گنجور

بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی)

به آیین جهان‌داران یکی روز
به مجلس بود شاهِ مجلس‌افروز
به عزم دست‌بوسش قاف تا قاف
کمر بسته کُله‌دارانِ اطراف
نشسته پیش تختش جمله شاهان
ز چین تا روم و از ری تا سپاهان
ز سالار خُتن تا خسروِ زنگ
همه بر یاد خسرو باده در چنگ
چو دوری چند مِی در داد ساقی
نماند از شرم شاهان هیچ باقی
شهنشه شرم را برقع برافکند
سخن لَختی به گستاخی درافکند
که خوبانی که دَر‌خوردِ فَریشند
ز عالم در کدامین بُقعه بیشند؟
یکی گفتا لطافت روم دارد
لطف گنج است و گنج آن بوم دارد
یکی گفت از خُتن خیزد نکویی
فسانه‌ست آن طرف در خوب‌رویی
یکی گفت ارمن است آن بوم‌ ِ آباد
که پیکر‌های او باشد پری‌زاد
یکی گفتا که در اقصای کشمیر
ز شیرینی نباشد هیچ تقصیر
یکی گفتا سزای بزم شاهان
شکرنامی است در شهر سپاهان
به شکر بَر ز شیرینیش بیداد
و زو شِکّر به خوزستان به فریاد
به زیر هر لبش صد خنده بیش است
لبش را چون شکر صد بنده بیش است
قبا تنگ آید از سرو‌َش چمن را
دِرم واپس دهد سیمش سمن را
رطب پیش دهانش دانه‌ریز است
شکر بگذار کو خود خانه‌خیز است
چو بردارد نقاب از گوشهٔ ماه
برآید نالهٔ صد یوسف از چاه
جز این عیبی ندارد آن دل‌آرام
که گستاخی کند با خاص و با عام
به هر جایی چو باد آرام گیرد
چو لاله با همه کس جام گیرد
ز روی لطف با کس درنسازد
که آن کس خان و مان را درنبازد
کسی کاو را شبی گیرد در آغوش
نگردد آن شبش هرگز فراموش
مَلِک را درگرفت آن دل‌نوازی
اساسی نو نهاد از عشق‌بازی
فَرَس می‌خواست بر شیرین دَواند
به ترکی غارت از ترکی ستاند
بَرَد شیرینی قندی به قندی
گشاید مشکل بندی به بندی
به گوهر پایهٔ گوهر شود خرد
به دیبا آب دیبا را توان برد
سرش سودا‌ی بازار شکر داشت
که شکر هم ز شیرینی اثر داشت
نه دل می‌دادش از دل راندن او را
نه شایست از سپاهان خواندن او را
در این اندیشه صابر بود یک سال
نشد واقف کسی بر حسبِ آن حال
پس از سالی رکاب افشاند بر راه
سوی مُلک سپاهان راند بنگاه
فرود آمد به نزهت‌گاه آن بوم
سوادی دید بیش از کشور روم
گروهی تازه‌روی و عشرت‌افروز
به گاه خوش‌دلی روشن‌تر از روز
نشاط آغاز کرد و باده می‌خورد
غم آن لعبتِ آزاده می‌خورد
نهفته باز می‌پرسید جایش
به دست آورد هنجار سرایَش
شبی برخاست تنها با غلامی
ز بازار شکر برخواست کامی
چو خسرو بر سر کوی شکر شد
سپاهان قصر شیرینی دگر شد
حلاوت‌های عیش آن عصر می‌داشت
که شکر کوی و شیرین قصر می‌داشت
به در بر حلقه زد خاموش خاموش
برون آمد غلامی حلقه در گوش
جوانی دید زیباروی بر در
نمودار جهان‌داریش در سر
فرود آوردش از شبدیز چون ماه
فرس را راند حالی بر علف‌گاه
چو مهمانان به ایوانش درون برد
بدان مهمان سر از کیوان برون برد
مَلک چون بر بساط کار بنشست
درستی چند را بر کار بشکست
اجازت داد تا شکر بیاید
به مهمان بر ز لب شکر گشاید
برون آمد شکر با جام جُلاب
دهانی پر شکر چشمی پر از خواب
شکرنامی که شکر ریزد او بود
نباتی کز سپاهان خیزد او بود
ز گیسو نافه‌نافه مشک می‌بیخت
ز خنده خانه‌خانه قند می‌ریخت
چو ویسه فتنه‌ای در شهد‌بوسی
چو دایه آیتی در چاپلوسی
کنیز‌ان داشتی رومی و چینی
کز ایشان هیچ را مثلی نبینی
همه در نیم‌شب نوروز کرده
به کار عیش دست‌آموز کرده
نشست و باده پیش آورد حالی
بتی یا رب چنان و خانه خالی
نه می در آبگینه کآن سمن‌بر
در آب خشک می‌کرد آتشِ تَر
گلابی را به تلخی راه می‌داد
به شیرینی به دست شاه می‌داد
نشسته شاه عالم مِهترانه
شکر برداشته چون مَه ترانه
پیاپی رطل‌ها پرتاب می‌کرد
ملک را شهربند خواب می‌کرد
چو نوش باده از لب نیش برداشت
شکر برخاست شمع از پیش برداشت
به عذری کآن قبول افتاد در راه
برون آمد ز خلوت‌خانهٔ شاه
کنیزی را که هم‌بالای او بود
به حسن و چابکی هم‌تای او بود
در او پوشید زر و زیور خویش
فرستاد و گرفت آن شب سر خویش
ملک چون دید کآمد نازنینش
ستد داد‌ِ شکر از انگبینش
در او پیچید و آن شب کامِ دل راند
به مصروعی بر افسونی غلط خواند
ز شیرینی که آن شمع سحر بود
گمان افتاد او را کآن شکر بود
کنیز از کار خسرو ماند مدهوش
که شیرین آمدش خسرو در آغوش
فسانه بود خسرو در نکویی
فسون‌گر بود وقت نغز‌گو‌یی‌
ز هر کس کاو به بالا سروری داشت
سری و گردنی بالاتری داشت
به خوش‌مغزی به از بادامِ تَر بود
به شیرین‌استخوانی نِی‌شکر بود
شبی که‌اسب نشاطش لنگ رفتی
کم این بودی که سی فرسنگ رفتی
هر آن روزی که نصفی کم کشیدی
چهل من ساغر‌ی در دَم کشیدی
چو صبح آمد کنیز از جای برخاست
به دستان از ملک دستوری‌یی خواست
به نزدیک شِکر شد کام و ناکام
به شِکر باز گفت احوال بادام
هر آنچ از شاه دید او را خبر داد
نهانی‌های خلوت را به در داد
بدان تا شِکر آگه باشد از کار
بگوید هر چه پرسد زو جهان‌دار
شِکر برداشت شمع و درشد از در
که خوش باشد به یک جا شمع و شِکر
مَلک پنداشت کآن هم بستر او بود
کنیزک شمع دارد، شِکر او بود
بپرسیدش که تا مهمان‌پرستی
به خلوت با چو من مهمان نشستی‌؟
جوابش داد کای از مهتران طاق
ندیدم مثل تو مهمان در آفاق
همه چیزیت هست از خوب‌رویی
ز شیرین‌شکری و نغزگویی
یکی عیب است اگر ناید گرانت
که بویی در نمک دارد دهانت
نمک در مَردم آرد بوی پاکی
تو با چندین نمک چون بوی‌ناکی‌؟
به سوسن‌بوی شه گفتا‌ «چه تدبیر‌؟»
سمنبر گفت‌ «سالی سوسن و سیر»
ملک چون رخت از آن بت‌خانه بربست
گرفت آن پند را یک سال در دست
بر آن افسانه چون بگذشت سالی
مزاج شه شد از حالی به حالی
به زیرش رام شد دوران توسن
برآوردش درختِ سیر سوسن
شبی بر عادت پارینه برخاست
به شِکر باز بازاری برآراست
همان شیرینی پارینه دریافت
به شیرینی رسد هر کاو شِکر یافت
چو دوری چند رفت از عیش‌سازی
پدید آمد نشان بوس و بازی
همان جُفته نهاد آن سیم‌ساقش
به جُفتی دیگر از خود کرد طاقش
ملک نُقلِ دهان‌آلوده می‌خورد
به امید شِکر پالوده می‌خورد
چو لشگر بر رحیل افتاد شب را
ملک پرسید باز آن نوش‌لب را
که چون من هیچ مهمانی رسیدت؟
بدین رغبت کسی در بر کشیدت؟
جوابی شِکرینش داد شِکر
که پارم بود یاری چون تو در بر
