بخش ۵۹ - رفتن شیرین به کوه بیستون و مردن اسب وی
مبارکروزی از خوشروزگاران
نشسته بود شیرین پیش یاران
سخن میرفتشان در هر نوردی
چنانک آید ز هر گرمی و سردی
یکی عیش گذشته یاد میکرد
بِدان تاریخ دل را شاد میکرد
یکی افسانهٔ آینده میخواند
که شادی بیشتر خواهیم از این راند
ز هر شیوه سخن کآن دلنواز است
بگفتند آن چه واگفتن دراز است
سخن چون شد مسلسل عاقبت کار
ستونِ بیستون آمد پدیدار
به خنده گفت با یاران دلافروز
علم بر بیستون خواهم زد امروز
ببینم کآهنین بازوی فرهاد
چگونه سنگ میبُرّد به پولاد
مگر زان سنگ و آهن روزگاری
به دلگرمی فُتد بر من شراری
بفرمود اسب را زین برنهادن
صبا را مهد زرین برنهادن
نبود آن روز گلگون در وثاقش
بر اسبی دیگر افتاد اتفاقش
برون آمد چه گویم چون بهاری
به زیبایی چو یغمایینگاری
روان شد، نرگسان پرخواب گشته
چو صد خرمن گل سیراب گشته
بدان نازکتنی و آبداری
چو مرغی بود در چابکسواری
چنان چابکنشین بود آن دلآرام
که برجستی به زین مقدار دَه گام
ز نعلش بر صبا مسمار میزد
زمین را چون فلک پرگار میزد
چو آمد با نثار مشک و نسرین
برِ آن کوهِ سنگین کوهِ سیمین
ز عکس روی آن خورشید رخشان
ز لعل آن سنگها شد چون بَدخشان
چو کوهی کوهکن را نزد خود خواند
وز آن جا کوهتن زی کوهکن راند
به یاد لعل او فرهادِ جانکن
کننده کوه را چون مردِ کانکن
ز یار سنگدل خرسنگ میخورد
ولیکن عربده با سنگ میکرد
عیار دستبردش را در آن سنگ
ترازویی نیامد راست در چنگ
به شخص کوهپیکر کوه میکند
غمی در پیش چون کوه دماوند
درون سنگ از آن میکند مادام
که از سنگش برون میآمد آن کام
رخ خارا به خون لعل میشست
مگر در سنگ خارا لعل میجست
چو از لعل لب شیرین خبر یافت
به سنگ خارهدر گفتی گهر یافت
به دستش آهن از دل گرمتر گشت
به آهن سنگش از گل نرمتر گشت
به دستی سنگ را میکند چون گل
به دیگر دست میزد سنگ بر دل
دلش را عشق آن بت میخراشید
چو بت بودش چرا بت میتراشید
شکرلب داشت با خود ساغری شیر
به دستش داد کاین بر یاد من گیر
ستد شیر از کف شیرین جوانمرد
به شیرینی چه گویم چون شکر خورد
چو شیرین ساقیای باشد همآغوش
نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش
چو عاشق مست گشت از جام باقی
ز مجلس عزم رفتن کرد ساقی
شد اندامش گران از زر کشیدن
فرو ماند اسبش از گوهر کشیدن
نه اسب ار کوه زر بودی ندیمش
سقط گشتی به زیر کوه سیمش
چنین گویند کهاَسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنجِ گهربار
چو عاشق دید کآن معشوق چالاک
فرو خواهد فتاد از باد بر خاک
به گردن اسب را با شهسوارش
ز جا برداشت و آسان کرد کارش
به قصرش برد از آنسان نازپرورد
که مویی بر تن شیرین نیازرد
نهادش بر بساط نوبتیگاه
به نوبتگاه خویش آمد دگر راه
همان آهنگری با خاره میکرد
همان سنگی به آهن پاره میکرد
شده بر کوه کوهی بر دل تنگ
سری بر سنگ میزد بر سر سنگ
چو آهو سبزهای بر کوه دیده
ز شورستان به گورستان رمیده
بخش ۵۸ - کوه کندن فرهاد و زاری او: چو شد پرداخته فرهاد را چنگبخش ۶۰ - آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و کشتن فرهاد به مکر: جهانسالار خسرو هر زمانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مبارکروزی از خوشروزگاران
نشسته بود شیرین پیش یاران
هوش مصنوعی: در روزی خوب و خوش، شیرین در کنار دوستانش نشسته بود.
