گنجور

بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد

پری‌پیکر نگار پرنیان‌پوش
بت سنگین‌دل سیمین بناگوش
در آن وادی که جایی بود دل‌گیر
نخوردی هیچ خوردی خوش‌تر از شیر
گرش صد گونه حلوا پیش بودی
غذاش از مادیان و میش بودی
از او تا چارپایان دورتر بود
ز شیر آوردن او را درد سر بود
که پیرامون آن وادی به خروار
همه خرزَهره بد چون زَهرهٔ مار
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جایِ دگر داشت
دل شیرین حساب شیر می‌کرد
چه فن سازد در آن تدبیر می‌کرد
که شیر آوردن از جایی چنان دور
پرستاران او را داشت رنجور
چو شب زلف سیاه افکند بر دوش
نهاد از ماه زرین حلقه در گوش
در آن حلقه که بود آن ماهِ دل‌سوز
چو مار حلقه می‌پیچید تا روز
نشسته پیش او شاپور تنها
فرو کرده ز هر نوعی سخن‌ها
از این اندیشه کآن سرو سهی داشت
دل فرزانه شاپور آگهی داشت
چو گل‌رخ پیش او آن قصه برگفت
نیوشنده چو برگ لاله بشکفت
نمازش برد چون هندو پری را
ستودش چون عطارد مشتری را
که هست این جا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد
به وقت هندسه عبرت‌نمایی
مجسطی‌دانِ اقلیدس‌گشایی
به تیشه چون سر صنعت بخارد
زمین را مرغ بر ماهی نگارد
به صنعت سرخ گل را رنگ بندد
به آهن نقش چین بر سنگ بندد
به پیشه دست بوسندش همه روم
به تیشه سنگ خارا را کند موم
به استادی چنین کارت برآید
بدین چشمه گل از خارت برآید
بُود هر کار بی‌استاد دشوار
نخست استاد باید آن‌گَهی کار
شود مرد از حساب انگشتری‌گر
ولیک از موم و گل نز آهن و زر
گرم فرمان دهی فرمان پذیرم
به دست آوردنش بر دست گیرم
که ما هر دو به چین هم‌زاد بودیم
دو شاگرد یکی استاد بودیم
چو هر مایه که بود از پیشه برداشت
قلم بر من فکند او تیشه برداشت
چو شاپور این حکایت را به سر برد
غم شیر از دل شیرین به در برد
چو روز آیینه خورشید دربست
شب صد چشم هر صد چشم بربست
تجسس کرد شاپور آن زمین را
به دست آورد فرهاد گزین را
به شادروان شیرین برد شادش
به رسم خواجگان کرسی نهادش
درآمد کوه‌کن مانند کوهی
کز او آمد خلایق را شکوهی
چو یک پیل از ستبری و بلندی
به مقدار دو پیلش زورمندی
رقیبان حرم بنواختندش
به واجب جایگاهی ساختندش
برون پرده فرهاد ایستاده
میان درْبسته و بازو گشاده
در اندیشه که لعبت‌باز گردون
چه بازی آردش زان پرده بیرون
جهان ناگه شبیخون سازی‌ای کرد
پس آن پرده لعبت‌بازی‌ای کرد
به شیرین‌خنده‌های شکرین‌ساز
درآمد شِکر شیرین به آواز
دو قفل شِکر از یاقوت برداشت
وز او یاقوت و شِکر قوت برداشت
رطب‌هایی که نخلش بار می‌داد
رطب را گوش‌مال خار می‌داد
به نوش‌آباد آن خرمای در شیر
شکر خواند انگبین را چاشنی‌گیر
ز بس کز دامن لب شِکر افشاند
شِکر دامن به خوزستان برافشاند
شنیدم نام او شیرین از آن بود
که در گفتن عجب شیرین‌زبان بود
ز شیرینی چه گویم هر چه خواهی
بر آوازش بخفتی مرغ و ماهی
طبرزد را چو لب پرنوش کردی
ز شِکّر حلقه‌ها در گوش کردی
در آن مجلس که او لب برگشادی
نبودی تن که حالی جان ندادی
کسی را کآن سخن در گوش رفتی
گر افلاطون بدی از هوش رفتی
چو بگرفت آن سخن فرهاد در گوش
ز گرمی، خون گرفتش در جگر جوش
برآورد از جگر آهی شغب‌ناک
چو مصروعی ز پای افتاد بر خاک
به روی خاک می‌غلتید بسیار
وز آن سر کوفتن پیچید چون مار
چو شیرین دید کآن آرام‌رفته
دلی دارد چو مرغ از دام رفته
هم از راه سخن شد چاره‌سازش
بِدآن دانه به دام آورد بازش
پس آن گه گفت کاِی داننده استاد
