گنجور

بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین

چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ
سپاه روم زد بر لشگر زنگ
برآمد یوسفی نارنج در دست
ترنج مه زلیخاوار بشکست
شد از چشم فلک نیرنگ‌سازی
گشاد ابروی‌ها در دل‌نوازی
در پیروزه‌گون گنبد گشادند
به پیروزی جهان را مژده دادند
زمانه ایمن از غوغا و فریاد
زمین آسوده از تشنیع و بیداد
به فال فرخ و پیرایهٔ نو
نهاده خسروانی تختِ خسرو
سراپرده به سدره سر کشیده
سماطینی به گردون بر کشیده
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیش‌گه دور
به هر گوشه مهیا کرده جایی
بر او زانو زده کشورخدایی
طرف‌داران که صف در صف کشیدند
ز هیبت پشت پای خویش دیدند
کسی کش در دل آمد سر بریدن
نیارست از سیاست باز دیدن
ز بس گوهر کمرهای شب‌افروز
در گستاخ‌بینی بسته بر روز
قبا بسته کمردارانِ چون پیل
کمربندی زده مقدار دَه میل
در آن صف که‌آتش از بیم آب گشتی
سخن گر زر بدی، سیماب گشتی
نشسته خسرو پرویز بر تخت
جوان فَر و جوان طبع و جوان بخت
دو رویه گِردِ تخت پادشاییش
کشیده صف غلامان سراییش
ز خاموشی در آن زرینه‌پرگار
شده نقش غلامان نقش دیوار
زمین را زیر تخت آرام داده
به رسم خاص بار عام داده
به فتح‌الباب دولت بامدادان
ز در پِیکی در آمد سخت شادان
زمین بوسید و گفتا شادمان باش
همیشه در جهان، شاهِ جهان باش
تو زرین بهره باش از تخت زرین
که چوبین بهره شد بهرام چوبین
نشاط از خانهٔ چوبین برون تاخت
که چوبین خانه از دشمن بپرداخت
شهنشاه از دل سنگین ایام
مثل زد بر تن چوبین بهرام
که تا بر ما زمانه چوب‌زن بود
فلک چوبک‌زن چوبینه‌تن بود
چو چوب دولت ما شد برآور
مه چوبینه چوبین شد به خاور
نه این بهرام اگر بهرام گور است
سرانجام از جهانش بهره گور است
اگر بهرام گوری رفت ازین دام
بیا تا بنگری صد گور بهرام
جهان تا در جهان یاریش می‌کرد
تمنای جهان‌داریش می‌کرد
کجا آن شیر کز شمشیرگیری
چو مستان کرد با ما شیرگیری
کجا آن تیغ که‌آتش در جهان زد
تپانچه بر درفش کاویان زد
بسا فرزانه را کاو شیرزاد است
فریب خاکیان بر باد داده است
بسا گرگ جوان کز روبَهِ پیر
به افسون بسته شد در دام نخجیر
از آن بر گرگ روبَه راست شاهی
که روبَه دام بیند گرگ ماهی
بسا شه کَز فریب یافه‌گویان
خصومت را شود بی‌وقت جویان
سرانجام از شتاب‌ِ خام‌تدبیر
به جای پرنیان بر دل نهد تیر
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور
چراغ اَر چه ز روغن نور گیرد
بسا باشد که از روغن بمیرد
خورش‌ها را نمک رو تازه دارد
نمک باید که نیز اندازه دارد
مخور چندان که خرما خار گردد
گوارش در دهن مُردار گردد
چنان خور کز ضرورت‌های حالت
حرام دیگران باشد حلالت
مُقیمی را که این دروازه باید
غم و شادیش را اندازه باید
مَجو بالاتر از دوران خود جای
مکش بیش از گلیم خویشتن پای
چو دریا بر مزن موجی که داری
مپر بالاتر از اوجی که داری
به قدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف
چه نیکو داستانی زد هنرمند
هلیله با هلیله قند با قند
نه فرخ شد نهاد نو نهادن
ره و رسم کهن بر باد دادن
به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان بر زدن چنگ
هر آن کاو کِشت تخمی‌، کشته بر داد
نه من گفتم که دانه زو خبر داد
نه هر تخمی درختی راست روید
نه هر رودی سرودی راست گوید
به سرهنگی حمایل کردنِ تیغ
بسا مه را که پوشد چهره در میغ
تو خون‌ریزی مبین کاو شیر گیرد
که خونش گیرد اَر چه دیر گیرد
از این ابلق‌سوارِ نیم‌زنگی
که در زیر ابلقی دارد دو رنگی
مباش ایمن‌، که با خوی پلنگ است
کجا یک‌دل شود‌؟ آخر دو رنگ است
ستم در مذهب دولت روا نیست
که دولت با ستم‌گار آشنا نیست
خری در کاه‌دان افتاد نآگاه
نگویم وای بر خر، وای بر کاه
مگس بر خوان حلوا کی کند پشت‌؟
به انجیری غُرابی چون توان کشت‌؟
به سیم دیگران زرین مکن کاخ
کزین دین رخنه گردد‌، کیسه سوراخ
نگه دار اندرین آشفته بازار
کدین گازُر از نارنج عطار
مشو خامش چو کار افتد به‌زاری
که باشد خامشی نوعی ز خواری
شنیدستم که در زنجیر عامان
یکی بوده‌ست ازین آشفته‌نامان
چو با او ساختی نابالغی جنگ
به بالغ‌تر کسی برداشتی سنگ
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی‌؟ چون باشد این کار‌؟
به خنده گفت اگر پیران نخندند
کجا طفلان ستم‌کاری پسندند
چو دست از پای ناخشنود باشد
به جرم پای‌، سر مأخوذ باشد
به جباری مبین در هیچ درویش
که او هم محتشم باشد بر خویش
ز عیب نیک مردم دیده بردوز
هنر دیدن ز چشم بد میآموز
هنر بیند چو عیب این چشم جاسوس
تو چشم زاغ بین، نه پای طاووس
تو را حرفی به صد تزویر در مشت
منه بر حرف کس بیهوده انگشت
به عیب خویش یک دیده نمایی؟
به عیب دیگران صد صد گشایی‌؟
نه کم ز آیینه‌ای در عیب‌جويی
به آیینه رها کن سخت‌رویی
حفاظ آینه این یک هنر بس
که پیش کس نگوید غیبت کس
چو سایه روسیاه آن‌کس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند
نشاید دید خصم خویش را خرد
که نرد از خام‌دستان کم توان برد
مشو غره بر آن خرگوش زرفام
که بر خنجر نگارد مردِ رسام
که چون شیران بدان خنجر ستیزند
بِدو خون بسی خرگوش ریزند
در آب نرم‌رو منگر به خواری
که تند آید گَه زنهار خواری
بر آتش دل منه کاو رخ فروزد
که وقت آید که صد خرمن بسوزد
به گستاخی مبین در خندهٔ شیر
که نه دندان نماید بلکه شمشیر
هر آن کس کاو زند لاف دلیری
ز جنگ شیر یابد نام شیری
چو کین‌خواهی ز خسرو کرد بهرام
ز کین خسروان خسرو شدش نام
بِهْ اَر با کم ز خود، خود را نسنجی
کز افکندن وز افتادن برَنجی
ستیزه با بزرگان بِهْ توان برد
که از هم‌دستیِ خُردان شوی خُرد
نهنگ آن بِهْ که در دریا ستیزد
کز آب خُرد ماهی خُرد خیزد
چو خسرو گفت بسیاری درین باب
بزرگان ریختند از دیدگان آب
فرود آمد ز تخت آن روز دل‌تنگ
روان کرده ز نرگس آب گُل‌رنگ
سه روز اندوه خورد از بهر بهرام
نه با تخت آشنا می‌شد نه با جام

