گنجور

بخش ۷۱ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

دگر ره لعبت طاوس‌پیکر
گشاد از دُرج لؤلؤ تنگ شکر
روان کرد از عقیق آن نقش زیبا
سخن‌هایی نگارین‌تر ز دیبا
کز آن افزون که دوران جهان است
شب و روز و زمین و آسمان است
جهان‌داور، جهان‌دارِ جهان باد
زمانه حکم‌کِش، او حکم‌ران باد
به فراشی کواکب در جنابش
به سرهنگی سعادت در رکابش
مرا در دل ز خسرو صد غبار است
ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است
هنوزم ناز دولت می‌نمایی
هنوز از راه جباری درآیی
هنوزت در سر از شاهی غرور است
دریغا کاین غرور از عشق دور است
تو از عشق من و من بی‌نیازی
تو را شاهی رسد یا عشق‌بازی
درین گرمی که باد سرد باید
دل آسان است با دل درد باید
نیاز آرد کسی کو عشق باز است
که عشق از بی‌نیازان بی‌نیاز است
نسازد عاشقی با سرفرازی
که بازی برنتابد عشق‌بازی
من آن مرغم که بر گل‌ها پریدم
هوای گرم تابستان ندیدم
چو گل بودم، ملک‌بانویِ سَقلاب
کنون دژبانوی شیشه‌ام چو گلاب
چو سبزه لب به شیر برف شستم
چو گل بر چشمه‌های سرد رستم
درین گور گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین
چو زر پالودم از گرمی کشیدن
فسردم چون یخ از سردی چشیدن
نه دستی کاین جرس بر هم توان زد
نه غم‌خواری که با او دم توان زد
همه وقتی تو را پنداشتم یار
همه جایی تو را خواندم وفادار
تو هرگز در دلم جایی نکردی
چو دل‌داران مدارایی نکردی
مرا دیگر ز کشتن کی بود بیم
که جان کردم به شمشیر تو تسلیم
ترازو بر زمین چون یابد آهنگ
حسابش خاک به‌تر داند از سنگ
گرم عقلی بود جایی نشینم
و‌گر‌نه بینم از خود آن چه بینم
گر از من خود نیاید هیچ کاری
که بر شاید گرفت از وی شماری
زنم چندان تظلم در زمانه
که هم تیری نشانم بر نشانه
چرا باید که چون من سرو آزاد
بود در بند محنت مانده ناشاد
هنوزم در دل از خوبی طرب‌هاست
هنوزم در سر از شوخی شغب‌هاست
هنوزم هندوان آتش پرستند
هنوزم چشم چون ترکان مستند
هنوزم غنچهٔ گل ناشکفته‌ست
هنوزم دُر دریایی نسفته‌ست
هنوزم لب پر آب زندگانی است
هنوزم آب در جوی جوانی است
رخم سر خیل خوبان طراز است
کمینه خیل‌تاشم کبر و ناز است
ولی‌نعمت ریاحین را نسیمم
ولیعهد شکر دُر یتیمم
چراغ از نور من پروانه گردد
مه نو بیندم دیوانه گردد
عقیق از لعل من بر سر خورد سنگ
گل رویم ز روی گل برد رنگ
ترنج غبغبم را گر کنی یاد
زنخ بر خود زند نارنج بغداد
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان
به هر دُر کز لب و دندان ببخشم
دلی بستانم و صد جان ببخشم
من آرم در پلنگان سرفرازی
غزالان از من آموزند بازی
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک
گر آهو یک نظر سوی من آرد
خراج گردنم بر گردن آرد
به نازی روم را در جستجویم
به بویی با خُتن در گفتگویم
بهار انگشت‌کش شد در نکویی
هر انگشتم دو صد چون اوست گویی
بدین تری که دارد طبع مهتاب
نیآرد ریختن بر دست من آب
چو یاقوتم نَبیذ خام گیرد
به رشوت با طبرزد جام گیرد
بهشت از قصر من دارد بسی نور
عیار از نار پستانم برد حور
به غمزه گر‌چه ترکی دل‌ستانم
به بوسه دل‌نوازی نیز دانم
ز بس کآورده‌ام در چشم‌ها نور
ز ترکان تنگ‌چشمی کرده‌ام دور
ز تنگی کس به چشمم در نیآید
کسی با تنگ‌چشمان بر نیآید
چو بر مه مشگ را زنجیر سازم
بسا شیرا کزو نخجیر سازم
چو لعلم با شکر ناورد گیرد
تو مرد آر آن‌گَهی تا مرد گیرد
شکر هم‌شیرهٔ دندان من شد
وفا هم‌شهری پیمان من شد
جهانی ناز دارم، صد جهان شرم
دری در خشم دارم، صد در آزرم
لب لعلم همان شکرفشان است
سر زلفم همان دامن‌کشان است
ز خوش نقلی که می در جام ریزم
شکر در دامن بادام ریزم
اگر‌چه نار سیمین گشت سیبم
همان عاشق‌کُشِ عاقل‌فریبم
رخم روزی که بفروزد جهان را
به زرنیخی فروشد ارغوان را
ز رعنایی که هست این نرگس مست
نیآلاید به خون هر کسی دست
چه شورش‌ها که من دارم درین سر
چه مسکینان که من کُشتم بر این در
برو تا بر تو نگشایم به خون دست
که در گردن چنین خونم بسی هست
نخورده زخم دستِ راست بردار
به دستِ چپ کند عشقم چنین کار
تو سنگین‌دل شدی من آهنین‌جان
چنان دل را نشاید جز چنین جان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر ره لعبت طاوس‌پیکر
گشاد از دُرج لؤلؤ تنگ شکر
هوش مصنوعی: دیگر راه عشق تو، مانند راهی باز شده است که از درون مرواریدهای زیبا و شفاف، شیرینی و لطافت بیرون می‌آید.