چنان خواهم که گردانی مرا شاد
مراد من چنان است ای هنرمند
که بگشایی دل غم‌گینم از بند
به چابک‌دستی و استادکاری
کنی در کار این قصر استواری
گله دور است و ما محتاج شیریم
طلسمی کن که شیر آسان بگیریم
ز ما تا گوسفندان یک دو فرسنگ
بباید کند جویی محکم از سنگ
که چوپانانم آن جا شیر دوشند
پرستارانم این جا شیر نوشند
ز شیرین گفتن و گفتار شیرین
شده هوش از سر فرهاد مسکین
سخن‌ها را شنیدن می‌توانست
ولیکن فهم کردن می‌ندانست
زبانش کرد پاسخ را فرامشت
نهاد از عاجزی بر دیده انگشت
حکایت بازجست از زیردستان
که مستم کوردل باشند مستان
ندانم کاو چه می‌گوید بگویید
ز من کامی که می‌جوید بجویید
رقیبان آن حکایت برگرفتند
سخن‌هایی که رفت از سر گرفتند
چو آگه گشت از آن اندیشه فرهاد
فکند آن حکم را بر دیده بنیاد
در آن خدمت به غایت چابکی داشت
که کار نازنینان نازکی داشت
از آن جا رفت بیرون تیشه در دست
گرفت از مهربانی پیشه در دست
چنان از هم درید اندام آن بوم
که می‌شد زیر زخمش سنگ چون موم
به تیشه روی خارا می‌خراشید
چو بید از سنگ مجرا می‌تراشید
به هر تیشه که بر سنگ آزمودی
دو هم‌سنگش جواهر مزد بودی
به یک ماه از میان سنگ خارا
چو دریا کرد جویی آشکارا
ز جای گوسفندان تا در‌ِ کاخ
دورویه سنگ‌ها زد شاخ در شاخ
چو کار آمد به آخر حوضه‌ای بست
که حوض کوثرش زد بوسه بر دست
چنان ترتیب کرد از سنگ جویی
که در درزش نمی‌گنجید مویی
در آن حوضه که کرد او سنگ‌بستش
روان شد آب گفتی زآب‌دستش
بَنا چندان تواند بود دشوار
که بَنّا را نیامد تیشه در کار
اگر صد کوه باید کند پولاد
زبون باشد به دست آدمی‌زاد
چه چاره کان بنی‌آدم نداند
به جز مردن که‌زان بیچاره ماند
خبر بردند شیرین را که فرهاد
به ماهی حوضه بست و جوی بگشاد
چنان کز گوسفندان شام و شب‌گیر
به حوض آید به پای خویشتن شیر
بهشتی‌پیکر آمد سوی آن دشت
به گِرد جوی شیر و حوض برگشت
چنان پنداشت کآن حوض گزیده
نکرده‌ست آدمی‌، هست آفریده
بلی باشد ز کار آدمی دور
بهشت و جوی شیر و حوضه و حور
بسی بر دست فرهاد آفرین کرد
که رحمت بر چنان کس کاین چنین کرد
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش
که استادیت را حق چون گذاریم
که ما خود مزد شاگردان نداریم
ز گوهر شب‌چراغی چند بودش
که عقد گوش گوهربند بودش
ز نغزی هر دُری مانند تاجی
وز او هر دانه شهری را خراجی
گشاد از گوش با صد عذر چون نوش
شفاعت کرد کاین بستان و بفروش
چو وقت آید کزین بِهْ دست یابیم
ز حق خدمتت سر برنتابیم
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بِستد و در پایش افشاند
وز آن جا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحراریز برداشت
ز بیم آن که کار از نور می‌شد
به صد مردی ز مردم دور می‌شد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پری‌پیکر نگار پرنیان‌پوش
بت سنگین‌دل سیمین بناگوش
هوش مصنوعی: زنی زیبا و دلربا با چهره‌ای چون پری و لباسی نرم و ابریشمی، که دلش سنگین است و گوش‌هایش مانند نقره می‌درخشد.
در آن وادی که جایی بود دل‌گیر
نخوردی هیچ خوردی خوش‌تر از شیر
هوش مصنوعی: در آن سرزمین که حالت ناخوشایند بود، هیچ چیزی را بهتر از شیر نچشیدی.
گرش صد گونه حلوا پیش بودی
غذاش از مادیان و میش بودی
هوش مصنوعی: اگر چه غذاهای مختلف و متنوعی مانند حلوا برای او فراهم باشد، اما او تنها به گوشت الاغ و بره (مادیان و میش) علاقه دارد.
از او تا چارپایان دورتر بود
ز شیر آوردن او را درد سر بود
