بخش ۳۸ - شیرکشتن خسرو در بزمگاه
ملک عزم تماشا کرد روزی
نظرگاهش چو شیرین دلفروزی
کسی را کآن چنان دلخواه باشد
همه جایی تماشاگاه باشد
ز سبزه یافتند آرامگاهی
که جز سوسن نرست از وی گیاهی
در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند
کنیزان و غلامان گرد خرگاه
ثریاوار گرد خرمن ماه
نشسته خسرو و شیرین به یک جای
ز دور آویخته دوری به یک پای
صراحیهای لعل از دست ساقی
به خنده گفت «باد این عیش باقی»
شراب و عاشقی همدست گشته
شهنشه زین دومی سرمست گشته
بر آمد تندشیری بیشهپرورد
که از دنبال میزد بر هوا گرد
چو بدمستان به لشگرگه در افتاد
و زو لشگر به یکدیگر برافتاد
فراز آمد به گرد بارگه تنگ
به تندی کرد سوی خسرو آهنگ
شه از مستی شتاب آورد بر شیر
به یکتا پیرهن بیدِرع و شمشیر
کمانکش کرد مُشتی تا بناگوش
چنان بر شیر زد کز شیر شد هوش
بفرمودش پس آن گه سر بریدن
ز گردن پوستش بیرون کشیدن
و زآن پس رسم شاهان شد که پیوست
بود در بزمگهشان تیغ در دست
اگر چه شیرپیکر بود پرویز
ملک بود و ملک باشد گرانخیز
ز مستی کرد با شیر آن دلیری
که نام مستی آمد شیرگیری
به دستآویز شیر افکندن شاه
مجال دستبوسی یافت آن ماه
دهان از بوسه چون جلاب تر کرد
ز بوسه دست شه را پر شکر کرد
ملک بر تنگ شکر مُهر بشکست
که شکر در دهان باید نه در دست
لبش بوسید و گفت این انگبین است
نشان دادش که جای بوسه این است
نخستین پیک بود آن شکرین جام
که از خسرو به شیرین برد پیغام
اگر چه کرد صد جام دگر نوش
نشد جام نخستینش فراموش
میی کاول قدح جام آورَد پیش
ز صد جام دگر دارد بها بیش
می اول جام صافیخیز باشد
به آخر جام دردآمیز باشد
گلی کاول برآرد طرف جویش
فزون باشد ز صد گلزار بویش
دُری کاول شکم باشد صدف را
ز لؤلؤ بشکند بسیار صف را
ز هر خوردی که طعم نوش دارد
حلاوت بیشتر سرجوش دارد
دو عاشق چون چنان شربت چشیدند
عنان پیوسته از زحمت کشیدند
چو یکدم جای خالی یافتندی
چو شیر و می بهم بشتافتندی
چو دزدی کاو به گوهر دست یابد
پس آنگه پاسبان را مست یابد
به چشمی پاس دشمن داشتندی
به دیگر چشم ریحان کاشتندی
چو فرصت در کشیدی خصم را میل
ربودندی یکی بوسه به تعجیل
صنم تا شرمگین بودی و هشیار
نبودی بر لبش سیمرغ را بار
در آن ساعت که از می مست گشتی
به بوسه با ملک همدست گشتی
چنان تنگش کشیدی شه در آغوش
که کردی قاقُمش را پرنیانپوش
ز بس کز گاز نیلش در کشیدی
ز برگ گل بنفشه بردمیدی
ز شرم آن کبودیهاش بر ماه
که مه را خود کبود آمد گذرگاه
اگر هشیار اگر سرمست بودی
سپیدآبش چو گل بر دست بودی
بخش ۳۷ - صفت بهار و عیش خسرو و شیرین: چو پیر سبزپوش آسمانیبخش ۳۹ - افسانه گفتن خسرو و شیرین و شاپور و دختران: فروزنده شبی روشنتر از روز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ملک عزم تماشا کرد روزی
نظرگاهش چو شیرین دلفروزی
خسرو روزی برای سیر و تماشا به صحرا رفت؛ نظرگاهش چو شیرین دلفروزی
کسی را کآن چنان دلخواه باشد
همه جایی تماشاگاه باشد
وقتی که آدمی، عاشق چنان دلبری بشود همهجا بر او زیبا و خوش میشود.
ز سبزه یافتند آرامگاهی
که جز سوسن نرست از وی گیاهی
بر سبزه و چمن جایی برای نشستن و آرامش یافتند که دلپذیر و خوش بود.