جز آن کان شخص را بوی دهان بود
تو خوش‌بویی از این بِهْ چون توان بود‌؟
ملک گفتا چو بینی عیب هر چیز
ببین عیب جمال خویشتن نیز
بپرسیدش که عیب من کدام است‌؟
کز آن عیب این نکویی زشت‌نام است
جوابش داد کآن عیب است مشهور
که یک ساعت ز نزدیکان نه‌ای دور
چو دور چرخ با هر کس بسازی
چو گیتی با همه کس عشق بازی
نگارین‌مرغی ای تمثال چینی
چرا هر لحظه بر شاخی نشینی‌؟
غلاف نازکی داری دریغی
که هر ساعت کنی بازی به تیغی
جوابش داد شِکر کای جوان‌مرد
چه پنداری کزین شِکر کسی خورد؟
به ستاری که ستر اوست پیشم
که تا من زنده‌ام بر مُهر خویشم
نه کس با من شبی در پرده خفته‌ست
نه دُرم را کسی در دَور سفته‌ست
کنیزان منند اینان که بینی
که در خلوت تو با ایشان نشینی
بلی من باشم آن که‌اول درآیم
به می بنشینم و عشرت فزایم
ولی آن دل‌سِتان کآید در آغوش
نه من، چون من بتی باشد قصب‌پوش
چو بشنید این سخن شاه از زبانش
بدین معنی گواهی داد جانش
دُری کاو را بود مُهر خدایی
دهد ناسُفتگی بر وی گوایی
چو برزد آتش‌ِ مشرق زبانه
مَلک چون آب شد ز‌ آن جا روانه
بزرگان سپاهان را طلب کرد
وز ایشان پرسشی زان نوش‌لب کرد
به یک رویه همه شهر سپاهان
شدند آن پاک‌دامن را گواهان
که شکر همچنان در تنگ خویش است
نیازرده‌گلی بر رنگ خویش است
متاع خویشتن در بار دارد
کنیزی چند را بر کار دارد
سمند‌ش گر چه با هر کس به زین است
سنان دورباشش آهنین است
عجوز‌ان نیز کردند استواری
عروسش بِکر بود اندر عماری
ملک را فرخ آمد فال اختر
که از چندین مگس چون رَست شِکر‌!
فرستاد از سرای خویش خواندش
به آیین زناشویی نشاندش
نسُفته دُرِ دریاییش را سُفت
نگین لعل را یاقوت شد جفت
سوی شهر مداین شد دگر بار
شِکر با او به دامن‌ها شِکربار
به شِکر عشق شیرین خوار می‌کرد
شِکر شیرینی‌یی بر کار می‌کرد
چو بگرفت از شِکر‌خوردن دلِ شاه
به نوش‌آبادِ شیرین شد دگر راه
شِکر در تَنگ شه تیمار می‌خورد
ز نخل‌ستانِ شیرین خار می‌خورد
شه از سودا‌ی شیرین شور در سر
گدازان گشته چون در آب شِکر
چو شمع از دوری شیرین در آتش
که باشد عیش موم از انگبین خوش
کسی کز جان شیرین باز مانَد
چه سود ار در دهن شِکر فشانَد‌؟
شِکر هرگز نگیرد جای شیرین
بچربد بر شِکر حلوا‌ی شیرین
چمن خاک است چون نسرین نباشد
شِکر تلخ است چون شیرین نباشد
مگو شیرین و شِکر هست یک‌سان
ز نِی خیزد شِکر، شیرینی از جان
چو شمع شهد شیرین برفروزد
شِکر بر مجمر آن جا عود سوزد
شِکر گر چاشنی در جام دارد
ز شیرینی حلاوت وام دارد
ز شیرینی بزرگان ناشکیبند
به شِکر طفل و طوطی را فریبند
هر آبی کآن بود شیرین بسازد
شِکر چون آب را بیند گدازد
ز شیرین تا شِکر فرقی عیان است
که شیرین جان و شِکر جای جان است
پری‌رویی است شیرین در عماری
پرند او شِکر در پرده‌داری
بداند این قدر هر که‌ش تمیز است
که شِکر بهر شیرینی عزیز است
دلش می‌گفت شیرین بایدم زود
که عیشم را نمی‌دارد شِکر سود
یخ از بلّور صافی‌تر به گوهر
خلاف آن شد که این خشک است و آن تَر
دگر ره گفت نَشْکیبم ز شیرین
چه باید کرد با خود جنگ چندین‌؟
گَرَم سنگ آسیا بر سر بگردد
دل آن دل نیست کز دل‌بر بگردد
به سر گردم‌، نگردانم سر از یار
سری دارم مباح از بهر این کار
دگر ره گفت کاین تدبیر خام است
صبوری کن که رسوایی تمام است
مرا آن بِهْ که از شیرین شکیبم
نه طفلم تا به شیرینی فریبم
بباید درکشیدن میل را میل
که کس را کار برنآید به تعجیل
مرا شیرین و شِکر هر دو در جام
چرا بر من به تلخی گردد ایام‌؟
دلم با این رفیقان بی‌رفیق است
ز بس ملاحبان کشتی غریق است
نمی‌خواهی که زیر افتی چو سایه
مشو بر نردبان جز پایه‌پایه
چنان راغب مشو در جستن کام
که از نایافتن رنجی سرانجام
طمع کم دار تا گر بیش یابی
فتوحی بر فتوح خویش یابی
دل آن بِهْ کز در مَردی درآید
مراد مَردم از مَردی برآید
به صبر‌م کرد باید رهنمونی
زنی شد با زنان کردن زبونی
به مَردان بر زنی کردن حرام است
زنی کردن زنی کردن کدام است؟
مرا دعوا چه باید کرد شیری
که آهویی کند بر من دلیری
اگر خود گوسپندی رند و ریشم
نه بر پشم کسان بر پشم خویشم
چو پیلان راز خود با کس نگفتم
چو پیله در گلیم خویش خفتم
چنان در سر گرفت آن تُرک طناز
کزو خسرو نه‌، کیخسرو بَرَد ناز
چو کرد ار دل ستاند‌، سینه جوید
ورش خانه دهی‌، گنجینه جوید
دلم را گر فراقش خون برآرد
طمع برد و طمع طاعون برآرد
ز معشوقه وفا جستن غریب است
نگوید کس که سکبا بر طبیب است
مرا هر دم بر آن آرد ستیز‌ش
که «خیز استغفرالله خون بریزش»
من این آزرم تا کی دارم او را‌؟
چو آزردم تمام آزارم او را
به گیلان‌در نکو گفت آن نکو زن
میآزار ار بیآزاری نکو زن
مزن زن را ولی چون برستیزد
چنانش زن که هرگز برنخیزد
دل شه چارهٔ آن غم ندانست
که راز خویش را محرم ندانست
دل آن محرم بود کز خانه باشد
دل بیگانه هم بیگانه باشد
چو دزدیده نخواهی دانهٔ خویش
مَهِل بیگانه را در خانهٔ خویش
چنان گو راز خود با به‌ترین دوست
که پنداری که دشمن‌تر کسی اوست
مگو ناگفتنی در پیش اغیار
نه با اغیار، با محرم‌ترین یار
به خلوت نیزش از دیوار می‌پوش
که باشد در پس دیوارها گوش
و گر نتوان که پنهان داری از خویش
مده خاطر بدان یعنی میندیش
میندیش آن چه نتوان گفتنش باز
که نندیشیده بِهْ ناگفتنی‌راز
در این مجلس چنان کن پرده‌سازی
که نآید شحنه در شمشیر‌بازی‌
سرودی کآن بیابان را نشاید
سزد گر بزم سلطان را نشاید
اگر دانا و گر نادان بود یار
بضاعت را به کس بی‌مُهر مسپار
مکن با هیچ بد‌محضر نشستی
که نآرد در شکوهت جز شکستی
درختی کار در هر گِل که کاری
کز او آن بر که کِشتی چشم داری
سخن در فرجه‌ای پرور که فرجام
ز واگفتن تو را نیکو شود نام
اگر صد وجه نیک آید فراپیش
چو وجهی بَد بُوَد ز‌آن بَد بیندیش
به چشم دشمنان بین حرف خود را
بدین حرفت شناسی نیک و بد را
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بِدَر پیراهنی در نیک‌نامی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به آیین جهان‌داران یکی روز
به مجلس بود شاهِ مجلس‌افروز
مجلسی به رسم شاه شاهان داشت و در آن حضور داشت.
