بخش ۶۴ - صفت داد و دهِش خسرو
جهان خسرو که تا گردون کمر بست
کُلَهداری چون او بر تخت ننشست
به روز بار کاو را رای بودی
به پیشش پنج صف بر پای بودی
نخستین صف توانگر داشت در پیش
دویم صف بود حاجتگار و درویش
سوم صف جای بیماران بیزور
همه رسته به مویی از لب گور
چهارم صف به قومی متصل بود
که بند پایشان مسمار دل بود
صف پنجم گنهکاران خونی
که کس کس را نپرسیدی که چونی
به پیش خونیان ز امیدواری
مثال آورده خط رستگاری
ندا برداشته دارندهٔ بار
که هر صف زیر خود بینند زنهار
توانگر چون سوی درویش دیدی
شمار شکر بر خود بیش دیدی
چو در بیمار دیدی چشم درویش
گرفتی بر سلامت شکر در پیش
چو دیدی سوی بندی مرد بیمار
به آزادی نمودی شکر بسیار
چو بر خونی فتادی چشم ِ بندی
گشادی لب به شکر بِهْپسندی
چو خونی دیدی امید رهایی
فزودی شمع شکرش روشنایی
درِ خسرو همهساله بدین داد
چو مصر از شُکر بودی شکّرآباد
به مِی بنشست روزی بر سر تخت
بدین حرفت حریفی کرد با بخت
به گِرداگرد تخت طاقدیسش
دهان تاجداران خاکلیسش
همه تمثالهای آسمانی
رصد بسته بر آن تخت کیانی
ز میخ ماه تا خرگاه کیوان
در او پرداخته ایوان بر ایوان
کواکب را ز ثابت تا به سیار
دقایق با دَرَج پیموده مقدار
به ترتیب گُهرهای شبافروز
خبر داده ز ساعات شب و روز
شناسایی که انجم را رصد راند
از آن تخت آسمان را تخته برخواند
کسی کاو تخت خسرو در نظر داشت
هزاران جام کیخسرو ز بر داشت
چنین تختی نه تختی کآسمانی
بر او شاهی نه شه، صاحبقرانی
چو پیلی، گر بوَد پیل آدمیروی
چو شیر، ار شیر باشد عنبرینموی
زمین تا آسمان رانی گشاده
ثریا تا ثری خوانی نهاده
ارم را خشک بُد در مجلسش جام
فلک را حلقه بُد بر درگهش نام
بزرگی بایدت دل در سخا بند
سر کیسه به برگ گندنا بند
دِرمداری که از سختی درآید
سر و کارش به بدبختی گراید
به شادی شغل عالم دَرج میکن
خراجش میستان و خرج میکن
چنین میده چنان کش میستانی
و گر بدْهی و نستانی، تو دانی
جهانداری به تنها کرد نتوان
به تنهایی جهان را خورد نتوان
بداند هر که باتدبیر باشد
که تنهاخوار تنهامیر باشد
مخور تنها گرت خود آب جوی است
که تنهاخور چو دریا تلخخوی است
بباید خویشتن را شمع کردن
به کار دیگران پا جمع کردن
ببین قارون چه برد از گنج دنیا
نیَرزد گنج دنیا، رنج دنیا
به رنج آید بهدست این خود سلیم است
چو از دستت رود، رنجی عظیم است
چو آید رنج باشد، چون شود رنج
تهیدستی شرف دارد بدین گنج
ملک پرویز کهز جمشید بگذشت
به گنجافشانی از خورشید بگذشت
بُدش با گنج دادن خندهناکی
چو خاکش گنج و او چون گنج خاکی
دو نوبت خوان نهادی صبح تا شام
خورش با کاسه دادی، باده با جام
کشیده مائده یک میل در میل
مگس را گاو دادی، پشه را پیل
ز حلواها که بودی گرد خوانش
ندانستی چه خوردی میهمانش
ز گاو و گوسفند و مرغ و ماهی
ندانم چند چندانی که خواهی
چو بزمش بوی خوش را ساز دادی
صبا وام ریاحین باز دادی
به هنگام بخور عود و عنبر
خراج هند بودی خرج مجمر
چو خورد خاص او بر خوان رسیدی
گوارش تا به خوزستان رسیدی
کبابی تر بخوردی اول روز
بر او سوده یکی در شبافروز
ز بازرگان عُمان دُر نهانی
به دَه مَن زر خریده، زر کانی
شنیدم کز چنان دُر باشد آرام
رطوبتهای اصلی را در اندام
