بخش ۷۰ - پاسخ دادن خسرو شیرین را
دگر باره جهاندار از سر مهر
به گلرخ گفت کاِی سرو سمنچهر
طبرخون با سهی سروت قرین باد
طبرزد با طبرخون همنشین باد
دهان جز من از جام لبت دور
سَرِ جز من ز طوق غبغبت دور
عتابت گر چه زَهر ناب دارد
گذر بر چشمهٔ نوشآب دارد
نمیگویم که بر بالا چرایی
بلا مَنمای، چون بالا نمایی
سهی سرو تو را بالا بلند است
به بالاتر شدن نادلپسند است
نثاری را که چشمم میفشاند
کدامین منجنیق آنجا رساند؟
مرا بر قصر کش یک میل بالا
نثار اشک بین یک پیل بالا
چو بر من گنج قارون میفشاندی
چو قارونم چرا در خاک ماندی؟
دل اینجا، در کجا خواهم گشادن؟
تن اینجا، سر کجا خواهم نهادن؟
چو حلقه گر بیابم بر درت بار
درت را حلقه میبوسم فلکوار
شوم چون حلقه در طوق بر دوش
خطا گفتم که چون دَر حلقهدرگوش
مکن بر من جفا کز هیچ راهی
ندارم جز وفاداری گناهی
و گر دارم گناه، آن دل رحیم است
گناه آدمی رسم قدیم است
همه تندی مکن، لختی بیآرام
رها کن توسنی، چون من شدم رام
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
مکن با سر-بزرگان سر-بزرگی
نشاید خوی بد را مایه کردن
بزرگان را چنین بیپایه کردن
چو خاک انداختی بر آستانم
نه آن گاهیت خاکانداز خوانم؟
مگو کز راه من چون فتنه برخیز
چو برخیزم تو باشی فتنهانگیز
مکن کاین ظلم را پرواز بینی
گر از من نی، ز گیتی باز بینی
نه هر خوانی که پیش آید توان خوَرد
نه هرچ از دست برخیزد توان کرد
نه هر دستی که تیغ تیز دارد
به خون خلق دستآویز دارد
من این خواری ز خود بینم، نه از تو
گناه از بخت بد بینم، نه از تو
جرس بیوقت جنبانید کوسم
دُهل بیوقت زد بانگ خروسم
و گر نه در دمه سوزم که دیدی
چنین روزی بدین روزم که دیدی
غلط گفتم که عشق است این نه شاهی
نباشد عشق بیفریادخواهی
بکن چندان که خواهی ناز بر من
مزن چون راندگان آواز بر من
اگر بر من به سلطانی کنی ناز
بگو تا خط به مولایی دهم باز
اگر گوشم بگیری تا فروشی
کنم در بیعتِ بیعت خموشی
و گر چشمم کنی، سر پیش دارم
پس این چشم دگر در پیش آرم
کمربندیت را بینم به خونم
کلهداریت را دانم که چونم
اگر گردم سرم بر خنجر از تو
به سر گردم، نگردانم سر از تو
مرا هم جان تویی هم زندگانی
گر آخر کس نمیداند تو دانی
به هُشیاری و مستی گاه و بیگاه
نکردم جز خیالت را نظرگاه
کسی جز من گر این شربت چشیدی
سر و کارش به رسوایی کشیدی
به خلوت جامه از غم میدریدم
به زحمت جامهٔ نو میبریدم
بدان تا لشگر از من برنگردد
بنای پادشاهی در نگردد
نه رندی بودهام در عشق رویت
که تنبوری به دست آیم به کویَت
جهانداور منم در کار سازی
جهاندار از کجا و عشق بازی؟
ولی چون نام زلفت میشنیدم
به تاج و تخت بویی میخریدم
به تن با دیگری خرسند بودم
ز دل تا جان تو را دربند بودم
به فتوای کژی آبی نخوردم
برون از راستی کاری نکردم
اگر گامی زدم در کامرانی
جوان بودم چنین باشد جوانی
بخش ۶۹ - پاسخ دادن شیرین خسرو را: جوابش داد سرو لالهرخساربخش ۷۱ - پاسخ دادن شیرین خسرو را: دگر ره لعبت طاوسپیکر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دگر باره جهاندار از سر مهر
به گلرخ گفت کاِی سرو سمنچهر
هوش مصنوعی: عالم دوباره با محبت به صورت زیبا و دلکش گفت: «ای درخت سرو با چهرهی زیبا، چه خبر؟»
طبرخون با سهی سروت قرین باد
طبرزد با طبرخون همنشین باد
درخت عناب (طبرخون) با درخت سرو بلندقامتت همراه باشد. قند و نبات (طبرزد) با [میوهٔ] عناب (طبرخون) همنشین باشد؛ یعنی میوهٔ عناب تو شیرین باد!
دهان جز من از جام لبت دور
سَرِ جز من ز طوق غبغبت دور
هوش مصنوعی: هیچ کسی جز من از لبی که تو داری نمینوشد و هیچ سر دیگری از گردن تو فاصله ندارد.
