گنجور

بخش ۴۷ - نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهین‌بانو

چون بر شیرین مقرر گشت شاهی
فروغ مُلک بر مه شد ز ماهی
به انصافش رعیت شاد گشتند
همه زندانیان آزاد گشتند
ز مظلومان عالم جور برداشت
همه آیین جور از دور برداشت
ز هر دروازه‌ای برداشت باجی
نجُست از هیچ دهقانی خراجی
مسلم کرد شهر و روستا را
که به‌تر داشت از دنیا دعا را
ز عدلش باز با تِیهو شده خویش
به یک جا آب خورده گرگ با میش
رعیت هر چه بود از دور و پیوند
به دین و داد او خوردند سوگند
فراخی در جهان چندان اثر کرد
که یک دانه غله صد بیش‌تر کرد
نیت چون نیک باشد پادشا را
گُهر خیزد به جای گل گیا را
درخت‌ِ بَدْنیت خوشیده شاخ است
شه نیکونیت را پی فراخ است
فراخی‌ها و تنگی‌های اطراف
ز رای پادشاه خود زند لاف
ز چشم پادشاه افتاد رایی
که بَدْ‌رایی کند در پادشایی
چو شیرین از شهنشه بی‌خبر بود
در آن شاهی دلش زیر و زبر بود
اگر چه دولت کیخسروی داشت
چو مدهوشان سر صحرا‌رُوی داشت
خبر پرسید از هر کاروانی
مگر کآرندش از خسرو نشانی
چو آگه شد که شاه مشتری‌بخت
رسانید از زمین بر آسمان تخت
ز گنج‌افشانی و گوهر‌نثاری
به جای آورد رسم دوست‌داری
ولیک از کار مریم تنگدل بود
که مریم در تعصب سنگ‌دل بود
ملک را داده بُد در رُوم سوگند
که با کس در نسازد مهر و پیوند
چو شیرین از چنین تلخی خبر یافت
نفس را زین حکایت تلخ‌تر یافت
ز دل‌کور‌ی به کار دل فرو ماند
در آن محنت چو خر در گل فروماند
در آن یک سال کاو فرماندهی کرد
نه مرغی بلکه موری را نیازرد
دلش چون چشم شوخش خفتگی داشت
همه کارش چو زلف آشفتگی داشت
همی‌ترسید که‌ز شوریده‌ایی
کند ناموس عدلش بی‌وفایی
جز آن چاره ندید آن سرو چالاک
کز آن دعوا کند دیوان خود پاک
کند تنهارَوی در کار خسرو
به تنهایی خورد تیمار خسرو
نبود از رای سستش پای‌بر‌جای
که بی‌دل بود و بی‌دل هست بی‌رای
به مولایی سپرد آن پادشاهی
دلش سیر آمد از صاحب‌کلاهی
به گل‌گونِ رونده رخت بربست
زده شاپور بر فتراک او دست
و زان خوبان چو در ره پای بفشرد
کنیز‌ی چند را با خویشتن برد
که در هر جای با او یار بودند
به رنج و راحتش غم‌خوار بودند
بسی برداشت از دیبا و دینار
ز جنس چارپایان نیز بسیار
ز گاو و گوسفند و اسب و اشتر
چو دریا کرده کوه و دشت را پر
وز آن‌جا سوی قصر آمد به تعجیل
پسِ او چارپایان میل در میل
دگر ره در صدف شد لؤلؤ‌ تَر
به سنگ خویشتن در داد گوهر
به هور هندو‌ان آمد خزینه
به سنگ‌ستان غم رفت آبگینه
از آن دُر خوش‌آب، آن سنگ سوزان
چو آتش‌گاهِ موبد شد فروزان
ز روی او که بُد خرم بهار‌ی
شد آن آتش‌کده چون لاله‌زار‌ی
ز گرمی کآن هوا در کار او بود
هوا گفتی که گرمی‌دار او بود
ملک دانست کآمد یار نزدیک
بدید امّید را در کار نزدیک
ز مریم بود در خاطر هراسش
که مریم روز و شب می‌داشت پاسش
به مهد آوردنش رخصت نمی‌یافت
به رفتن نیز هم فرصت نمی‌یافت
به پیغامی قناعت کرد از آن ماه
به بادی دل نهاد از خاک آن راه
نبودی یک زمان بی‌یاد دل‌دار