هوش مصنوعی: از او تا حیوانات چهارپا فاصله‌ای زیاد بود و آوردن شیر برای او مشکل و دردسرساز بود.
که پیرامون آن وادی به خروار
همه خرزَهره بد چون زَهرهٔ مار
هوش مصنوعی: در آن ناحیه، به اندازه‌ای که خرزهره وجود دارد، آنقدر خطرناک و مضر است که مانند زهر مار می‌باشد.
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جایِ دگر داشت
هوش مصنوعی: چون چوپان از خطر زهر آگاه بود، محل چراگاه گوسفندان را به جایی دیگر منتقل کرد.
دل شیرین حساب شیر می‌کرد
چه فن سازد در آن تدبیر می‌کرد
هوش مصنوعی: دل شیرین برای کارهای پیچیده خود برنامه‌ریزی می‌کرد و تدابیر خاصی می‌اندیشید.
که شیر آوردن از جایی چنان دور
پرستاران او را داشت رنجور
هوش مصنوعی: شیر به طور سختی از مکانی دور به میان آورده شد و پرستارانش به خاطر این کار به زحمت افتادند.
چو شب زلف سیاه افکند بر دوش
نهاد از ماه زرین حلقه در گوش
هوش مصنوعی: وقتی شب با زلف سیاهش بر دوش افتاد، حلقه‌ای از طلا را مانند ماه در گوش قرار داد.
در آن حلقه که بود آن ماهِ دل‌سوز
چو مار حلقه می‌پیچید تا روز
هوش مصنوعی: آن ماه زیبا و دل‌سوز در حلقه‌ای که بود، مانند ماری می‌پیچید تا روز فرار برسد.
نشسته پیش او شاپور تنها
فرو کرده ز هر نوعی سخن‌ها
هوش مصنوعی: شاپور به تنهایی در کنار او نشسته و از هر نوع سخنی می‌گوید.
از این اندیشه کآن سرو سهی داشت
دل فرزانه شاپور آگهی داشت
هوش مصنوعی: از این فکر می‌کنم که آن سرو بلند و زیبا، دل فرزانه شاپور را به آگاهی رسانده است.
چو گل‌رخ پیش او آن قصه برگفت
نیوشنده چو برگ لاله بشکفت
هوش مصنوعی: مثل گل‌رویی که داستانی را برای او تعریف می‌کند، شنونده همچون برگ لاله‌ای شکفته می‌شود.
نمازش برد چون هندو پری را
ستودش چون عطارد مشتری را
هوش مصنوعی: نماز او به دلیل محبتش به یک هندو از بین رفت و آن را ستود، درست مانند اینکه عطارد مشتری را تحسین می‌کند.
که هست این جا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد
هوش مصنوعی: این‌جا مهندسی وجود دارد که مردی هنرآفرین و جوان است و نامش فرزانه فرهاد است.
به وقت هندسه عبرت‌نمایی
مجسطی‌دانِ اقلیدس‌گشایی
هوش مصنوعی: در زمان بررسی هندسه، به کارهای عمیق و آموزنده اقلیدس که به مانند یک معلم بزرگ است، توجه کن.
به تیشه چون سر صنعت بخارد
زمین را مرغ بر ماهی نگارد
هوش مصنوعی: وقتی که هنرمند با چکش و تیشه بر روی زمین کار می‌کند، مانند پرنده‌ای است که بر روی ماهی نشسته است.
به صنعت سرخ گل را رنگ بندد
به آهن نقش چین بر سنگ بندد
هوش مصنوعی: یک هنرمند با مهارت، رنگ گل سرخ را به زیبایی می‌زند و نقشه‌های زیبای چین را بر سنگ‌ها نقش می‌کند.
به پیشه دست بوسندش همه روم
به تیشه سنگ خارا را کند موم
هوش مصنوعی: همه روم به او احترام می‌گذارند و به او خدمت می‌کنند، حتی سنگ سخت را نیز نرم و قابل تغییر می‌کند.
به استادی چنین کارت برآید
بدین چشمه گل از خارت برآید
هوش مصنوعی: با مهارت و توانایی که داری، می‌توانی از چشمه گل مانند، درخشش و زیبایی به وجود بیاوری.
بُود هر کار بی‌استاد دشوار
نخست استاد باید آن‌گَهی کار
هوش مصنوعی: هر کار بدون راهنما و استاد، سخت و دشوار است. ابتدا باید استاد آن کار مشخص شود تا سپس بتوان به انجام آن پرداخت.
شود مرد از حساب انگشتری‌گر
ولیک از موم و گل نز آهن و زر