یک اسب بور ازرقچشم نوزاد
معطر کرده چون ریحان بغداد
ز شیر مادرش چوپان بریده
به شیر گوسفندش پروریده
بفرمودی تنوری بستن از سیم
که بودی خرج او دخل یک اقلیم
در او دَه پانزده مَن عود ِ چون مشک
بسوزاندی به جای هِیمه خشک
چو بریان شد کباب خوانش این بود
تنور و آتش و بریانش این بود
به خوان زر نهادندی فراپیش
هزار و هفتصد مثقال کم بیش
بخوردی زان نواله لقمهای چند
چو مغز پسته و پالودهٔ قند
نظر کردی به محتاجان درگاه
کجا چشمش درافتادی ز ناگاه
بدو بخشیدی آن زرینهخوان را
تنور و هر چه آلت بودی آن را
زهی خوانی که طباخان نورش
چنین نانی برآرند از تنورش
دگر روزی که خوان لاجوردی
گرفتی از تنور صبح زردی
همان پیشینه رسم آغاز کردی
تنور و خوانی از نو ساز کردی
همه روز این شگرفی بود کارش
همه عمر این روش بود اختیارش
چو وقت آمد نماند آن پادشایی
به کاری نامد آن کار و کیایی
شرف خواهی به گرد مقبلان گرد
که زود از مقبلان مقبل شود مَرد
چو بر سنبل چَرَد آهوی تاتار
نسیمش بوی مشک آرد به بازار
دگر آهو که خاشاک است خوردش
به جای مشک خاشاک است گِردش
پدر کاز من روانش باد پرنور
مرا پیرانه پندی داد مشهور
که از بیدولتان بگریز چون تیر
سرا در کوی صاحبدولتان گیر
چو صبحت گر شبی باید بِهْ از روز
چراغ از مشعل روشن برافروز
بهای در بزرگ از بهر این است
کز اول با بزرگان همنشین است
بخش ۶۳ - رسیدن نامهٔ شیرین به خسرو: چو خسرو نامهٔ شیرین فروخواندبخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی): به آیین جهانداران یکی روز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جهان خسرو که تا گردون کمر بست
کُلَهداری چون او بر تخت ننشست
هوش مصنوعی: در دنیا کسی مانند خسرو که تاج و تخت را به خود اختصاص داده، وجود ندارد و هیچ کس دیگری بر آن تخت سلطنت ننشسته است.
به روز بار کاو را رای بودی
به پیشش پنج صف بر پای بودی
روز بار: روز بار عام
نخستین صف توانگر داشت در پیش
دویم صف بود حاجتگار و درویش
هوش مصنوعی: در ابتدا، افرادی که توانمند و قدرتمند بودند در صف اول قرار داشتند، و سپس در پی آن صفی دیگر بود که در آن نیازمندان و درویشان حضور داشتند.
سوم صف جای بیماران بیزور
همه رسته به مویی از لب گور
هوش مصنوعی: در جایی که بیماران ضعیف و نزدیک به مرگ قرار دارند، همه به یک رشته نازک مانند مویی، از لب گوری رها شدهاند.
چهارم صف به قومی متصل بود
که بند پایشان مسمار دل بود
هوش مصنوعی: در صف چهارم افرادی بودند که به همدیگر وابسته و متصل بودند، و شرایط سخت و دشواری که داشتند، قلبهایشان را پر از درد و رنج کرده بود.
صف پنجم گنهکاران خونی
که کس کس را نپرسیدی که چونی
هوش مصنوعی: در صف پنجم گناهکاران، هیچکس از حال و روز دیگری نپرسیده است.
به پیش خونیان ز امیدواری
مثال آورده خط رستگاری
هوش مصنوعی: به کسانی که در سختیها و مشکلات دست به امید و تلاش میزنند، یادآوری میشود که باید به نشانههای نجات و رستگاری دقت کنند و از آنها درس بگیرند.
ندا برداشته دارندهٔ بار
که هر صف زیر خود بینند زنهار
هوش مصنوعی: صدا به گوش میرسد که صاحب بار میگوید: هر کس زیر بار سنگینی قرار دارد، مراقب باشد.