به عزم دست‌بوسش قاف تا قاف
کمر بسته کُله‌دارانِ اطراف
از اقصا نقاط جهان حاکمان و شاهان آمده و در خدمت بودند.
نشسته پیش تختش جمله شاهان
ز چین تا روم و از ری تا سپاهان
همه شاهان و حاکمان در برابر تخت او نشسته بودند از شاهان چین تا روم و ری و اصفهان.
ز سالار خُتن تا خسروِ زنگ
همه بر یاد خسرو باده در چنگ
از شاه چین تا شاه زنگ همه به سلامتی خسرو باده می‌نوشیدند.
چو دوری چند مِی در داد ساقی
نماند از شرم شاهان هیچ باقی
وقتی چند دور باده نوشیده شد و شاهان آزرم و خجالت را کنار گذاشتند.
شهنشه شرم را برقع برافکند
سخن لَختی به گستاخی درافکند
خسرو شرم و آزرم را کنار نهاد و مقداری بی‌پرده سخن گفت.
که خوبانی که دَر‌خوردِ فَریشند
ز عالم در کدامین بُقعه بیشند؟
زیبارویانی که درخور هم‌بستری (فَریش) هستند را در کجا بیش‌تر می‌توان یافت؟ (‌فریش یعنی بستر‌.   بقعه‌: سرزمین، ناحیه)
یکی گفتا لطافت روم دارد
لطف گنج است و گنج آن بوم دارد
یکی پاسخ داد زیبایان در روم هستند چنانکه معروف است گنج‌ها در روم هستند.
یکی گفت از خُتن خیزد نکویی
فسانه‌ست آن طرف در خوب‌رویی
دیگری گفت از سرزمین ختن زیبارویان افسانه‌ای بر می‌خیزند.
یکی گفت ارمن است آن بوم‌ ِ آباد
که پیکر‌های او باشد پری‌زاد
یکی گفت بت‌های ارمنی همچون فرشتگان هستند در آن سرزمین پررونق.
یکی گفتا که در اقصای کشمیر
ز شیرینی نباشد هیچ تقصیر
دیگری گفت در سرزمین کشمیر‌، زیبایی کمترین نقصی ندارد.
یکی گفتا سزای بزم شاهان
شکرنامی است در شهر سپاهان
دیگری گفت آن زیبایی که شایسته بزم شاهان باشد شکرنامی است از اصفهان.
به شکر بَر ز شیرینیش بیداد
و زو شِکّر به خوزستان به فریاد
از شیرینی او باید به شکر پناه برد و او رونق شکر خوزستان را برده است.
به زیر هر لبش صد خنده بیش است
لبش را چون شکر صد بنده بیش است
هر سخن او صد شادی می‌آورد و بیش از صد کنیز زیبا دارد.
قبا تنگ آید از سرو‌َش چمن را
دِرم واپس دهد سیمش سمن را
مصرع دوم یعنی: سپیدی او، درهم و نقرهٔ سمن را نمی‌پذیرد و پس می‌دهد. (درهمِ سمن استعاره است از سپیدی سمن)
رطب پیش دهانش دانه‌ریز است
شکر بگذار کو خود خانه‌خیز است
از خرما حرفی مزن که خرما در پیش لبانش دانه‌ریز است و از شکر حرفی مگو که شیرینی لبانش از خود است نه از شکر.
چو بردارد نقاب از گوشهٔ ماه
برآید نالهٔ صد یوسف از چاه
گوشه‌ای از زیبایی او صدها یوسف را عاشق خود کرده است.
جز این عیبی ندارد آن دل‌آرام
که گستاخی کند با خاص و با عام
تنها عیبش آن است که با خاص و عام گستاخی می‌کند.
به هر جایی چو باد آرام گیرد
چو لاله با همه کس جام گیرد
به هرجایی می‌رود و با همه کس در مجلس بزم می‌نشیند.
ز روی لطف با کس درنسازد
که آن کس خان و مان را درنبازد
کسی نیست که با او بنشیند و همه ثروتش را نبازد.
کسی کاو را شبی گیرد در آغوش
نگردد آن شبش هرگز فراموش
هر کس یک شب با او هم‌بستر شود هرگز آن شب را فراموش نخواهد کرد.
مَلِک را درگرفت آن دل‌نوازی
اساسی نو نهاد از عشق‌بازی
خسرو آن داستان خوش را پسندید و هوس عشق‌بازی تازه‌ای در او پدید آمد. 
فَرَس می‌خواست بر شیرین دَواند
به ترکی غارت از ترکی ستاند
می‌خواست به شیرین بتازد و با یک زیباروی از زیبایی غارت بستاند.
بَرَد شیرینی قندی به قندی
گشاید مشکل بندی به بندی
شیرینی یک قند را با یک قند رفع کند و مشکل یک بند را با بندی دیگر بگشاید.
به گوهر پایهٔ گوهر شود خرد
به دیبا آب دیبا را توان برد
با یک گوهر‌، گوهر دیگر کم‌ارزش می‌شود و با یک دیبای مرغوب دیبای دیگر کم‌رونق.
سرش سودا‌ی بازار شکر داشت
که شکر هم ز شیرینی اثر داشت
هوش مصنوعی: او به فکر و خیال بازار شکر بود و می‌دانست که شکر نیز به خاطر شیرینی‌اش تاثیرگذار است.
نه دل می‌دادش از دل راندن او را
نه شایست از سپاهان خواندن او را
هوش مصنوعی: او نه آنقدر دلگشا بود که بتوان او را از دل راند و نه آنکه لایق این باشد که او را از میان سپاهان بخوانند.
در این اندیشه صابر بود یک سال
نشد واقف کسی بر حسبِ آن حال
هوش مصنوعی: در این فکر صبر کرد، اما هیچ‌کس در آن حال خبر نداشت و بعد از یک سال هنوز کسی از آن باخبر نشده بود.
پس از سالی رکاب افشاند بر راه
سوی مُلک سپاهان راند بنگاه
هوش مصنوعی: پس از یک سال، او در راهی که به سوی کشور سپاهان می‌رفت، شروع به حرکت کرد و به سمت آنجا رفت.
فرود آمد به نزهت‌گاه آن بوم
سوادی دید بیش از کشور روم
هوش مصنوعی: به یک منطقه زیبا و دل‌انگیز سفر کرد و در آن‌جا، سرزمین مادری‌اش را دید که از کشور روم بزرگ‌تر و وسیع‌تر است.
