بخش ۶۹ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
جوابش داد سرو لالهرخسار
که دایم باد دولت بر جهاندار
فلک بند کمر شمشیر بادت
تن پیل و شکوه شیر بادت
سری کز طوق تو جوید جدایی
مباد از بند بیدادش رهایی
به چشم نیک بینادت نکوخواه
مبادا چشم بد را سوی تو راه
مزن طعنه که بر بالا زدی تخت
کنیزان تو را بالا بود رخت
عَلَم گشتم به تو در مهربانی
عَلَم بالای سر بهتر تو دانی
من آن گَردم که از راه تو آید
اگر گرد تو بالا رفت شاید
تو هستی از سر صاحبکلاهی
نشسته بر سریر پادشاهی
من از عشقت برآورده فغانی
به بامی بر چو هندو پاسبانی
جهانداران که ترکان عام دارند
به خدمت هندویی بر بام دارند
من آن تُرک سیهچشمم بر این بام
که هندوی سپیدت شد مرا نام
و گر بالای مه باشد نشستم
شهنشه را کمینه زیردستم
دگر گفتی که آنان کهارجمندند
چنین بر روی مهمان در نبندند
نه مهمانی، تویی باز شکاری
طمع داری به کبک کوهساری
و گر مهمانی اینَک دادمت جای
من اینَک چون کنیزان پیش بر پای
به صاحب ردی و صاحب قبولی
نشاید کرد مهمان را فضولی
حدیث آن که در بستم روا بود
که سرمست آمدن پیشم خطا بود
چو من خلوتنشین باشم تو مخمور
ز تهمت رای مردم کِی بُوَد دور؟
تو را بایست پیری چند هشیار
گُزین کردن، فرستادن بدین کار
مرا بردن به مهد خسروآیین
شبستان را به من کردن نوآیین
چو من شیرینسواری زینی ارزد
عروسی چون شِکر کاوینی ارزد
تو میخواهی مگر کز راه دستان
به نقلانم خُوری چون نُقل مستان
به دست آری مرا چون غافلانْ مست
چو گل بویی کنی اندازی از دست
مکن پردهدری در مهد شاهان
تو را آن بس که کردی در سپاهان
تو با شکر توانی کرد این شور
نه با شیرین که بر شکر کند زور
شکرریز تو را شکر تمام است
که شیرین شهد شد وین شهد خام است
دو لَختی بود در، یک لَخت بستند
ز طاووس دو پر، یک پر شکستند
دو دلبر داشتن از یکدلی نیست
دو دل بودن طریق عاقلی نیست
سزاوار عطارد شد دو پیکر
تو خورشیدی تو را یک برج بهتر
رها کن نام شیرین از لب خویش
که شیرینی دهانت را کند ریش
تو از عشق من و من بینیازی
به من بازی کنی در عشقبازی
مزن شمشیر بر شیرین مظلوم
تو را آن بس که بردی نیزه در روم
چو سلطان شو که با یک گوی سازد
نه چون هندو که با ده گوی بازد
ز دَه گویی به دَه سویی است ناورد
ز یکگویی به یک گویی رسد مرد
مرا از روی تو یک قبله در پیش
تو را قبله هزار از روی من بیش
اگر زیبارخی رفت از کنارت
از او زیباتر اینک ده هزارت
تو را مَشکوی مشکین پُر غزالان
مَیفکن سگ بر این آهوی نالان
ز دوراندازی مَشکوی شاهم
که در زندان این دِیر است چاهم
شوَم در خانهٔ غمناکی خویش
نگه دارم چو گوهر، پاکی خویش
گِل سرشوی از این معنی که پاک است
به سر برمیکنندش گر چه خاک است
بیاساید همه شب مرغ و ماهی
نیاسایم من، از جانم چه خواهی؟
منم چون مرغ در دامی گرفته
دری دربسته و بامی گرفته
چو طوطی ساخته با آهنینبند
به تنهایی چو عنقا گشته خرسند
تو در خرگاه و من در خانهٔ تنگ
تو را روزی بهشت آمد مرا سنگ
چو من با زخم خو کردم در این خار
نه مرهم باد در عالم نه گلزار