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ
سپاه روم زد بر لشگر زنگ
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید مانند یک پادشاه بر تخت سلطنت خود ظاهر شد، نیروهای روم بر سپاه زنگی حمله کردند.
برآمد یوسفی نارنج در دست
ترنج مه زلیخاوار بشکست
هوش مصنوعی: نوجوانی با زیبایی و جذابیت خاصی وارد می‌شود و در دستش میوه‌ای نارنجی رنگ دارد. این تصویر یادآور داستان زلیخا و یوسف است که در آن زیبایی یوسف توجه زلیخا را جلب می‌کند و او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در واقع، این صحنه نمادین به نشان دادن زیبایی و شگفتی می‌پردازد.
شد از چشم فلک نیرنگ‌سازی
گشاد ابروی‌ها در دل‌نوازی
هوش مصنوعی: از آسمان نیرنگی به یادگار مانده که باعث شده ابروها زیبایی خاصی پیدا کنند و در دل‌ها محبت و نشاط ایجاد کنند.
در پیروزه‌گون گنبد گشادند
به پیروزی جهان را مژده دادند
هوش مصنوعی: در گنبدی که رنگ پیروزی دارد، جشن و شادی برپا کردند و به همه دنیا خبر خوش پیروزی را انتقال دادند.
زمانه ایمن از غوغا و فریاد
زمین آسوده از تشنیع و بیداد
هوش مصنوعی: دوران، آرام و بی‌هیاهو است و زمین از انتقاد و ظلم پاک و آسوده شده است.
به فال فرخ و پیرایهٔ نو
نهاده خسروانی تختِ خسرو
هوش مصنوعی: با خوش‌شانسی و زینت‌های تازه، تاج و تخت پادشاهی بر پا شده است.
سراپرده به سدره سر کشیده
سماطینی به گردون بر کشیده
هوش مصنوعی: سقف آسمان به مانند پرچم بلندی بر فراز نشسته و سفره‌ای از نعمت‌ها در دوردست‌ها گسترده شده است.
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیش‌گه دور
هوش مصنوعی: قیصر و خاقان و فغفور همه یک جا جمع شده‌اند و از بساط و جشن و کارهای شان دور شده‌اند.
به هر گوشه مهیا کرده جایی
بر او زانو زده کشورخدایی
هوش مصنوعی: در هر گوشه، جایی برای او آماده کرده و به احترامش زانو زده‌اند، مانند کشوری که در برابر خداوند سر تسلیم فرود آورده است.
طرف‌داران که صف در صف کشیدند
ز هیبت پشت پای خویش دیدند
هوش مصنوعی: طرف‌داران وقتی صف کشیدند، به خاطر قدرت و شکوهی که داشتند، از پشت سر خود، منظره‌ای بلند و تاثیرگذار را مشاهده کردند.
کسی کش در دل آمد سر بریدن
نیارست از سیاست باز دیدن
هوش مصنوعی: اگر کسی به دل انسان راه یابد و او را به شدت تحت تأثیر قرار دهد، دیگر نمی‌تواند با سیاست و در فکر و تدبیر باشد.
ز بس گوهر کمرهای شب‌افروز
در گستاخ‌بینی بسته بر روز
هوش مصنوعی: از شدت زیبایی و درخشش ستاره‌ها در شب، چشم‌ها به طرز جالبی به سوی روشنایی روز بسته شده‌اند.
قبا بسته کمردارانِ چون پیل
کمربندی زده مقدار دَه میل
هوش مصنوعی: شماری از پهلوانان و جنگجویان به مانند فیل، کمربندهایی بر کمر بسته‌اند که نشان‌دهنده قدرت و استقامت آن‌هاست.
در آن صف که‌آتش از بیم آب گشتی
سخن گر زر بدی، سیماب گشتی
هوش مصنوعی: در آن جمعی که به خاطر ترس از آب، آتش به وجود آمد، اگر تو سخن طلا بگویی، به شکل جیوه درمی‌آیی.
نشسته خسرو پرویز بر تخت
جوان فَر و جوان طبع و جوان بخت
هوش مصنوعی: خسرو پرویز بر تخت سلطنت نشسته است، در حالی که جوانی، زیبایی و بخت خوشی دارد.
دو رویه گِردِ تخت پادشاییش
کشیده صف غلامان سراییش
هوش مصنوعی: دو طرف تخت سلطنتش را با صفی از غلامان خانه‌اش پر کرده است.