توانگر چون سوی درویش دیدی
شمار شکر بر خود بیش دیدی
هوش مصنوعی: وقتی توانگر به درویشی نگاه میکند، میبیند که برکات و نعمتهای بیشتری نسبت به خود دارد.
چو در بیمار دیدی چشم درویش
گرفتی بر سلامت شکر در پیش
هوش مصنوعی: وقتی که در بیمار به چشمان درویش نگاه کردی، به سلامت او شکرگزاری کردی.
چو دیدی سوی بندی مرد بیمار
به آزادی نمودی شکر بسیار
هوش مصنوعی: وقتی دیدی که به سوی کسی که بیمار است میروی، باعث شکرگزاری و خوشحالی میشود که به او کمک میکنی و او را از بند رهایی میبخشی.
چو بر خونی فتادی چشم ِ بندی
گشادی لب به شکر بِهْپسندی
هوش مصنوعی: زمانی که در شرایط سخت و دشواری قرار گرفتی، چشمانت را باز کن و ببین که زیباییها و نعمتهای زندگی چگونه هستند. در آن لحظه که تن خود را در خون غم میبینی، لبخند بزن و به شیرینی و خوبیهای زندگی بیندیش.
چو خونی دیدی امید رهایی
فزودی شمع شکرش روشنایی
هوش مصنوعی: وقتی خونی را دیدی، امید به نجات و آزاد شدن در دل تو بیشتر میشود، همانطور که شمع با شیرینی شکر روشنایی مییابد.
درِ خسرو همهساله بدین داد
چو مصر از شُکر بودی شکّرآباد
هوش مصنوعی: در درگاه خسرو همیشه به این شکل است که مثل مصر، جایی پر از شکر و شیرینی است.
به مِی بنشست روزی بر سر تخت
بدین حرفت حریفی کرد با بخت
هوش مصنوعی: روزی زمانی در کنار شراب نشسته بود، که بخت از او خواستگاری کرد و به او گفت که حریفش خواهد شد.
به گِرداگرد تخت طاقدیسش
دهان تاجداران خاکلیسش
هوش مصنوعی: به دور تختی که به شکل طاقدیس است، افرادی که در ردههای بالای اجتماعی قرار دارند و به نوعی درگیر خاک و زمین هستند، تجمع کردهاند.
همه تمثالهای آسمانی
رصد بسته بر آن تخت کیانی
هوش مصنوعی: تمام چهرههای آسمانی به دقت بر آن تخت سلطنتی نظارهگر هستند.
ز میخ ماه تا خرگاه کیوان
در او پرداخته ایوان بر ایوان
هوش مصنوعی: از منارههای روشن تا آرامگاههای سیارهٔ کیوان، در اینجا زیبا و باشکوه است.
کواکب را ز ثابت تا به سیار
دقایق با دَرَج پیموده مقدار
دَرَج: جمع درجه است. دقایق و درج در اینجا از اصطلاحات علم نجوم است.
به ترتیب گُهرهای شبافروز
خبر داده ز ساعات شب و روز
هوش مصنوعی: گُهرهای شبافروز که به زیبایی میدرخشند، از زمانهای شب و روز خبر میدهند.
شناسایی که انجم را رصد راند
از آن تخت آسمان را تخته برخواند
هوش مصنوعی: مردی که ستارههای آسمان را به دقت مشاهده میکند، از آنجا به تماشای آسمان مینشیند و به آن با دقت مینگرد.
کسی کاو تخت خسرو در نظر داشت
هزاران جام کیخسرو ز بر داشت
هوش مصنوعی: شخصی که به فکر تصاحب تخت شاهی خسرو بود، هزاران جام را از یاد کیخسرو برداشت.
چنین تختی نه تختی کآسمانی
بر او شاهی نه شه، صاحبقرانی
هوش مصنوعی: این تخت، تختی نیست که بر آن یک پادشاه آسمانی حکومت کند و به عبارتی، کسی که دارای مقام و منزلت باشد، بر آن نشیند.
چو پیلی، گر بوَد پیل آدمیروی
چو شیر، ار شیر باشد عنبرینموی
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند فیل باشد، با آنکه انسانی است، اگر هم مانند شیر باشد، به مانند آن شیر موهای عطرآگین خواهد داشت.