دو روز عمر اگر داد است اگر دود
چنان کش بگذرانی بگذرد زود
بلی چون رفت باید زین گذرگاه
ز خارا بِهْ بریدن تا ز خرگاه
بر این تن گو حمایل بر فلک بست
به سرهنگی حمایل چون کنی دست
به گوری چون بری شیر از کنارم
که شیرینم نه آخر شیرخوارم
نه آن طفلم که از شیرینزبانی
به خرمایی کلیجم را ستانی
در این خرمن که تو بر تو عتاب است
به یک جو با مَنت سالی حساب است
چو زُهره ارغنونی را که سازم
بیازارم نخست، آن گه نوازم
چو آتش گر چه آخر نور پاکم
به اول نوبت آخر دودناکم
نخست آتش دهد چرخ آن گهی آب
به حال تشنگان دربین و دریاب
به فیاضی که بخشد با رطب خار
که بیخارم نیابد کس رطبوار
رطب بیاستخوان آبی ندارد
چو مَه بیشب بود تابی ندارد
بسی همصحبتت باشد در این پوست
ولیکن استخوان، من مغزم ای دوست
تو در عشق من از مالی و جاهی
چه دیدی جز خداوندی و شاهی
کدامین ساعت از من یاد کردی؟
کدامین روزم از خود شاد کردی؟
کدامین جامه بر یادم دریدی؟
کدامین خواری از بهرم کشیدی؟
کدامین پیک را دادی پیامی؟
کدامین شب فرستادی سلامی؟
تو ساغر میزدی با دوستان شاد
قلم شاپور میزد، تیشه فرهاد
بخش ۶۸ - دیدن شیرین و سخن گفتن با او: چو خسرو دید ماه خرگهی رابخش ۷۰ - پاسخ دادن خسرو شیرین را: دگر باره جهاندار از سر مهر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جوابش داد سرو لالهرخسار
که دایم باد دولت بر جهاندار
هوش مصنوعی: سرو زیبا به لالهرخسار پاسخ داد که همواره خوشبختی و ثروت بر دنیا حاکم است.
فلک بند کمر شمشیر بادت
تن پیل و شکوه شیر بادت
هوش مصنوعی: آسمان به دور کمر شمشیر توست، و بدن تو مانند پیلح و قدرتت چون شیر است.
سری کز طوق تو جوید جدایی
مباد از بند بیدادش رهایی
هوش مصنوعی: سرهایی که به دنبال جدایی از تو هستند، هرگز نباید از بند ستم و بیعدالتی رها شوند.
به چشم نیک بینادت نکوخواه
مبادا چشم بد را سوی تو راه
هوش مصنوعی: به نگاه خوب و مهربان تو، نیکاندیشی نکن و نگذار که نظر بدی به سمت تو بیفتد.
مزن طعنه که بر بالا زدی تخت
کنیزان تو را بالا بود رخت
هوش مصنوعی: به کسی که به تو بیاحترامی کرده، نگو که برتری تو باعث برتری او بر تو نمیشود. برعکس، مقام و منزلت تو با رفتارها و ظاهر او ارتباطی ندارد و تو همچنان در جایگاه خود هستی.
عَلَم گشتم به تو در مهربانی
عَلَم بالای سر بهتر تو دانی
هوش مصنوعی: من نمادی از مهربانی تو شدهام و تو بهتر میدانی که چقدر این معنی برایم مهم است.
من آن گَردم که از راه تو آید
اگر گرد تو بالا رفت شاید
هوش مصنوعی: من آن ذرهای هستم که از مسیر تو به وجود میآید و اگر به دور تو بپیچد، شاید به عظمت تو نزدیک شود.
تو هستی از سر صاحبکلاهی
نشسته بر سریر پادشاهی
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که بر throne سلطنت نشستهای و مقام بلندی داری.
من از عشقت برآورده فغانی
به بامی بر چو هندو پاسبانی
هوش مصنوعی: دلم از عشق تو به شدت میتپد و فریادی سر میدهم، همانطور که هندوها از آتش و زیبایی معشوقشان پاسداری میکنند.