ز خاموشی در آن زرینه‌پرگار
شده نقش غلامان نقش دیوار
هوش مصنوعی: در سکوت، آن نقش‌های زیبا بر دیوار، نشان‌دهنده‌ی حضور غلامان است.
زمین را زیر تخت آرام داده
به رسم خاص بار عام داده
هوش مصنوعی: زمین را به گونه‌ای آرام کرده که زیر تخت قرار گرفته و به این ترتیب، به مردم نشان می‌دهد که با احترام و اهمیت خاصی به آنان برخورد می‌شود.
به فتح‌الباب دولت بامدادان
ز در پِیکی در آمد سخت شادان
هوش مصنوعی: در صبح زود، با خوشحالی و شور و نشاط، کسی به دروازه‌ای وارد شد.
زمین بوسید و گفتا شادمان باش
همیشه در جهان، شاهِ جهان باش
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و گفت: همیشه در دنیا شاد باشید و مانند پادشاه زندگی کنید.
تو زرین بهره باش از تخت زرین
که چوبین بهره شد بهرام چوبین
هوش مصنوعی: تو که از زندگی و نعمت‌های برتر بهره‌مند هستی، بدان که برخی نیز از چیزهای ساده و بی‌ارزش ممکن است بهره‌مند شوند، مانند بهرام چوبین که به مقام و شرایط نازلی رسیده است.
نشاط از خانهٔ چوبین برون تاخت
که چوبین خانه از دشمن بپرداخت
هوش مصنوعی: شادی از خانه چوبی خارج شد و به خاطر نارضایتی‌اش از دشمن، به شدت تحت فشار بود.
شهنشاه از دل سنگین ایام
مثل زد بر تن چوبین بهرام
هوش مصنوعی: پادشاه در روزهای سخت و پرچالش مانند بهرام، با جسارت و استقامت از دل سنگینی‌ها عبور می‌کند و به مبارزه می‌پردازد.
که تا بر ما زمانه چوب‌زن بود
فلک چوبک‌زن چوبینه‌تن بود
هوش مصنوعی: در این جهان، زمانی که قضا و قدر بر ما سخت می‌گیرد، خداوند فرستاده‌ای از جنس چوب را برای تنبیه ما به کار می‌گیرد.
چو چوب دولت ما شد برآور
مه چوبینه چوبین شد به خاور
برآور‌: میوه آور‌، میوه‌دار
نه این بهرام اگر بهرام گور است
سرانجام از جهانش بهره گور است
هوش مصنوعی: اگرچه بهرام مانند فردی بزرگ و با شکوه به نظر می‌رسد، در نهایت سرنوشت او تنها خاک و گوری خواهد بود.
اگر بهرام گوری رفت ازین دام
بیا تا بنگری صد گور بهرام
هوش مصنوعی: اگر بهرام گوری از این تله و دام برود، بیا تا ببینی که چه تعداد از گورهای بهرام وجود دارد.
جهان تا در جهان یاریش می‌کرد
تمنای جهان‌داریش می‌کرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا در کنار انسان بود و او را حمایت می‌کرد، او نیز آرزوها و خواسته‌های بزرگ و زیبای خود را داشت.
کجا آن شیر کز شمشیرگیری
چو مستان کرد با ما شیرگیری
هوش مصنوعی: کجا آن شیر، که با قدرت و شجاعت، در میدان نبرد مانند مردان شجاع، با ما در کار شیرگیری و شکار همراهی کرد؟
کجا آن تیغ که‌آتش در جهان زد
تپانچه بر درفش کاویان زد
هوش مصنوعی: کجا آن شمشیری است که آتش را در دنیا افکند و به درفش کاویان ضربه زد؟
بسا فرزانه را کاو شیرزاد است
فریب خاکیان بر باد داده است
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد باهوش و نیکوکار وجود دارند که از زادگاه و خانواده خود به دنیا آمده‌اند، اما فریب انسان‌های دنیاطلب و مادّی را خورده و به حالتی دچار شده‌اند که همه چیز را از دست داده‌اند.
بسا گرگ جوان کز روبَهِ پیر
به افسون بسته شد در دام نخجیر
هوش مصنوعی: بسیاری از گرگ‌های جوان به خاطر فریب‌کاری روباه‌های پیر به دام شکارچیان گرفتار می‌شوند.
از آن بر گرگ روبَه راست شاهی
که روبَه دام بیند گرگ ماهی