روان کرد از عقیق آن نقش زیبا
سخن‌هایی نگارین‌تر ز دیبا
هوش مصنوعی: از سنگ عقیق نقش زیبا و دل‌انگیزی را به تصویر کشیده که حرف‌هایی را به زیبایی بیشتری از دیبا به وجود می‌آورد.
کز آن افزون که دوران جهان است
شب و روز و زمین و آسمان است
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه زمان و مکان محدود هستند و همواره در حال تغییرند، این امر بیشتر از آن است که بر اساس آن، ما به زندگی ادامه دهیم.
جهان‌داور، جهان‌دارِ جهان باد
زمانه حکم‌کِش، او حکم‌ران باد
هوش مصنوعی: جهان، قاضی و دادرسی است که تمام وقایع را زیر نظر دارد و زمانه همانند قانونی است که بر همه چیز حکم می‌رانَد.
به فراشی کواکب در جنابش
به سرهنگی سعادت در رکابش
هوش مصنوعی: در درگاه او، ستاره‌ها به مانند خدمتکارانی گرد او هستند و سعادت همچون فرمانده‌ای در کنار او حضور دارد.
مرا در دل ز خسرو صد غبار است
ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است
هوش مصنوعی: در دلم از زیبایی خسرو غبارهایی نشسته است. از مقام و سلطنت او عبور کن، که داستان دیگری دارد.
هنوزم ناز دولت می‌نمایی
هنوز از راه جباری درآیی
هوش مصنوعی: هنوز هم با زیبایی و جذابیت خود، نوازش می‌کنی و همچنان از طریق قدرت و تسلط خود وارد زندگی‌ام می‌شوی.
هنوزت در سر از شاهی غرور است
دریغا کاین غرور از عشق دور است
هوش مصنوعی: هرچند هنوز به خاطر مقام و بزرگی خود مغروری، افسوس که این غرور به خاطر عشق نیست و از آن دوری.
تو از عشق من و من بی‌نیازی
تو را شاهی رسد یا عشق‌بازی
هوش مصنوعی: تو از عشق من بی‌نیازی و به مقام بلندی می‌رسی، یا اینکه به عشق بازی می‌پردازی.
درین گرمی که باد سرد باید
دل آسان است با دل درد باید
هوش مصنوعی: در این گرمای طاقت‌فرسا، زمانی که باید با نسیم خنک و سرد روبه‌رو شویم، دل راحت است، حتی اگر دردی در دل داشته باشیم.
نیاز آرد کسی کو عشق باز است
که عشق از بی‌نیازان بی‌نیاز است
هوش مصنوعی: کسی که عاشق است، به نیازهای خود اهمیتی نمی‌دهد، زیرا عشق از کسانی که به هیچ چیز نیاز ندارند، فارغ و بی‌نیاز است.
نسازد عاشقی با سرفرازی
که بازی برنتابد عشق‌بازی
هوش مصنوعی: عاشقی اگر با احترام و غرور همراه باشد، جایی برای عشق ورزیدن باقی نمی‌گذارد و عشق نمی‌تواند در چنین فضایی به شکوفایی برسد.
من آن مرغم که بر گل‌ها پریدم
هوای گرم تابستان ندیدم
هوش مصنوعی: من آن پرنده‌ای هستم که بر روی گل‌ها نشسته‌ام و هرگز هوای گرم تابستان را تجربه نکرده‌ام.