هوش مصنوعی: مردی ارزشمند و بزرگ می‌شود که به درستی و نیکویی زندگی کند و نه به دلیل دارایی‌های مادی و ظاهری مانند طلا و نقره. انسانیت و عظمت او به ویژگی‌های درونی و اخلاقی‌اش بستگی دارد، نه به مال و منالی که دارد.
گرم فرمان دهی فرمان پذیرم
به دست آوردنش بر دست گیرم
هوش مصنوعی: اگر تو دستور دهی، من قبول می‌کنم و برای به دست آوردنش تلاش می‌کنم.
که ما هر دو به چین هم‌زاد بودیم
دو شاگرد یکی استاد بودیم
هوش مصنوعی: ما هر دو در چین به دنیا آمده‌ایم و مانند دو شاگرد هستیم که یکی از آن‌ها استاد دیگری است.
چو هر مایه که بود از پیشه برداشت
قلم بر من فکند او تیشه برداشت
هوش مصنوعی: هر چیزی که از کار و حرفه‌ام جدا شده، مانند تیشه‌ای است که بر من فرود آمده است.
چو شاپور این حکایت را به سر برد
غم شیر از دل شیرین به در برد
هوش مصنوعی: وقتی شاپور داستان را به پایان رساند، غم شیر را از دل شیرین بیرون برد.
چو روز آیینه خورشید دربست
شب صد چشم هر صد چشم بربست
هوش مصنوعی: زمانی که روز مانند آینه‌ای نور خورشید را منعکس می‌کند، شب به آرامی تمام چشم‌ها را می‌بندد و همه چیز را در خواب و سکوت فرو می‌برد.
تجسس کرد شاپور آن زمین را
به دست آورد فرهاد گزین را
هوش مصنوعی: شاپور زمین را جستجو کرد و در نهایت توانست فرهاد را به‌عنوان انتخاب خود به دست آورد.
به شادروان شیرین برد شادش
به رسم خواجگان کرسی نهادش
هوش مصنوعی: او برای شیرین، زندگی خوشی را فراهم آورد و به یاد رسم بزرگان، برایش تختی ترتیب داد.
درآمد کوه‌کن مانند کوهی
کز او آمد خلایق را شکوهی
هوش مصنوعی: کسی که با توان و انرژی کاری را آغاز می‌کند، مانند کوهی است که از آن، کارهای بزرگ و شگفت‌آور برای مردم به وجود می‌آید.
چو یک پیل از ستبری و بلندی
به مقدار دو پیلش زورمندی
هوش مصنوعی: به اندازه دو فیل، قدرتمند و بزرگ است.
رقیبان حرم بنواختندش
به واجب جایگاهی ساختندش
هوش مصنوعی: رقیبان حرم به او محبت کردند و برایش جایگاهی مهم و ویژه فراهم کردند.
برون پرده فرهاد ایستاده
میان درْبسته و بازو گشاده
هوش مصنوعی: فرهاد در وضعیت خاصی قرار دارد؛ او در جایی ایستاده است که در هم بسته و هم باز است و آمادگی خود را برای عمل نشان می‌دهد.
در اندیشه که لعبت‌باز گردون
چه بازی آردش زان پرده بیرون
هوش مصنوعی: در فکر این هستم که چه بازی‌ای از طرف کائنات برای این دختر زیبا در پشت پرده آماده شده است.
جهان ناگه شبیخون سازی‌ای کرد
پس آن پرده لعبت‌بازی‌ای کرد
هوش مصنوعی: ناگهان جهان به طور غیرمنتظره‌ای به حمله پرداخت و در نتیجه، پرده‌ای از بازی‌های ظاهری و فریبنده را بر دوش گذاشت.
به شیرین‌خنده‌های شکرین‌ساز
درآمد شِکر شیرین به آواز
هوش مصنوعی: در اینجا به لبخندهای شیرین و جذاب اشاره شده که مانند شکر، دلنشین و خوش‌سوز است. این لبخندها در واقع به قدری شگفت‌انگیز و دلپذیرند که می‌توانند انسانی را به شادی و خوشحالی وادار کنند و حتی música را به شکل دلنشینی به صدا درآورند.
دو قفل شِکر از یاقوت برداشت
وز او یاقوت و شِکر قوت برداشت
هوش مصنوعی: دو قفل از شکر و یاقوت برداشت و از وجود او، یاقوت و شکر به Nutritional استفاده کرد.
رطب‌هایی که نخلش بار می‌داد
رطب را گوش‌مال خار می‌داد
هوش مصنوعی: خرماهایی که از درخت نخل به دست می‌آید، در اثر برخورد با خارها آسیب می‌بینند.
به نوش‌آباد آن خرمای در شیر
شکر خواند انگبین را چاشنی‌گیر
هوش مصنوعی: در نوش‌آباد، خرما را با شیر و شکر ترکیب می‌کنند و عسل را به عنوان چاشنی به آن اضافه می‌کنند.