گروهی تازه‌روی و عشرت‌افروز
به گاه خوش‌دلی روشن‌تر از روز
هوش مصنوعی: گروهی از افرادی که شاداب و خوشحال هستند، در زمان‌هایی که دلشان شاد است، درخشانی و روشنی بیشتری نسبت به روشنی روز را به نمایش می‌گذارند.
نشاط آغاز کرد و باده می‌خورد
غم آن لعبتِ آزاده می‌خورد
هوش مصنوعی: شادی آغاز شد و او مشغول نوشیدن شراب بود، در حالی که غم و اندوه آن بانوی آزاد را نیز می‌نوشید.
نهفته باز می‌پرسید جایش
به دست آورد هنجار سرایَش
هوش مصنوعی: به آرامی درباره جایی که در آن قرار دارد، سوال می‌کند و به تنهایی می‌اندیشد که آیا قواعد زندگی‌اش را در این مکان به دست آورده است یا نه.
شبی برخاست تنها با غلامی
ز بازار شکر برخواست کامی
هوش مصنوعی: شبی، فردی به همراه یکی از خدمتکارانش از بازار شکر بیرون آمد و به خانه رفت.
چو خسرو بر سر کوی شکر شد
سپاهان قصر شیرینی دگر شد
...
حلاوت‌های عیش آن عصر می‌داشت
که شکر کوی و شیرین قصر می‌داشت
هوش مصنوعی: لذت‌ها و شادی‌های زندگی آن زمان به خاطر زیبایی‌های کوچه و بازار و نیز خوشی‌های قصرها و جاهای زیبا بود.
به در بر حلقه زد خاموش خاموش
برون آمد غلامی حلقه در گوش
هوش مصنوعی: در برابر در، فردی آرام آرام به در کوبید و در این حال، یک نوکر با حلقه‌ای در گوشش بیرون آمد.
جوانی دید زیباروی بر در
نمودار جهان‌داریش در سر
هوش مصنوعی: جوانی را دیدم که زیبا و خوش‌چهره است و در آستانه‌ی دنیا و زندگی باشتاب و درخشش خاصی حضور دارد.
فرود آوردش از شبدیز چون ماه
فرس را راند حالی بر علف‌گاه
هوش مصنوعی: او را از اسب بالدارش پایین آورد، مانند ماه که سوار بر اسب است و حالا بر علفزار می‌تازد.
چو مهمانان به ایوانش درون برد
بدان مهمان سر از کیوان برون برد
مصرع دوم‌: آن مهمان آنقدر باعث سرفراز‌ی او شد که از خوشحالی سر به آسمان و بالاتر از کیوان سایید.
مَلک چون بر بساط کار بنشست
درستی چند را بر کار بشکست
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه بر تخت نشسته و به کار رسیدگی می‌کند، برخی از کارها و اصول صحیح را نادیده می‌گیرد و برهم می‌زند.
اجازت داد تا شکر بیاید
به مهمان بر ز لب شکر گشاید
«به مهمان بَر» یعنی در نزد و مقابل مهمان.
برون آمد شکر با جام جُلاب
دهانی پر شکر چشمی پر از خواب
هوش مصنوعی: شکر از جام شیرین در آمده است؛ با دهانی پر از شکر و چشمی که در خواب است.
شکرنامی که شکر ریزد او بود
نباتی کز سپاهان خیزد او بود
هوش مصنوعی: شکری که شیرینی می‌افشاند، همانند گیاهی است که از سرزمین اصفهان می‌روید.
ز گیسو نافه‌نافه مشک می‌بیخت
ز خنده خانه‌خانه قند می‌ریخت
هوش مصنوعی: از موهایش عطر خوشی پخش می‌شد و از خنده‌اش شیرینی مانند قند به اطراف می‌پاشید.
چو ویسه فتنه‌ای در شهد‌بوسی
چو دایه آیتی در چاپلوسی
ویسه یا ویس منظور معشوقهٔ رامین در داستان ویس و رامین است.
کنیز‌ان داشتی رومی و چینی
کز ایشان هیچ را مثلی نبینی
هوش مصنوعی: تو کنیزانی داشتی از سرزمین‌های روم و چین که از میان آن‌ها هیچ‌کس را نمی‌توانی نمونه‌ای مشابه پیدا کنی.
همه در نیم‌شب نوروز کرده
به کار عیش دست‌آموز کرده
هوش مصنوعی: همه در نیمه‌شب جشن نوروز به خوش‌گذرانی مشغول شده‌اند.
نشست و باده پیش آورد حالی
بتی یا رب چنان و خانه خالی
هوش مصنوعی: نشست و جامی از شراب آورد و گفت: ای پروردگار، آیا این حال و روز من و این خانه خالی، سزاوار است؟
نه می در آبگینه کآن سمن‌بر
در آب خشک می‌کرد آتشِ تَر
هوش مصنوعی: نمی‌توان در آبگینه شرابی پیدا کرد که آن سمن، در آب، آتش را خاموش کند.
گلابی را به تلخی راه می‌داد
به شیرینی به دست شاه می‌داد
هوش مصنوعی: گلابی را با تلخی به کسی می‌داد و به شیرینی به دست شاه می‌سپرد.
نشسته شاه عالم مِهترانه
شکر برداشته چون مَه ترانه
هوش مصنوعی: شاه عالم به آرامی نشسته و مانند ماه شکر برداشت کرده است، چون ماهی که زیبا و دلنواز است.
پیاپی رطل‌ها پرتاب می‌کرد
ملک را شهربند خواب می‌کرد
هوش مصنوعی: به طور مداوم، وزنه‌هایی را به سمت شهر می‌انداخت و آن را به خواب می‌برد.
چو نوش باده از لب نیش برداشت
شکر برخاست شمع از پیش برداشت
هوش مصنوعی: وقتی که از لب‌های نیش، باده‌ای شیرین نوشیده شود، عطر شکر به فضا می‌پیچد و شمع نیز از پیش می‌رود.
به عذری کآن قبول افتاد در راه
برون آمد ز خلوت‌خانهٔ شاه
هوش مصنوعی: به دلیل دلیلی که مورد پذیرش قرار گرفت، فردی از مکان خصوصی شاه بیرون آمد.
کنیزی را که هم‌بالای او بود
به حسن و چابکی هم‌تای او بود
هوش مصنوعی: مصداقی را می‌توان دید که از نظر زیبایی و ظرافت در سطحی مشابه با او قرار دارد و هر دو در این ویژگی‌ها با هم برابرند.
در او پوشید زر و زیور خویش
فرستاد و گرفت آن شب سر خویش
هوش مصنوعی: او لباس و زیورآلات خود را به شخص دیگری داد و در شب، سر خود را گرفت و برد.
ملک چون دید کآمد نازنینش
ستد داد‌ِ شکر از انگبینش
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه دید که محبوبش آمد، به خاطر او از شیرینی عسل شکرگذاری کرد.
در او پیچید و آن شب کامِ دل راند
به مصروعی بر افسونی غلط خواند
هوش مصنوعی: در آن شب، او را در دنیای خود غرق کرد و با آهنگی جادویی، دل شاد و پر از لذت را به دوستانش تقدیم کرد.
ز شیرینی که آن شمع سحر بود
گمان افتاد او را کآن شکر بود
هوش مصنوعی: به خاطر شیرینی که از آن شمع سحر می‌آمد، او گمان کرد که آن شکر است.
کنیز از کار خسرو ماند مدهوش
که شیرین آمدش خسرو در آغوش
کنیز از عشقبازی خسرو در شگفت مانده بود و آغوش خسرو به کامش شیرین آمد.