وز آن اندیشه می‌پیچید چون مار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون بر شیرین مقرر گشت شاهی
فروغ مُلک بر مه شد ز ماهی
هوش مصنوعی: پس از آنکه شیرین به مقام سلطنت دست یافت، نور و زیبایی سرزمین مانند روشنایی ماه در شب شد.
به انصافش رعیت شاد گشتند
همه زندانیان آزاد گشتند
هوش مصنوعی: به خاطر انصاف او، رعیت خوشحال شدند و همه زندانیان آزاد شدند.
ز مظلومان عالم جور برداشت
همه آیین جور از دور برداشت
از ستمدیدگان، بار‌ِ جور و سختی را برداشت و آیین جور و ستم را از دور و زمانه برچید.
ز هر دروازه‌ای برداشت باجی
نجُست از هیچ دهقانی خراجی
هوش مصنوعی: از هیچ دروازه‌ای مالیات یا غرامتی از کشاورزان مطالبه نکرد.
مسلم کرد شهر و روستا را
که به‌تر داشت از دنیا دعا را
هوش مصنوعی: او به شهرها و روستاها ایمان و یقین را بخشید، دعا را از دنیای بهتر و بالاتری در اختیار قرار داد.
ز عدلش باز با تِیهو شده خویش
به یک جا آب خورده گرگ با میش
هوش مصنوعی: از عدل او، گرگ و میش در یک جا کنار هم آب می‌خورند، همچنان که در کنار هم بودنشان هیچ تناقضی ندارد.
رعیت هر چه بود از دور و پیوند
به دین و داد او خوردند سوگند
هوش مصنوعی: رعیت هر چه داشتند از دور و نسبت به دین و عدالت او قسم یاد کردند.
فراخی در جهان چندان اثر کرد
که یک دانه غله صد بیش‌تر کرد
هوش مصنوعی: گسترش و وسعت جهان به اندازه‌ای تأثیر گذاشت که یک دانه غله، به اندازه‌ای تولید مثل کرد که به صد دانه تبدیل شد.
نیت چون نیک باشد پادشا را
گُهر خیزد به جای گل گیا را
هوش مصنوعی: اگر نیت انسان خوب باشد، مانند جواهری ارزشمند از او برمی‌خیزد، درست مثل اینکه گل‌ها در باغ‌ها می‌روید.
درخت‌ِ بَدْنیت خوشیده شاخ است
شه نیکونیت را پی فراخ است
هوش مصنوعی: درخت وجود تو، که میوه‌های بد دارد، به شاخ و برگ نیکو برمی‌گردد و همین باعث می‌شود که مقام و جایگاه خوب تو به‌طور قابل‌توجهی بیشتر باشد.
فراخی‌ها و تنگی‌های اطراف
ز رای پادشاه خود زند لاف
هوش مصنوعی: روش زندگی و شرایط اطراف مردم، تحت تاثیر تصمیمات و اراده پادشاه خود است.
ز چشم پادشاه افتاد رایی
که بَدْ‌رایی کند در پادشایی
هوش مصنوعی: پادشاه نظری را دید که در سرشت پادشاهی نادرست و ناپسند است.
چو شیرین از شهنشه بی‌خبر بود
در آن شاهی دلش زیر و زبر بود
هوش مصنوعی: وقتی که شیرین از سلطنت و وضعیت پادشاهی بی‌خبر بود، در دلش احساس آشفتگی و نگرانی وجود داشت.
اگر چه دولت کیخسروی داشت
چو مدهوشان سر صحرا‌رُوی داشت
هوش مصنوعی: هرچند کیخسرو ثروت و قدرت بسیاری داشت، اما مانند افرادی که در حال گیجی و سرخوشی هستند، زندگی‌اش پر از آرامش و خوشی بود.
خبر پرسید از هر کاروانی
مگر کآرندش از خسرو نشانی
هوش مصنوعی: از هر کاروانی خبر می‌خواست، بلکه نشانی از خسرو داشته باشد.
چو آگه شد که شاه مشتری‌بخت
رسانید از زمین بر آسمان تخت
هوش مصنوعی: زمانی که متوجه شد که پادشاهی با بخت خوب از زمین به آسمان موفقیت و مقام رسیده است،
ز گنج‌افشانی و گوهر‌نثاری
به جای آورد رسم دوست‌داری