سخن میرفتشان در هر نوردی
چنانک آید ز هر گرمی و سردی
هوش مصنوعی: سخن آنها در هر شرایطی به راحتی و به شکل مناسب بیان میشد، همانطور که از هر نوع گرما یا سرمایی انتظار میرود.
یکی عیش گذشته یاد میکرد
بِدان تاریخ دل را شاد میکرد
هوش مصنوعی: یک نفر از خوشیهای گذشته یاد میکرد و یادآوری آن لحظات، دلش را شاد میکرد.
یکی افسانهٔ آینده میخواند
که شادی بیشتر خواهیم از این راند
هوش مصنوعی: کسی داستانی از آینده میگوید که در آن ما از این زمان خوشحالتر خواهیم بود.
ز هر شیوه سخن کآن دلنواز است
بگفتند آن چه واگفتن دراز است
هوش مصنوعی: از هر نوع سخنی که دلانگیز و خوشایند باشد، گفته شده است، اما آنچه که قابل بیان نیست و طولانی است، هنوز بیان نشده است.
سخن چون شد مسلسل عاقبت کار
ستونِ بیستون آمد پدیدار
هوش مصنوعی: وقتی که سخن به طور پیوسته و مداوم بیان شود، در نهایت نتیجه و نتیجهگیری آن به وضوح و روشنی نمایان خواهد شد.
به خنده گفت با یاران دلافروز
علم بر بیستون خواهم زد امروز
هوش مصنوعی: او با لبخند به دوستانش گفت که امروز قصد دارد علم را بر فراز کوه بیستون برافرازد.
ببینم کآهنین بازوی فرهاد
چگونه سنگ میبُرّد به پولاد
هوش مصنوعی: ببینم که فرهاد با بازوی آهنینش چگونه میتواند سنگ را به راحتی برش دهد و از آن عبور کند.
مگر زان سنگ و آهن روزگاری
به دلگرمی فُتد بر من شراری
هوش مصنوعی: آیا هنوز از دل سنگ و آهن، روزی شعلهای از گرمی و محبت بر من روشن خواهد شد؟
بفرمود اسب را زین برنهادن
صبا را مهد زرین برنهادن
هوش مصنوعی: فرمان داد تا زین را از روی اسب بردارند و نسیم خوش را در گهوارهای از طلا قرار دهند.
نبود آن روز گلگون در وثاقش
بر اسبی دیگر افتاد اتفاقش
آنروز گلگون در آنجا نبود پس اسبی دیگر برای او آماده کردند.
برون آمد چه گویم چون بهاری
به زیبایی چو یغمایینگاری
از آنجا سوار بر اسب بیرون تاخت و همچون بهار، دلکش و خرم بود چگونه وصفش کنم! همچون یک بت یغمایی بود.
روان شد، نرگسان پرخواب گشته
چو صد خرمن گل سیراب گشته
بهحرکت درآمد با چشمانی مست و سراپای او همچون گلهای سیراب و تازه و باطراوت بود.
بدان نازکتنی و آبداری
چو مرغی بود در چابکسواری
با وجود آن همه نازکی و لطافت، اما در سوارکاری همچون پرنده چابک و سریع بود.
چنان چابکنشین بود آن دلآرام
که برجستی به زین مقدار دَه گام
آنقدر در سواری چابک بود که از دور میتوانست بر زین اسب بجهد و بنشیند.