در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند
در آن جایگاه بهشتی اقامت کردند و خیمه شاه را بر پا کردند.
کنیزان و غلامان گرد خرگاه
ثریاوار گرد خرمن ماه
کنیزان و غلامان در اطراف خیمه مشغول خدمت بودند.
نشسته خسرو و شیرین به یک جای
ز دور آویخته دوری به یک پای
خسرو و شیرین در یکجا نزدیک هم نشسته بودند اما بهاندازه یک گام از هم دور بودند.
صراحیهای لعل از دست ساقی
به خنده گفت «باد این عیش باقی»
جامهای پیاپی شراب از ساقی میرسید و «این شادی، جاودانه باد» را آرزو میکرد.
شراب و عاشقی همدست گشته
شهنشه زین دومی سرمست گشته
شراب و محبت با هم همراه شده بودند و خسرو از دومی مست گشتهبود.
بر آمد تندشیری بیشهپرورد
که از دنبال میزد بر هوا گرد
ناگهان شیری وحشی و درنده که از پیاش گرد و غبار برمیانگیخت، پدیدار شد.
چو بدمستان به لشگرگه در افتاد
و زو لشگر به یکدیگر برافتاد
همچون آدم بدمست به لشکرگاه حملهکرد و از حملهٔ او لشکر آشفته شد.
فراز آمد به گرد بارگه تنگ
به تندی کرد سوی خسرو آهنگ
به بارگاه خسرو رسید خیلی نزدیک، و بهسرعت بهسوی خسرو حملهکرد.
شه از مستی شتاب آورد بر شیر
به یکتا پیرهن بیدِرع و شمشیر
خسرو از مستی، بدون زره و شمشیر به شیر حمله کرد.
کمانکش کرد مُشتی تا بناگوش
چنان بر شیر زد کز شیر شد هوش
کمانکش یعنی دست و مشت را تا نهایت توان عقب بردن. در اینجا خسرو با شجاعت و بهخطر انداختن جان خود با یک مشت، شیر را میافکند و پس از این است که اولین بوسههای عاشقانه بین شیرین و او آغاز میشود.
بفرمودش پس آن گه سر بریدن
ز گردن پوستش بیرون کشیدن
پس از آن دستور داد سر شیر را بریدن و پوستش را کندن.
و زآن پس رسم شاهان شد که پیوست
بود در بزمگهشان تیغ در دست
پس از آنروز رسم شد که شاهان در بزمگاه همیشه شمشیر در نزد خود و در دست داشتهباشند.
اگر چه شیرپیکر بود پرویز
ملک بود و ملک باشد گرانخیز
اگرچه پرویز همانند شیر قوی بود، با اینوجود شاه بود و شاه گرانخیز و باوقار است.
ز مستی کرد با شیر آن دلیری
که نام مستی آمد شیرگیری
آن حمله و دلیری که کرد از مستی بود، نام دیگر مستی، شیرگیری است!
به دستآویز شیر افکندن شاه
مجال دستبوسی یافت آن ماه
به بهانه از پایدرآوردن شیر، شیرین فرصتی یافت تا بر دست خسرو بوسه بزند.
دهان از بوسه چون جلاب تر کرد
ز بوسه دست شه را پر شکر کرد
بوسهای گوارا و شیرین همچون شربت گلاب، بر دست خسرو زد.
ملک بر تنگ شکر مُهر بشکست
که شکر در دهان باید نه در دست
خسرو تنگ شکر را گشود که شکر را باید در دهان گذاشت نه در دست!
لبش بوسید و گفت این انگبین است
نشان دادش که جای بوسه این است
لبش را ماچ کرد و گفت: عسل است؛ و بهاو گفت جای بوسه اینجاست!
نخستین پیک بود آن شکرین جام
که از خسرو به شیرین برد پیغام
آن جام گوارا، اولین پیک بود که پیام خسرو را به شیرین برد (یعنی اولین بوسه آنها بود)
اگر چه کرد صد جام دگر نوش
نشد جام نخستینش فراموش
اگرچه صدها جام (بوسه) نوشیده شد، اما آن جام اولی فراموش نگشت!
میی کاول قدح جام آورَد پیش
ز صد جام دگر دارد بها بیش
بادهای که در قدح اول ریختهمیشود از صد جام بعدی بیشتر ارزش دارد!
می اول جام صافیخیز باشد
به آخر جام دردآمیز باشد
می جام اول، صاف و پاک است، در جامهای آخر دُردآمیز و ناخالص میشود!