جهانداران که ترکان عام دارند
به خدمت هندویی بر بام دارند
هوش مصنوعی: فرمانروایان دنیا به خدمتگزاران خود که از هند هستند، اهمیت میدهند و به آنها در جایگاه بالایی توجه دارند.
من آن تُرک سیهچشمم بر این بام
که هندوی سپیدت شد مرا نام
هوش مصنوعی: من آن جوان سیاهچشمی هستم که به خاطر تو، که مانند یک دختر هندی سفید مینمایی، مشهور و معروف شدم.
و گر بالای مه باشد نشستم
شهنشه را کمینه زیردستم
نشست: جایگاه، مکان.
دگر گفتی که آنان کهارجمندند
چنین بر روی مهمان در نبندند
هوش مصنوعی: افرادی که دارای ارزش و منزلت هستند، هرگز به مهمانان خود بدی نمیکنند و روی نارضایتی به خود نمیآورند.
نه مهمانی، تویی باز شکاری
طمع داری به کبک کوهساری
تو مهمان نیستی، تو یک باز شکاری هستی که به یک کبک کوهسار (آزاد) طمع کردهای
و گر مهمانی اینَک دادمت جای
من اینَک چون کنیزان پیش بر پای
اگر مهمان باشی (بیا) و این جایگاه مهمانیات تا من همچون خدمتکاران و کنیزان در مقابلت برپای و ایستاده خدمت کنم.
به صاحب ردی و صاحب قبولی
نشاید کرد مهمان را فضولی
هوش مصنوعی: به کسی که دارای رتبه و مقام است، نباید به عنوان مهمان دخالت کرد و فضولی کرد.
حدیث آن که در بستم روا بود
که سرمست آمدن پیشم خطا بود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به داستانی است که نشان میدهد فردی به خاطر گرفتار بودن در احساساتی همچون شادی یا عشق، خطایی انجام داده است. او میگوید که به خاطر هیجان و سرمستی ناشی از آمدن شخصی به نزد او، اشتباهی مرتکب شده که طبیعی بوده است. به طور کلی، این عبارت به تجلی احساسات و عواقب ناشی از آنها میپردازد.
چو من خلوتنشین باشم تو مخمور
ز تهمت رای مردم کِی بُوَد دور؟
هوش مصنوعی: اگر من در تنهایی و سکوت به سر ببرم، تو به خاطر تهمتهایی که دیگران به تو زدهاند، چگونه میتوانی از آنها دور باشی؟
تو را بایست پیری چند هشیار
گُزین کردن، فرستادن بدین کار
هوش مصنوعی: باید چند سال با دقت و آگاهی در این کار مشغول باشی و به تدریج خودت را آماده کنی.
مرا بردن به مهد خسروآیین
شبستان را به من کردن نوآیین
هوش مصنوعی: مرا به جایی بردند که مانند کاخهای باشکوه است و شبنشینیهایی با ظرافت و زیبایی دارند. آنجا حال و هوای جدیدی برای من به وجود آوردند.
چو من شیرینسواری زینی ارزد
عروسی چون شِکر کاوینی ارزد
سوارکار ماهر و شیرینی چون من شایسته است بر زینی (درخور و شایسته) بنشیند، و عروسی جذاب و شیرین همچون شکر به کاوین و ازدواج میارزد. (نه فقط برای خوشگذرانی)
تو میخواهی مگر کز راه دستان
به نقلانم خُوری چون نُقل مستان
از راه دَستان: از راه فریب
به دست آری مرا چون غافلانْ مست
چو گل بویی کنی اندازی از دست
هوش مصنوعی: مرا مانند دیگران بیخبر و در خواب به دست بیاور و مثل بویی که از گل میآید، به آرامی دوری از من را فراموش کن.
مکن پردهدری در مهد شاهان
تو را آن بس که کردی در سپاهان
وقتی در جایگاه شاهان و پادشاهان هستی بدنامی و پردهدری مکن، همان که در سپاهان کردی تو را بس است (شیرین به رفتن خسرو به سپاهان برای دیدن شکر اشاره میکند)
تو با شکر توانی کرد این شور
نه با شیرین که بر شکر کند زور
هوش مصنوعی: تو میتوانی با شکلات این شور و حال را به وجود آوری، نه اینکه با شیرینی معمولی این کار را انجام دهی، زیرا شیرینی معمولی نمیتواند به چنین تاثیری دست یابد.