فسانه بود خسرو در نکویی
فسون‌گر بود وقت نغز‌گو‌یی‌
خسرو در نکویی و جمال بی‌همتا بود و در پسندیده‌گویی و خوش‌سخنی اعجاب‌آور. (نغز‌‌گویی یعنی سخن تازه و بدیع که مورد پسند افتد‌)
ز هر کس کاو به بالا سروری داشت
سری و گردنی بالاتری داشت
(خسرو) از همه خوشتیپ‌ها یک سر و گردن بالاتر بود. (به بالا یعنی از نظر قد و بالا)
به خوش‌مغزی به از بادامِ تَر بود
به شیرین‌استخوانی نِی‌شکر بود
باطراوت‌تر از بادامِ تَر و شیرین‌تر از نیشکر بود (شیرین‌استخوان یعنی جذاب، خوش‌مغز یعنی تازه)
شبی که‌اسب نشاطش لنگ رفتی
کم این بودی که سی فرسنگ رفتی
هوش مصنوعی: در شبی که اسب پرنشاط تو از حرکت بازماند، کم نبود که تو سی فرسنگ سفر کردی.
هر آن روزی که نصفی کم کشیدی
چهل من ساغر‌ی در دَم کشیدی
هوش مصنوعی: هر روزی که چیزی از دست داده‌ای، در عوض شادی و لذت زیادی را تجربه کرده‌ای.
چو صبح آمد کنیز از جای برخاست
به دستان از ملک دستوری‌یی خواست
هوش مصنوعی: وقتی صبح شد، کنیزی از جا بلند شد و با دستانش از صاحب‌خانه درخواست دستوری را کرد.
به نزدیک شِکر شد کام و ناکام
به شِکر باز گفت احوال بادام
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی که خوشحال است و به خوشی‌های زندگی خود می‌پردازد، دربارهٔ اوضاع و احوال دیگران صحبت می‌کند. او به مانند شکر، شیرینی و خوشی را احساس می‌کند و در عین حال به سراغ کسی می‌رود که ممکن است در وضعیتی ناخوشایند باشد. این گفتگو نشان‌دهندهٔ تفاوت حالت‌های انسانی و تاثیرات محیط بر احساسات و حال افراد است.
هر آنچ از شاه دید او را خبر داد
نهانی‌های خلوت را به در داد
هوش مصنوعی: هر چیزی که شاه مشاهده کرد، او را خبر داد و رازهای نهانی را به بیرون افشا کرد.
بدان تا شِکر آگه باشد از کار
بگوید هر چه پرسد زو جهان‌دار
هوش مصنوعی: بدان که اگر شکر از کارها آگاه باشد، هر چیزی را که از او بپرسند، خواهد گفت.
شِکر برداشت شمع و درشد از در
که خوش باشد به یک جا شمع و شِکر
هوش مصنوعی: شمع و شکر به یک نقطه می‌آیند و این دیدار خوشایند است. شمع خاموش می‌شود و شکر از جا برمی‌خیزد، نشانه‌ای از زیبایی و لذت این کنار هم بودن است.
مَلک پنداشت کآن هم بستر او بود
کنیزک شمع دارد، شِکر او بود
هوش مصنوعی: ملک فکر کرد که آن کنیزک، همسر او است و شمع در دست دارد، در حالی که او در واقع شیرینی و خوشبویی است.
بپرسیدش که تا مهمان‌پرستی
به خلوت با چو من مهمان نشستی‌؟
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که آیا تا به حال در خلوت و تنهایی مثل من مهمان کسی را در دل پذیرایی کرده‌ای؟
جوابش داد کای از مهتران طاق
ندیدم مثل تو مهمان در آفاق
هوش مصنوعی: او به من پاسخ داد که من هیچ‌گاه مهمان با توجه و قابلیت‌هایی همچون تو را در دنیا ندیده‌ام.
همه چیزیت هست از خوب‌رویی
ز شیرین‌شکری و نغزگویی
هوش مصنوعی: تو همه ویژگی‌های خوب را داری، از زیبایی و شیرینی گفتار گرفته تا خوش‌بیانی و دلنشینی.
یکی عیب است اگر ناید گرانت
که بویی در نمک دارد دهانت
هوش مصنوعی: اگر عیبی در تو وجود ندارد، نباید احساس سنگینی و ناراحتی کنی، چون مانند بوی نمک که از دهان می‌آید، نشانه‌ای از خودت است.
نمک در مَردم آرد بوی پاکی
تو با چندین نمک چون بوی‌ناکی‌؟
هوش مصنوعی: نمک در مردم می‌ریزد، اما بوی خوش تو چه‌طور می‌تواند در میان این همه نمک بدی پیدا شود؟
به سوسن‌بوی شه گفتا‌ «چه تدبیر‌؟»
سمنبر گفت‌ «سالی سوسن و سیر»
هوش مصنوعی: به گل خوش‌بو گفتند: «چه راهکاری داریم؟» و گل سمن پاسخ داد: «یک سال سوسن و سیر» یعنی در این مدت می‌توانیم به رشد و شکوفایی برسیم.
ملک چون رخت از آن بت‌خانه بربست
گرفت آن پند را یک سال در دست
هوش مصنوعی: وقتی که ملک (شاه) از آن معبد یا خانه بت‌ها دور شد، یک سال کامل آن نصیحت یا پیامی را در ذهن خود نگه داشت.
بر آن افسانه چون بگذشت سالی
مزاج شه شد از حالی به حالی
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک سال از آن داستان، حال و هوای پادشاه تغییر کرد و به نوعی متفاوت از قبل شد.
به زیرش رام شد دوران توسن
برآوردش درختِ سیر سوسن
هوش مصنوعی: دوران آرامش و خوشبختی به سر آمده و درخت گل سوسن نیز به بار نشسته است.
شبی بر عادت پارینه برخاست
به شِکر باز بازاری برآراست
هوش مصنوعی: یک شب مانند شب‌های گذشته، به شکر و نعمت برخاست و بازاری را به زیبایی آراست.
همان شیرینی پارینه دریافت
به شیرینی رسد هر کاو شِکر یافت
هوش مصنوعی: هر کس که طعم شیرینی را در گذشته چشیده باشد، دوباره به همان شیرینی خواهد رسید، به شرطی که شکر را یافته باشد.
چو دوری چند رفت از عیش‌سازی
پدید آمد نشان بوس و بازی
هوش مصنوعی: هر چه زمان از خوشی و شادی دورتر می‌شود، نشانه‌هایی از عشق و نوازش بیشتر نمایان می‌شود.
همان جُفته نهاد آن سیم‌ساقش
به جُفتی دیگر از خود کرد طاقش
در این بیت اصطلاحات یک بازی مانند تخته‌نرد بکار رفته و گویا جفته‌نهادن یک اصطلاح و تقلب در بازی باشد. مصرع دوم‌: با کنیز و هم‌خوابه‌ای دیگر او را دست‌به‌سر کرد. جفت و تاق یعنی جُفت و فرد.‌
ملک نُقلِ دهان‌آلوده می‌خورد
به امید شِکر پالوده می‌خورد
شاه آب‌نبات دهنی می‌خورد و در خیالِ شکر، پالوده داشت‌می‌خورد. ( آن زیباروی یعنی شکر، کنیزی به جای خود به بستر خسرو فرستاده‌بود و خسرو از آن بی‌خبر. پالوده نوعی شیرینی و دسر بوده است.)
چو لشگر بر رحیل افتاد شب را
ملک پرسید باز آن نوش‌لب را
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر در شب راه افتاد، پادشاه از آن زن زیبا خبری خواست.
که چون من هیچ مهمانی رسیدت؟
بدین رغبت کسی در بر کشیدت؟
هوش مصنوعی: آیا تا به حال مهمانی به اندازه من به تو نزدیک شده است؟ کسی با این اشتیاق و علاقه نسبت به تو وجود داشته است؟
جوابی شِکرینش داد شِکر
که پارم بود یاری چون تو در بر
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو در کنارم، بابت این نعمت سپاسگزارم.
جز آن کان شخص را بوی دهان بود
تو خوش‌بویی از این بِهْ چون توان بود‌؟
هوش مصنوعی: تنها کسی که از دهانش بوی خوشی برمی‌خیزد، کسی است که خود به بوی خوش شهرت دارد. تو که بوی خوش داری، چگونه ممکن است از این خوش‌تر باشی؟
ملک گفتا چو بینی عیب هر چیز
ببین عیب جمال خویشتن نیز
هوش مصنوعی: اگر عیب‌ها را در دیگران می‌بینی، به یاد داشته باش که باید عیب‌های خودت را هم ببینی.