ز بس کز دامن لب شِکر افشاند
شِکر دامن به خوزستان برافشاند
هوش مصنوعی: به خاطر این که شیرینی از لبه‌های لب او می‌ریزد، این شیرینی به دامن‌های خوزستان هم می‌رسد.
شنیدم نام او شیرین از آن بود
که در گفتن عجب شیرین‌زبان بود
هوش مصنوعی: گفته‌اند که نام او به خاطر شیرین‌زبانی‌اش بسیار دلنشین است.
ز شیرینی چه گویم هر چه خواهی
بر آوازش بخفتی مرغ و ماهی
هوش مصنوعی: از خوشی چه بگویم، هر چه باشد، صدای آن را پنهان کردی، مانند پرنده و ماهی.
طبرزد را چو لب پرنوش کردی
ز شِکّر حلقه‌ها در گوش کردی
هوش مصنوعی: وقتی لب‌های طبرزد را با نوشیدنی شیرین پر کردی، گوش‌هایش را نیز با حلقه‌هایی زینت داده‌ای.
در آن مجلس که او لب برگشادی
نبودی تن که حالی جان ندادی
هوش مصنوعی: در آن جمعی که او سخن گفت و لب به حدیث گشود، تنها جسم من حاضر بود و جانم در آنجا نبود.
کسی را کآن سخن در گوش رفتی
گر افلاطون بدی از هوش رفتی
هوش مصنوعی: اگر کسی آن سخن را بشنود، حتی اگر افلاطون هم باشد، از هوش می‌رود.
چو بگرفت آن سخن فرهاد در گوش
ز گرمی، خون گرفتش در جگر جوش
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد آن سخن را شنید، به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که احساس گرما و تپش شدید در درونش حس کرد و این احساس به نوعی آتشین و غلیان در دلش تبدیل شد.
برآورد از جگر آهی شغب‌ناک
چو مصروعی ز پای افتاد بر خاک
هوش مصنوعی: از دل خود آه و ناله‌ای بلند برآوردم، مانند کسی که در می‌خورد و بر زمین می‌افتد.
به روی خاک می‌غلتید بسیار
وز آن سر کوفتن پیچید چون مار
هوش مصنوعی: بر روی زمین به شدت می‌غلتید و مانند ماری پیچیده می‌شد و به آن طرف می‌خورد.
چو شیرین دید کآن آرام‌رفته
دلی دارد چو مرغ از دام رفته
هوش مصنوعی: وقتی شیرین متوجه شد که دل آرامش به مانند پرنده‌ای است که از دام رها شده، احساس خوشحالی و شادابی کرد.
هم از راه سخن شد چاره‌سازش
بِدآن دانه به دام آورد بازش
هوش مصنوعی: با گفتار و سخنرانی، او توانست مشکل را حل کند و به گونه‌ای ماهرانه، پرنده را با دانه‌ای به دام آورد.
پس آن گه گفت کاِی داننده استاد
چنان خواهم که گردانی مرا شاد
هوش مصنوعی: پس او گفت: ای دانای بزرگ، چنان خواهی کرد که مرا شادمانی ببخشی.
مراد من چنان است ای هنرمند
که بگشایی دل غم‌گینم از بند
هوش مصنوعی: خواسته من از تو، ای هنرمند این است که توانایی آن را داشته باشی که دل غمگین من را از قید و بند رهایی ببخشی.
به چابک‌دستی و استادکاری
کنی در کار این قصر استواری
هوش مصنوعی: با مهارت و سرعت عمل خود، می‌توانی در ساخت این قصر به خوبی کار کنی.
گله دور است و ما محتاج شیریم
طلسمی کن که شیر آسان بگیریم
هوش مصنوعی: گله دور است و ما به شیری نیاز داریم. جادو یا ترفندی بزن که بتوانیم به راحتی شیر بگیریم.
ز ما تا گوسفندان یک دو فرسنگ
بباید کند جویی محکم از سنگ
هوش مصنوعی: برای اینکه ما به گوسفندان برسیم، باید مسیری محکم از سنگ را به طول یک یا دو فرسنگ بسازیم.
که چوپانانم آن جا شیر دوشند
پرستارانم این جا شیر نوشند
هوش مصنوعی: چوپانان من در آنجا شیر تازه می‌دوشند و مراقبانم در اینجا شیر نوشیدنی را کمی می‌خورند.
ز شیرین گفتن و گفتار شیرین
شده هوش از سر فرهاد مسکین
هوش مصنوعی: بخاطر صحبت شیرین و جذاب، فرهاد بیچاره به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و هشیاری خود را از دست داده است.