ز نعلش بر صبا مسمار میزد
زمین را چون فلک پرگار میزد
با تاخت اسب، باد را برجا مینهاد و بر فراز زمین همچون فلک میرفت.
چو آمد با نثار مشک و نسرین
برِ آن کوهِ سنگین کوهِ سیمین
وقتی آن بت سیمین با عطر خود آن کوه را خوشعبیر کرد.
ز عکس روی آن خورشید رخشان
ز لعل آن سنگها شد چون بَدخشان
و با چهره زیبای خود سنگهای آنجا را جان بخشید و کوه از قدم او خوش همچون بدخشان شد. (بدخشان سرزمینیاست خرّم و کوهستانی که بهداشتن لعلهای ناب و سنگهای زیبای جواهر معروف است؛ امروزه پارهای در افغانستان و پارهای در تاجیکستان)
چو کوهی کوهکن را نزد خود خواند
وز آن جا کوهتن زی کوهکن راند
هوش مصنوعی: همانطور که کوه، کوهکنی را به نزد خود میخواند، از آنجا نیز بدن کوهکن را به دور میفرستد.
به یاد لعل او فرهادِ جانکن
کننده کوه را چون مردِ کانکن
فرهاد بر یاد لبان سرخ او، همچون معدنچیان و جویندگان جواهر، کوه را میکند.
ز یار سنگدل خرسنگ میخورد
ولیکن عربده با سنگ میکرد
از یار سنگدل خود عتاب و جور میدید اما خشم خود را بر سر سنگها خالی میکرد. (خرسنگ: سنگ درشت)
عیار دستبردش را در آن سنگ
ترازویی نیامد راست در چنگ
هوش مصنوعی: توانایی او در دست زدن به امور، در آن سنگ ترازویی که در دست داشت، به خوبی نمایان نشد.
به شخص کوهپیکر کوه میکند
غمی در پیش چون کوه دماوند
هوش مصنوعی: شخصی که بسیار بزرگ و باوقار است، مانند کوه دماوند، میتواند در برابر مشکلات احساس غم کند.
درون سنگ از آن میکند مادام
که از سنگش برون میآمد آن کام
هوش مصنوعی: درون سنگ را بهطور مداوم میتراشد تا زمانی که آنچه را که از سنگ بیرون میآید، به دست آورد.
رخ خارا به خون لعل میشست
مگر در سنگ خارا لعل میجست
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و درخشان او را با خون لعل میشست، اما چگونه میتوانست در سنگ خارا جواهرات را جستجو کند؟
چو از لعل لب شیرین خبر یافت
به سنگ خارهدر گفتی گهر یافت
هوش مصنوعی: وقتی که از زیبایی و شیرینی لبهایش باخبر شدم، گویی به جای سنگ سخت، جواهر ارزشمندی را پیدا کردهام.
به دستش آهن از دل گرمتر گشت
به آهن سنگش از گل نرمتر گشت
هوش مصنوعی: او با دستان خود آهن را گرم میکند و آن را نرمتر میسازد، همچنین سنگهای فلزیاش را هم از گل نرمتر میکند.
به دستی سنگ را میکند چون گل
به دیگر دست میزد سنگ بر دل
هوش مصنوعی: با یک دست سنگ را به راحتی نرم میکند، اما با دست دیگر سنگ بر دلش میزند.
دلش را عشق آن بت میخراشید
چو بت بودش چرا بت میتراشید
هوش مصنوعی: دل او به خاطر عشق آن معشوق شکسته میشد، ولی چون خودش معشوق بود، چرا قلبش را میآزرد؟
شکرلب داشت با خود ساغری شیر
به دستش داد کاین بر یاد من گیر
هوش مصنوعی: دختری با لبهای شیرین، ساغری پر از شیر را به دستش داد و گفت که این را به یاد من نگهدار.