چو گل بودم، ملک‌بانویِ سَقلاب
کنون دژبانوی شیشه‌ام چو گلاب
هوش مصنوعی: زمانی که همچون گل بودم، در خدمت و زیبایی مانند ملکه‌ی سرزمین‌های شرقی بودم، اما اکنون به دژی تبدیل شدم که شبیه شیشه و آسیب‌پذیر است.
چو سبزه لب به شیر برف شستم
چو گل بر چشمه‌های سرد رستم
هوش مصنوعی: وقتی سبزه را با شیر می‌شویم، مانند گلی هستیم که بر چشمه‌های سرد می‌روید.
درین گور گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین
هوش مصنوعی: در این گور، گلی وجود دارد و در این قصر سنگین، برای تو صبر زیادی را تحمل کرده‌ام.
چو زر پالودم از گرمی کشیدن
فسردم چون یخ از سردی چشیدن
هوش مصنوعی: من مانند طلا که با حرارت خالص می‌شود، از گرما می‌جوشم و چون یخ از سرما می‌فهمم که به چه حالتی دچار شدم.
نه دستی کاین جرس بر هم توان زد
نه غم‌خواری که با او دم توان زد
هوش مصنوعی: نه کسی هست که این چنگ و ساز را به هم بنوازد و نه دوستی که بتوان با او درد و دل کرد.
همه وقتی تو را پنداشتم یار
همه جایی تو را خواندم وفادار
هوش مصنوعی: همه جا تو را دوست و همدم خود تصور کردم و در هر مکان از تو به عنوان فردی وفادار یاد کردم.
تو هرگز در دلم جایی نکردی
چو دل‌داران مدارایی نکردی
هوش مصنوعی: تو هیچ‌وقت در دل من جا نگرفتی، چون تو همواره با دل‌داران مهربانی نکردی.
مرا دیگر ز کشتن کی بود بیم
که جان کردم به شمشیر تو تسلیم
هوش مصنوعی: دیگر از کشتن من ترسی ندارم، چون جانم را به شمشیر تو سپردم و تسلیم شدم.
ترازو بر زمین چون یابد آهنگ
حسابش خاک به‌تر داند از سنگ
هوش مصنوعی: هرگاه ترازوی حساب بر زمین قرار بگیرد، درک آن از خاک بهتر از درک سنگ است. یعنی موجودات و اشیاء به نسبت کارکرد و موقعیت خود، شناخت بهتری از محیط دارند.
گرم عقلی بود جایی نشینم
و‌گر‌نه بینم از خود آن چه بینم
هوش مصنوعی: اگر عقل و درایت داشته باشم، در جایی مناسب قرار می‌گیرم؛ وگرنه خودم را در وضعیتی می‌بینم که خیلی خوب نیست.
گر از من خود نیاید هیچ کاری
که بر شاید گرفت از وی شماری
هوش مصنوعی: اگر از من هیچ کاری ساخته نیست که به انجام برسانم، می‌توانی همه را به حساب خودت بگذاری.
زنم چندان تظلم در زمانه
که هم تیری نشانم بر نشانه
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای از این دنیا شکایت دارم که حتی تیرهایی که به من پرتاب می‌شود، مستقیم به هدف می‌خورد.
چرا باید که چون من سرو آزاد
بود در بند محنت مانده ناشاد
هوش مصنوعی: چرا باید مانند من که آزاد و ایستاده هستم، در عذاب و رنج باقی بمانم و شاداب نباشم؟
هنوزم در دل از خوبی طرب‌هاست
هنوزم در سر از شوخی شغب‌هاست
هوش مصنوعی: من هنوز در دل خود از زیبایی شادی‌ها احساس خوبی دارم و در ذهنم ردپایی از لطافت و شیطنت‌های شاداب وجود دارد.
هنوزم هندوان آتش پرستند
هنوزم چشم چون ترکان مستند
هوش مصنوعی: هنوز هم برخی افراد به آتش علاقه‌مندند و هنوز هم چشم‌ها مانند چشم‌های زیبا و شگفت‌انگیز ترکان در حالت مستی به نظر می‌رسند.
هنوزم غنچهٔ گل ناشکفته‌ست
هنوزم دُر دریایی نسفته‌ست
هوش مصنوعی: من هنوز در حال رشد و شکوفایی هستم و پتانسیل‌های زیادی درونم نهفته است.