سخن‌ها را شنیدن می‌توانست
ولیکن فهم کردن می‌ندانست
هوش مصنوعی: او می‌توانست حرف‌ها را بشنود، اما توانایی درک و فهم آن‌ها را نداشت.
زبانش کرد پاسخ را فرامشت
نهاد از عاجزی بر دیده انگشت
هوش مصنوعی: او با کلامش پاسخ داد که فراموشش کردی و از روی ناتوانی بر چشمانش انگشت گذاشت.
حکایت بازجست از زیردستان
که مستم کوردل باشند مستان
هوش مصنوعی: حکایت از این دارد که وقتی کسی از زیر دستان خود بازجویی می‌کند، اگر آن‌ها در وضعیت خوشی و سرخوشی باشند، نمی‌توانند پاسخ‌های درست و منطقی بدهند.
ندانم کاو چه می‌گوید بگویید
ز من کامی که می‌جوید بجویید
هوش مصنوعی: نمی‌دانم او چه می‌گوید، اما بگویید از من، موفقیتی که در پی آن هستید را جست‌وجو کنید.
رقیبان آن حکایت برگرفتند
سخن‌هایی که رفت از سر گرفتند
هوش مصنوعی: رقیبان داستانی را نقل کردند و سخنانی را که قبلاً گفته شده بود، دوباره تکرار کردند.
چو آگه گشت از آن اندیشه فرهاد
فکند آن حکم را بر دیده بنیاد
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد از آن فکر باخبر شد، آن فرمان را بر چشم خود گذاشت و به آن توجه کرد.
در آن خدمت به غایت چابکی داشت
که کار نازنینان نازکی داشت
هوش مصنوعی: در آنجا به‌طرز فوق‌العاده‌ای سریع و چابک بود، زیرا کارهای عزیزان به نازکی و ظرافت نیاز داشت.
از آن جا رفت بیرون تیشه در دست
گرفت از مهربانی پیشه در دست
هوش مصنوعی: او از آنجا بیرون رفت و تیشه‌ای در دست گرفت، نشان از این که مهربانی را به عنوان شغل و کار خود انتخاب کرده بود.
چنان از هم درید اندام آن بوم
که می‌شد زیر زخمش سنگ چون موم
هوش مصنوعی: اندام آن دیار به قدری پاره و آسیب‌دیده شده که زیر فشارش، سنگ مثل موم نرم می‌شود.
به تیشه روی خارا می‌خراشید
چو بید از سنگ مجرا می‌تراشید
هوش مصنوعی: با چکش به سنگ سخت ضربه می‌زد و مانند درخت بید که به آرامی از آب عبور می‌کند، مسیر خود را در دل سنگ ایجاد می‌کرد.
به هر تیشه که بر سنگ آزمودی
دو هم‌سنگش جواهر مزد بودی
هوش مصنوعی: هر تیشه‌ای که بر سنگی زنی و آزمایش کنی، دو نتیجه باارزش از آن به دست می‌آید.
به یک ماه از میان سنگ خارا
چو دریا کرد جویی آشکارا
هوش مصنوعی: در دل سنگ سخت، زیبایی و روشنی همانند دریا جوی واضحی را به وجود آورد.
ز جای گوسفندان تا در‌ِ کاخ
دورویه سنگ‌ها زد شاخ در شاخ
هوش مصنوعی: از محل زندگی گوسفندان تا دروازه‌ی کاخ، سنگ‌ها به هم برخورد کرده و بر یکدیگر می‌خیزند.
چو کار آمد به آخر حوضه‌ای بست
که حوض کوثرش زد بوسه بر دست
هوش مصنوعی: وقتی کار به پایان رسید، حوضی ایجاد شد که حوض کوثر به دست او بوسه زد.
چنان ترتیب کرد از سنگ جویی
که در درزش نمی‌گنجید مویی
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای از سنگ‌ها جوی ساخته است که حتی یک موی نازک هم در شکاف آن جا نمی‌شود.
در آن حوضه که کرد او سنگ‌بستش
روان شد آب گفتی زآب‌دستش
هوش مصنوعی: در آن جایی که او سنگی را به درون حوضه انداخت، به سرعت آب به حرکت درآمد، گویی که آب از دستان او جاری شده است.
بَنا چندان تواند بود دشوار
که بَنّا را نیامد تیشه در کار
هوش مصنوعی: ساختن و ایجاد چیزی به اندازه‌ای می‌تواند مشکل باشد که حتی سازنده هم نتواند ابزار لازم را به درستی به کار گیرد.
اگر صد کوه باید کند پولاد
زبون باشد به دست آدمی‌زاد