هوش مصنوعی: اگر به دقت به اطراف خود نگاه کنی، ممکن است متوجه شوی که در برخی مواقع، درنده‌ای چون گرگ نزدیک به درندگان دیگری مانند روباه قرار دارد. اگر روباه با چشمانی هوشیار دام‌های موجود را ببیند، ممکن است آن را در تله‌ی خطر بیافتد. این مسأله نشان‌دهنده‌ی اهمیت هوشیاری و دقت در زمان مواجهه با خطرات و موقعیت‌های حساس است.
بسا شه کَز فریب یافه‌گویان
خصومت را شود بی‌وقت جویان
هوش مصنوعی: بسیاری از شاهان به خاطر فریب سخن‌چینان دچار دشمنی می‌شوند، در حالی که این دشمنی به‌خاطر نادانی و ناآگاهی آن‌هاست.
سرانجام از شتاب‌ِ خام‌تدبیر
به جای پرنیان بر دل نهد تیر
هوش مصنوعی: در پایان، به خاطر شتاب و ناپختگی در تصمیم‌گیری، به جای داشتن زندگی راحت و نرم، درد و رنج به دل خواهد نشست.
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور
هوش مصنوعی: از فرد مغرور دوری کن، زیرا ممکن است کلاهی که به او می‌زند، به نرمی از سرش بیفتد. نگذار کسی به خاطر قدرت یا توانایی‌اش، تو را فریب دهد.
چراغ اَر چه ز روغن نور گیرد
بسا باشد که از روغن بمیرد
هوش مصنوعی: چراغ هرچند که نورش را از روغن می‌گیرد، ممکن است در نهایت به خاطر همان روغن خاموش شود.
خورش‌ها را نمک رو تازه دارد
نمک باید که نیز اندازه دارد
هوش مصنوعی: خورش‌ها برای خوش‌طعم شدن نیاز به نمک دارند، اما باید دقت کرد که مقدار نمک مناسب باشد و زیاده‌روی نشود.
مخور چندان که خرما خار گردد
گوارش در دهن مُردار گردد
آنقدر زیاد خرما (و غذا) مخور که تن دچار خار (و درد دندان و دمل، یا نیشتر طبیب) شود و از بد گواریدن (و سوءهضم) دهان مثل مردار (بدبو) گردد.
چنان خور کز ضرورت‌های حالت
حرام دیگران باشد حلالت
هوش مصنوعی: هر چند که نیاز تو ممکن است باعث شود چیزی که برای دیگران حرام است برای تو مجاز باشد.
مُقیمی را که این دروازه باید
غم و شادیش را اندازه باید
هوش مصنوعی: این دروازه باید برای کسی باشد که بتواند غم و شادی‌اش را به اندازه و با اعتدال تجربه کند.
مَجو بالاتر از دوران خود جای
مکش بیش از گلیم خویشتن پای
هوش مصنوعی: بهتر است که در جهت و اندازه‌ی زندگی خود پیش بروی و از حدود و مرزهای توانایی‌هایت فراتر نروی. یعنی نباید به اندازه‌ای فراتر از استعداد و قابلیت‌های خود انتظار داشته باشی.
چو دریا بر مزن موجی که داری
مپر بالاتر از اوجی که داری
موج زدن کنایه است از پُر ادعایی و خودستایی.
به قدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف
هوش مصنوعی: انسان باید به اندازه‌ آشنایی و تخصص خود درباره‌ کارش صحبت کند؛ چرا که کسی که زردوزی (کار با طلا و نقره) نمی‌داند، نمی‌تواند در مورد بافندگی (کار با پارچه) نظر دهد.
چه نیکو داستانی زد هنرمند
هلیله با هلیله قند با قند
هوش مصنوعی: هنرمند با مهارت و زیبایی، داستانی زیبا را به تصویر کشیده است که در آن هلیله و قند با همدیگر ارتباطی جذاب و شیرین برقرار کرده‌اند.
نه فرخ شد نهاد نو نهادن
ره و رسم کهن بر باد دادن
هوش مصنوعی: نه خوشحالی به همراه آوردن چیزهای جدید، نه درهم شکستن روش‌ها و سنت‌های قدیمی.
به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان بر زدن چنگ
هوش مصنوعی: در گذشته، در شادی و خوشحالی دیگران، به ویژه در مورد افراد نیازمند، باید با محبت و دلسوزی رفتار کرد و از آن‌ها حمایت کرد. اینگونه باید به جمع‌آوری نیکی و کمک به دیگران پرداخت.