ستد شیر از کف شیرین جوانمرد
به شیرینی چه گویم چون شکر خورد
هوش مصنوعی: من از شیرینی و لطافت شخصیت جوانمردی که مانند شیرین است، چه بگویم وقتی خودم طعم شیرینی را چشیدهام؟
چو شیرین ساقیای باشد همآغوش
نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش
هوش مصنوعی: اگر ساقی زیبا و شیرین وجود داشته باشد، حتی اگر نوشیدنیاش زهر هم باشد، باز هم لذیذ و خوشایند میشود.
چو عاشق مست گشت از جام باقی
ز مجلس عزم رفتن کرد ساقی
هوش مصنوعی: وقتی عاشق به نوشیدنی عشق مست میشود، از جمع دوستان تصمیم میگیرد که برود، ساقی.
شد اندامش گران از زر کشیدن
فرو ماند اسبش از گوهر کشیدن
هوش مصنوعی: اندامش به خاطر زرق و برق طلا سنگین شده و اسبش هم به خاطر جواهرات از حرکت بازمانده است.
نه اسب ار کوه زر بودی ندیمش
سقط گشتی به زیر کوه سیمش
هوش مصنوعی: اگر اسب از کوه طلا باشد، ولی در زیر کوه نقرهای سقوط کند، هیچ فایدهای ندارد.
چنین گویند کهاَسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنجِ گهربار
هوش مصنوعی: میگویند که اسبی که به سرعت میدوید، هنگام عبور از زیر آن گنج باارزش، ناگهان افتاد.
چو عاشق دید کآن معشوق چالاک
فرو خواهد فتاد از باد بر خاک
هوش مصنوعی: وقتی عاشق متوجه شد که معشوقش چقدر زیبا و جذاب است، احساس کرد که او به زودی از شدت عشق، مثل برگهای درخت در باد، به زمین خواهد افتاد.
به گردن اسب را با شهسوارش
ز جا برداشت و آسان کرد کارش
هوش مصنوعی: اسب را همراه سوارش به جلو راند و کارش را آسان کرد.
به قصرش برد از آنسان نازپرورد
که مویی بر تن شیرین نیازرد
هوش مصنوعی: او به گونهای مهربان و با احترام وارد قصرش شد که حتی مویی از سر شیرین را نیز آزار نرساند.
نهادش بر بساط نوبتیگاه
به نوبتگاه خویش آمد دگر راه
هوش مصنوعی: او را روی مکان ویژهای قرار دادند و به تناوب، راه جدیدی پیش گرفت.
همان آهنگری با خاره میکرد
همان سنگی به آهن پاره میکرد
هوش مصنوعی: او همان کارگری است که با چکش و آتش کار میکند و همانطور که سنگ را به تکههای آهن تبدیل میکند، به کارش ادامه میدهد.
شده بر کوه کوهی بر دل تنگ
سری بر سنگ میزد بر سر سنگ
هوش مصنوعی: یک سنگیندل که خیلی ناراحت و دلتنگ است، با شدت و شدت بر دلش و بر یک سنگ در کوه میزند. این تصویر نشاندهندهی درد و رنجی است که او تحمل میکند.
چو آهو سبزهای بر کوه دیده
ز شورستان به گورستان رمیده
هوش مصنوعی: به مانند آهو، که در میان دشت سبز بر فراز کوه دیده میشود، از شوق به سوی گورستان فرار کرده است.
حاشیه ها
1399/02/27 19:04
..
چو از لعل لب شیرین خبر یافت
به سنگ خاره در، گفتی گهر یافت
به دستش آهن از دل گرمتر گشت
به آهن سنگش از گل نرمتر گشت..
1404/04/22 19:07
افسانه چراغی
شده بر کوه؛ کوهی بر دلِ تنگ
سری بر سنگ، میزد بر سر سنگ
به کوه برگشت در حالی که کوهی از غم بر دلش بود.
تیشه بر سنگ کوه میزد در حالی که از شدت اندوه، سر بر سنگ گذاشته بود.