عتابت گر چه زَهر ناب دارد
گذر بر چشمهٔ نوشآب دارد
عتاب: سرزنش. نوشاب: آب حیات، آب زندگی جاودان.
نمیگویم که بر بالا چرایی
بلا مَنمای، چون بالا نمایی
هوش مصنوعی: نمیگویم که چرا بر فراز خود عذاب میآورید، چون وقتی در بالا قرار میگیرید، خود را نشان میدهید.
سهی سرو تو را بالا بلند است
به بالاتر شدن نادلپسند است
هوش مصنوعی: قد برافراشته و بلند تو، همچون سرو زیباست و به نظر نمیرسد که بخواهی بیشتر از این به ارتفاع خود اضافه کنی.
نثاری را که چشمم میفشاند
کدامین منجنیق آنجا رساند؟
هوش مصنوعی: چشمی که اشک میریزد، چه نیرویی آن را به آنجا میبرد؟
مرا بر قصر کش یک میل بالا
نثار اشک بین یک پیل بالا
هوش مصنوعی: مرا به بالا بردن یک قصر وادار کن و اشکهایم را بر فرش بزرگ قصر بریز.
چو بر من گنج قارون میفشاندی
چو قارونم چرا در خاک ماندی؟
هوش مصنوعی: وقتی که مانند گنج قارون به من بخشش میکردی، حالا چرا مانند قارون در خاک و زحمت باقی ماندهام؟
دل اینجا، در کجا خواهم گشادن؟
تن اینجا، سر کجا خواهم نهادن؟
هوش مصنوعی: دل من اینجا در این مکان چه معنایی دارد؟ و جسم من در اینجا، سرم را کجا باید بگذارم؟
چو حلقه گر بیابم بر درت بار
درت را حلقه میبوسم فلکوار
هوش مصنوعی: اگر به در خانهات حلقهای پیدا کنم، آن حلقه را مانند ستارهها میبوسم.
شوم چون حلقه در طوق بر دوش
خطا گفتم که چون دَر حلقهدرگوش
هوش مصنوعی: من به اشتباه سخنی را بر زبان آوردم، و حالا مثل حلقهای که به دام افتادهام، در بند آن حرف ماندهام.
مکن بر من جفا کز هیچ راهی
ندارم جز وفاداری گناهی
هوش مصنوعی: مرا آزار نرسان، زیرا من جز وفاداری هیچ راه دیگری ندارم و این وفاداری برای من گناه است.
و گر دارم گناه، آن دل رحیم است
گناه آدمی رسم قدیم است
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است اشتباهاتی داشته باشم، اما دل رحیم و مهربان است. این ویژگی انسانهاست که گاهی مرتکب خطا میشوند.
همه تندی مکن، لختی بیآرام
رها کن توسنی، چون من شدم رام
هوش مصنوعی: شما به آرامی و بدون هیجان رفتار کن، لحظهای خود را در آرامش قرار بده، مثل من که به آرامش رسیدهام.
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
مکن با سر-بزرگان سر-بزرگی
هوش مصنوعی: به دامداری بپرداز و اجازه نده که گرگ، بزرگان را تحت تأثیر قرار دهد.
نشاید خوی بد را مایه کردن
بزرگان را چنین بیپایه کردن
هوش مصنوعی: این درست نیست که با ویژگیهای ناپسند خود، به شخصیت و مقام بزرگانی که پیوسته مورد احترام هستند، آسیب بزنیم.
چو خاک انداختی بر آستانم
نه آن گاهیت خاکانداز خوانم؟
خاکانداز: ابزار دور ریختن خاکروبه.
مگو کز راه من چون فتنه برخیز
چو برخیزم تو باشی فتنهانگیز
هوش مصنوعی: نگو که وقتی من به راه میروم، فتنهای پیش میآید؛ چون من برمیخیزم، تو خود باعث فتنه خواهی شد.
مکن کاین ظلم را پرواز بینی
گر از من نی، ز گیتی باز بینی
هوش مصنوعی: اگر فکر میکنی که ظلم و ستم در دنیا گسترش پیدا کرده، بدان که این تنها نظر تو نیست. اگر از من دور شوی و به جهان نگاه کنی، میبینی که ظلم همیشه وجود داشته و از گذشته تاکنون ادامه داشته است.
نه هر خوانی که پیش آید توان خوَرد
نه هرچ از دست برخیزد توان کرد
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دست میآید، نمیتوان به آسانی از آن بهره برد و نه هر کار سادهای را میتوان به راحتی انجام داد.
نه هر دستی که تیغ تیز دارد
به خون خلق دستآویز دارد
هوش مصنوعی: هر دستی که چاقوی تیز دارد، لزوماً قصد harming مردم را ندارد و به آسانی نمیتوان به هرکسی که قدرتی دارد، بیاعتماد بود.
من این خواری ز خود بینم، نه از تو
گناه از بخت بد بینم، نه از تو
هوش مصنوعی: من این ذلت و خاری را از خود میبینم، نه به خاطر تو. بدبختیام را هم نتیجه تقدیر میدانم، نه به خاطر تو.