هر آن کاو کِشت تخمی‌، کشته بر داد
نه من گفتم که دانه زو خبر داد
هوش مصنوعی: هر کسی که چیزی را در زندگی آغاز کند، نتیجه‌اش را خود باید ببیند و هیچ‌کس نمی‌تواند به جای او از تجربیات او صحبت کند.
نه هر تخمی درختی راست روید
نه هر رودی سرودی راست گوید
هوش مصنوعی: هر بذری درخت مناسب خودش را نمی‌سازد و هر جریانی هم نمی‌تواند حقیقت را مطرح کند.
به سرهنگی حمایل کردنِ تیغ
بسا مه را که پوشد چهره در میغ
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدن زیبایی و بزرگی می‌پردازد. او به این نکته اشاره می‌کند که مانند یک سرهنگ که شمشیر خود را به دوش می‌آویزد، زیبایی و جذابیت کسی نیز می‌تواند به‌اندازه‌ای باشد که چهره‌اش در ابرها پنهان شود. به‌عبارتی دیگر، زیبایی فرد به قدری دل‌انگیز است که گویی می‌تواند در میان ابرها گم شود و تاثیری عمیق بر بیننده بگذارد.
تو خون‌ریزی مبین کاو شیر گیرد
که خونش گیرد اَر چه دیر گیرد
هوش مصنوعی: شما به شدت مجروح هستید و نمی‌توانید تحمل کنید، مانند کسی که اگرچه ممکن است دیر به کمک بیاید، اما جانش ارزشمند است و کمک او در نهایت فراهم می‌شود.
از این ابلق‌سوارِ نیم‌زنگی
که در زیر ابلقی دارد دو رنگی
هوش مصنوعی: از این سوار با رنگ‌های متضاد که زیر رنگ ابلقش، رنگ‌های دیگری نیز دارد.
مباش ایمن‌، که با خوی پلنگ است
کجا یک‌دل شود‌؟ آخر دو رنگ است
هوش مصنوعی: مراقب باش که به کسی که دارای طبیعتی خطرناک و غیرقابل اعتماد است، اعتماد نکنید. زیرا او مثل یک پلنگ است که به هیچ‌وجه نمی‌توان انتظار داشت که با یک دل باشد؛ در واقع او دو رو دارد و نمی‌شود به او اطمینان کرد.
ستم در مذهب دولت روا نیست
که دولت با ستم‌گار آشنا نیست
هوش مصنوعی: ستم و ظلم در قوانین حکومت جا ندارد، زیرا دولت به خوبی می‌داند که ظلم و ستم چه عواقبی دارد.
خری در کاه‌دان افتاد نآگاه
نگویم وای بر خر، وای بر کاه
هوش مصنوعی: خر به طور ناگهانی در کاه‌دان افتاده، و من نمی‌گویم که چقدر برای خر بد است، بلکه نگرانم که این وضعیت چه بر سر کاه می‌آورد.
مگس بر خوان حلوا کی کند پشت‌؟
به انجیری غُرابی چون توان کشت‌؟
هوش مصنوعی: چرا مگس بر روی سفره حلوا نشسته و حضورش را حس نمی‌کند؟ چگونه می‌توان درختی را که انجیر می‌دهد، از بین برد؟
به سیم دیگران زرین مکن کاخ
کزین دین رخنه گردد‌، کیسه سوراخ
هوش مصنوعی: به دیگران طلا و نقره نده، چون این کار باعث می‌شود که دین و ایمان خودت آسیب ببیند و در نهایت به ضررت تمام شود.
نگه دار اندرین آشفته بازار
کدین گازُر از نارنج عطار
هوش مصنوعی: در این بازار شلوغ و آشفته، مراقب باش که کسی با استفاده از داروهای خاص نتواند تو را گیج کند و از تو بهره‌برداری کند. نارنج عطار هم به‌عنوان نماد و نشانه‌ای از چیزهای دارویی و مؤثر به کار رفته است.
مشو خامش چو کار افتد به‌زاری
که باشد خامشی نوعی ز خواری
وقتی کار به تنگی و زاری کشید خاموش و ساکت منشین که در اینجا سکوت نوعی خواری و ذلت است.
شنیدستم که در زنجیر عامان
یکی بوده‌ست ازین آشفته‌نامان
شنیده‌ام که شخصی بود که به زنجیر (جهل) عوام گرفتار شده بود و او را دیوانه می‌نامیدند
چو با او ساختی نابالغی جنگ
به بالغ‌تر کسی برداشتی سنگ