بپرسیدش که عیب من کدام است‌؟
کز آن عیب این نکویی زشت‌نام است
از (خسرو‌) پرسید آن عیبی که می‌دانی چیست که زیبایی و جمال مرا زشت‌نام کرده است؟
جوابش داد کآن عیب است مشهور
که یک ساعت ز نزدیکان نه‌ای دور
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که این عیب شناخته شده‌ای است که تو یک ساعت هم از نزدیکان خود دور نباشی.
چو دور چرخ با هر کس بسازی
چو گیتی با همه کس عشق بازی
هوش مصنوعی: هرگاه با هر شخصی سازگاری و همراهی کنی، مانند این است که دنیا با همه افراد در حال عشق ورزی است.
نگارین‌مرغی ای تمثال چینی
چرا هر لحظه بر شاخی نشینی‌؟
تمثال‌: پیکر‌، صورت‌، تندیس‌‌.
غلاف نازکی داری دریغی
که هر ساعت کنی بازی به تیغی
هوش مصنوعی: تو ظاهری لطیف و زیبا داری، اما افسوس که هر لحظه می‌توانی با کلمات تند و برنده‌ات، به دل دیگران آسیب برسانی.
جوابش داد شِکر کای جوان‌مرد
چه پنداری کزین شِکر کسی خورد؟
هوش مصنوعی: جوابش را داد و گفت: ای جوان‌مرد، چه فکر می‌کنی که کسی از این شکر بهره‌ای می‌برد؟
به ستاری که ستر اوست پیشم
که تا من زنده‌ام بر مُهر خویشم
هوش مصنوعی: به ستاره‌ای که بر من سایه افکنده، می‌نگرم و تا زمانی که زنده‌ام به خودم افتخار می‌کنم.
نه کس با من شبی در پرده خفته‌ست
نه دُرم را کسی در دَور سفته‌ست
در دور‌: در زمانه‌‌.
کنیزان منند اینان که بینی
که در خلوت تو با ایشان نشینی
هوش مصنوعی: این افراد که تو آنها را در کنار خود می‌بینی، شبیه به کنیزان هستند که در خلوت و نزدیکی تو قرار دارند.
بلی من باشم آن که‌اول درآیم
به می بنشینم و عشرت فزایم
هوش مصنوعی: بله، من همان کسی هستم که اولین کسی هستم که به می‌خانه می‌روم و در آنجا می‌نشینم و از شادی و لذت بهره‌مند می‌شوم.
ولی آن دل‌سِتان کآید در آغوش
نه من، چون من بتی باشد قصب‌پوش
هوش مصنوعی: دل کسی که به آغوش من می‌آید، مانند من نیست؛ او زیبا و دلرباست و مانند مجسمه‌ای با لباس زیبا به نظر می‌رسد.
چو بشنید این سخن شاه از زبانش
بدین معنی گواهی داد جانش
هوش مصنوعی: وقتی شاه این سخن را از زبان او شنید، با جان و دل به آن گواهی داد.
دُری کاو را بود مُهر خدایی
دهد ناسُفتگی بر وی گوایی
...
چو برزد آتش‌ِ مشرق زبانه
مَلک چون آب شد ز‌ آن جا روانه
هوش مصنوعی: وقتی آتشِ صبحگاهی به شعله درآمد، فرشتگان چون آب از آنجا سرازیر شدند.
بزرگان سپاهان را طلب کرد
وز ایشان پرسشی زان نوش‌لب کرد
هوش مصنوعی: او بزرگان سپاهان را فراخواند و از آنها در مورد آن نوش‌لب (شخص یا چیزی که اشاره شده) سوالی کرد.
به یک رویه همه شهر سپاهان
شدند آن پاک‌دامن را گواهان
هوش مصنوعی: در یک لحظه، همه مردم شهر سپاهان به شهادت رسیدند که آن فرد پاکدامن است.
که شکر همچنان در تنگ خویش است
نیازرده‌گلی بر رنگ خویش است
هوش مصنوعی: شکر هنوز در گنجایش خود باقی است و نیازی به زخم بر گل خود ندارد.
متاع خویشتن در بار دارد
کنیزی چند را بر کار دارد
مصرع اول‌‌: کالای خویش را هنوز در بار دارد و نفروخته است.
سمند‌ش گر چه با هر کس به زین است
سنان دورباشش آهنین است
هوش مصنوعی: گرچه اسب ناآشنایان می‌تواند با هر کسی خوب رفتار کند، اما شمشیر دور از او همیشه تیز و آماده است.
عجوز‌ان نیز کردند استواری
عروسش بِکر بود اندر عماری
هوش مصنوعی: زنانی پیر هم استقامت به خرج دادند، چون عروسی‌اش در درون قصر هنوز دارای پاکی و باکرگی بود.
ملک را فرخ آمد فال اختر
که از چندین مگس چون رَست شِکر‌!
هوش مصنوعی: ملک از اینکه ستاره‌ها به او خبر خوشی داده‌اند، شاد است، چرا که از میان بسیاری از مشکلات و سختی‌ها، شیرینی‌هایی به دست آورده است.
فرستاد از سرای خویش خواندش
به آیین زناشویی نشاندش
هوش مصنوعی: او از خانه‌اش دعوت کرد و طبق اصول و مراسم ازدواج او را نشاند.
نسُفته دُرِ دریاییش را سُفت
نگین لعل را یاقوت شد جفت
در نسفته در اینجا کنایه است از دوشیزگی و بکارت‌.
سوی شهر مداین شد دگر بار
شِکر با او به دامن‌ها شِکربار
هوش مصنوعی: شکر دوباره به شهر مداین رفت و همراه خود دامن‌هایی پر از شکر دارد.
به شِکر عشق شیرین خوار می‌کرد
شِکر شیرینی‌یی بر کار می‌کرد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، با لذت و شیرینی رفتار می‌کرد و در عین حال، کارهای شیرین و دل‌انگیزی انجام می‌داد.
چو بگرفت از شِکر‌خوردن دلِ شاه
به نوش‌آبادِ شیرین شد دگر راه
هوش مصنوعی: وقتی دل شاه بر اثر خوردن شکر شاد شد، او به سمت نوش‌آباد شیرین روانه شد.
شِکر در تَنگ شه تیمار می‌خورد
ز نخل‌ستانِ شیرین خار می‌خورد
هوش مصنوعی: شکر در ظرف کوچک به خاطر نیاز و فشاری که دارد، از نخل‌ستانی شیرین تغذیه می‌شود و از خارهایی که در آنجا هست، هم آسیب می‌بیند.
شه از سودا‌ی شیرین شور در سر
گدازان گشته چون در آب شِکر
هوش مصنوعی: پادشاهی که به خاطر عشق و شوری شیرین در دلش دچار حالتی خاص شده، مانند شکر در آب حل شده و ذوب می‌شود.
چو شمع از دوری شیرین در آتش
که باشد عیش موم از انگبین خوش
هوش مصنوعی: به مانند شمعی می‌مانم که از دوری محبوب شیرینم در آتش می‌سوزد. چه لذتی از عیش موم که با عسل شیرین شده باشد؟
کسی کز جان شیرین باز مانَد
چه سود ار در دهن شِکر فشانَد‌؟
هوش مصنوعی: کسی که از زندگی خود لذت نمی‌برد و یا از جانش دست برداشته، چه فایده دارد اگر زبانش پر از شیرینی و سخن‌های زیبا باشد؟
شِکر هرگز نگیرد جای شیرین
بچربد بر شِکر حلوا‌ی شیرین
هوش مصنوعی: شکر هرگز نمی‌تواند طعم شیرینی را برآورده کند، درست مانند اینکه حلوا با شکر شیرین‌تر می‌شود.