هنوزم لب پر آب زندگانی است
هنوزم آب در جوی جوانی است
هوش مصنوعی: زندگی هنوز پر از شادابی و جوانی است، و احساس می‌کنم که جوانی و سرزندگی هنوز در جریان است.
رخم سر خیل خوبان طراز است
کمینه خیل‌تاشم کبر و ناز است
هوش مصنوعی: چهره‌ام در جمع زیباها درخشان است و من هم در میان آن‌ها از خودبزرگ‌بینی و فخر فروشی پرهیز می‌کنم.
ولی‌نعمت ریاحین را نسیمم
ولیعهد شکر دُر یتیمم
هوش مصنوعی: من بوی خوش گل‌ها را می‌آورم و مانند ولیعهدی هستم که درخشش شکر را به فرزند بی‌سرپرستش اهدا می‌کند.
چراغ از نور من پروانه گردد
مه نو بیندم دیوانه گردد
هوش مصنوعی: چراغ با نور من می‌درخشد و پروانه‌ای می‌شود، وقتی که ماه نو را ببینم، مجنون می‌شود.
عقیق از لعل من بر سر خورد سنگ
گل رویم ز روی گل برد رنگ
هوش مصنوعی: عقیق از لعل من به زمین افتاد و سنگی که بر روی گل است، رنگ روی گل را از میان برد.
ترنج غبغبم را گر کنی یاد
زنخ بر خود زند نارنج بغداد
هوش مصنوعی: اگر ترنجی که در دست دارم را به یاد زلفی زیبا بیندازم، نارنجی از بغداد بر خود می‌زند.
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان
هوش مصنوعی: وقتی که سیب زیبایی‌ام را به دست شاهان می‌گذارم، سبدی از جواهرات و افتخارات را به سمت سپاهان باز می‌گردانم.
به هر دُر کز لب و دندان ببخشم
دلی بستانم و صد جان ببخشم
هوش مصنوعی: هرقدر که زیبایی و جذابیتی از لب‌ها و دندان‌ها بخواهم، اگر دل کسی را به دست بیاورم، ارزشش را دارد و حتی جان‌هایم را نیز فدای آن می‌کنم.
من آرم در پلنگان سرفرازی
غزالان از من آموزند بازی
بازی‌: در اینجا یعنی رقص‌. نظامی در شعری دیگر می‌فرماید‌: چو هندوی بازیگر گرم‌خیز‌.
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک
هوش مصنوعی: گوزن به خاطر علاقه و حسرت به این چشم‌های زیبا و تیزبین، از مژگانش زهر را می‌زند و نه دارویی مثل تریاک.
گر آهو یک نظر سوی من آرد
خراج گردنم بر گردن آرد
اگر آهو یک بار و یک لحظه مرا و زیبایی مرا ببیند خراج‌گزار و مالیات‌ده‌ِ زیبایی گردنم خواهد شد. (آهو خود در بلندی و زیبایی گردن معروف است‌)
به نازی روم را در جستجویم
به بویی با خُتن در گفتگویم
هوش مصنوعی: به زیبایی و ناز، راهی را جستجو می‌کنم و در حین این سفر، با عطر خوش گل‌ ها صحبت می‌کنم.
بهار انگشت‌کش شد در نکویی
هر انگشتم دو صد چون اوست گویی
هوش مصنوعی: بهار به زیبایی خود اشاره می‌کند و انگشتانم را نشان می‌دهد که هر کدام به اندازه‌ی دو صد زیبایی مانند او دارند.
بدین تری که دارد طبع مهتاب
نیآرد ریختن بر دست من آب
نیارد‌: شایسته نیست
چو یاقوتم نَبیذ خام گیرد
به رشوت با طبرزد جام گیرد
رشوت‌: رشوه
بهشت از قصر من دارد بسی نور
عیار از نار پستانم برد حور
هوش مصنوعی: بهشت از قصر من روشنی زیادی دارد و این روشنایی از شعله‌های آتش پستان‌های حوری‌ها نشات می‌گیرد.
به غمزه گر‌چه ترکی دل‌ستانم
به بوسه دل‌نوازی نیز دانم
هوش مصنوعی: با اینکه با ناز و افسون می‌توانی دل مرا بربایی، ولی من هم بلدم با یک بوسه محبت کنم.
ز بس کآورده‌ام در چشم‌ها نور
ز ترکان تنگ‌چشمی کرده‌ام دور
هوش مصنوعی: از آن‌قدر که در چشمانم نور و روشنی آورده‌ام، به خاطر حسادت ترکان، خود را از آن‌ها دور کرده‌ام.