جرس بیوقت جنبانید کوسم
دُهل بیوقت زد بانگ خروسم
هوش مصنوعی: زنگ به موقع نواخته نشد و صدای طبل هم به موقع نیامد، صدای خروس نیز به موقع نپیچید.
و گر نه در دمه سوزم که دیدی
چنین روزی بدین روزم که دیدی
هوش مصنوعی: اگر چنین نباشد، در آتش عشق میسوزم، زیرا تو خود دیدی که امروز چه روزی است و من در چه حالتی هستم.
غلط گفتم که عشق است این نه شاهی
نباشد عشق بیفریادخواهی
هوش مصنوعی: من اشتباه گفتم که این عشق است، چون عشق بدون درخواست و فریاد، هیچ ارزشی ندارد.
بکن چندان که خواهی ناز بر من
مزن چون راندگان آواز بر من
هوش مصنوعی: هر کاری که میخواهی بکن، اما ناز و محبت بر من نکن، مثل کسانی که در حال راندن وسایل نقلیه، به صدا در میآیند.
اگر بر من به سلطانی کنی ناز
بگو تا خط به مولایی دهم باز
هوش مصنوعی: اگر با محبت و ناز بر من حکومت کنی، به تو حرفی میزنم که مقام و اعتبار بیشتری برای خودت به دست میآوری.
اگر گوشم بگیری تا فروشی
کنم در بیعتِ بیعت خموشی
بیعت اولی یعنی فرمانبرداری بیعت دوم یعنی بیع و خرید و فروش تو. مصرع یعنی در فرمانبردای از تصمیم خرید و فروش تو خموش و تسلیم هستم.
و گر چشمم کنی، سر پیش دارم
پس این چشم دگر در پیش آرم
هوش مصنوعی: اگر تو از من چشم بپوشی، من سر خود را به نشانه تسلیم پایین میآورم و سپس چشمان دیگری را به تو مینمایانم.
کمربندیت را بینم به خونم
کلهداریت را دانم که چونم
هوش مصنوعی: من کمربند تو را میبینم و از خونم آگاه هستم که جایگاه تو چگونه است.
اگر گردم سرم بر خنجر از تو
به سر گردم، نگردانم سر از تو
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است به خاطر تو دچار مشکل و دردسر شوم، اما هرگز محبت و توجه تو را ترک نخواهم کرد.
مرا هم جان تویی هم زندگانی
گر آخر کس نمیداند تو دانی
هوش مصنوعی: تو برای من هم روح هستی و هم زندگی. اگرچه دیگران نمیدانند، تو به خوبی این را میدانی.
به هُشیاری و مستی گاه و بیگاه
نکردم جز خیالت را نظرگاه
هوش مصنوعی: گاهی در حالت هوشیاری و گاهی در حالت مستی، من جز به یاد تو نظری نیافتم.
کسی جز من گر این شربت چشیدی
سر و کارش به رسوایی کشیدی
هوش مصنوعی: هیچ کس غیر از من اگر این نوشیدنی را بچشد، به دردسر و رسوایی خواهد افتاد.
به خلوت جامه از غم میدریدم
به زحمت جامهٔ نو میبریدم
هوش مصنوعی: در تنهایی و در دوری از غم، لباسهای قدیمی و دلگیر را کنار میزدم و برای خودم با زحمت لباسهای جدید و زیبا تهیه میکردم.
بدان تا لشگر از من برنگردد
بنای پادشاهی در نگردد
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که سپاه از من برنگردد، پایههای سلطنت من بر جا خواهد ماند.
نه رندی بودهام در عشق رویت
که تنبوری به دست آیم به کویَت
هوش مصنوعی: من هیچگاه در عشق تو بازیگر نبودهام که بخواهم با نیرنگی به کوی تو بیفتم.
جهانداور منم در کار سازی
جهاندار از کجا و عشق بازی؟
هوش مصنوعی: من داور جهانم و در کارها نظارت میکنم، اما عشق را از کجا باید آغاز کنم؟
ولی چون نام زلفت میشنیدم
به تاج و تخت بویی میخریدم
هوش مصنوعی: وقتی نام زلفت را میشنیدم، احساس میکردم که به گنج و مکانی بزرگ دست یافتهام.
به تن با دیگری خرسند بودم
ز دل تا جان تو را دربند بودم
هوش مصنوعی: من از اینکه با کسی دیگر در بدن خود خوشحال بودم، در دل رنج میبردم؛ زیرا جانم به تو وابسته بود.
به فتوای کژی آبی نخوردم
برون از راستی کاری نکردم
هوش مصنوعی: به خاطر حرفهای نادرست آب نخوردم و هیچ کاری خارج از راستگویی نکردم.
اگر گامی زدم در کامرانی
جوان بودم چنین باشد جوانی
هوش مصنوعی: اگر در راه دستیابی به موفقیت قدمی برداشتهام، به این سبب است که در دوره جوانیام به این صورت بودهام.