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و دادن ارزش‌ها و زیبایی‌ها، به خوبی و محبت به دوستان ادامه می‌دهد.
ولیک از کار مریم تنگدل بود
که مریم در تعصب سنگ‌دل بود
هوش مصنوعی: اما رفتار مریم ناشی از دل‌تنگی‌اش بود، زیرا مریم در تعصبش سختگیر و بی‌رحم بود.
ملک را داده بُد در رُوم سوگند
که با کس در نسازد مهر و پیوند
هوش مصنوعی: در روم، پادشاه قسم خورده بود که هیچ‌کس را به دوستی و پیوند نزدیک نخواهد گرفت و به کسی اعتماد نخواهد کرد.
چو شیرین از چنین تلخی خبر یافت
نفس را زین حکایت تلخ‌تر یافت
هوش مصنوعی: وقتی شیرین از این تلخی باخبر شد، نفسش این داستان را حتی تلخ‌تر از قبل احساس کرد.
ز دل‌کور‌ی به کار دل فرو ماند
در آن محنت چو خر در گل فروماند
هوش مصنوعی: انسان وقتی دچار بی‌خبری و نادانی باشد، در مواجهه با مشکلات و سختی‌ها نمی‌تواند به درستی عمل کند و مانند حیوانی که در گل گیر کرده، در شرایط بد باقی می‌ماند.
در آن یک سال کاو فرماندهی کرد
نه مرغی بلکه موری را نیازرد
هوش مصنوعی: در آن سال که او رهبری کرد، نه تنها هیچ پرنده‌ای را نرنجاند، بلکه حتی به یک مورچه هم آسیب نرساند.
دلش چون چشم شوخش خفتگی داشت
همه کارش چو زلف آشفتگی داشت
هوش مصنوعی: دل او مانند چشمانش سرشار از خواب و بی‌تفاوتی بود و تمامی رفتارهایش نیز آشفته و نامنظم به نظر می‌رسید.
همی‌ترسید که‌ز شوریده‌ایی
کند ناموس عدلش بی‌وفایی
هوش مصنوعی: او همواره نگران این است که مبادا از دیوانه‌ای به خاطر بی‌وفایی‌اش به عدل و انصاف واقعاً لطمه‌ای برسد.
جز آن چاره ندید آن سرو چالاک
کز آن دعوا کند دیوان خود پاک
هوش مصنوعی: تنها راهی که برای این درخت بلند و زیبا باقی مانده، این است که از این نزاع دوری کند و خود را از پیچیدگی‌ها و مشکلات آزاد سازد.
کند تنهارَوی در کار خسرو
به تنهایی خورد تیمار خسرو
هوش مصنوعی: تنها و بدون کمک دیگران، برای رسیدگی به کارهای شاه، با جدیت و تلاش فراوان تلاش می‌کند.
نبود از رای سستش پای‌بر‌جای
که بی‌دل بود و بی‌دل هست بی‌رای
هوش مصنوعی: چون او دلی نداشت و عقلی هم نداشت، پس نمی‌توانست بر اصول خودش پایبند بماند و ثابت قدم باشد.
به مولایی سپرد آن پادشاهی
دلش سیر آمد از صاحب‌کلاهی
هوش مصنوعی: یک پادشاه تصمیم می‌گیرد که سلطنت خود را به شخصی سپارد، زیرا از ویژگی‌های فردی و رفتارهای صاحبان قدرت خسته شده است.
به گل‌گونِ رونده رخت بربست
زده شاپور بر فتراک او دست
هوش مصنوعی: شاپور در حینی که بر روی کالسکه‌اش نشسته، با دقت به شتاب گرفتن گل‌های خوش‌رنگ و زیبا توجه می‌کند و از آن‌ها لذت می‌برد.
و زان خوبان چو در ره پای بفشرد
کنیز‌ی چند را با خویشتن برد
هوش مصنوعی: وقتیکه زیبایان راه را می‌پیمایند، چند کنیز را با خود می‌برند.
که در هر جای با او یار بودند
به رنج و راحتش غم‌خوار بودند
هوش مصنوعی: در هر مکان که او دوستان خود را داشتند، در شادی و غم همراه او بودند و به فکر حال او بودند.
بسی برداشت از دیبا و دینار
ز جنس چارپایان نیز بسیار