زمین تا آسمان رانی گشاده
ثریا تا ثری خوانی نهاده
ران گشادن کنایه است از تاختن، سوار شدن بر اسب.
ارم را خشک بُد در مجلسش جام
فلک را حلقه بُد بر درگهش نام
هوش مصنوعی: در مجالس او، تمام خوشبختیها و نعمتها از بین رفته بود و همچون حلقهای از آسمان، نام و آوازهاش در برابر درگاهش قرار داشت.
بزرگی بایدت دل در سخا بند
سر کیسه به برگ گندنا بند
گندنا یعنی سبزی تره که نرم و سست است.
دِرمداری که از سختی درآید
سر و کارش به بدبختی گراید
درَمدار: ثروتمند. سختی: در اینجا یعنی بُخل و بخیلی کردن.
به شادی شغل عالم دَرج میکن
خراجش میستان و خرج میکن
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی و خوشبختی، شغل و مقام خود را بالا ببر و از آن درآمد کسب کن و آن را خرج شادی و خوشیهای خود کن.
چنین میده چنان کش میستانی
و گر بدْهی و نستانی، تو دانی
هوش مصنوعی: اگر به کسی خوبی کنی، همان خوب را از او دریافت خواهی کرد و اگر بد رفتاری کنی، خودت بهتر میدانی که چه نتیجهای خواهی گرفت.
جهانداری به تنها کرد نتوان
به تنهایی جهان را خورد نتوان
هوش مصنوعی: برای اداره کردن جهان به تنهایی کافی نیست و نمیتوان با تنهایی بار عظیم آن را به دوش کشید.
بداند هر که باتدبیر باشد
که تنهاخوار تنهامیر باشد
هوش مصنوعی: هر کس که تدبیر و اندیشه داشته باشد، میداند که تنها آرزوی نیک و خیر در زندگی به خودی خود به دست نمیآید.
مخور تنها گرت خود آب جوی است
که تنهاخور چو دریا تلخخوی است
هوش مصنوعی: اگر فقط به یک منبع یا شخص تکیه کنی، مانند آبی که تنها از جوی مینوشی، در حالی که مانند دریا از منابع غنی و متنوع برخوردار هستی، نتیجهای تلخ و ناگواری خواهی داشت. پس بهتر است از منابع و تجربیات مختلف بهرهمند شوی تا غنای بیشتری به دست آوری.
بباید خویشتن را شمع کردن
به کار دیگران پا جمع کردن
پا جمع کردن یعنی خدمت کردن،
ببین قارون چه برد از گنج دنیا
نیَرزد گنج دنیا، رنج دنیا
هوش مصنوعی: نگاه کن که قارون با تمام ثروتش از دنیای مادی چه چیزی به دست آورد. آیا این ثروت ارزش دارد که انسان در این دنیا به خاطر آن رنج بکشد؟
به رنج آید بهدست این خود سلیم است
چو از دستت رود، رنجی عظیم است
هوش مصنوعی: اگر انسان با تلاش و زحمت به چیزی دست پیدا کند، این نشاندهندهی پاکی و سادگی اوست. اما اگر آن چیز از دستش برود، دچار رنج و سختی بزرگ خواهد شد.
چو آید رنج باشد، چون شود رنج
تهیدستی شرف دارد بدین گنج
هوش مصنوعی: وقتی که مشکل و سختی به زندگی میآید، در صورتی که رنج و زحمت نباشد، ارزش و جایگاه فقر و تهیدستی به این گنج و ثروت بیشتر است.
ملک پرویز کهز جمشید بگذشت
به گنجافشانی از خورشید بگذشت
هوش مصنوعی: ملک پرویز که از جمشید پیشی گرفت، در بخشش و ثروتاندوزی، به اندازهای رسید که حتی از نور خورشید نیز فراتر رفت.
بُدش با گنج دادن خندهناکی
چو خاکش گنج و او چون گنج خاکی
مصرع دوم: بسیار بخشنده و متواضع و خاکی بود.
دو نوبت خوان نهادی صبح تا شام
خورش با کاسه دادی، باده با جام
هوش مصنوعی: تو در طول روز دو بار سفرهای رنگین میچینی و از صبح تا شب از غذا و نوشیدنی به مهمانان خود میدهی.