شکرریز تو را شکر تمام است
که شیرین شهد شد وین شهد خام است
هوش مصنوعی: شکرگزاری تو کافی است، زیرا شیرین بودن تو باعث شده است که این شیرینی تبدیل به شهد شود و این شهد هنوز خام است.
دو لَختی بود در، یک لَخت بستند
ز طاووس دو پر، یک پر شکستند
آن در دولنگه (دیگر در کار نیست و اکنون) یکلنگه را بستهاند و آن طاووس که با دو بال میپرید یک بالش را شکستند.
دو دلبر داشتن از یکدلی نیست
دو دل بودن طریق عاقلی نیست
هوش مصنوعی: داشتن دو معشوق نشاندهندهی این نیست که دل واحدی داشته باشی، زیرا داشتن دو دل راهی برای عقلانیت نیست.
سزاوار عطارد شد دو پیکر
تو خورشیدی تو را یک برج بهتر
هوش مصنوعی: شایسته است که تو مانند عطارد باشی، دو بعد داشته باشی. چون تو خورشیدی، و برای تو هر یک برج بهتر از دیگری است.
رها کن نام شیرین از لب خویش
که شیرینی دهانت را کند ریش
اسم شیرین را فراموش کن و دیگر اسم مرا میاور که این شیرینی برای تو خیلی شیرین است و دهانت را زخم میکند (گویا شیرین در اینجا از تشبیهی استفاده میکند که بعضی شهدها، شیرینیها و میوهها از فرط و زیادی شیرینی پس از خوردن، لبها را زخممیکنند)
تو از عشق من و من بینیازی
به من بازی کنی در عشقبازی
هوش مصنوعی: تو به خاطر عشق من بازی میکنی و من هم از تو بینیازم و خود را در این بازی عشق غرق کردهام.
مزن شمشیر بر شیرین مظلوم
تو را آن بس که بردی نیزه در روم
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که به کسی که بیگناه و تحت فشار است آسیب نرسانید، زیرا خودتان در گذشته دچار سختی و شکست شدهاید. اشاره به این دارد که نباید به کسی که به او ظلم شده، ظلم بیشتری کرد.
چو سلطان شو که با یک گوی سازد
نه چون هندو که با ده گوی بازد
چوگان بازی شاهانه است که با یک گوی بازند و هندو کسی است که برای نمایش چندین گوی را به هوا میاندازد.
ز دَه گویی به دَه سویی است ناورد
ز یکگویی به یک گویی رسد مرد
هوش مصنوعی: هر کس که در گفتار خود تنوع و اختلاف ایجاد کند، به جاهای مختلف میرسد، ولی اگر کسی به یک سخن پایبند باشد و بر آن استوار بایستد، به موفقیت و کمال میرسد.
مرا از روی تو یک قبله در پیش
تو را قبله هزار از روی من بیش
هوش مصنوعی: تو برای من چون قبلهای هستی و من از زیباییات به سوی تو توجه دارم. در حالی که تو برای دیگران، هزاران قبله و نقطه توجه شدهای.
اگر زیبارخی رفت از کنارت
از او زیباتر اینک ده هزارت
هوش مصنوعی: اگر زیبایی از کنارت برود، بدان که هزاران زیبایی دیگر در اطراف وجود دارند که حتی از او زیباتر هستند.
تو را مَشکوی مشکین پُر غزالان
مَیفکن سگ بر این آهوی نالان
هوش مصنوعی: تو را ای مشکی خوشبو، مثل غزالان پرواز نکن که این آهو به خاطر غم و اندوهش نالان و زار است.
ز دوراندازی مَشکوی شاهم
که در زندان این دِیر است چاهم
هوش مصنوعی: از دوری یاد تو آزردهام و در اینجا که مانند زندان است، تنها عشق تو را در دل دارم.