آن آشفته‌نام، هرگاه کودکی او را اذیت می‌کرد، به بزرگتر‌ها حمله می‌کرد.
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی‌؟ چون باشد این کار‌؟
از او پرسیدند که بچه‌ها تو را اذیت می‌کنند آنوقت تو از بزرگتر‌ها کین می‌کِشی و انتقام می‌گیری‌؟ چرا‌؟ (کین کشیدن‌ یا کینه کشیدن‌ یعنی انتقام‌)
به خنده گفت اگر پیران نخندند
کجا طفلان ستم‌کاری پسندند
به خنده پاسخ داد که اگر بزرگتر‌ها و پیران نخندند (به من نخندند و با خنده آنها را تشویق نکنند) کودکان کی چنین آزار می‌رسانند؟
چو دست از پای ناخشنود باشد
به جرم پای‌، سر مأخوذ باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی از پاهایش ناراضی باشد، به خاطر اشتباهی که کرده است، مسئولیت عواقب آن بر عهده سر او خواهد بود.
به جباری مبین در هیچ درویش
که او هم محتشم باشد بر خویش
هوش مصنوعی: به کسی که خود را بزرگ و قدرتمند می‌بیند، در هیچ درویشی از روی جباریت خود رفتار نکن، چرا که او نیز ممکن است در درونش شرافت و احترام داشته باشد.
ز عیب نیک مردم دیده بردوز
هنر دیدن ز چشم بد میآموز
هوش مصنوعی: اگر عیب‌های دیگران را ببینی، بر خودت هنر خودسازی را بیاموز و از نگاه بدی که دیگران به تو دارند، درس بگیر.
هنر بیند چو عیب این چشم جاسوس
تو چشم زاغ بین، نه پای طاووس
هوش مصنوعی: هنر را در چشمان تو می‌بیند که نقصی در آن وجود ندارد. تو مانند چشمان زاغ، فقط عیوب را می‌بینی و نه زیبایی‌های طاووس.
تو را حرفی به صد تزویر در مشت
منه بر حرف کس بیهوده انگشت
هوش مصنوعی: تو با زبان فریب و تزویر خود، به کسی که از دروغ و نیرنگ حرف می‌زند، نیازی نداری که بی‌خود به او اشاره کنی.
به عیب خویش یک دیده نمایی؟
به عیب دیگران صد صد گشایی‌؟
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی تنها یک بار به عیب خودت توجه کنی، در حالی که به عیوب دیگران به شدت و به طور فراوان می‌پردازی؟
نه کم ز آیینه‌ای در عیب‌جويی
به آیینه رها کن سخت‌رویی
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌آموزد که در انتقاد و عیب‌جویی از دیگران مانند یک آینه عمل نکنیم، بلکه باید سخت‌گیری و قضاوت‌های تند و تیز را کنار بگذاریم و با دیدی مثبت و بخشنده به دیگران بنگریم.
حفاظ آینه این یک هنر بس
که پیش کس نگوید غیبت کس
نگه‌دارنده آیینه همین یک هنر بس که از کسی که حضور ندارد حرفی نمی‌زند و غیبت نمی‌کند.(حفاظ در لغت یعنی نگه‌دارنده و نیز به معنی پرهیزگاری و شرم و حیا‌ست‌؛ بیت یعنی هر‌کس که از عیب دیگران نگفت و غیبت نکرد شایسته است که بخاطر همین یک هنر پرهیزگار نامیده شود)
چو سایه روسیاه آن‌کس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند
هوش مصنوعی: هر کس که بداند و از حقیقت پشت کند، همچون سایه‌ای سیاه و تیره خواهد بود.
نشاید دید خصم خویش را خرد
که نرد از خام‌دستان کم توان برد
هوش مصنوعی: دیدن دشمن خود در حالتی که ضعیف و ناتوان باشد، جایز نیست، چون افراد کم‌تجربه و ناغافل نمی‌توانند در بازی دلایل قانع‌کننده‌ای ارائه دهند.
مشو غره بر آن خرگوش زرفام
که بر خنجر نگارد مردِ رسام
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو به خاطر این که یک خرگوش زیبا با رنگ جالبی را دیدی، زیرا ممکن است فقط ظاهرش فریبنده باشد و در عمل ضعف هایی داشته باشد.