کشیده مائده یک میل در میل
مگس را گاو دادی، پشه را پیل
هوش مصنوعی: اگر مائدهای را برای مگس آماده کردهای، پس برای پشه هم جایی در کنار گاو قرار دادهای، و در واقع به او به اندازه یک فیل اهمیت دادهای. در اینجا به نوعی نشان میدهد که برخی از تصمیمات یا رفتارها ممکن است نادرست یا نامتناسب باشند.
ز حلواها که بودی گرد خوانش
ندانستی چه خوردی میهمانش
هوش مصنوعی: از میان شیرینیهایی که بر سر سفره بود، میهمان نمیدانست چه چیزی میخورد.
ز گاو و گوسفند و مرغ و ماهی
ندانم چند چندانی که خواهی
هوش مصنوعی: من نمیدانم از تعداد گاوها، گوسفندها، مرغها و ماهیها چقدر داری، هر چه خواسته باشی.
چو بزمش بوی خوش را ساز دادی
صبا وام ریاحین باز دادی
هوش مصنوعی: وقتی نسیم خوشبو را به مهمانیاش فرستادی و گلها را به رقص درآوردی.
به هنگام بخور عود و عنبر
خراج هند بودی خرج مجمر
هوش مصنوعی: در زمان استفاده از بخور و عود، عطر و رایحهای که ایجاد میشود، به نوعی از هندوستان به دست میآید و هزینهای که برای این عطرها صرف میشود، شبیه هزینهای است که برای روشن نگهداشتن مجمر یا ظرف معطر خود پرداخت میکنیم.
چو خورد خاص او بر خوان رسیدی
گوارش تا به خوزستان رسیدی
هوش مصنوعی: وقتی که خاصان او بر سر سفره نشستهاند، تا زمانی که شکم سیر کردند، سفره به سرزمین خوزستان هم میرسد.
کبابی تر بخوردی اول روز
بر او سوده یکی در شبافروز
هوش مصنوعی: اگر در ابتدای روز غذایی خوشمزه و لذیذ تناول کنی، در طول شب نیز شادی و خوشی برایت به ارمغان میآورد.
ز بازرگان عُمان دُر نهانی
به دَه مَن زر خریده، زر کانی
منظور دریای عمان است در جنوب ایران که مرواریدهای مرغوب آن در جهان معروف بوده و همچنین ناحیه عمان که در قدیم جزو شهرها یا نواحی پررونق تجاری بوده است.
شنیدم کز چنان دُر باشد آرام
رطوبتهای اصلی را در اندام
هوش مصنوعی: شنیدم که از آن گوهر، رطوبتهای اصلی بدن به خوبی حفظ میشود و آرامش را به اعضای بدن میدهد.
یک اسب بور ازرقچشم نوزاد
معطر کرده چون ریحان بغداد
هوش مصنوعی: یک اسب روشن و زیبا با چشمانی آبی، مانند بویی خوش که از ریحان بغداد برمیخیزد، نوزادی را معطر میکند.
ز شیر مادرش چوپان بریده
به شیر گوسفندش پروریده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که از مهارتها یا ویژگیهای واقعی و اصلی خود دور شده و به چیزهای سطحی و کمارزش روی آورده، در حقیقت از ریشههای نادرست برگشته و به جایی غیر از آنچه که باید باشد، تعلق پیدا کرده است. در اینجا، به نوعی به موقعیتهای پیش پا افتاده یا تقلیدی اشاره شده که میتواند انسان را از مسیر درست زندگی دور کند.
بفرمودی تنوری بستن از سیم
که بودی خرج او دخل یک اقلیم
هوش مصنوعی: تو فرمان دادهای که تنوری از سیم بسازند، که هزینهاش برابر با درآمد یک سرزمین بزرگ است.
در او دَه پانزده مَن عود ِ چون مشک
بسوزاندی به جای هِیمه خشک
هوش مصنوعی: اگر در او ده پانزده من عود خوشبو بسوزانی، به جای هیزم خشک، بوی خوشی خواهد گرفت.
چو بریان شد کباب خوانش این بود
تنور و آتش و بریانش این بود
هوش مصنوعی: وقتی کباب روی آتش پخته میشود، وسیلهاش تنور و آتش است و نتیجهاش هم کبابی خوشمزه است.
به خوان زر نهادندی فراپیش
هزار و هفتصد مثقال کم بیش
هوش مصنوعی: آنها هزار و هفتصد مثقال مقداری طلا یا زر را در جلو قرار دادند، کمی کمتر یا بیشتر.