ز تنگی کس به چشمم در نیآید
کسی با تنگ‌چشمان بر نیآید
هوش مصنوعی: وقتی که به افراد کم‌خودتایی نگاه می‌کنم، هیچ‌کس برایم قابل دیدن نیست.
چو بر مه مشگ را زنجیر سازم
بسا شیرا کزو نخجیر سازم
هوش مصنوعی: وقتی که بر ماه، عطر مشک را به زنجیر می‌آورم، می‌توانم شیری را به شکاری که می‌خواهم، بپردازم.
چو لعلم با شکر ناورد گیرد
تو مرد آر آن‌گَهی تا مرد گیرد
هوش مصنوعی: اگر علم با شکر همراه شود، تو نیز باید مردانه عمل کنی و در آن لحظه‌ای که زمانش فرا رسد، باید به استقامت و همت بپردازی.
شکر هم‌شیرهٔ دندان من شد
وفا هم‌شهری پیمان من شد
هوش مصنوعی: شکر و وفا در زندگی من به یکسان مهم شده‌اند، شکر مانند دوستی نزدیک و وفا به عنوان پایبندی به عهد و پیمان.
جهانی ناز دارم، صد جهان شرم
دری در خشم دارم، صد در آزرم
هوش مصنوعی: من جهانی از زیبایی دارم که به آن ناز می‌کنم، اما در عین حال، برای خودم صدها دلیل برای شرم و خجالت دارم. همچنین، در دل من خشم و آزردگی بسیاری وجود دارد که نمی‌توانم پنهانش کنم.
لب لعلم همان شکرفشان است
سر زلفم همان دامن‌کشان است
هوش مصنوعی: لب‌های من همانند شکر هستند که شیرینی و جذابیت دارند، و موهای من مانند دامن‌هایی هستند که زیبایی و لطافت را به نمایش می‌گذارند.
ز خوش نقلی که می در جام ریزم
شکر در دامن بادام ریزم
هوش مصنوعی: به خاطر لذتی که از نوشیدن شراب می‌برم، همچون شکر بر دامن بادام می‌ریزم.
اگر‌چه نار سیمین گشت سیبم
همان عاشق‌کُشِ عاقل‌فریبم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه میوه‌ای زیبا و دل‌انگیز شدم، اما همچنان در عشق و فریب‌هایش غرق هستم.
رخم روزی که بفروزد جهان را
به زرنیخی فروشد ارغوان را
هوش مصنوعی: روزی که چهره‌ام به دنیا نشان داده شود، آن زمان جهان را به قیمت ارزشمندی می‌فروشم و رنگ ارغوانی را نیز با آن قیمت معامله می‌کنم.
ز رعنایی که هست این نرگس مست
نیآلاید به خون هر کسی دست
هوش مصنوعی: این نرگس زیبا و فریبنده، آن‌قدر جذاب و دل‌فریب است که نمی‌تواند دست هر کسی را به خون آغشته کند.
چه شورش‌ها که من دارم درین سر
چه مسکینان که من کُشتم بر این در
هوش مصنوعی: در این سر من چقدر هیجان و شورش وجود دارد و چه آدم‌های بی‌نوا و بی‌پناهی که به خاطر این وضعیت من به خاک و خون کشیده‌ام.
برو تا بر تو نگشایم به خون دست
که در گردن چنین خونم بسی هست
هوش مصنوعی: برو تا زمانی که به تو روی خود را نشان ندهم، چون در گردن من خونی از ظلم و ستم وجود دارد.
نخورده زخم دستِ راست بردار
به دستِ چپ کند عشقم چنین کار
هوش مصنوعی: دست راست من زخمی نشده و از این رو، عشق من با دست چپ چنین کاری می‌کند.
تو سنگین‌دل شدی من آهنین‌جان
چنان دل را نشاید جز چنین جان
هوش مصنوعی: تو از نظر عاطفی سخت و سنگین شده‌ای، و من درونم قوی و محکم است. دل اینگونه نمی‌تواند با کسی جز کسی همچون من ارتباط برقرار کند.

حاشیه ها

1399/05/16 10:08
محمدحسین

این موارد تصحیح شد:
1. زنخ بر خود زند نارنج بغداد
2. به بوئی با ختن در گفتگویم
3. هر انگشتم دو صد چون است گوئی
4. به رشوت با طبرزد جام گیرد
5. ز بس کاورده‌ام در چشمها نور
6. وفا همشهری پیمان من شد
7. ز خوش لعلی که می در جام ریزم

1404/02/11 17:05
مهرناز

گشاد ز درج لؤلؤ تنگ شکر

به نظرم باید گشاد از درج لؤلؤ تنگ شکر باشه