هوش مصنوعی: بسیار از پارچه‌های گران‌قیمت و سکه‌های طلا به دست آمده، اما همچنین از جنس حیوانات نشانه‌های زیادی وجود دارد.
ز گاو و گوسفند و اسب و اشتر
چو دریا کرده کوه و دشت را پر
هوش مصنوعی: از گاو و گوسفند و اسب و شتر، مانند دریا، کوه‌ها و دشت‌ها پر شده است.
وز آن‌جا سوی قصر آمد به تعجیل
پسِ او چارپایان میل در میل
هوش مصنوعی: او از آنجا با عجله به سمت قصر آمد و چهارپایان نیز به دنبال او حرکت کردند.
دگر ره در صدف شد لؤلؤ‌ تَر
به سنگ خویشتن در داد گوهر
به سنگ خویشتن‌: هم‌وزن خود.
به هور هندو‌ان آمد خزینه
به سنگ‌ستان غم رفت آبگینه
هوش مصنوعی: به سرزمین هندوستان زرخیز آمد، در حالی که در دل سنگستان غم جاری شد و مانند آبگینه‌ای به چشم می‌آید.
از آن دُر خوش‌آب، آن سنگ سوزان
چو آتش‌گاهِ موبد شد فروزان
هوش مصنوعی: این دُر زیبا و درخشان، مانند سنگی سوزان که آتشگاه موبدان را روشن کرده است، درخشش و روشنی خاصی دارد.
ز روی او که بُد خرم بهار‌ی
شد آن آتش‌کده چون لاله‌زار‌ی
هوش مصنوعی: به خاطر چهره او که بهاری شاداب و زیباست، آن آتش‌کده مانند باغی پر از لاله و گل شده است.
ز گرمی کآن هوا در کار او بود
هوا گفتی که گرمی‌دار او بود
هوش مصنوعی: هوا به قدری گرم و لطیف بود که انگار خودش مشغول کار کردن برای او بود و حالتی گرم و دلپذیر داشت.
ملک دانست کآمد یار نزدیک
بدید امّید را در کار نزدیک
هوش مصنوعی: پادشاه متوجه شد که محبوبش نزدیک آمده است و دید که امید در کارها نزدیک و حاضر شده است.
ز مریم بود در خاطر هراسش
که مریم روز و شب می‌داشت پاسش
هوش مصنوعی: از یاد مریم در دلش ترسی بود، زیرا که مریم همیشه از او محافظت می‌کرد و در کنار او بود.
به مهد آوردنش رخصت نمی‌یافت
به رفتن نیز هم فرصت نمی‌یافت
هوش مصنوعی: او نتوانست اجازهٔ رفتن به دنیای جدید را بگیرد و حتی فرصتی برای ترک آنجا هم به دست نیاورد.
به پیغامی قناعت کرد از آن ماه
به بادی دل نهاد از خاک آن راه
هوش مصنوعی: پیغامی از آن ماه دریافت کرد و با دلش در مسیری که از خاک آنجا گذشته بود، قدم گذاشت.
نبودی یک زمان بی‌یاد دل‌دار
وز آن اندیشه می‌پیچید چون مار
هوش مصنوعی: مدتی نبود که به یاد محبوبم نبودم و آن خاطر او مانند ماری در ذهنم می‌پیچید.

حاشیه ها

1392/05/23 14:07
سهراب

شیرین یکی از زیباترین سیماهایی است که در شعر فارسی سروده شده است. در این جا دیده می شود که ارمان جاویدان انسان برای عدالت و مساوات و رفاهیت نه در دست تاجداران قلدر و عیاش که در دست بانویی خردمند سامان می یابد. همه پیام کتاب بزرگ نظامی در چند بیت اول این قطعه بیان می شود. زن نیمة برتر انسانیت است. زن را ستایش کنیم که پیروزی خود را در عشق جشن می گیرد.

1392/05/23 14:07
شکوه

خوشیدن همان خشکیدن است

1392/05/23 15:07
شکوه

بعضی از نام های دیگد مشتری هرمز ،اورمزد ،برجیس،زاوش ژوپیتر ،زیوس میباشد

1403/02/05 20:05
سام

 

همی‌ترسید که‌ز شوریده‌ایی   =  شوریده  رایی     آشفته حالی

کند ناموس عدلش بی‌وفایی