چمن خاک است چون نسرین نباشد
شِکر تلخ است چون شیرین نباشد
چمن بدون گل نسرین صفایی ندارد و شکر بدون یار، در کام تلخ است. 
مگو شیرین و شِکر هست یک‌سان
ز نِی خیزد شِکر، شیرینی از جان
هوش مصنوعی: نگو که شیرینی و شکر یکی هستند، چرا که شیرینی از دل برمی‌خیزد ولی شکر از نی تولید می‌شود.
چو شمع شهد شیرین برفروزد
شِکر بر مجمر آن جا عود سوزد
هوش مصنوعی: وقتی شمعی درخشان و شیرین روشن می‌شود، شکر نیز بر روی آتش بخاری می‌سوزد.
شِکر گر چاشنی در جام دارد
ز شیرینی حلاوت وام دارد
هوش مصنوعی: اگر شکر در لیوانی وجود داشته باشد، از شیرینی آن لذت و طعمی دلپذیر را به ارمغان می‌آورد.
ز شیرینی بزرگان ناشکیبند
به شِکر طفل و طوطی را فریبند
آدم بالغ عاشق شیرینی (شیرین‌وشی) است شکر برای بچه‌ها و طوطی‌هاست.
هر آبی کآن بود شیرین بسازد
شِکر چون آب را بیند گدازد
هوش مصنوعی: هر آبی که شیرین باشد، وقتی شکر را ببیند، ذوب می‌شود.
ز شیرین تا شِکر فرقی عیان است
که شیرین جان و شِکر جای جان است
هوش مصنوعی: بین شیرین و شکر تفاوت روشنی وجود دارد؛ شیرینی به خودی خود روح و جان دارد، در حالی که شکر فقط به عنوان یک جایگزین برای شیرینی است.
پری‌رویی است شیرین در عماری
پرند او شِکر در پرده‌داری
هوش مصنوعی: حضرت یوسف زیبایی قلب‌ربا و دلنشین را دارند، در حالی که در زیر پرده‌ای از راز و پوشش قرار دارند.
بداند این قدر هر که‌ش تمیز است
که شِکر بهر شیرینی عزیز است
هوش مصنوعی: هر کسی که فهم و درک درستی دارد، می‌داند که شکر برای شیرینی بسیار ارزشمند است.
دلش می‌گفت شیرین بایدم زود
که عیشم را نمی‌دارد شِکر سود
هوش مصنوعی: دلش می‌گفت که باید زودتر به شادی و خوشی بپردازد، چون زندگی‌اش دیگر شیرینی و لذتی ندارد.
یخ از بلّور صافی‌تر به گوهر
خلاف آن شد که این خشک است و آن تَر
هوش مصنوعی: یخ درخشندگی بیشتری از بلور دارد، اما در عین حال این یخ خشک است و آن گوهر نمناک و تر است.
دگر ره گفت نَشْکیبم ز شیرین
چه باید کرد با خود جنگ چندین‌؟
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی از درگیری درونی اشاره می‌کند. او از خود می‌پرسد پس از تجربهٔ تلخ و شیرین زندگی، چه کار باید کرد؟ این جدال درونی نشان‌دهندهٔ احساسات متضاد و کشمکش درونی اوست. در واقع، او در جست‌وجوی راهی برای کنار آمدن با این تضادها و چالش‌هاست.
گَرَم سنگ آسیا بر سر بگردد
دل آن دل نیست کز دل‌بر بگردد
هوش مصنوعی: اگر سنگ آسیاب بر سر من بچرخد، دل من این‌گونه نیست که از دل کسی که دوستش دارم، دور شود.
به سر گردم‌، نگردانم سر از یار
سری دارم مباح از بهر این کار
حتی اگر بمیرم دست از یار برنمی‌دارم جانم حلال در این راه. (به سر گردیدن یعنی جان باختن)
دگر ره گفت کاین تدبیر خام است
صبوری کن که رسوایی تمام است
هوش مصنوعی: دیگر کسی گفت که این کارها نتیجه‌ای نخواهد داشت، صبر کن که شرایط به زودی برای تو روشن خواهد شد و وضعیت ناپسند تمام خواهد شد.
مرا آن بِهْ که از شیرین شکیبم
نه طفلم تا به شیرینی فریبم
هوش مصنوعی: بهتر است که من از شیرینی فریبنده دوری کنم، چون هنوز کودک نیستم که به راحتی فریب شوم.
بباید درکشیدن میل را میل
که کس را کار برنآید به تعجیل
هوش مصنوعی: باید در انجام کارها با دقت و صبر عمل کرد، زیرا عجله در کارها نتیجه‌ای نخواهد داشت و فقط به بی‌نظمی می‌انجامد.
مرا شیرین و شِکر هر دو در جام
چرا بر من به تلخی گردد ایام‌؟
هوش مصنوعی: چرا در حالی که من هم شیرینی و هم شکر را در جام دارم، روزگار بر من تلخ می‌گذرد؟
دلم با این رفیقان بی‌رفیق است
ز بس ملاحبان کشتی غریق است
هوش مصنوعی: دل من با این دوستانی که هیچ دوستی ندارند، بی‌نهایت ناراحت است؛ زیرا هرچه بیشتر به آنها می‌نگرم، مانند ملوانانی هستند که کشتی در حال غرق شدن را نجات نمی‌دهند.
نمی‌خواهی که زیر افتی چو سایه
مشو بر نردبان جز پایه‌پایه
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی که به زمین بیفتی، مانند سایه عمل نکن و فقط به پایه‌های نردبان تکیه کن، نه به شخصیتی بلندپرواز.
چنان راغب مشو در جستن کام
که از نایافتن رنجی سرانجام
آنقدر در پی لذت‌جویی مباش زیرا اگر کامت برنیاید در رنج و اندوه میافتی.
طمع کم دار تا گر بیش یابی
فتوحی بر فتوح خویش یابی
هوش مصنوعی: اگر طمع‌کاری‌ات را کاهش‌دهی و به خواسته‌های کمتری رضایت بدهی، ممکن است به موفقیت‌های بیشتری دست پیدا کنی و پیروزی‌های بزرگتری را تجربه کنی.
دل آن بِهْ کز در مَردی درآید
مراد مَردم از مَردی برآید
هوش مصنوعی: دلِ کسی که با صداقت و مردانگی به درون وارد شود، می‌تواند آرزوی دیگران را برآورده کند.
به صبر‌م کرد باید رهنمونی
زنی شد با زنان کردن زبونی
هوش مصنوعی: برای صبر کردن نیاز به راهنمایی دارم، زیرا تسلیم شدن و عمل کردن به شیوه زنان، باعث ضعف می‌شود.
به مَردان بر زنی کردن حرام است
زنی کردن زنی کردن کدام است؟
هوش مصنوعی: ازدواج با زنان متعلق به دیگران برای مردان نادرست است، پس در این میان سوال اینجاست که ازدواج به چه معناست؟
مرا دعوا چه باید کرد شیری
که آهویی کند بر من دلیری
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم در برابر چه کاری باید ایستادگی کنم، وقتی که شیر با وقاحت و شهامت به من حمله می‌کند، همان‌طور که آهو حاضر است.
اگر خود گوسپندی رند و ریشم
نه بر پشم کسان بر پشم خویشم
هوش مصنوعی: اگر خودم مانند یک گوسفند ریاکار باشم، نباید بر دیگران ایراد بگیرم و بهتر است به رفتار خودم توجه کنم.
چو پیلان راز خود با کس نگفتم
چو پیله در گلیم خویش خفتم
هوش مصنوعی: من رازهای خود را مانند فیل‌ها برای کسی نگفتم و مانند پیله‌ای در گلیم خود پنهان شدم.