شوَم در خانهٔ غمناکی خویش
نگه دارم چو گوهر، پاکی خویش
(ترجیح میدهم) که در کنج تنهایی و غمناکی در خانه خود بمانم و گوهر و نام پاک خود را نگه دارم.
گِل سرشوی از این معنی که پاک است
به سر برمیکنندش گر چه خاک است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هرچند خاک و گل دارای ظاهر ناپاکی هستند، اما وقتی که از این خصوصیت پاک شوند و به شکل سرشوی درآیند، به راحتی میتوان آنها را بر سر گذاشت و مورد استفاده قرار داد. در واقع، پیام این بیت اشاره به ارزش و زیبایی درونی چیزها دارد، حتی اگر ظاهرشان چندان زیبا به نظر نرسد.
بیاساید همه شب مرغ و ماهی
نیاسایم من، از جانم چه خواهی؟
هوش مصنوعی: همه شب مرغ و ماهی خوابشان میبرد، ولی من نمیخوابم. از جانم چه میخواهی؟
منم چون مرغ در دامی گرفته
دری دربسته و بامی گرفته
هوش مصنوعی: من همچون پرندهای هستم که در دام افتاده، درهایی به روی من بسته و سقفی بر سرم قرار دارد.
چو طوطی ساخته با آهنینبند
به تنهایی چو عنقا گشته خرسند
هوش مصنوعی: وقتی طوطی ای را با زنجیرهای آهنی ببندی، او به تنهایی مانند پرنده افسانهای «عنقا» شاد و راضی میشود.
تو در خرگاه و من در خانهٔ تنگ
تو را روزی بهشت آمد مرا سنگ
هوش مصنوعی: من در فضایی کوچک و محصور زندگی میکنم، در حالی که تو در مکانی وسیع و دلگشا هستی. روزی خوشی و سعادت به سراغت میآید و من در دل خود احساس سنگینی و غم میکنم.
چو من با زخم خو کردم در این خار
نه مرهم باد در عالم نه گلزار
هوش مصنوعی: من به زخمها و دردهایم عادت کردهام و در این بیابان خار و خاشاک، نه دارویی وجود دارد و نه جایی برای آرامش و زیبایی.
دو روز عمر اگر داد است اگر دود
چنان کش بگذرانی بگذرد زود
هوش مصنوعی: اگر عمر دو روزهای به تو داده شده، پس اگر مثل دودی آن را بگذرانی، به سرعت از دست میرود.
بلی چون رفت باید زین گذرگاه
ز خارا بِهْ بریدن تا ز خرگاه
هوش مصنوعی: بله، وقتی که رفتی، باید از این مسیر عبور کنی و از سختیها و چالشها بگذری تا به رسیدن به مقصدی بهتر برسی.
بر این تن گو حمایل بر فلک بست
به سرهنگی حمایل چون کنی دست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که بر روی این بدن، زنجیری به آسمان بسته شده است. وقتی که کسی دست بزند، به او فرماندهی میدهد و از او پیروی میکند.
به گوری چون بری شیر از کنارم
که شیرینم نه آخر شیرخوارم
هوش مصنوعی: به گور برو و از کنارم دور شو، زیرا من مثل شیرینی نیستم، من هنوز در مرحلهای هستم که تاب تحمل سختیها را ندارم و نیاز به حمایت دارم.
نه آن طفلم که از شیرینزبانی
به خرمایی کلیجم را ستانی
من بچهای خام نیستم که با شیرینزبانی بتوانی کلیجهام را با دادن یک خرما از من بگیری. (کلیجه: نوعی جامه زمستانی است و کلیج یا کلیچه نان روغنی است؛ کلوچه. نظامی در سایر اشعارش از کلیچه (نوعی شیرینی) نیز استفاده کرده است. وحید دستگردی در توضیح این بیت نوشته است کلیجه به معنی نوعی جامه، مناسبتر است.)
در این خرمن که تو بر تو عتاب است
به یک جو با مَنت سالی حساب است
هوش مصنوعی: در این زمینهای که تو مورد ملامت هستی، تنها به یک مقدار اندکی از آن، سالها حساب و کتاب وجود دارد.