که چون شیران بدان خنجر ستیزند
بِدو خون بسی خرگوش ریزند
هوش مصنوعی: وقتی شیران با آن خنجر (یا شمشیر) به نبرد می‌پردازند، خون زیادی از خرگوش‌ها خواهد ریخت.
در آب نرم‌رو منگر به خواری
که تند آید گَه زنهار خواری
هوش مصنوعی: به آرامی و نرمی در زندگی حرکت کن و به پایین آمدن و افت نمی‌اندیشی، زیرا گاهی اوقات ممکن است به ناگهان به بلندی و موفقیت برسی.
بر آتش دل منه کاو رخ فروزد
که وقت آید که صد خرمن بسوزد
هوش مصنوعی: بر دل خود آتش نگذار که چهره‌اش شوق‌برانگیز است، زیرا زمانی خواهد رسید که این شعله به اندازه‌ای بزرگ خواهد شد که تمام خرمن‌ها را خواهد سوزاند.
به گستاخی مبین در خندهٔ شیر
که نه دندان نماید بلکه شمشیر
هوش مصنوعی: به طور مستقیم به خنده‌ی شیر نگاه نکن، زیرا این خنده فقط ظاهر است و دندان‌های او در واقع تیغی خطرناک را نشان می‌دهد.
هر آن کس کاو زند لاف دلیری
ز جنگ شیر یابد نام شیری
هوش مصنوعی: هر کسی که در مورد دلیری و شجاعت خود در جنگ با شیر به بزرگ‌منشی صحبت کند، در واقع در این زمینه به مقام و نامی بس بزرگ دست خواهد یافت.
چو کین‌خواهی ز خسرو کرد بهرام
ز کین خسروان خسرو شدش نام
هوش مصنوعی: وقتی بهرام به عنوان انتقام‌جو، به کشته شدن خسرو پرداخت، او نیز به خاطر این عمل خود، به لقب خسرو معروف شد.
بِهْ اَر با کم ز خود، خود را نسنجی
کز افکندن وز افتادن برَنجی
هوش مصنوعی: اگر خودت را با دیگران مقایسه نکنی، هرگز نگران شکست و سقوط نخواهی شد.
ستیزه با بزرگان بِهْ توان برد
که از هم‌دستیِ خُردان شوی خُرد
هوش مصنوعی: در نبرد با افرادی بزرگ و با مقام، می‌توان پیروز شد، اما اگر به کمک و همدلی افراد ضعیف و کم‌مقدار تکیه کنی، خود نیز کوچک و بی‌اهمیت می‌شوی.
نهنگ آن بِهْ که در دریا ستیزد
کز آب خُرد ماهی خُرد خیزد
هوش مصنوعی: بهتر است که نهنگ در دریا مبارزه کند، زیرا از آب‌های کوچک، ماهی‌های کوچک بیرون می‌آیند.
چو خسرو گفت بسیاری درین باب
بزرگان ریختند از دیدگان آب
هوش مصنوعی: خسرو گفت که بسیاری از بزرگ‌ترها در این موضوع اشک ریخته‌اند و غمگین شده‌اند.
فرود آمد ز تخت آن روز دل‌تنگ
روان کرده ز نرگس آب گُل‌رنگ
هوش مصنوعی: در آن روز، دلی که غمگین بود از جایگاه خود پایین آمد و از چشمانش اشک‌هایی چون آب گل تازه جاری شد.
سه روز اندوه خورد از بهر بهرام
نه با تخت آشنا می‌شد نه با جام
هوش مصنوعی: سه روز به خاطر بهرام غمگین بود و نه به تخت سلطنت می‌پرداخت و نه به میگساری و شادی.

حاشیه ها

1392/03/31 10:05
شهریار

با سلام
بیت

اگر بهرام گوری رفت ازین دام
بیا تا بنگری صد گور بهرام
دوبار درج شده .

1396/02/21 01:04
پارساپور

دو رویه کرد تخت پادشائیش
کشیده صف غلامان سرائیش

1399/08/02 16:11
مجتبی حسینی

با سلام
نهنگ آن به که در دریا ستیزد
کز آب خرد ماهی خرد خیزد

یعنی چه ؟

1401/05/16 17:08
سایه مهتاب

بهتر آن که نهنگ در وسعت دریا به شکار روی ببرد والا از آب اندک، تنها می‌توان ماهی کوچک شکار کرد. آب خُرد=ماهی خُرد

1401/05/16 17:08
سایه مهتاب

زنجیر عامان: حلقه و رسته مردم عوام . سلک مردم عامی . جمع مردم. لغتنامه دهخدا: ذیل

1403/02/05 20:05
سام
تشنیع معنی

بسیار‌بدگفتن از کسی؛ کسی را زشت شمردن؛ عیوب کسی را آشکار کردن؛ رسوا ساختن کسی.