هوش مصنوعی: اگر انسان بخواهد بر مشکلات و سختی‌ها غلبه کند، باید از اراده و توانایی قوی‌تری برخوردار باشد.
چه چاره کان بنی‌آدم نداند
به جز مردن که‌زان بیچاره ماند
هوش مصنوعی: در زندگی، انسان‌ها گاهی با مسائلی روبرو می‌شوند که نمی‌دانند چگونه باید با آن‌ها برخورد کنند و تنها راهی که برایشان باقی می‌ماند، مرگ است. این وضعیت نشان از سختی‌ها و ناتوانی‌های بشر در مواجهه با مشکلات دارد.
خبر بردند شیرین را که فرهاد
به ماهی حوضه بست و جوی بگشاد
هوش مصنوعی: به شیرین خبر دادند که فرهاد به عشق او، کار بزرگی انجام داده و با تلاش خود بر دشواری‌ها فائق آمده و راهی را برای رسیدن به آرزوهایش ایجاد کرده است.
چنان کز گوسفندان شام و شب‌گیر
به حوض آید به پای خویشتن شیر
هوش مصنوعی: در شب و روز، مانند گوسفندانی که به آب حوض می‌آیند، شیر هم با قدم‌های خود به سمت حوض می‌آید.
بهشتی‌پیکر آمد سوی آن دشت
به گِرد جوی شیر و حوض برگشت
هوش مصنوعی: یک فرد زیبا و خوش منظر به سویی کشانده شد که در آن دشت، دور جوی آب شیرین وجود داشت و دوباره به سمت حوض بازگشت.
چنان پنداشت کآن حوض گزیده
نکرده‌ست آدمی‌، هست آفریده
هوش مصنوعی: او گمان می‌کند که در آن حوض، آدمی به ناپختگی انتخاب شده و این حوض تنها توسط خداوند خلق شده است.
بلی باشد ز کار آدمی دور
بهشت و جوی شیر و حوضه و حور
هوش مصنوعی: آری، زندگی در بهشت و امکاناتی چون نهرهای شیر و حورهای زیبا از ویژگی‌های دور از دسترس کارهای انسانی است.
بسی بر دست فرهاد آفرین کرد
که رحمت بر چنان کس کاین چنین کرد
هوش مصنوعی: بسیاری بر دست فرهاد ستایش کردند و بر او رحمت فرستادند که توانسته است چنین کار بزرگی را انجام دهد.
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش
هوش مصنوعی: زمانی که زحمت و دوری از میان برداشته شود، او را از نزدیکانش بهتر و برتر می‌بیند.
که استادیت را حق چون گذاریم
که ما خود مزد شاگردان نداریم
هوش مصنوعی: ما چگونه می‌توانیم به حق استادیت شما پی ببریم، درحالی‌که ما خود، پاداشی برای شاگردی نداریم؟
ز گوهر شب‌چراغی چند بودش
که عقد گوش گوهربند بودش
هوش مصنوعی: از جواهر شب‌چراغ چند تا بود که گوشش به زنجیر جواهرات وصل بود.
ز نغزی هر دُری مانند تاجی
وز او هر دانه شهری را خراجی
هوش مصنوعی: از زیبایی هر مرواریدی مانند یک تاج است و از هر دانه‌ای شهری می‌تواند مالیات بگیرد.
گشاد از گوش با صد عذر چون نوش
شفاعت کرد کاین بستان و بفروش
هوش مصنوعی: با صد دلیل و عذر از گوشش حرف زد و شفاعت کرد که این باغ را به فروش برسانند.
چو وقت آید کزین بِهْ دست یابیم
ز حق خدمتت سر برنتابیم
هوش مصنوعی: زمانی فرا خواهد رسید که از این بهتر را به دست آوریم و در خدمت تو، سر خود را از زمین نخواهیم برداشت.
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بِستد و در پایش افشاند
هوش مصنوعی: وی بر آن ثروت و گنجی که فرهاد به آن معروف است، آفرین گفت و از دست او آن را گرفت و در پای او پاشید.
وز آن جا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحراریز برداشت
هوش مصنوعی: از آن‌جا راه بیابان را با سرعت آغاز کرد، همان‌طور که دریا اشک‌هایی مانند باران در بیابان می‌ریزد.
ز بیم آن که کار از نور می‌شد
به صد مردی ز مردم دور می‌شد
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از آنکه کار به سمت تاریکی برود، از صد نفر از مردم دور می‌شد.