چو زُهره ارغنونی را که سازم
بیازارم نخست، آن گه نوازم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زیری و لطافت روح یک ابر هم دست بزنم، ابتدا باید آن را آزار دهم و سپس نوازش کنم.
چو آتش گر چه آخر نور پاکم
به اول نوبت آخر دودناکم
هوش مصنوعی: هر چند که من در نهایت نور و روشنایی هستم، اما در ابتدا به شکل دود و ناپاکی ظاهر میشوم.
نخست آتش دهد چرخ آن گهی آب
به حال تشنگان دربین و دریاب
هوش مصنوعی: ابتدا آتش به جان انسان میزند و سپس آب را برای رفع تشنگی آنها به ارمغان میآورد.
به فیاضی که بخشد با رطب خار
که بیخارم نیابد کس رطبوار
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند از محبت و لطافت من بهرهمند شود، مگر اینکه به خوبی و بخشش در رفتار خود توجه داشته باشد؛ مانند خرما که برای رسیدن به آن، خارهایش را باید تحمل کرد.
رطب بیاستخوان آبی ندارد
چو مَه بیشب بود تابی ندارد
هوش مصنوعی: خرما بدون هسته ارزش چندانی ندارد، همانطور که ماه وقتی تاریکی شب را ندارد، جلوهای ندارد.
بسی همصحبتت باشد در این پوست
ولیکن استخوان، من مغزم ای دوست
هوش مصنوعی: بسیار دوست و همصحبت برایت وجود دارد و در این شکل ظاهری، افراد زیادی را میتوانی ببینی، اما من خودم را به عمق وجود و واقعیتها مرتبط میکنم، نه فقط به ظاهر.
تو در عشق من از مالی و جاهی
چه دیدی جز خداوندی و شاهی
هوش مصنوعی: تو در عشق من چه چیز از مال و مقام دیدی؟ جز بزرگی و قدرت خداوند.
کدامین ساعت از من یاد کردی؟
کدامین روزم از خود شاد کردی؟
هوش مصنوعی: این شخص میپرسد که در کدام ساعت به یاد او بودهاند و در کدام روز توانستهاند او را خوشحال کنند؟ آنها به دنبال شناختن احساسات و توجه دیگران به خودشان هستند.
کدامین جامه بر یادم دریدی؟
کدامین خواری از بهرم کشیدی؟
هوش مصنوعی: کدام لباس را به خاطر من پاره کردی؟ کدام زحمتی را برای من متحمل شدی؟
کدامین پیک را دادی پیامی؟
کدامین شب فرستادی سلامی؟
هوش مصنوعی: کدام پیامرسان را برای ارسال پیام انتخاب کردی؟ کدام شب بود که سلامی را فرستادی؟
تو ساغر میزدی با دوستان شاد
قلم شاپور میزد، تیشه فرهاد
هوش مصنوعی: تو در کنار دوستانت از می نوشیدی و شاد بودی، ولی قلم شاپور سخت مینوشت و تیشه فرهاد مشغول کار بود.
خوانش ها
بخش ۶۹ - پاسخ دادن شیرین خسرو را به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
1391/05/17 03:08
در میانه های شعر یک غلط تایپی است:
غلط: دور روز عمر اگر داد است اگر دود
درست: دو روز عمر اگر داد است اگر دود
1392/10/24 22:12
با عرض سلام و تشکّر، به نظر میآید در بیت چهارم «چشم نیک بنیادت» درست باشد و نه چشم نیک «بینادت».
1394/11/29 13:01
عاطفه
آیا بیت «رطب بیاستخوان آبی ندارد
چو مه بیشب و من شیرینم ای شاه» صحیح است ؟ قافیه ندارد .
1396/11/04 19:02
خلفانی
در اینجا دو مصراع حذف شده است:
رطب بیاستخوان آبی ندارد چو مه بیشب و من شیرینم ای شاه
درستش این است:
رطب بیاستخوان آبی ندارد چو مه بی شب بود، تابی ندارد
تو را بسیار می باشد در این راه
ولیکن تلخ و من شیرینم ای شاه