چنان در سر گرفت آن تُرک طناز
کزو خسرو نه‌، کیخسرو بَرَد ناز
هوش مصنوعی: آن تُرک زیبا به قدری در دل من جا گرفته که حتی خسرو و کیخسرو هم نمی‌توانند به اندازه او دلربایی کنند.
چو کرد ار دل ستاند‌، سینه جوید
ورش خانه دهی‌، گنجینه جوید
هوش مصنوعی: اگر دل کسی را بستانند، او سینه‌ای پر از آرزو می‌طلبد؛ و اگر خانه‌ای برایش فراهم کنی، به دنبال گنجینه‌ای خواهد بود.
دلم را گر فراقش خون برآرد
طمع برد و طمع طاعون برآرد
هوش مصنوعی: اگر دل من به خاطر جدایی‌اش به درد بیفتد، آرزوی آن را دارم که این درد همچون طاعونی به جانم بیفتد.
ز معشوقه وفا جستن غریب است
نگوید کس که سکبا بر طبیب است
چشم وفا داشتن از معشوقه توقع بی‌جایی است اگر طبیب‌، آش‌سرکه تجویز می‌کند توقع تهیه آن توسط طبیب بی‌جاست وفاداری هم کار عاشق است نه معشوق. (سکبا یعنی «سرکه‌با‌» آشی است از بلغور و سرکه و گوشت و ... ؛ با به‌معنی آش مانند زیربا که یعنی آش زیره‌)
مرا هر دم بر آن آرد ستیز‌ش
که «خیز استغفرالله خون بریزش»
هوش مصنوعی: هر لحظه بر من فشار می‌آورد که از گناهانم توبه کنم، و گرنه خونم بر زمین ریخته خواهد شد.
من این آزرم تا کی دارم او را‌؟
چو آزردم تمام آزارم او را
هوش مصنوعی: من تا چه زمانی باید این حیا و خجالت را داشته باشم؟ وقتی که تمام آزارم را به او رسانده‌ام.
به گیلان‌در نکو گفت آن نکو زن
میآزار ار بیآزاری نکو زن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی خوب زندگی کنی و از درد و رنج دور باشی، باید به دیگران آزار نرسانی و در عوض، با مهربانی و نیکی رفتار کنی.
مزن زن را ولی چون برستیزد
چنانش زن که هرگز برنخیزد
هوش مصنوعی: زنی را تنبیه نکن، اما اگر او به تو آسیب زد، مثل او با او برخورد کن، طوری که دیگر نتواند بلند شود.
دل شه چارهٔ آن غم ندانست
که راز خویش را محرم ندانست
هوش مصنوعی: دل شاه نتوانست راه حلی برای آن غم پیدا کند، زیرا راز خود را نزد کسی قابل اعتماد ندانست.
دل آن محرم بود کز خانه باشد
دل بیگانه هم بیگانه باشد
هوش مصنوعی: دل تنها کسی می‌تواند درک و محبت واقعی را داشته باشد که از خود خانه و خانواده‌اش دور نیست؛ در حالی که دل کسانی که از خانه دورند، هیچ پیوندی با آن ندارند و به نوعی بیگانه هستند.
چو دزدیده نخواهی دانهٔ خویش
مَهِل بیگانه را در خانهٔ خویش
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی که دیگران از دارایی‌ات بهره‌برداری کنند، پس باید از چیزهای خودت به خوبی محافظت کنی و به آن‌ها اجازه ندهی که وارد حریم خصوصی‌ات شوند.
چنان گو راز خود با به‌ترین دوست
که پنداری که دشمن‌تر کسی اوست
رازهایت را در آن حد برای بهترین دوستت بگو انگار که داری به بدترین دشمنت می‌گویی
مگو ناگفتنی در پیش اغیار
نه با اغیار، با محرم‌ترین یار
رازهایت را با دیگران مگو نه با بیگانگان بلکه با محرم‌ترین یار هم مگو.
به خلوت نیزش از دیوار می‌پوش
که باشد در پس دیوارها گوش
هوش مصنوعی: در تنهایی هم به دیوارها تکیه کن، زیرا ممکن است در پشت دیوارها کسی گوش به صحبت‌های تو داشته باشد.
و گر نتوان که پنهان داری از خویش
مده خاطر بدان یعنی میندیش
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی چیزی را از خودت پنهان کنی، پس بهتر است به آن فکر نکنی و نگرانی برای خودت درست نکن.
میندیش آن چه نتوان گفتنش باز
که نندیشیده بِهْ ناگفتنی‌راز
به چیزهایی که به دیگران نمی‌توانی بگویی حتی فکر نکن زیرا بهتر است رازهای نگفتنی را به آنها فکر نکنی.
در این مجلس چنان کن پرده‌سازی
که نآید شحنه در شمشیر‌بازی‌
هوش مصنوعی: در این جمع به گونه‌ای رفتار کن که کسی نتواند مانع سرگرمی و فعالیت‌های ما شود.
سرودی کآن بیابان را نشاید
سزد گر بزم سلطان را نشاید
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که اگر مجالس و جشن‌های بزرگ و باشکوه نمی‌توانند مشتاق کسانی باشند که در آن بیابان‌ها زندگی می‌کنند، پس باید از بیابان دوری کرد. به عبارت دیگر، اگر جایی که در آن زندگی می‌شود، فاقد زیبایی و شکوه باشد، ارزش چندانی ندارد.
اگر دانا و گر نادان بود یار
بضاعت را به کس بی‌مُهر مسپار
دوستت هر‌کسی که هست اگر امانتی را به او می‌سپاری بدون مُهر (و قفل) مسپار
مکن با هیچ بد‌محضر نشستی
که نآرد در شکوهت جز شکستی
هوش مصنوعی: در هیچ محفل بدی شرکت نکن، زیرا هیچ چیزی جز ندامت و ناکامی به همراه نخواهد داشت.
درختی کار در هر گِل که کاری
کز او آن بر که کِشتی چشم داری
هوش مصنوعی: اگر درختی را در هر خاکی بکاری، نتیجه‌اش به کیفیت آن خاک بستگی دارد. اگر درخت را به خوبی پرورش دهی و به آن رسیدگی کنی، انتظار داشته باش که محصول خوبی از آن برداشت کنی.
سخن در فرجه‌ای پرور که فرجام
ز واگفتن تو را نیکو شود نام
هوش مصنوعی: در زمانی که فرصتی مناسب دست می‌دهد، سخن گفتن به گونه‌ای که نتیجه‌اش برای تو مثبت و نیکو باشد، اهمیت زیادی دارد.
اگر صد وجه نیک آید فراپیش
چو وجهی بَد بُوَد ز‌آن بَد بیندیش
اگر کاری را می‌خواهی انجام دهی و یک درصد احتمال بد (خطا) در آن می‌بینی آن درصد بد را با احتمال بیشتر در نظر بگیر و از آن دوری کن.
به چشم دشمنان بین حرف خود را
بدین حرفت شناسی نیک و بد را
از دید دشمنان به گفته‌ها و کارهای خود نگاه کن؛ با این شیوه، کار درست را از غلط تشخیص خواهی داد. (یعنی دشمنان به دنبال ضعف‌گیری از تو هستند پس از آن بپرهیز)
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بِدَر پیراهنی در نیک‌نامی
در هنگام شادکامی و دارایی، مقداری هم ببخش و برای نیک‌نامی خرج کن

حاشیه ها

1396/11/15 20:02
۷

مزن زن را ولی چون بر ستیزد
چنانش زن که هرگز برنخیزد
چنان گو راز خود با بهترین دوست
که پنداری که دشمن‌تر کسی اوست
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیک نامی

1402/08/27 20:10
فرهود

زنده‌یاد رضا سقایی خواننده موسیقی لری این بیت را در یک آواز لری به نام «خسرو و شیرین» با کمانچه مجتبی میرزاده خوانده است. به این صورت:

چمن خار است اگر نسرین نباشد       شکر تلخ است اگر شیرین نباشد