بخوردی زان نواله لقمهای چند
چو مغز پسته و پالودهٔ قند
هوش مصنوعی: چند لقمه از آن غذا خوردهای، مانند مغز پسته و شیرینی قند.
نظر کردی به محتاجان درگاه
کجا چشمش درافتادی ز ناگاه
هوش مصنوعی: به نیازمندان درگاه خداوند نگاه کردی، پس ناگهانی چشم تو به کجا افتاد؟
بدو بخشیدی آن زرینهخوان را
تنور و هر چه آلت بودی آن را
هوش مصنوعی: او تمام آن چیزهای قیمتی و زیبا را که در تنور بود، به آن خواننده بخشید و هر وسیلهای که به آن تعلق داشت را نیز به او داد.
زهی خوانی که طباخان نورش
چنین نانی برآرند از تنورش
هوش مصنوعی: خوشا خوانی که آشپزان با نور و گرمای او چنین نانی از تنور تهیه کنند.
دگر روزی که خوان لاجوردی
گرفتی از تنور صبح زردی
هوش مصنوعی: روزی دیگر که سفرهای به رنگ لاجوردی به من رسید و صبحی زرد و زیبا از تنور زندگی بیرون آمد.
همان پیشینه رسم آغاز کردی
تنور و خوانی از نو ساز کردی
هوش مصنوعی: تو همانطور که در گذشته رسم و آداب را شروع کردی، دوباره تنور را روشن کردی و سفره را تازه چیدی.
همه روز این شگرفی بود کارش
همه عمر این روش بود اختیارش
هوش مصنوعی: او در تمام سالها، همین کار شگفتانگیز را انجام داد و این روش را در تمام عمر خود انتخاب کرده بود.
چو وقت آمد نماند آن پادشایی
به کاری نامد آن کار و کیایی
هوش مصنوعی: زمانی که وقتش برسد، قدرت و سلطنت هیچ پادشاهی دوام نمیآورد و آنچه که در آن زمان وجود دارد، دیگر ارزش و اعتبار ندارد.
شرف خواهی به گرد مقبلان گرد
که زود از مقبلان مقبل شود مَرد
هوش مصنوعی: اگر به دنبال کرامت و شرافت هستی، باید به دور افرادی که با رویی زیبا و دلنشین هستند بگردی، زیرا به زودی هر کسی که به آنها نزدیک شود، شرافت و فضیلت خواهد یافت.
چو بر سنبل چَرَد آهوی تاتار
نسیمش بوی مشک آرد به بازار
هوش مصنوعی: وقتی آهوی تاتار بر روی سنبلها میدود، نسیمی که از او بهجای میماند، بویی مانند مشک را به بازار میآورد.
دگر آهو که خاشاک است خوردش
به جای مشک خاشاک است گِردش
هوش مصنوعی: آهو به دلیلی که شبیه به خاشاک است، به جای عطر مشک، دور و برش فقط خاشاک وجود دارد.
پدر کاز من روانش باد پرنور
مرا پیرانه پندی داد مشهور
هوش مصنوعی: پدرِ من روحش شاد باشد، او به من نصیحتی کرد که همواره در خاطر دارم و به خاطر آن معروف شدهام.
که از بیدولتان بگریز چون تیر
سرا در کوی صاحبدولتان گیر
هوش مصنوعی: از میان افراد بینفوذ و بدون قدرت دوری کن، زیرا مانند تیر به سوی کسانی که دارای ثروت و مقام هستند، برو و به جمع آنها پیوسته و زندگی کن.
چو صبحت گر شبی باید بِهْ از روز
چراغ از مشعل روشن برافروز
هوش مصنوعی: اگر قرار است شب را سپری کنی، بهتر است در آن تاریکی، چراغی روشن کنی تا راهت را روشن کند.
بهای در بزرگ از بهر این است
کز اول با بزرگان همنشین است
هوش مصنوعی: قیمت در بزرگ به خاطر این است که از ابتدا با افراد بزرگ و مهم همراهی کرده است.
حاشیه ها
1394/11/16 23:02
محسن خانی
مخور تنها گرت خود آبجوی است! نادرست است. منظور شاعر «آبجو» نیست. درستش این است «مخور تنها اگر خود آبِ جوی است».