گلی کاول برآرد طرف جویش
فزون باشد ز صد گلزار بویش
اولین گلهای بهاری که بر لب جویبار میرویند از صد گلزار باارزشترند.
دُری کاول شکم باشد صدف را
ز لؤلؤ بشکند بسیار صف را
مرواریدی که از اولشکم صدف میآید از لؤلؤ بشکند بسیار صف را.
ز هر خوردی که طعم نوش دارد
حلاوت بیشتر سرجوش دارد
سرجوش از تمام خوراکهای خوشمزهٔ خوان و سفره، خوشتر است. (تشبیهی است برای اولین بوسههای دلداران که از همه بوسههای دیگر لذتبخشتر است. سرجوش یا سردیگ، آشی است که از اولین جوش یا برای نمکچش از دیگ برمیدارند)
دو عاشق چون چنان شربت چشیدند
عنان پیوسته از زحمت کشیدند
وقتی که آندو عاشق چنان نوشیدنی گوارایی نوشیدند همیشه از زحمت دیگران برحذر بودند و بهدنبال خلوت میگشتند.
چو یکدم جای خالی یافتندی
چو شیر و می بهم بشتافتندی
بهمحض آنکه خلوت مییافتند مثل شیر و شراب بههم میآمیختند.
چو دزدی کاو به گوهر دست یابد
پس آنگه پاسبان را مست یابد
از آن پس برای بوسه گرفتن از یکدیگر چنان میشتافتند مثل دزدی که به گنج و گوهر دست بیابد و پاسبان را نیز مست.
به چشمی پاس دشمن داشتندی
به دیگر چشم ریحان کاشتندی
با یک نگاه مواظب بودند و با یک نگاه، ریحان و گل میکاشتند!
چو فرصت در کشیدی خصم را میل
ربودندی یکی بوسه به تعجیل
وقتی که فرصت، چشم خصم را کور میکرد با شتاب چند بوسه از هم میربودند.
صنم تا شرمگین بودی و هشیار
نبودی بر لبش سیمرغ را بار
آن بت زیبا تا وقتی که هشیار و شرمگین بود هیچکس حتی سیمرغ هم به لبش دسترسی نداشت.
در آن ساعت که از می مست گشتی
به بوسه با ملک همدست گشتی
در زمان مستی با خسرو به بوسه، یار و همدست میشد.
چنان تنگش کشیدی شه در آغوش
که کردی قاقُمش را پرنیانپوش
آنچنان خسرو او را در آغوش میفشرد که تن سپید و قاقمگونش مثل پرنیان سرخ و ارغوانی میشد.
ز بس کز گاز نیلش در کشیدی
ز برگ گل بنفشه بردمیدی
و از بس که بر او بوسه میزد و او را میمزید که از برگ گل، بنفشه میرویید. (برگگل کنایه است از لطافت و نازکی)
ز شرم آن کبودیهاش بر ماه
که مه را خود کبود آمد گذرگاه
شیرین از شرم آن کبودیها که بر ماه رخسارش بود که مه را خود کبود آمد گذرگاه
اگر هشیار اگر سرمست بودی
سپیدآبش چو گل بر دست بودی
(از بیت قبل) شیرین از شرم آن کبودیها که به روی زیبایش بود، در هر حال که بود سپیدآب (برای پنهان کردن آن بنفشهها) در دستش بود.
حاشیه ها
1389/05/20 13:08
حمید رضا
چنان تنگش کشیدی شه در آغوش
که کردی قاقمش را پرنیان پوش
به نظر قامتش صحیح تر باشد
---
پاسخ: با تشکر، با متن چاپی انتشارات امیرکبیر مقایسه شد: همین است (قاقم) تغییری اعمال نشد.
1395/10/25 14:12
ریحانه
اگر چه کرد صد جام دگر نوش
نشد جام نخستینش فراموش
1397/10/25 14:12
پیرسا
همان قاقم صحیح است. کمی تخیل (صور خیال؟) برای درک معنی لازم است.
1398/02/18 21:05
مهدوی اشرف
همون قاقم درسته. در همین منظومه باز هم از تشبیه قاقم استفاده شده برای شیرین: سفید و نرم چون قاقم بر و پشت، کشیده چون دم قاقم ده انگشت
1398/11/18 18:02
پیرسا
البته قاقم استعاره از همه اندام نیست.
1402/09/13 20:12
سید محسن
درود بر ادیبان--قاقم حیوانی است که پوست بسیار نرم و جالبی دارد و منظور شاعر نرم تنی شیرین و دلپذیر بودن او می باشد