حاشیه ها

1392/08/09 02:11
آواز شب

عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را
دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را
با تشکر از زحمت شما بابت گردآوری این مطالب و گذاشتن آن در وبلاگ

1393/07/10 22:10
ناشناس

زمین را مرغ بر ماهی نگارد به چه باوری اشاره دارد؟ نوع را چه رایی است؟

1399/06/07 22:09
سپهر

که استادیت را چون حق گذاریم
که ما خود مزد شاگردان «نداریم»
احتمالا سریع تایپ کردید دو حرف جابجا شده
ممنون از سایت عالیتون

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

عبرت نمای:یکی از معانی عبرت شگفتی است اینجا عبرت نمای یعنی شگفتی ساز

مجسطی:(مِ جَ) [ یو. ] (اِ.) سونتاکسیس ماثماتیکا یا مجموعة ریاضی ؛ رساله ای است در نجوم تألیف کلاودیوس بطلمیوس - 150 - ق . م . - که بعدها توسط شارحین صفت عالی «مگستیه » یا «مجسطی » به آن داده شد.

اقلیدس . [ اُ دِ ] (اِخ ) ابن نوقطرس بن برنیقس ریاضی دان و منجم و فیلسوف مشهور و متبحر در علم هندسه است که بصاحب جومطریا شهرت یافته و کتابی بهمین نام در هندسه تألیف کرده است که بزبان یونانی آنرا اسطروشیا خوانند و معنی آن اصول هندسه است . حکیمی است اصلا یونانی که در صور شام سکونت و به صنعت نجاری اشتغال داشت . وی تبحر فوق العاده ای در علم هندسه داشت . (اخبارالحکماء از معجم المطبوعات ). اقلیدس بمعنی کلید هندسه است چه اقلی بزبان یونانی بمعنی کلید و دس بمعنی هندسه . اقلیدس را بکسر همزه و فتح دال نیز گفته اند. (از برهان ). بعضی گویند اقلیدس بضم همزه نام مصنف کتاب است و بکسر همزه نام خود کتاب .(از حاشیه ٔ تجرید). وی در اسکندریه زندگانی میکرد ودر 323 ق . م . متولد شد و در 283 ق . م . وفات کرد. (ناظم الاطباء). از تألیفات او است : 1 - کتاب اسطقسات در هندسه . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). 2 - اقلیدس . کتابی است در حکمت و هندسه که بنام خود مؤلف مشهور شده است . (مؤید) (برهان ) (آنندراج ). 3 - کتاب ظاهرات الفلک بتحریر خواجه نصیرالدین طوسی . (کشف الظنون ). 4 - کتاب المناظر بتحریر خواجه نصیرالدین طوسی مشتمل بر شصت وچهار شکل . (کشف الظنون ). 5 - کتاب المعطیات فی الهندسه بتعریب اسحاق و اصلاح ثابت و تحریر خواجه نصیرالدین طوسی مشتمل بر 95 شکل . (کشف الظنون ) :
گاه چون اشکال اقلیدس سر اندر سر کشد
گاه چون خورشید رخشنده ضیاگستر شود.

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

زمین را مرغ بر ماهی نگارد: را فک اضافه است. بر ماهی ای که زیر زمین است نقش پرنده می کشد.(طبق باور عامیانه زمین روی شاخ های گاوی است و آن گاو بر پشت ماهی ای قرار دارد.)

سر صنعت بخارد استعاره دارد.

صنعت: هنر نمایی

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

نقش چین: چین به نقاشی معروف بوده است رجوع کنید به حکایت مسابقه رومیان و چینینان در مثنوی و در منطق الطیر گذشتن سیمرغ از بالای چین و افتادن پر او در چین: ابتدای کار سیمرغ ای عجب جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم شب در میان چین فتاد از وی پری لاجرم پر شور شد هر کشوری هر کسی نقشی از آن پر برگرفت هر که دید آن نقش کاری درگرفت و حافظ: نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد.

آهن مجاز با علاقه جنس از تیشه

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

اگر حساب کنی همه کس می تواند انگشتر بسازد اما از موم و گل؛ نه از فلزات سخت. انگشتری ساختن از آهن و طلا کار هر کسی نیست و استادکار می خواهد

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

شادروان . [ دُ ] (اِ مرکب ) معرب آن شادروان [ دَ / دِ ] و شاذروان . (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان . (فرش ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرده ٔ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند.

به رسم خواجگان...: در قدیم افراد بر اساس مقام و منزلت در دربار جایگاه و نوع حضورشان مشخص می شد بر دست راست نشستن نشان دهنده بالاتر بودن مقام بود در مقایسه با کسی که در دست چپ می نشست و روی زمین نشستن مقام پایین تری محسوب می شد از کسانی که بر صندلی یا همان کرسی می نشستند  صدر نشینان هم مقام بالاتری داشتند از ذیل نیشنان یا آستانه نشینان(پای ماچان نشینان) بعضی هم اجازه نشستن نداشتند و باید سرپا می ایستادند. ناصرخسرو در ذم شعرای درباری می گوید: تو برپایی آن جا که مطرب نشیند    سزد گر ببری زبان جری را

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

رقیبان: مراقبان نگهبانان

به واجب: شایسته.  به واجب جایگاه: ترکیب وصفی مقلوب

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

برون پرده: بیرون حرمسرا

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

شکر دامن به خوزستان برافشاند: ۱ - سیاحت کردن سفر کردن جلای وطن کردن ۲ - ترک کردن اعراض کردن .

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

شکر خواند انگبین را چاشنی‌گیر: شکر انگبین را متهم کرد که شیرینی اش از خودش نیست بلکه آن را از لب شیرین اقتباس کرده

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

ز شکر حلقه‌ها در گوش کردی: حلقه هایی از شکر گفتار خود در گوش طبرزد(نبات) می کرد

1401/09/06 09:12
شهناز ولی پور هفشجانی

گر افلاطون بدی از هوش رفتی: افلاطون نماد هوش دانسته شده

1404/04/17 14:07
افسانه چراغی

از ترس این که عشق و دلدادگی‌اش به شیرین آشکار شود، از روی جوانمردی، از مردم دور می‌شد.