
یتیمانه به لقمه پروریده
هوش مصنوعی: همچون فرزند یتیمی که پدر و مادر ندارد و به ناچار با لقمهای نان بزرگ شده است.
چو غولی مانده در بیغوله گاهی
که آن جا نگذرد موری به ماهی
هوش مصنوعی: مثل غولی که در گوشهای از بیابان مانده و گاهی هیچ موجودی از آنجا نمیگذرد.
ز تو کامی ندیده در زمانه
شده تیر ملامت را نشانه
هوش مصنوعی: من از تو هیچ بهرهای نبردهام و به همین دلیل اکنون بهانههایی برای سرزنش و انتقاد به سمت من نشانه گرفته شده است.
در این سنگم رها کن زار و بیزور
دگر سنگی بر او نِه تا شود گور
هوش مصنوعی: در این سنگ بیزو، رهایم کن و سنگی دیگر بر من بگذار تا به خاک تبدیل شوم و در زیر آن ویران شوم.
چو باشد زیر و بالا سنگ بر سنگ
بپوشد گر چه باشد ننگ بر ننگ
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقتی وجود داشته باشد که همه چیز را زیر و رو کند، حتی اگر واقعیتی ناپسند باشد، آن حقیقت در نهایت بر همه چیز غالب خواهد شد.
همان پندارم ای دلدارِ دلسوز
که افتادم ز شبدیز اولین روز
هوش مصنوعی: ای دلدارِ مهربان، من همان تصور قبلیام را دارم که در اولین روزی که از شبدیز سقوط کردم، دچار احساسات و افکار جدیدی شدم.
جوانمردی کن از من بار بردار
گلافشانی بس، از ره خار بردار
هوش مصنوعی: ای جوانمرد، از من کمک بگیر و کمر به کار بزن. دیگر بس است که فقط خوب جلوه کنی، حالا وقت آن رسیده که از موانع عبور کنی و واقعیات را پشت سر بگذاری.
گل افشاندن، غبار انگیختن چند؟
نمک خوردن، نمکدان ریختن چند؟
هوش مصنوعی: چی از زیبایی و محبت پخش کردن، و چه فایدهای دارد اگر با این کارها دشواری و کدورت به وجود بیاوریم؟ آیا درست است که از محبت دیگران بهرهمند شویم و سپس به آنها بیاعتنایی کنیم؟
بس آن کز بهر تو بیچاره گشتم
ز خان و مانِ خویش آواره گشتم
هوش مصنوعی: خیلی تلاش کردم و به خاطر تو از خانه و زندگیام آواره شدم.
مرا آن روز شادی کرد بهدرود
که شیرین را رها کردی به شهرود
هوش مصنوعی: آن روز که شیرین را به شهرود رها کردی، مرا شاد کرد.
منِ مسکین کِه و شهر مداین؟
چه شاید کردن «المقدور کاین»
من بیچاره کجا و شهر مداین کجا؟ چه میشود کرد؟ هر چه پیش آید خوش آید (المقدور کاین)
تو را مثل تو باید سر بلندی
چه برخیزد ز چون من مستمندی؟
هوش مصنوعی: برای کسی که شایسته و با شخصیت است، باید انتظار داشت که از فردی بیچیز و نیازمند مانند من، چیز باارزشی به وجود نیاید.
چَه آن جا کَن کز او آبی برآید
رگ آن جا زن کز او خونی گشاید
هوش مصنوعی: چرا در آنجا ریشه بکاریم که از آن آب جاری شود؟ باید در جایی ریشه بزنیم که از آن خون برآید و جان بگیرد.
بنای دوستی بر باد دادی
مگر کاَکنون اساس نو نهادی
هوش مصنوعی: تو دوستیات را به سادگی از بین بردی، مگر اینکه اکنون بنیانی جدید برای آن گذاشتهای.
گلیم نو کز او گرمی نیاید
کهن گردد کجا گرمی فزاید؟
هوش مصنوعی: گلیم جدیدی که از آن گرما به دست نمیآید، چگونه ممکن است کهنه شود اگر گرما افزایش یابد؟
درختی کز جوانی کوژ برخاست
چو خشک و پیر گردد کی شود راست؟
هوش مصنوعی: درختی که در جوانی کج و خم شده است، زمانی که خشک و پیر شود، چه زمانی راست خواهد شد؟
قدم برداشتی و رنجه بودی
کَرم کردی، خدواندی نمودی
هوش مصنوعی: تو با قدمی که برداشتی و زحمتهایی که کشیدی، لطف و محبت خود را به من نشان دادی و طبیعتاً در این کار، نشانهای از بزرگی و رحمت خداوند را نمایان کردی.
ولیک امشب، شبِ در ساختن نیست
امید حجره وا پرداختن نیست
هوش مصنوعی: امشب زمان مناسبی برای ساخت و ساز و تلاش در جهت گشودن درها نیست.
هنوز این زیربا در دیگ خام است
هنوز اسبابِ حلوا ناتمام است
اگر هوس زیربای شیرین و حلوای شیرین را داری (باید بدانی) هنوز زیربا و حلوا آماده نیست! (شیرین با اشاره به «حلوا»، پاسخ پیشین خود به خسرو را بهیاد او میآورد که از او کام خواسته بود و به او میگوید شرایط تغییر نکرده و خسرو سودای خام میپزد و برای وصال جز ازدواج راه دیگری نیست. زیربا آشی است شیرین و لطیف از شکر و زیره و زعفران و ... )
تو امشب باز گرد از حکمرانی
به مستان کرد نتوان میهمانی
هوش مصنوعی: امشب دوباره از دنیای سلطنت به دنیای شادی و سرور برگرد؛ زیرا در این محفل نمیتوان به راحتی میهمانی برگزار کرد.
چو وقت آید که گردد پخته این کار
توانم خواندنت مهمان دگر بار
هوش مصنوعی: زمانی که این کار به نتیجه برسد، میتوانم دوباره از تو دعوت کنم که به مهمانی بیایی.
به عالم وقت هر چیزی پدید است
درِ هر گنج را وقتی کلید است
هوش مصنوعی: در هر زمانی، چیزی خاص و ویژه برای خود وجود دارد؛ هر گنجینهای هم وقتی مناسب دارد که در آن باز شود.
نبینی مرغ چون بیوقت خوانَد؟
به جای پرفشانی سر فشاند
هوش مصنوعی: اگر مرغی را ببینی که بیموقع آواز میخواند، به جای این که خود را به نمایش بگذارد، سرش را پایین میاندازد.
حاشیه ها
1403/03/13 19:06
سام
خلخ. [ خ َل ْ ل ُ ] ( اِخ ) شهر بزرگی است در خطای که مشک خوب از آنجا آورند و خوبان را بدانجا نسبت کنند چه مردمان آنجا در جمال و حسن ضرب المثل اند. ( ناظم الاطباء ). در معجم البلدان آمده نسبت به این مکان را خَلﱡخی و خَلﱡخانی گویند.
ققنوس
1403/03/13 19:06
سام
ابگینه
( آبگینه ) آبگین، آینه، آیینه، زجاج، مرآت، شیشه، بلور، تیغ، الماس
اینجا ب معنی ایینه است
ققنوس